گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - در نعت رسول اکرم و مدح عارف زرگر

ای سنایی گر همی جویی ز لطف حق سنا
عقل را قربان کن اندر بارگاه مصطفا
هیچ مندیش از چنین عیاری ابرا بس بود
عاقله عقل ترا ایمان و سنت خون بها
مصطفا اندر جهان آن گه کسی گوید که عقل
آفتاب اندر فلک آن گه کسی گوید سها
طوقداران الاهی از زبان ذوق و شوق
عل را در شرع او خوانند غمخوار و کیا
در شریعت ذوق دین‌یابی نه اندر عقل از آنک
قشر عالم عقل دارد مغز روح انبیا
عقل تا با خود منی دارد، عقالش دان نه عقل
چون منی زو دور گشت آن گه دوا خوانش نه دا
عقل تا کو هست او را شرع نپذیرد ز عز
باز چون که گشت گردد شرع پیشش کهربا
در خدای آباد یابی امر و نهی دین و کفر
و احمد مرسل خدای آباد را بس پادشا
چون نباشی خاک درگاه سرایی را که هست
پاسبان بام روح‌القدس و دربان مرتضا
دی همه او بودی و امروز چون دوری ازو
تا جوانمردی بود دی دوست امروز آشنا
«رحمة للعالمین» آمد طبیبت زو طلب
چه ازین عاصی وز آن عاصی همی جویی شفا
کان شفا کز عقل و نفس و جسم و جان جویی شفا
چون نه از دستور او باشد شفا گردد شقا
کان نجات و کان شفا کارباب سنت جسته‌اند
بوعلی سینا ندارد در «نجات» و در «شفا»
ناشتا نزدیک او شو زان که خود نبود طبیب
مفتی ذوق و دلیل نبض جز در ناشتا
مسجد حاجت روا جویی مجو اینجا که نیست
راه سنت گیر و آن گه مسجد حاجت روا
گر دعاهای تهی‌دستان بر آن در بگذرد
باز گردد زاستان با آستین پر دعا
چنگ در فتراک او زن تا بحق یابی رهی
سنگ بر قندیل خود زن تا ز خود گردی رها
کانکه رست از رسم و عادت گوید او را سنتش
کای قفس بشکسته اینک شاخ طوبا مرحبا
این یکی گوید به فرمان «استجیبواللرسول»
و آن دگر خواند ز ایمان «یفعل الله مایشا»
تا بدانجایت فرود آرد که باشد اندرو
ناوک اندازانش قهر و خنجر آهنجان بلا
زهرهٔ مردان چو بر زنگار پاشی ناردان
گردهٔ گردان چو بر شنگرف مالی لوبیا
حربهٔ بهرام را بشکسته لطفش قبضه‌گاه
بربط ناهید را بشکسته قهرش گردنا
بارگاه او دو در دارد که مردان در روند
یک در اندر کوفه یابی و دگر در کربلا
در حریم مصطفا بوبکروار اندر خرام
تا سیه رویی جفا بینی و خوشخویی وفا
عشق را بینی علم بر کرده اندر کوی صدق
عقل را بینی قلم بشکسته در صدر رضا
با وفاداران دین چندان بپر در راه او
تا نه بال خوف ماند با تو نه پر رجا
دور کن بوی ریا از خود که تا آزاده‌وار
مسجد و میخانه را محرم شوی چون بوریا
تو چه دیدستی هنوز از طول و عرض ملک او
کنکه در سدره‌ست هم آن را نداند منتها
گر دو عالم را ببینی با ولایتهای او
هفت گلخن دیده باشی زانهمه هفت آسیا
صورت احمد ز آدم بد ولیک اندر صفت
آدم از احمد پدید آمد چو ز آصف بر خیا
جوهرش چون ز اضطرار عقل و نفس اندر گذشت
گفت و گوشش که «الرحمن علی العرش استوا»
خاک آدم ز آفتاب جود او زر گشت از آنک
خاک آدم را چنان بود او که مس را کیمیا
باز چون خود ز آفتاب جود زرین رخ شده‌ست
عارف زرگرش خواند: پرده‌دار کبریا
عارفی و زرگری گویی کزو آموختست
خواجه و حامی و صدر و مهتر و استاد ما
عارف زرگر که در دنیا چو عقل و آفتاب
عارفست اندر احاطت زرگرست اندر عطا
ملک او ارباب دین را هم صلاح و هم سلاح
کلکل او دور زمان را هم صباح و هم مسا
شکرها با بذل او چون پیش موسا جادوی
شعرها با فضل او چون نزد عیسا توتیا
بخشش خود را به شکر کس نیالاید که هست
در ره آزاد مردان شکر جزوی از جزا
