قصیدهٔ شمارهٔ ۵۱ - در استغنای معشوق طناز و وفای عاشق
عاشقانت سوی تو تحفه اگر جان آرند
به سر تو که همی زیره به کرمان آرند
ور خرد بر تو فشانند همیدان که همی
عرق سنگ سوی چشمهٔ حیوان آرند
ور دل و دین به تو آرند عجب نبود از آنک
رخت خربنده به بنگاه شتربان آرند
هر چه هستیست همه ملک لب و خال تو اند
چیست کان نیست ترا؟ تا سوی تو آن آرند
نوک مژگانت بهر لحظه همی در ره عشق
آدم کافر و ابلیس مسلمان آرند
چینهٔ دام لبان تو زمان تا به زمان
روح را از قفس سدره به مهمان آرند
زلف و خالت ز پی تربیت فتنهٔ ما
عقل را کاج زنان بر در زندان آرند
چشمهامان ز پی تقویت حسن تو باز
فتنه را رقصکنان در قفس جان آرند
طوبی و سدره به باغ تو و پس مشتی خس
دستهٔ مجلس تو خار مغیلان آرند
هدیهشان رد مکن انگار که پای ملخی
گلهٔ مور همی پیش سلیمان آرند
خاکپای تو اگر دیده سوی روح برد
روح پندارد کز خلد همی خوان آرند
از پی چشم بدو چشم نکوی تو همی
مردمان مردمک دیده به قربان آرند
بوستان از خجلی پوست بیندازد از آنک
صورت روی تو در دیدهٔ بستان آرند
عاشقان از خم زلف تو چه دیدند هنوز
باش تا تاب در آن زلف پریشان آرند
باش تا سلطنت و کبر تو مشتی دون را
از در دین به هوس خانهٔ شیطان آرند
باش تا خار سر کوی ترا نرگسوار
دسته بندند و سوی مجلس سلطان آرند
ای بسا بیخ که در چین و ختن کنده شود
تا چو تو مهر گیاهی به خراسان آرند
باش تا خط بناگوش و خم زلف تو باز
عقل را گوش گرفته به دبستان آرند
کی به آسانی عشاق ز دستت بدهند
که نه در دست همی چون تویی آسان آرند
عقد پروین بخمد چون دم عقرب در حال
چون سخن زان دو رده لولو مرجان آرند
کافران گمره از آنند که در زلف تواند
یک ره آن زلف ببُر تا همه ایمان آرند
یک ره آن پرده برانداز که تا مشتی طفل
رخت جان سوی سراپردهٔ قرآن آرند
هردم از غیرت یاری تو اجرام سپهر
بر سنایی غم و اندوه فراوان آرند
هر زمان لعل و در و سرو و بنفشهٔ تو همی
دل و دین و خرد و صبر دگر سان آرند
خود چو پروین که مه و مهر همی سجدهٔ عشق
سر دندان ترا از بن دندان آرند
قدر چوگانت ندانند از آن خامی چند
باش تا سوختگان گوی به میدان آرند
شکل دندان و سر زلف تو زودا که بر او
سین و نون و الف و یا همه تاوان آرند
قصیدهٔ شمارهٔ ۵۰ - در وصف بهار: باز مُتْواریرُوانِ عشق صحرائی شدندقصیدهٔ شمارهٔ ۵۲ - و ایضا در مذمت دنیا جویان: مرحبا بحری که از آب و گلش گوهر برند
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عاشقانت سوی تو تحفه اگر جان آرند
به سر تو که همی زیره به کرمان آرند
هوش مصنوعی: عاشقان تو، حتی اگر جان خود را به خاطر تو تقدیم کنند، مانند افرادی هستند که زیره را به کرمان میآورند، چرا که کرمان مهد زیره است و این عمل بیمعناست.
ور خرد بر تو فشانند همیدان که همی
عرق سنگ سوی چشمهٔ حیوان آرند
هوش مصنوعی: اگر به تو حکمت و هوش بگویند، باید بدانی که به مانند عرق کردن سنگ، به سوی چشمهٔ حیات میآورند.
