گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - در پاسخ قصیدهٔ عارف زرگر

تا ز سر شادی برون ننهند مردان صفا
دست نتوانند زد در بارگاه مصطفا
خرمی چون باشد اندر کوی دین کز بهر حق
خون روان گشتست از حلق حسین در کربلا
از برای یک بلی کاندر ازل گفتست جان
تا ابد اندر دهد مرد بلی تن در بلا
خاک را با غم سرشت اول قضا اندر قدر
غم کند ناچار خاکی را بنسبت اقتضا
اهل معنی می‌گدازند از پی اعلام را
زهره نی کس را که گوید از ازل یک ماجرا
نیم روز اندر بهشت آدم عدیل ملک بود
هفتصد سال از جگر خون راند بر سنگ و گیا
لحظه‌ای گمشد ز خدمت هدهد اندر مملکت
در کفارت ملکتی بایست چون ملک سبا
بیست سال اندر جهان بی‌کفش باید گشت از آنک
پای روح‌الله ازین بر دوخت نعلین هوا
دانهٔ در، در بن دریای الا الله درست
لاالهی غور باید تا برآرد بی‌ریا
از کن اول برآرد شعبده استاد فکر
وز پی آخر درآرد تیر مه باد صبا
دیده گوید تا چه می‌جوید برون از لوح روح
نفس گوید تا چه می‌خواند برون دل ذکا
آنچه بیرونست از هندوستان هم کرگدن
و آنچه افزونست از ده هفتخوان هم اژدها
روح داند گشت گرد حلقهٔ هفت آسمان
ذهن داند خواند نقش نفخ جان چون انبیا
گر کوه دجله آن گردد که دارد مردوار
در درون مجنون محرم وز برون فرهاد را
کار هر موری نباشد با سلیمان گفتگو
یار هر سگ‌بان نباشد رازدار پادشا
بابل نفس‌ست بازار نکورویان چین
حاصل روحست گفتار عزیزان ختا
تا ز اول برنخیزد از ره ابجد مسیح
شرح مسح سر نداند خواند بر لوح صبا
دور باید بود از انکار بر درگاه عشق
کانچه اینجا درد باشد هست دیگر جا دوا
آن نمی‌بینند کز انکارشان پوشیده ماند
با جمال یوسف چاهی ترنج از دست و پا
نقل موجودات در یک حرف نتوان برد سهل
گر بود در نیم خرما چشم باز و دل گوا
برخلاف امر یزدان در دل خود ره نداد
چشم زخمی در حیات خویش یحیا از حیا
باز این خودکامگی بین کز برای اعتبار
با چنین پیغمبری چون گفته باشد برملا
ظاهر ابر جسم آدم خواند کز گندم مخور
نعرها از حکم سابق کالصلا اصحابنا
آن سیه کاری که رستم کرد با دیو سپید
خطبهٔ دیوان دیگر بود و نقش کیمیا
تا برون ناری جگر از سینهٔ دیو سپید
چشم کورانه نبینی روشنی زان توتیا
مهره اندر حقهٔ استاد آن بیند بعدل
کز کمند حلقهٔ نظارگان گردد رها
یا تمنای سبک دستی توان کردن به عقل
یا برون از حلقهٔ نظاره چون طفلان دوتا
غوطه خورده در بن دریا دو تن در یک زمان
این در اشکار نهنگ افتاده و آن اندر ضیا
خیرگی بار آرد آن را کز برای علم خویش
دیده بر خورشید تابان افگند بی‌مقتدا
آب چاهی باید اندر پیش کز یک قطره‌اش
جان چندین جانور حاصل شود در یک ندا
وانگهی چون بیند اندر آبدان خورشید را
دل درو بندد به درد و جان ازو گردد جدا
ارزد اندر شب ز بهر شاهدی شمعی به جان
یوسفی شاید زلیخا را به صد گوهر بها
بس نباشد قیمت گوهر به رونقهای درد
در نیابد بخشش بوبکر حق اصطفا
از سپیدی اویس و از سیاهی بلال
مصطفا داند خبر دادن، ز وحی پادشا
سوز باید در بهای پیرهن تا با مشام
بوی دلبر یابد آن لبریز دامن در بکا
آتش نفس ار نمیرد آب طوفان در رسد
باد کبر ار کم نگردد خاک بر فرق کیا
مرگ در خاک آرد آری مرد را لیکن ازو
چون برآید با خود آرد ساخته برگ بقا
در نوای گردش گردون فروشد سیمجور
لاجرم تا در کنار افتاد روزی بینوا
اینهمه در زیر سنگ آخر برآید روزگار
وینهمه بر بام زنگ آخر برآید این صدا
تا برون آیند از این تنگ آشیان یکبارگی
تا فرو آیند ازین بام گران چون آسیا
چون پدید آمد ملال آدم از حور و قصور
جفت او حوا نکوتر قصر او دارالفنا
هر چه در دین پیشم آید گرچه نه سجده صواب
هر چه نزد حق پیشم افتد گرچه طاعت آن خطا
عمر در کار غم دین کرد خواهم تا مگر
چون نمانم بنده‌ای گوید، سنایی شد فنا
آشنا شو چون سنایی در مثال راه عشق
تا شوی نزد بزرگان رازدار و آشنا
تنگ شد بر ما فضای عافیت بی‌هیچ جرم
این چنین باشد «اذا جاء القضا ضاق الفضا»
این جواب آن سخن گفتم که گفته اوستاد
«ای نهاده پای همت بر سر اوج سما»