اینهمه تابش ز روی و رای او نشگفت از آنک
بدر گردد مه چو با خورشید سازد ملتقا
مقتدای عالم آمد مقتدی در دین او
من غلام مقتدی و خاکپای مقتدا
فضل یحیا صاعد آن قاضی که خود بیرون ز فضل
صدهزاران فضل و یحیی بر مکست اندر سخا
قاضی مکرم که چون فوت صلات ایزدی
هست در شرع کرم فوت صلاتش را قضا
روح او بر غیب واقف همچو لوح آسمان
کاک او در شرع منصف همچو خط استوا
چون گران گردد رکابش روی بگشاید امید
چون سبک گردد عنانش پشت بنماید عنا
مرتع حلمش چرا خواران صورت را ربیع
منبع علمش جزاخواهان معنی را جزا
ای چو سودا کرده خصم سردرابی گرم گرم
وی چو طوبا داده شاخ خشک را بی‌نم نما
ای مرا ممدوح و مادح وی را پیرو مرید
ای مرا قاضی و مقضی وی مرا خصم و گوا
گرد تو گردم همی زیرا مرا هنگام سعی
از مروت وز صفا هم مروه‌ای و هم صفا
اندرین غربت مرا همچون عصای موسیئی
دوستانم را عصا و دشمنم را اژدها
از تو بودم بستانهٔ خواجه عارف معرفت
وز تو کردم در فرات نعمت او آشنا
بر تو خوانم شعر آن شعری شعار چرخ قدر
با تو گویم شکر آن شکر شکار خوش لقا
پارسا خواندستم اندر شعر و من بر صدر او
هر که در فردوس باشد چون نباشد پارسا
چون نباشم پارسا چون عقل او را داده‌ام
چون فرو دستان ملک امسال باژو پار، سا
با حیا گفت او مرا و چشم من روشن بدو
هر که روشن دیده تر شد بیشتر دارد حیا
چون عصای موسی و برهان عیسی گفت او
ساحران را اژدها شد شاعران را متکا
خاصه اندر حق این خادم که هست از مکرمت
دیگران را یک ولی نعمت مرا خود اولیا
هم ولی اکرام نعمت هم ولی کتب علوم
هم ولی دارو درمان هم ولی شکر و ثنا
هست کار من برو چونانکه وقتی پیش ازین
دهخدایی گفت با غوری فضولی در نسا
کی فضولی کو خراجت غور گفتا: برگرفت
شاه و پیغمبر زکوة از غور و احداث از بغا
دهخدا گفت ار نمکساری شود انبان کون
گوزهای بی‌نمک پراند اهل روستا
غورک بی‌مغز را صفرا بشورید و بگفت
کی مموه باژگونه یافه‌گوی هرزه لا
ریش تو داند که گوز بینمک مان در مزه
کم نیابد آخر از تیز نمک سود شما
ده خدا در خشم شد با غور گفتا: هم‌کنون
راست گردانم به یک باهو من این پشت دوتا
غورک بی‌شرم کان بشنید گفت: احسنت و زه
خود چنین به هم طبیب و هم عوان هم ده خدا
هزل بودست این ولیکن بر مثال جد سزید
همچنین بود آن ولی نعمت درین مدت مرا
همچنان کان پیر حلوایی همی گفتا به مرو
هست ما را هم دعا و هم عصید و هم عصا
گر ندادی پرورش جان و دماغم را به مرغ
مرغ‌وار اکنون گرفتستی دماغ و جان هوا
از شراب آب روحانی و حیوانی بشست
روح نفسانیم را از نقش مالیخولیا
جان و دل را بود دارو لیکن از بهر جگر
آنچه می‌باید نبود آن چیست کسنی و کما
یک دو هفته طبع از آن بگریخت کز سلوی و من
چون ستوران باز در زد در پیاز و گندنا
ای ز راه خلق و خلق و لحن خوش داوود وار
در دو جایم جلوه کرده در جهان چون اوریا
معنی دعوت بسی بنموده ما را در حضور
ای عفی‌الله دعوی دعوات در غیبت چرا
هر چه جویند از دعا ما را خود از تو رایجست
ابلهی باشد ز چون تو قبله دزدیدن دعا
خشمت ار چه بر نخواند بر دلم بعد از طمع
همچو دیوانی بری منک بربر صیصیا
آخر ارچه عقل ما گم شد ولی از روی حس
سر ز بالش باز می‌دانیم و پای از لالکا
من همان گویم که آن مز من بدان پرسنده گفت
کش بپرسید آنهمه عرق الرجال آخر کجا؟
گفت لاتسأل حبیبی کآن همه برکند و سوخت
سبلت عرق الرجالم علت عرق النسا
تنگ شد بر ما فضای عافیت بی‌هیچ جرم
