قصیدهٔ شمارهٔ ۵۳ - این شعر را حکیم سنایی در پاسخ یکی از شعرا گفته
چون همی از باغ بوی زلف یار ما زند
هر که متواریست اکنون خیمه بر صحرا زند
دلبر اکنون هر کجا رنگیست رخت آنجا برد
عاشق اکنون هر کجا بوییست آه آنجا زند
بینوایان را کنون دست صبا بر شاخ گل
حجله از دینار بندد کله از دیبا زند
هودج متواریان را نقشبند نوبهار
قبه از بیجاده سازد پایه از مینا زند
بر سر دو راه جان از رنگ و بوی گل همی
باد گویی کاروان خلخ و یغما زند
از تعجب هر زمان گوید بنفشه کی عجب
هر که زلف یار دارد چنگ چون در ما زند
عاشقی کو تاکنون بیزحمت لب هر زمان
بوسها بر پای این گویای ناگویا زند
از برای عاشقان مفلس اکنون بیطمع
بلبل خوش نغمه گه شهر و دو گه عنقا زند
گاه آن آمد که این معشوقه بدمست از نخست
پای در صفرا نهند پس دست در حمرا زند
دی گذشت امروز خوش زی زان که دست روزگار
زخمه بر سندان عشرت خانهٔ فردا زند
گر هزار آوا کنون نوبت زند نشگفت از آنک
هر کجا گل شه بود نوبت هزار آوا زند
عاشقی باید کنون کز رنگ گل گوید سخن
کی شود در دل چو لاف از رنگ نابینا زند
ساقیا ما را به یک ساغر یکی کن زان که یار
گرد جفتان کم تند او تا زند بر تا زند
در ده آن حمرا که رنگش همچو آه عاشقان
آتش اندر سعد و نحس گنبد خضرا زند
بادهای مان ده که از درگاه «حرمنا» ی نفس
شعله اندر صدر آمنا و صدقنا زند
ساقیا منگر بدان کاین می همی از بد دلی
سنگ بر قندیل عقل بد دل رعنا زند
می چنان ده مر سنایی را که بستانیش ازو
تا سنایی بی سنایی بو که دستی وا زند
قصیدهٔ شمارهٔ ۵۲ - و ایضا در مذمت دنیا جویان: مرحبا بحری که از آب و گلش گوهر برندقصیدهٔ شمارهٔ ۵۴ - آن شاعر این شعر را در پاسخ حکیم سنایی فرستاد: باش تا حسن نگارم خیمه بر صحرا زند
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون همی از باغ بوی زلف یار ما زند
هر که متواریست اکنون خیمه بر صحرا زند
هوش مصنوعی: هرگاه عطر زلف محبوب ما از باغ به گوش برسد، هر کسی که در حال فرار است، اکنون باید در صحرا چادر بزند.
دلبر اکنون هر کجا رنگیست رخت آنجا برد
عاشق اکنون هر کجا بوییست آه آنجا زند
هوش مصنوعی: محبوب اکنون هر جا که رنگی دیده میشود، محبوبش را با خود میبرد. عاشق نیز اکنون هر جایی که بویی وجود داشته باشد، آه و نالهاش را بر آنجا میریزد.
بینوایان را کنون دست صبا بر شاخ گل
حجله از دینار بندد کله از دیبا زند
هوش مصنوعی: بینوایان حالا توسط باد صبا گلها را به عنوان هدیهای از دینار (پول) میچرخانند و از پارچههایی زیبا میسازند.
هودج متواریان را نقشبند نوبهار
قبه از بیجاده سازد پایه از مینا زند
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که چادر و آشیانه مسافران را با نقش و نگارهای زیبای بهاری نرم و لطیف میسازد و پایههای آن از بلور و مینا ساخته شده است. یعنی در واقع، زیبایی و ظرافت به فضای زندگی آنها رونق میدهد و آن را دلپذیرتر میکند.
بر سر دو راه جان از رنگ و بوی گل همی
باد گویی کاروان خلخ و یغما زند
هوش مصنوعی: در دوراهی زندگی، بوی خوش گلها میپیچد و احساس میشود که کاروانی از حیرت و دلتنگی در حال آمد و رفت است.