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا ز سر شادی برون ننهند مردان صفا
دست نتوانند زد در بارگاه مصطفا
هوش مصنوعی: مردان نیکوکار وقتی از شادی بیرون می‌روند، نمی‌توانند به حضور پیامبر بزرگوار دست یابند.
خرمی چون باشد اندر کوی دین کز بهر حق
خون روان گشتست از حلق حسین در کربلا
هوش مصنوعی: خوشحالی و شادابی چگونه می‌تواند در مسیر دین باشد، در حالی که به خاطر حق، خون حسین در کربلا ریخته شد؟
از برای یک بلی کاندر ازل گفتست جان
تا ابد اندر دهد مرد بلی تن در بلا
هوش مصنوعی: در ازل، جان انسان به خاطر یک «بله» خلق شده است و تا ابد، آن جان در حیات باقی می‌ماند؛ اما تن انسان در دنیا با مشکلات و سختی‌ها روبه‌رو می‌شود.
خاک را با غم سرشت اول قضا اندر قدر
غم کند ناچار خاکی را بنسبت اقتضا
هوش مصنوعی: خاک از ابتدا با غم آمیخته شده است و سرنوشت حاکم بر آن، به ناچار به غم مرتبط می‌شود. بنابراین، خاک ناچار است که به نسبت غم، ویژگی‌های خاصی از خود نشان دهد.
اهل معنی می‌گدازند از پی اعلام را
زهره نی کس را که گوید از ازل یک ماجرا
هوش مصنوعی: مردمان دارای فهم عمیق و معنوی از دنبال کردن یک پیام یا خبر خاص به شدت تحت تأثیر قرار می‌گیرند. هیچ‌کس جرأت نمی‌کند که موضوعی از آغاز جهان را برای آنها بیان کند.
نیم روز اندر بهشت آدم عدیل ملک بود
هفتصد سال از جگر خون راند بر سنگ و گیا
هوش مصنوعی: در نیمروز در بهشت، آدم به مدت هفتصد سال از دل خود خون بر سنگ و گیاه ریخت و این وضعیت مانند معادله‌ای بود که با موجودات عالم ملک مقایسه می‌شد.
لحظه‌ای گمشد ز خدمت هدهد اندر مملکت
در کفارت ملکتی بایست چون ملک سبا
هوش مصنوعی: در یک لحظه، هدهد از خدمت غایب شد و در سرزمینی به دنبال تو زیست، مانند فرمانروایی از سرزمین سبا.
بیست سال اندر جهان بی‌کفش باید گشت از آنک
پای روح‌الله ازین بر دوخت نعلین هوا
هوش مصنوعی: باید بیست سال در دنیا بدون کفش بگردی، زیرا پای روح‌الله بر روی نعلین هوا دوخته شده است.
دانهٔ در، در بن دریای الا الله درست
لاالهی غور باید تا برآرد بی‌ریا
هوش مصنوعی: برای رسیدن به حقیقت و درک عمیق‌تر از مفهوم «لااله الا الله»، باید عمیقاً و بدون ریا در درون خود دقت کنیم و به جستجوی حقیقت بپردازیم. اجابت این جستجو نیازمند توجه و تمرکز بر ایمان و نیت خالصانه است تا بتوانیم به معانی عمیق‌تری دست پیدا کنیم.
از کن اول برآرد شعبده استاد فکر
وز پی آخر درآرد تیر مه باد صبا
هوش مصنوعی: استاد فکر با هنر خود ابتدا شعبده‌ای را به نمایش می‌گذارد و سپس با جستجوی عمیق، به نتایجی می‌رسد که می‌تواند مانند پیکان باد صبا باشد.
دیده گوید تا چه می‌جوید برون از لوح روح
نفس گوید تا چه می‌خواند برون دل ذکا
هوش مصنوعی: چشم می‌گوید که به دنبال چه می‌گردی، و روان می‌گوید که چه چیزی را از دل می‌خواند و می‌سنجد.
آنچه بیرونست از هندوستان هم کرگدن
و آنچه افزونست از ده هفتخوان هم اژدها
هوش مصنوعی: هر چیزی که از هندوستان خارج می‌شود، مانند کرگدن است و هر چیزی که بیشتر از ده هفتخوان است، مانند اژدها است.
روح داند گشت گرد حلقهٔ هفت آسمان
ذهن داند خواند نقش نفخ جان چون انبیا