وین چنین باشد «اذا جاء القضا ضاق الفضا»
مالشی بایست ما را زان که بربط را همی
گوشمالی شرط باشد تا درآید در نوا
ای به ماهی جان ما را کرده چون ماهی شیم
وی ز شعری عقل ما را داده چون شعری سنا
ما جواب آن چنان شعر چنینی گفته باز
شعر تو آواز داوود آن ما آن را صدا
از تو آن آید ز ما این زان که در شرط قمار
پختگان را صرف بهتر خام دستان را دغا
تو فشاندی نور خود چون ماه و اندر جرم خویش
مرده ریگش ماند آن گر بیش ازین دارد سها
کی شود صفرای تو ساکن ز خوان ما چو هست
مطبخ ما را به جای زیر با تقصیر با
تا چو هدهد عاقلان را هم ز سر خیزد کلاه
تا چو طوطی قانعان را هم ز تن روید قبا
همچو تصحیف قبا باد و چو مقلوب کلاه
دشمنت اعنی هلاک و حاسدت اعنی فنا
آنت باد از راه دنیا کت کند عقل آرزو
و آنت باد از روی حکمت کت کند دین اقتضا
عالم و آدم ز خلق و خلق تو آباد و خوش
همچو از مادر صبی و همچو از گلبن صبا
تو نهاده بر سر ما پای و ما گفته به تو
«ای نهاده پای همت بر سر اوج سما»

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای سنایی گر همی جویی ز لطف حق سنا
عقل را قربان کن اندر بارگاه مصطفا
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از نعمت‌های خدایی برخوردار شوی، باید عقل و درک خود را در پیشگاه پیامبر (مصطفی) فدای محبت و لطف الهی کنی.
هیچ مندیش از چنین عیاری ابرا بس بود
عاقله عقل ترا ایمان و سنت خون بها
هوش مصنوعی: به هیچ وجه از موجودی با چنین ویژگی‌هایی نگرانی نداشته باش، زیرا عقل تو، ایمان و سنت تو مانند خون بها، ارزشمند و قابل احترام است.
مصطفا اندر جهان آن گه کسی گوید که عقل
آفتاب اندر فلک آن گه کسی گوید سها
هوش مصنوعی: در دنیا، زمانی کسی به فهم و عقل درست دست می‌یابد که همچون خورشیدی در آسمان بدرخشد و در آن لحظه، دیگران نیز می‌توانند مثل ستاره‌ای در آسمان خود را نشان دهند.
طوقداران الاهی از زبان ذوق و شوق
عل را در شرع او خوانند غمخوار و کیا
هوش مصنوعی: شما می‌توانید درک کنید که مردان معنوی و خداپرست، با عشق و شور، سخنان علی را در دین بیان می‌کنند و او را در دل‌هایشان چون نگهبانی دلسوز می‌دانند.
در شریعت ذوق دین‌یابی نه اندر عقل از آنک
قشر عالم عقل دارد مغز روح انبیا
هوش مصنوعی: در دین و مذهب، لذت و شوق به یافتن حقیقت از طریق احساس و تجربه است، نه تنها از راه عقل و تفکر. چراکه دنیای عقل مانند پوسته‌ای است که اصل و حقیقت، یعنی روح پیامبران و آموزه‌های الهی، در آن نهفته است.
عقل تا با خود منی دارد، عقالش دان نه عقل
چون منی زو دور گشت آن گه دوا خوانش نه دا
هوش مصنوعی: وقتی عقل با منِ درونی من در ارتباط است، آن را باید درک کرد. اما اگر عقل از من دور شود، دیگر نمی‌توان آن را یک عقل صحیح دانست و در آن صورت، به هیچ درمانی نیز نخواهد رسید.
عقل تا کو هست او را شرع نپذیرد ز عز
باز چون که گشت گردد شرع پیشش کهربا
هوش مصنوعی: تا زمانی که عقل وجود دارد، شرع را نمی‌پذیرد. وقتی که عقل به پروای خود می‌پردازد و فراموشش می‌کند، شرع در مقابل او به مانند کهربایی می‌ماند.
در خدای آباد یابی امر و نهی دین و کفر
و احمد مرسل خدای آباد را بس پادشا
هوش مصنوعی: در سرزمین خدا، می‌توانی دستورها و ممنوعات دین و کفر و همچنین پیامبر احمد را بیابی؛ زیرا خداوند این سرزمین را به‌عنوان پادشاهی قرار داده است.