ور دل و دین به تو آرند عجب نبود از آنک
رخت خربنده به بنگاه شتربان آرند
هوش مصنوعی: اگر دل و ایمان را به تو بیاورند، جای تعجب نیست چون زیبایی تو همچون کالای با ارزشی است که در دکان یک فروشنده بزرگ قرار دارد.
هر چه هستیست همه ملک لب و خال تو اند
چیست کان نیست ترا؟ تا سوی تو آن آرند
هوش مصنوعی: هر آنچه وجود دارد، فقط به خاطر زیبایی لب و خال توست. چه چیزی میتواند شایسته تو باشد که برای آن به سوی تو بیایند؟
نوک مژگانت بهر لحظه همی در ره عشق
آدم کافر و ابلیس مسلمان آرند
هوش مصنوعی: نوک مژگان تو در هر لحظه، در مسیر عشق، میتواند آدمی کافر و ابلیس را مسلمان کند.
چینهٔ دام لبان تو زمان تا به زمان
روح را از قفس سدره به مهمان آرند
هوش مصنوعی: لبان تو به مانند دام، روح را در زمانهای مختلف به مهمانی از قفس سدره میبرند.
زلف و خالت ز پی تربیت فتنهٔ ما
عقل را کاج زنان بر در زندان آرند
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به زیبایی و جذابیت چشمان و موهای محبوبش اشاره میکند و تأثیری که این زیبایی بر عقل و فکر او دارد را نشان میدهد. او میگوید که این زیبایی چون فتنهای است که عقل او را در بند کرده و به نوعی گرفتار زیبایی محبوبش شده است. زیبایی او باعث شده که عقل از کار بیفتد و در اسارت بماند.
چشمهامان ز پی تقویت حسن تو باز
فتنه را رقصکنان در قفس جان آرند
هوش مصنوعی: چشمهایمان به خاطر زیبایی تو باز میشوند و حس شگفتی را همچون رقصی دلانگیز در زندان جان ما به نمایش میگذارند.
طوبی و سدره به باغ تو و پس مشتی خس
دستهٔ مجلس تو خار مغیلان آرند
هوش مصنوعی: در باغ تو، درختان پر برکت و گلهای زیبا وجود دارد، اما افرادی که به مجلس تو میآیند، تنها با کمی خار و تلخی میآیند.
هدیهشان رد مکن انگار که پای ملخی
گلهٔ مور همی پیش سلیمان آرند
هوش مصنوعی: هدایایی که به تو تقدیم میشود را نادیده نگیر، چرا که حتی ملخها هم میتوانند با پای خود، گلهای از مورچهها را به پیش سلیمان ببرند.
خاکپای تو اگر دیده سوی روح برد
روح پندارد کز خلد همی خوان آرند
هوش مصنوعی: اگر خاک پای تو را ببینم و به سوی روح بروم، روح فکر میکند که از بهشت او را دعوت میکنند.
از پی چشم بدو چشم نکوی تو همی
مردمان مردمک دیده به قربان آرند
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی چشمان تو، انسانها به تو احترام میگذارند و حتی جان خود را برایت فدا میکنند.
بوستان از خجلی پوست بیندازد از آنک
صورت روی تو در دیدهٔ بستان آرند
هوش مصنوعی: بستان از زیبایی تو به خود میبالد و در اثر آن، گلها شرمنده میشوند و پوستشان را از خجالت میزنند.
عاشقان از خم زلف تو چه دیدند هنوز
باش تا تاب در آن زلف پریشان آرند
هوش مصنوعی: عاشقان هنوز هم در خم زلف تو زیبایی و جذابیتی را میبینند. بمان تا آنها بتوانند از این زلفهای آشفته لذت بیشتری ببرند.
باش تا سلطنت و کبر تو مشتی دون را
از در دین به هوس خانهٔ شیطان آرند
هوش مصنوعی: اجازه بده که قدرت و عظمت تو افرادی حقیر را از درگاه خدا به دامان شیطان به دنبال آرزوهای خود بکشاند.