هوش مصنوعی: روح می‌داند که چگونه در دایرهٔ هفت آسمان گردش کند، و ذهن می‌فهمد خواب و نقش جان را مانند پیامبران.
گر کوه دجله آن گردد که دارد مردوار
در درون مجنون محرم وز برون فرهاد را
هوش مصنوعی: اگر کوه دجله به جای اینکه درونش مجنون را پنهان کند، بیرون فرهاد را داشته باشد، چه خواهد شد؟
کار هر موری نباشد با سلیمان گفتگو
یار هر سگ‌بان نباشد رازدار پادشا
هوش مصنوعی: کار هر کسی به اندازه و وسعت خود اوست و نباید انتظار داشته باشد که در مسائل بزرگ و مهم دخالت کند. همچنین، هر دوستی و همسفری نمی‌تواند راز کسی را نگه‌دارد، به ویژه در مورد افراد با اعتبار و مقام بالا.
بابل نفس‌ست بازار نکورویان چین
حاصل روحست گفتار عزیزان ختا
هوش مصنوعی: بابل جایی است که زیبایی‌ها و خوبی‌ها در آن وجود دارد و روح شادابی و نشاط در گفتار عزیزان در آنجا نمایان است.
تا ز اول برنخیزد از ره ابجد مسیح
شرح مسح سر نداند خواند بر لوح صبا
هوش مصنوعی: تا زمانی که از ابتدای حروف ابجد مسیح روشن نشود، هیچ کس نمی‌داند که چگونه می‌توان به حقیقت اشراقی پی برد.
دور باید بود از انکار بر درگاه عشق
کانچه اینجا درد باشد هست دیگر جا دوا
هوش مصنوعی: باید از انکار و دوری از عشق پرهیز کرد، زیرا دردهایی که در اینجا وجود دارد، در جای دیگر به راحتی درمان نمی‌شوند.
آن نمی‌بینند کز انکارشان پوشیده ماند
با جمال یوسف چاهی ترنج از دست و پا
هوش مصنوعی: آن‌ها نمی‌بینند که انکارشان باعث شده است با زیبایی یوسف، چاهی پر از ترنج از دست و پا پنهان بماند.
نقل موجودات در یک حرف نتوان برد سهل
گر بود در نیم خرما چشم باز و دل گوا
هوش مصنوعی: نمی‌توان همه‌ی موجودات را در یک کلام ساده بیان کرد؛ حتی اگر در نیمه‌ی یک خرما هم به خوبی نگاه کنیم و قلبی پر از ایمان داشته باشیم.
برخلاف امر یزدان در دل خود ره نداد
چشم زخمی در حیات خویش یحیا از حیا
هوش مصنوعی: به رغم دستور خداوند، در دل خود جایی برای حسادت و کینه نداشت که این موضوع باعث شد یحیا با وقار و اخلاقش به زندگی ادامه دهد.
باز این خودکامگی بین کز برای اعتبار
با چنین پیغمبری چون گفته باشد برملا
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به تحلیل قدرت و خودکامگی در جامعه اشاره دارد. به این معناست که قدرت‌داران و خودکامه‌ها به خاطر منافع شخصی خود، ممکن است حتی با وجود مسائلی که مورد تأسیس و از سوی شخصیت‌های بزرگ مانند پیامبران بیان شده، به راحتی این نکات را نادیده گرفته و به طرز ی به رفتار خود ادامه دهند. این بیان نشان‌دهنده تنش میان اصول اخلاقی و واقعیات قدرت است.
ظاهر ابر جسم آدم خواند کز گندم مخور
نعرها از حکم سابق کالصلا اصحابنا
هوش مصنوعی: ظاهر ابر می‌گوید که انسان‌ها مانند ابر به نظر می‌آیند، اما در واقع نباید به شایعات و حرف‌های گذشته در مورد آن‌ها توجه کرد. این کلام به ما یادآوری می‌کند که به قضاوت‌های قبلی و ظواهر نباید اعتماد کرد، بلکه باید به صفات و اعمال واقعی افراد توجه داشته باشیم.
آن سیه کاری که رستم کرد با دیو سپید
خطبهٔ دیوان دیگر بود و نقش کیمیا