چون نباشی خاک درگاه سرایی را که هست
پاسبان بام روح‌القدس و دربان مرتضا
هوش مصنوعی: وقتی تو در خانه‌ای نباشی که نگهبانش روح‌القدس و دربانش مرتضی است، آنجا به چه کار می‌آید؟
دی همه او بودی و امروز چون دوری ازو
تا جوانمردی بود دی دوست امروز آشنا
هوش مصنوعی: دیروز تمام وجود من او بود و امروز که از او دورم، جوانمردی برایم باقی نمانده است. دیروز دوستی بود، اما امروز تنها آشنا هستم.
«رحمة للعالمین» آمد طبیبت زو طلب
چه ازین عاصی وز آن عاصی همی جویی شفا
هوش مصنوعی: ای طبیب مهربان که برای همه جهانیان رحمت هستی، چرا از این گناهکار و آن گناهکار شفا می‌طلبی؟
کان شفا کز عقل و نفس و جسم و جان جویی شفا
چون نه از دستور او باشد شفا گردد شقا
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از عقل، نفس، جسم و جان خود شفای واقعی بگیری، بدان که شفای حقیقی تنها از فرمان او ناشی می‌شود و اگر این شفا از دستور او نباشد، نتیجه‌اش به بدبختی و شقاوت خواهد انجامید.
کان نجات و کان شفا کارباب سنت جسته‌اند
بوعلی سینا ندارد در «نجات» و در «شفا»
هوش مصنوعی: در زمان‌های گذشته، بسیاری از پزشکان و حکیمان به دنبال یافتن راه‌هایی برای درمان و نجات بیماران بودند، اما آثار بوعلی سینا مانند «نجات» و «شفا» به این موضوعات نمی‌پردازند.
ناشتا نزدیک او شو زان که خود نبود طبیب
مفتی ذوق و دلیل نبض جز در ناشتا
هوش مصنوعی: در نزدیک شدن به او، تلاش کن که گرسنه باشی؛ زیرا خود او طبیب نیست و در حسی چون ذوق و دلیل نبض، تنها در حالت گرسنگی می‌تواند به درستی کمک کند.
مسجد حاجت روا جویی مجو اینجا که نیست
راه سنت گیر و آن گه مسجد حاجت روا
هوش مصنوعی: اگر به دنبال برآورده شدن خواسته‌هایت هستی، نباید فقط به مسجد مراجعه کنی، بلکه باید از سنت‌ها و اصول صحیح پیروی کنی. زمانی که این مسیر را در پیش بگیری، به خواسته‌هایت خواهی رسید.
گر دعاهای تهی‌دستان بر آن در بگذرد
باز گردد زاستان با آستین پر دعا
هوش مصنوعی: اگر دعاهای بی‌سرمایه‌ها به آن در برسد، دوباره برمی‌گردد و به حالتی پر از دعا و طلب برمی‌گردد.
چنگ در فتراک او زن تا بحق یابی رهی
سنگ بر قندیل خود زن تا ز خود گردی رها
هوش مصنوعی: در تلاش خود برای رسیدن به حق و حقیقت بکوش، و همواره به روشنی و واقعیات توجه داشته باش. اگر به دنبال آزادی و رهایی از قید و بندهای خود هستی، باید بر روی نقاط قوت و توانایی‌های خود کار کنی و به جلو حرکت کنی.
کانکه رست از رسم و عادت گوید او را سنتش
کای قفس بشکسته اینک شاخ طوبا مرحبا
هوش مصنوعی: کسی که از عادات و رسوم رهایی یافته باشد، می‌تواند بگوید سنت او همانند شکسته شدن قفس است. اکنون او مانند درخت طوبی است که به حریر و طراوت بازگشته و به زندگی جدید خوشامد می‌گوید.
این یکی گوید به فرمان «استجیبواللرسول»
و آن دگر خواند ز ایمان «یفعل الله مایشا»
هوش مصنوعی: یکی می‌گوید که باید به دعوت پیامبر پاسخ داد و دیگری به ایمان اشاره می‌کند و می‌گوید خداوند هر چه را بخواهد انجام می‌دهد.
تا بدانجایت فرود آرد که باشد اندرو
ناوک اندازانش قهر و خنجر آهنجان بلا
هوش مصنوعی: به جایی می‌رسد که در آن تیراندازان و چنگ زنی از جنس آهن، به او حمله خواهند کرد و عذابی سخت در انتظارش خواهد بود.
زهرهٔ مردان چو بر زنگار پاشی ناردان
گردهٔ گردان چو بر شنگرف مالی لوبیا
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی مردان را به زنگارها می‌پاشی، مانند گردی که به سنگ‌های قیمتی می‌چسبد. زیبایی همچون لوبیا در آن می‌چرخد و می‌درخشد.
حربهٔ بهرام را بشکسته لطفش قبضه‌گاه
بربط ناهید را بشکسته قهرش گردنا
هوش مصنوعی: محبت و لطف بهرام، مانند سلاحی است که شکست‌ناپذیر است، و در مقابل، خشم ناهید نیز مانند گردنی است که توانایی ایستادگی ندارد.