از تعجب هر زمان گوید بنفشه کی عجب
هر که زلف یار دارد چنگ چون در ما زند
هوش مصنوعی: هر زمان بنفشه، از شگفتی میگوید که چه عجیب است، هر کسی که زلف یار را دارد، چگونه وقتی در ما میزند، صدایش به گوش میرسد.
عاشقی کو تاکنون بیزحمت لب هر زمان
بوسها بر پای این گویای ناگویا زند
هوش مصنوعی: عاشق حقیقی کسی است که بدون هیچ تلاشی، در هر زمانی، لبهایش را بر پای کسی که نمیتواند صحبت کند، میگذارد و میپرستد.
از برای عاشقان مفلس اکنون بیطمع
بلبل خوش نغمه گه شهر و دو گه عنقا زند
هوش مصنوعی: در حال حاضر، بلبل خوشخوان بدون هیچ خواستهای برای عاشقان بیچاره، گاهی در شهر و گاهی در مکانهای دوردست آواز میخواند.
گاه آن آمد که این معشوقه بدمست از نخست
پای در صفرا نهند پس دست در حمرا زند
هوش مصنوعی: گاه اتفاق میافتد که این معشوقه، مست از عشق، از ابتدا پا در آتش عشق میگذارد و سپس دستش را در آغوش محبوبی دیگر میزند.
دی گذشت امروز خوش زی زان که دست روزگار
زخمه بر سندان عشرت خانهٔ فردا زند
هوش مصنوعی: دیروز تمام شد و امروز را خوب زندگی کن، زیرا که دست روزگار در حال کوبیدن بر سندان خوشبختی فرداست.
گر هزار آوا کنون نوبت زند نشگفت از آنک
هر کجا گل شه بود نوبت هزار آوا زند
هوش مصنوعی: اگر هزار صدا هم اکنون بلند شود، شگفتانگیز نیست؛ زیرا هر جا که مقام و عظمت گل (معشوق) وجود داشته باشد، نوبت آن هزاران صدا نیز خواهد بود.
عاشقی باید کنون کز رنگ گل گوید سخن
کی شود در دل چو لاف از رنگ نابینا زند
هوش مصنوعی: عاشق باید به گونهای باشد که از زیبایی و لطافت گل حرف بزند. وقتی که عشق حقیقی در دل وجود داشته باشد، چطور ممکن است مثل یک فرد نادیده از زیبایی صحبت کند بدون اینکه آن را ببیند؟
ساقیا ما را به یک ساغر یکی کن زان که یار
گرد جفتان کم تند او تا زند بر تا زند
هوش مصنوعی: ای ساقی، ما را با یک جام به هم پیوند بزن، زیرا دوستی با عشق و محبت به ما نزدیکتر میشود و به این ترتیب ارتباط ما عمیقتر خواهد شد.
در ده آن حمرا که رنگش همچو آه عاشقان
آتش اندر سعد و نحس گنبد خضرا زند
هوش مصنوعی: در آن ده، آن سرخیای که رنگش مانند دلسوزی عاشقان است، در برابر سرنوشت خوب و بد، بر گنبد سبز میتابد.
بادهای مان ده که از درگاه «حرمنا» ی نفس
شعله اندر صدر آمنا و صدقنا زند
هوش مصنوعی: به ما جامی شاداب ببخش که از درگاه احترام نفس ما، آتشی در دل و جان ما برپا کند و ایمان و حقیقت را در ما زنده کند.
ساقیا منگر بدان کاین می همی از بد دلی
سنگ بر قندیل عقل بد دل رعنا زند
هوش مصنوعی: ای ساقی، به این نگریسته نشو که این شراب از دل ناامید و غمگین میتواند سنگینی بر چراغ خرد و عقل بر دل بیامید بزند.
می چنان ده مر سنایی را که بستانیش ازو
تا سنایی بی سنایی بو که دستی وا زند
هوش مصنوعی: به او میچشانی که از دلش درک کند و او را به راستی بینظیر و خاص کردهای، آنچنان که سنایی بیسنایی بیاو محو میشود و انگار دستی به سمت او دراز میشود.