هوش مصنوعی: رستم با دیو سپید کار بزرگی انجام داد که همچون سخنرانی و فرمانی برای دیوان دیگر بود و تأثیر آن مانند قدرت کیمیا بود.
تا برون ناری جگر از سینهٔ دیو سپید
چشم کورانه نبینی روشنی زان توتیا
هوش مصنوعی: تا زمانی که آتش عشق در دل تو می‌سوزد و دیو سپید نادان نمی‌تواند روشنایی را ببیند، تو نمی‌توانی زیبایی و روشنی را درک کنی.
مهره اندر حقهٔ استاد آن بیند بعدل
کز کمند حلقهٔ نظارگان گردد رها
هوش مصنوعی: کسی که در فن و هنر استاد است، مانند مهره‌ای در دست اوست و در نتیجه، او می‌تواند دیگران را به راحتی تحت تاثیر قرار دهد و از دستان خود آزاد کند.
یا تمنای سبک دستی توان کردن به عقل
یا برون از حلقهٔ نظاره چون طفلان دوتا
هوش مصنوعی: آرزو می‌کنی که با تفکر به راحتی و بی‌دردسر عمل کنی یا اینکه مانند کودکان، از دایرهٔ تماشا خارج شوی و آزادانه به زندگی‌ات بپردازی.
غوطه خورده در بن دریا دو تن در یک زمان
این در اشکار نهنگ افتاده و آن اندر ضیا
هوش مصنوعی: دو نفر همزمان در عمق دریا غوطه‌ور شده‌اند. یکی در نور است و دیگری به خاطر نهنگ در تاریکی فرورفت.
خیرگی بار آرد آن را کز برای علم خویش
دیده بر خورشید تابان افگند بی‌مقتدا
هوش مصنوعی: نیکویی و خوبی حاصل می‌شود از آن کسی که به خاطر دانش و علم خود، نگاهش را به سوی خورشید تابان می‌دوزد، بدون اینکه به پیشوایی نیاز داشته باشد.
آب چاهی باید اندر پیش کز یک قطره‌اش
جان چندین جانور حاصل شود در یک ندا
هوش مصنوعی: آب چاه باید به قدری باارزش و کامل باشد که با فقط یک قطره از آن، جان‌های زیادی از جانداران تامین شود.
وانگهی چون بیند اندر آبدان خورشید را
دل درو بندد به درد و جان ازو گردد جدا
هوش مصنوعی: سپس هنگامی که خورشید را در دل آسمان ببیند، دلش به آن وابسته می‌شود و به خاطر این وابستگی، دچار درد و رنج می‌گردد، به طوری که جانش به آن سو تعلق پیدا می‌کند.
ارزد اندر شب ز بهر شاهدی شمعی به جان
یوسفی شاید زلیخا را به صد گوهر بها
هوش مصنوعی: در شب به خاطر دیدن معشوق، شمعی ارزشمند به خاطر جان یوسف روشن می‌شود که شاید زلیخا را با صد گوهر قیمتگذاری کند.
بس نباشد قیمت گوهر به رونقهای درد
در نیابد بخشش بوبکر حق اصطفا
هوش مصنوعی: قیمت گوهر هرگز نمی‌تواند به رونق‌های دردناکی که انسان‌ها تجربه می‌کنند، ارزش پیدا کند و بخشش و شفاعت بوبکر در روز قیامت فقط برای کسانی است که شایستگی دارند.
از سپیدی اویس و از سیاهی بلال
مصطفا داند خبر دادن، ز وحی پادشا
هوش مصنوعی: از ویژگی‌های اویس که به خاطر سفیدی چهره‌اش شناخته شده و بلّال که دارای چهره تیره‌تری است، می‌فهمیم که خبرهای وحی و پیغام‌های الهی به چه کسانی داده می‌شود.
سوز باید در بهای پیرهن تا با مشام
بوی دلبر یابد آن لبریز دامن در بکا
هوش مصنوعی: برای اینکه عطر محبوب را استشمام کنی، باید در کنار درد و رنج، بهایی بپردازی و این بهایی سخت است. تنها در این حالت است که می‌توانی با دل تنگی و اشتیاق او را حس کنی.
آتش نفس ار نمیرد آب طوفان در رسد
باد کبر ار کم نگردد خاک بر فرق کیا
هوش مصنوعی: اگر شعله‌ی دل خاموش نشود، طوفان آمدن خواهد داشت. اگر خودبزرگ‌بینی کاهش نیابد، خاک بر سر بزرگ‌مردان خواهد نشست.