بارگاه او دو در دارد که مردان در روند
یک در اندر کوفه یابی و دگر در کربلا
هوش مصنوعی: او دارای دو درگاه است که مردان از یکی وارد می‌شوند و در کوفه و از در دیگر وارد کربلا می‌شوند.
در حریم مصطفا بوبکروار اندر خرام
تا سیه رویی جفا بینی و خوشخویی وفا
هوش مصنوعی: در محضر پیامبر مانند گلابی خوشبو قدم بزن، زیرا اگر با ظاهری نادرست و مغرور روبه‌رو شوی، می‌توانی با رفتار نیک و وفاداری خود را ثابت کنی.
عشق را بینی علم بر کرده اندر کوی صدق
عقل را بینی قلم بشکسته در صدر رضا
هوش مصنوعی: عشق را در کوچه صداقت می‌بینی که علم در آنجا به نمایش درآمده است. در اینجا، عقل مانند قلمی است که در مقابل مقام رضایت شکسته و محدود شده است.
با وفاداران دین چندان بپر در راه او
تا نه بال خوف ماند با تو نه پر رجا
هوش مصنوعی: اگر با افراد وفادار و درستکار همراه شوی، باید تمام تلاش خود را در مسیر آن‌ها بگذاری تا دیگر نه ترسی از مشکلات داشته باشی و نه امید بیهوده‌ای برای آینده.
دور کن بوی ریا از خود که تا آزاده‌وار
مسجد و میخانه را محرم شوی چون بوریا
هوش مصنوعی: از خودت بوی ریا و تظاهر را دور کن تا مانند یک انسان آزاد بتوانی به مسجد و میخانه بروی و در این مکان‌ها احساس راحتی و آرامش کنی.
تو چه دیدستی هنوز از طول و عرض ملک او
کنکه در سدره‌ست هم آن را نداند منتها
هوش مصنوعی: تو هنوز چیز زیادی از وسعت و بزرگی ملک او نمی‌دانی، حتی اگر در بالاترین جایگاه‌ها هم بروی، باز هم نمی‌توانی به درستی آن را درک کنی.
گر دو عالم را ببینی با ولایتهای او
هفت گلخن دیده باشی زانهمه هفت آسیا
هوش مصنوعی: اگر دو جهان را با ولایت و سرپرستی او ببینی، همچنان که هفت گلخن دیده‌ای، خواهی دید که این همانا هفت آسیاب است.
صورت احمد ز آدم بد ولیک اندر صفت
آدم از احمد پدید آمد چو ز آصف بر خیا
هوش مصنوعی: صورت احمد ناپسندتر از آدم است، اما در ویژگی‌ها و خصوصیات، آدم از احمد متولد شده است، مانند اینکه خیاط از آصف بوجود آمده است.
جوهرش چون ز اضطرار عقل و نفس اندر گذشت
گفت و گوشش که «الرحمن علی العرش استوا»
هوش مصنوعی: جوهر او وقتی که از نیاز و فشار ذهن و روح عبور کرد، گفت و شنید که «رحمان بر عرش استقرار دارد».
خاک آدم ز آفتاب جود او زر گشت از آنک
خاک آدم را چنان بود او که مس را کیمیا
هوش مصنوعی: خاک آدم به خاطر بخشش و generosity خداوند به طلا تبدیل شد، زیرا خاک آدم آن‌چنان ویژگی دارد که مانند مس به طلا تبدیل می‌شود.
باز چون خود ز آفتاب جود زرین رخ شده‌ست
عارف زرگرش خواند: پرده‌دار کبریا
هوش مصنوعی: چون خورشید، چهره‌اش درخشان و طلایی شده است، عارف به او لقب پرده‌دار کبریا می‌دهد و او را به عنوان شخصیت بزرگ و با شکوه می‌شناسد.
عارفی و زرگری گویی کزو آموختست
خواجه و حامی و صدر و مهتر و استاد ما
هوش مصنوعی: شخصی که به حکمت و معرفت رسیده، گویی از یک زرگر علم و هنر آموخته است و این علم او را در مقام‌های مختلفی چون صدر (رئیس)، حامی، و استاد به اعلای مقام رسانده است.
عارف زرگر که در دنیا چو عقل و آفتاب
عارفست اندر احاطت زرگرست اندر عطا
هوش مصنوعی: در دنیا، عارف مانند عقل و آفتاب است، و در دایره وجود، او همچون زرگری است که به بخشش و هدیه دادن مشغول است.