باش تا خار سر کوی ترا نرگسوار
دسته بندند و سوی مجلس سلطان آرند
هوش مصنوعی: بگذار بمانیم تا دیگران مانند نرگسهایی که به دستهها بسته میشوند، ما را جمع کرده و به نزد پادشاه ببرند.
ای بسا بیخ که در چین و ختن کنده شود
تا چو تو مهر گیاهی به خراسان آرند
هوش مصنوعی: بسیاری از گیاهان که در مناطق دوردست مثل چین و ختن رشد کردهاند، ممکن است از ریشهشان کنده شوند تا مانند تو، یعنی با ارزش و زیبا، به خراسان آورده شوند.
باش تا خط بناگوش و خم زلف تو باز
عقل را گوش گرفته به دبستان آرند
هوش مصنوعی: بنشین و بگذار که زیباییهای صورت و موی تو عقل را مشغول کند، به گونهای که او را به مدرسه ببرند تا درس بیاموزد.
کی به آسانی عشاق ز دستت بدهند
که نه در دست همی چون تویی آسان آرند
هوش مصنوعی: عاشقان به راحتی از تو دل نمیکنند، زیرا هیچکس به آسانی نمیتواند کسی مثل تو را پیدا کند.
عقد پروین بخمد چون دم عقرب در حال
چون سخن زان دو رده لولو مرجان آرند
هوش مصنوعی: عقد پروین به مانند دم عقرب است و در زمان سخن گفتن، دو دسته لولو و مرجان به وجود میآید.
کافران گمره از آنند که در زلف تواند
یک ره آن زلف ببُر تا همه ایمان آرند
هوش مصنوعی: کافران در گمراهی هستند زیرا فقط به ظواهر توجه میکنند. اگر بتوانی زلف کسی را که به ظاهر زیبایی دارد، با یک حرکت کوتاه بربایی، میتوانی آنها را به ایمان بیاوری.
یک ره آن پرده برانداز که تا مشتی طفل
رخت جان سوی سراپردهٔ قرآن آرند
هوش مصنوعی: یک بار پرده را کنار بزن و اجازه بده که چند کودک جانهای خویش را به سمت معانی عمیق قرآن ببرند.
هردم از غیرت یاری تو اجرام سپهر
بر سنایی غم و اندوه فراوان آرند
هوش مصنوعی: هر لحظه به خاطر غیرت و شجاعت تو، ستارههای آسمان غم و اندوه زیادی را برای سنایی میفرستند.
هر زمان لعل و در و سرو و بنفشهٔ تو همی
دل و دین و خرد و صبر دگر سان آرند
هوش مصنوعی: هر زمان که لبخند و زیبایی تو را میبینم، دل و ایمان و عقل و صبر من به گونهای دیگر تغییر میکند.
خود چو پروین که مه و مهر همی سجدهٔ عشق
سر دندان ترا از بن دندان آرند
هوش مصنوعی: انسانی همچون پروین، که در برابر مه و خورشید به عشق زانو میزند، دندانهای تو را از ریشه برای او به ارمغان میآورند.
قدر چوگانت ندانند از آن خامی چند
باش تا سوختگان گوی به میدان آرند
هوش مصنوعی: اگر کسی قدر تو را نداند و به ارزش تو پی نبرد، با صبر و تحمل باقی بمان تا آنهایی که داغ دیده و آسیبدیدهاند، از عشق و احساسات خود صحبت کنند و در میدان زندگی به نمایش بگذارند.
شکل دندان و سر زلف تو زودا که بر او
سین و نون و الف و یا همه تاوان آرند
هوش مصنوعی: دندان و موهای تو به قدری زیبا هستند که به زودی شعرها و نوشتههای زیادی دربارهشان خواهند گفت و همه به ستایش آن خواهند پرداخت.
حاشیه ها
1395/12/24 13:02
سید احمد مجاب
هر چه هستیست همه ملک لب و خال تواند
چیست (کان) نیست ترا؟ تا سوی تو آن آرند