مرگ در خاک آرد آری مرد را لیکن ازو
چون برآید با خود آرد ساخته برگ بقا
هوش مصنوعی: مرگ انسان را به خاک برمی‌گرداند، اما هنگامی که او از خاک بیرون می‌آید، ماندگاری و آثار خود را نیز با خود می‌آورد.
در نوای گردش گردون فروشد سیمجور
لاجرم تا در کنار افتاد روزی بینوا
هوش مصنوعی: در صدای حرکت چرخ روزگار، ناگزیر روزی پیش می‌آید که انسان به خاطر مشکلات و فقر، به حال روسیاهی و ناداری می‌افتد.
اینهمه در زیر سنگ آخر برآید روزگار
وینهمه بر بام زنگ آخر برآید این صدا
هوش مصنوعی: در نهایت، همه چیز که در زیر سنگ به انتظار مانده، به یک زمان مشخص خواهد آمد و صدا و آرامش نهایی هم بر بام زندگی شنیده خواهد شد.
تا برون آیند از این تنگ آشیان یکبارگی
تا فرو آیند ازین بام گران چون آسیا
هوش مصنوعی: برای یک بار هم که شده از این مکان تنگ و محدود خارج شوند تا بتوانند به آرامی و به‌طور آزادانه از این بلندی‌های سنگین پایین بیایند، مثل آسیا که دانه‌ها را نرم می‌کند.
چون پدید آمد ملال آدم از حور و قصور
جفت او حوا نکوتر قصر او دارالفنا
هوش مصنوعی: وقتی آدم از زندگی در بهشت و همراهی با حوری‌ها و قصرها دچار کسل شدن شد، جفت او یعنی حوا، به‌مراتب بهتر از قصرش در دنیای فانی بود.
هر چه در دین پیشم آید گرچه نه سجده صواب
هر چه نزد حق پیشم افتد گرچه طاعت آن خطا
هوش مصنوعی: هر چیزی که در دین برای من پیش بیاید، حتی اگر به نظر نرسد که عمل درستی باشد، و هر کاری که در نظر خداوند انجام دهم، حتی اگر گناه تلقی شود، برای من اهمیت دارد.
عمر در کار غم دین کرد خواهم تا مگر
چون نمانم بنده‌ای گوید، سنایی شد فنا
هوش مصنوعی: زندگی‌ام را به خاطر غم دین سپری کردم، امیدوارم زمانی که از دنیا بروم، کسی بگوید: سنایی به فنا رفته است.
آشنا شو چون سنایی در مثال راه عشق
تا شوی نزد بزرگان رازدار و آشنا
هوش مصنوعی: با عشق آشنا شو، مانند سنایی، تا بتوانی به بزرگ‌ترها نزدیک شوی و از رازهایشان باخبر گردی.
تنگ شد بر ما فضای عافیت بی‌هیچ جرم
این چنین باشد «اذا جاء القضا ضاق الفضا»
هوش مصنوعی: فضای آسایش و امنیت برای ما تنگ شده و این وضعیت به خاطر هیچ گناهی نیست. به همین شکل زمانی که تقدیر الهی فرا می‌رسد، شرایط سخت‌تر می‌شود.
این جواب آن سخن گفتم که گفته اوستاد
«ای نهاده پای همت بر سر اوج سما»
هوش مصنوعی: من این پاسخ را به خاطر گفته استاد بیان کردم که فرمود: "ای کسی که به اوج آسمان پا گذاشتی".

حاشیه ها

1388/11/24 23:01

خُرَّمی چُونْ باشدْ آَنْدَرْ کُویِ دینْ بَهْرِ مُلْکْ
خُونْ رَوانْ کَرْدَنْدْ آزْ حَلْقِ حُسِیْنْ دَرْ کَرْبَلا

1401/02/09 11:05
غبار ره

این قصیده چنانکه در بیت آخر گویاست، در جواب قصیدهٔ فضل ین یحیی بن صاعد هروی، معروف به عارف زرگر که قاضی هرات بوده، سروده شده است.

مطلع سروده عارف زرگر در ستایش سنایی این است:

ای نهاده پای همت بر سر اوج سما

وی گرفته ملک حکمت گشته در وی مقتدا

 

 

البته در برخی کتب تذکره شعر سنایی با تفاوتهایی از قرار ذیل نقل شده:

مصراع دوم بیت اول:

پای نتوانند بردن بر بساط مصطفی

مصراع اول بیت دوم:

خرمی چون باشد اندر کوی دین کز بهر مُلک