ملک او ارباب دین را هم صلاح و هم سلاح
کلکل او دور زمان را هم صباح و هم مسا
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که ملک و سلطنت او برای ارباب دین هم امکانات و ابزارهایی برای بهبود و اصلاح دارد و هم قدرتی برای مقابله و دفاع. همچنین، او در جریان زمان، به صبح و درخشندگی و همچنین به شب و تاریکی توجه دارد و می‌تواند هر دو را در نظر بگیرد.
شکرها با بذل او چون پیش موسا جادوی
شعرها با فضل او چون نزد عیسا توتیا
هوش مصنوعی: نعمت‌ها و لطف‌های او مانند معجزات موسی شگفت‌انگیز است و زیبایی‌های شعرهای او مانند قدرت عیسی در بهبود و شفا بخشیدن است.
بخشش خود را به شکر کس نیالاید که هست
در ره آزاد مردان شکر جزوی از جزا
هوش مصنوعی: بخشش اگر از روی شکرگزاری باشد، به اشتباه است، زیرا در مسیر آزادگان، شکر تنها بخشی از پاداش است.
اینهمه تابش ز روی و رای او نشگفت از آنک
بدر گردد مه چو با خورشید سازد ملتقا
هوش مصنوعی: این همه درخشش از چهره و فکر او تعجب‌آور نیست، چون وقتی مه با خورشید برخورد کند، طبیعی است که ناپدید شود.
مقتدای عالم آمد مقتدی در دین او
من غلام مقتدی و خاکپای مقتدا
هوش مصنوعی: رئیس و پیشوای جهان آمد و من پیرو و پیرو او هستم. من بنده‌ و خاک پای آن پیشوای بزرگ هستم.
فضل یحیا صاعد آن قاضی که خود بیرون ز فضل
صدهزاران فضل و یحیی بر مکست اندر سخا
هوش مصنوعی: میزان فضائل یحیی صاعد، قاضی معروف، به قدری بالا است که او خود از برکت هزاران فضیلت دیگر بالاتر است و سخاوت او در درون او به وضوح نمایان است.
قاضی مکرم که چون فوت صلات ایزدی
هست در شرع کرم فوت صلاتش را قضا
هوش مصنوعی: قاضی محترمی که وقتی در حال نماز و عبادت هست، اگر آن را ترک کند، از نظر شرع باید آن نماز را قضا کند.
روح او بر غیب واقف همچو لوح آسمان
کاک او در شرع منصف همچو خط استوا
هوش مصنوعی: روح او از اسرار نهان آگاه است، مانند لوح آسمان که تمامی نوشته‌ها و وقایع را در خود دارد. او همچنین در دین و عدالت درستکار است، مانند خط استوایی که مرز مشخصی را در زمین تعیین می‌کند.
چون گران گردد رکابش روی بگشاید امید
چون سبک گردد عنانش پشت بنماید عنا
هوش مصنوعی: وقتی که بار سنگین شود، امیدها به حرکت درمی‌آیند و جلوه می‌کنند، اما وقتی که بار سبک شود، مشکلات و موانع خود را نشان می‌دهند.
مرتع حلمش چرا خواران صورت را ربیع
منبع علمش جزاخواهان معنی را جزا
هوش مصنوعی: مرتعی که از حلم و بردباری او می‌روید، کسانی را که خود را تحقیر می‌کنند، در بر نمی‌گیرد. علم او مانند بهار، میوه‌های غنی و شگفتی‌ها را برای تشنگان معنا به ارمغان می‌آورد.
ای چو سودا کرده خصم سردرابی گرم گرم
وی چو طوبا داده شاخ خشک را بی‌نم نما
هوش مصنوعی: ای کسی که مانند سودا دچار درگیری و ناراحتی هستی، همچون درختی که در گرمای آفتاب در حال پژمردن است؛ به این فکر کن که خداوند می‌تواند به همان درخت خشک، با بارش باران، زندگی و طراوت ببخشد.
ای مرا ممدوح و مادح وی را پیرو مرید
ای مرا قاضی و مقضی وی مرا خصم و گوا
هوش مصنوعی: ای تو ستایشگر من و من هم ستایشگر او، تو قاضی من هستی و او موضوع قضاوت من، در حالی که او دشمن من و تو شاهد بر این دشمنی هستی.
گرد تو گردم همی زیرا مرا هنگام سعی
از مروت وز صفا هم مروه‌ای و هم صفا
هوش مصنوعی: من اطراف تو می‌چرخم زیرا در زمان تلاش و کوشش، تو برای من مظهر انسانیت و پاکی هستی؛ هم مانند مروه و هم مانند صفا.
اندرین غربت مرا همچون عصای موسیئی
دوستانم را عصا و دشمنم را اژدها
هوش مصنوعی: در این تنهایی و غربت، دوستانم برای من به مانند عصای موسی هستند که به من کمک می‌کنند، در حالی که دشمنانم مثل اژدها به من آسیب می‌زنند.
از تو بودم بستانهٔ خواجه عارف معرفت
وز تو کردم در فرات نعمت او آشنا
هوش مصنوعی: من از تو الهام گرفته‌ام، ای آقانمای معرفت و آگاهی، و از تو بهره‌مند شدم و نعمت‌های تو را شناختم.
بر تو خوانم شعر آن شعری شعار چرخ قدر
با تو گویم شکر آن شکر شکار خوش لقا
هوش مصنوعی: من برای تو شعری می‌خوانم، شعری که نماد و علامت گردونه‌ی سرنوشت است. با تو سپاسگزاری می‌کنم برای آن نعمت شیرین و خوشایند که نصیبم شده است.
پارسا خواندستم اندر شعر و من بر صدر او
هر که در فردوس باشد چون نباشد پارسا
هوش مصنوعی: من در شعر پارسایی را ستوده‌ام و می‌گویم هر که در بهشت باشد، اگر پارسا نباشد، چه ارزشی دارد؟
چون نباشم پارسا چون عقل او را داده‌ام
چون فرو دستان ملک امسال باژو پار، سا
هوش مصنوعی: وقتی که من انسان پارسا و نیکوکاری نیستم، به خاطر عقل و درک خودم برتری یافته‌ام. به همین دلیل، برخلاف مردمان زیر دست که در حال پرداخت مالیات و هزینه‌ها به پادشاه هستند، من هم در این دنیای سال جاری، به نوعی خود را در برابر این مسائل قرار داده‌ام.
با حیا گفت او مرا و چشم من روشن بدو
هر که روشن دیده تر شد بیشتر دارد حیا
هوش مصنوعی: آن شخص با حیا به من گفت و من از دیدن او خوشحال شدم. هر کسی که بیشتر بینا باشد، حیا و وقارش نیز بیشتر خواهد بود.
چون عصای موسی و برهان عیسی گفت او
ساحران را اژدها شد شاعران را متکا
هوش مصنوعی: او مانند عصای موسی و برهان عیسی، به شاعران توانایی و قدرتی بخشید که در برابر ساحران ایستادگی کنند و به سادگی بر آنها غلبه کنند.
خاصه اندر حق این خادم که هست از مکرمت
دیگران را یک ولی نعمت مرا خود اولیا
هوش مصنوعی: این شخص به شکل ویژه‌ای به حق این خدمت‌گزار اشاره می‌کند که در حقیقت به‌خاطر بزرگواری دیگران، خودش یک ولی نعمت برای من است.
هم ولی اکرام نعمت هم ولی کتب علوم
هم ولی دارو درمان هم ولی شکر و ثنا
هوش مصنوعی: ولی اکرام و بزرگداشت نعمت‌ها، ولی علم و دانش و کتاب‌ها، ولی دارو و درمان و در نهایت، ولی شکر و سپاسگزاری.
هست کار من برو چونانکه وقتی پیش ازین
دهخدایی گفت با غوری فضولی در نسا
هوش مصنوعی: من باید به کارم ادامه دهم، درست مانند زمانی که دهخدا به غوری فضولی در نسا اشاره کرد.
کی فضولی کو خراجت غور گفتا: برگرفت
شاه و پیغمبر زکوة از غور و احداث از بغا
هوش مصنوعی: فضول از تو می‌پرسد که مالیات تو کجاست؟ پاسخ می‌دهد که شاه و پیامبر نیز از غور و احداث زکات دریافت کرده‌اند.
دهخدا گفت ار نمکساری شود انبان کون
گوزهای بی‌نمک پراند اهل روستا
هوش مصنوعی: دهخدا می‌گوید اگر انباری پر از نمک داشته باشیم، ولی در آن گوزهایی بی‌نمک باشند، ساکنان روستا آن‌ها را بیرون می‌ریزند. این بیان به نوعی نشان‌دهنده‌ی ناپسند بودن و بی‌ارزشی چیزهایی است که فاقد خصیصه‌های لازم هستند.
غورک بی‌مغز را صفرا بشورید و بگفت
کی مموه باژگونه یافه‌گوی هرزه لا
هوش مصنوعی: در این بیت به فردی بی‌فکر اشاره شده که از او خواسته می‌شود تا احساسات و افکار زشت و بی‌موردش را کنار بگذارد و به نوعی تلاش شود تا ذهنش از هر گونه زشتی پاک شود. این جمله به نوعی دعوت به تفکر منطقی و دوری از سخنان بی‌معنا است.
ریش تو داند که گوز بینمک مان در مزه
کم نیابد آخر از تیز نمک سود شما
هوش مصنوعی: ریش تو می‌داند که بوی گوز ما هرگز از تندی نمک شما کم نمی‌شود.
ده خدا در خشم شد با غور گفتا: هم‌کنون
راست گردانم به یک باهو من این پشت دوتا
هوش مصنوعی: خداوند از شدت خشم به غور فرمان داد که اکنون به یک حرکت تمامی اوضاع را به درستی اصلاح کند.
غورک بی‌شرم کان بشنید گفت: احسنت و زه
خود چنین به هم طبیب و هم عوان هم ده خدا
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی به دیگران گوشزد می‌کند که به همدیگر کمک کنند و در کنار هم کارهای نیک انجام دهند. او آزرم از خود نشان نمی‌دهد و تشویق می‌کند که بیایید به هم یاری رسانیم، زیرا در کنار هم می‌توانیم به پیشرفت و خیر برسیم.
هزل بودست این ولیکن بر مثال جد سزید
همچنین بود آن ولی نعمت درین مدت مرا
هوش مصنوعی: این سخن شوخی است، اما به نوعی شبیه به واقعیت هم هست. در این مدت، حتی بر اساس رفتارهای خیرخواهانه، شایسته است که همواره به یاد داشته باشیم که نعمت‌ها و لطف‌ها چگونه بر ما نازل شده‌اند.
همچنان کان پیر حلوایی همی گفتا به مرو
هست ما را هم دعا و هم عصید و هم عصا
هوش مصنوعی: مردی که به سن و سالی رسیده می‌گفت در مرو به ما هر چیزی که نیاز داریم وجود دارد؛ هم دعا داریم و هم نوشیدنی خوشمزه و هم چوب دستی برای راه رفتن.
گر ندادی پرورش جان و دماغم را به مرغ
مرغ‌وار اکنون گرفتستی دماغ و جان هوا
هوش مصنوعی: اگر به من پرورش و تعلیم نداشتی، اکنون همان‌طور که مرغ‌وار به پرواز درآمده‌ام، جان و فکر من را در دست گرفته‌ای.
از شراب آب روحانی و حیوانی بشست
روح نفسانیم را از نقش مالیخولیا
هوش مصنوعی: با نوشیدن شراب آرام‌بخش و معنوی، روح من از تنگناها و افکار منفی پاک شد.
جان و دل را بود دارو لیکن از بهر جگر
آنچه می‌باید نبود آن چیست کسنی و کما
هوش مصنوعی: در زندگی، ما برای جان و دل‌مان راه‌حل و آرامش داریم، اما برای جگر و درون‌دردهای عمیق‌تری که داریم، چیزی وجود ندارد. آنچه که به واقعیات زندگی و درون‌دردهایمان مربوط می‌شود، به سادگی در دسترس نیست.
یک دو هفته طبع از آن بگریخت کز سلوی و من
چون ستوران باز در زد در پیاز و گندنا
هوش مصنوعی: چند هفته‌ای است که دل از آن موضوع دور شده، ولی من همچنان مثل اسب‌های تند و تیز، به دنبال پیاز و گندم می‌گردم.
ای ز راه خلق و خلق و لحن خوش داوود وار
در دو جایم جلوه کرده در جهان چون اوریا
هوش مصنوعی: ای تو که با صفای دل و صدای دلنشین، همچون داوود نغمه می‌خوانی و در دو سرزمین به زیبایی جلب توجه می‌کنی، مانند اوریا که در جهان درخشید.
معنی دعوت بسی بنموده ما را در حضور
ای عفی‌الله دعوی دعوات در غیبت چرا
هوش مصنوعی: ما بارها از طرف شما دعوت کرده‌ایم، حال که حضور دارید، چرا در غیاب ما درباره‌ی دعوت صحبت می‌کنید؟
هر چه جویند از دعا ما را خود از تو رایجست
ابلهی باشد ز چون تو قبله دزدیدن دعا
هوش مصنوعی: هر چیزی که از دعا و درخواست می‌خواهند، خود را به تو وابسته می‌دانند و بی‌خبر از آنند که به سرقت بردن دعا از کسی مثل تو، دقیقا نشان‌دهنده‌ی نادانی و بی‌خردی‌شان است.
خشمت ار چه بر نخواند بر دلم بعد از طمع
همچو دیوانی بری منک بربر صیصیا
هوش مصنوعی: اگرچه خشم تو بر دل نخواهد خواند، اما بعد از اینکه طمع کردم، مانند دیوانگی برای من می‌افتد.
آخر ارچه عقل ما گم شد ولی از روی حس
سر ز بالش باز می‌دانیم و پای از لالکا
هوش مصنوعی: اگرچه عقل ما ممکن است گم شده باشد، اما با توجه به احساساتمان از خواب بیدار می‌شویم و از حالت بی‌حالی خارج می‌شویم.
من همان گویم که آن مز من بدان پرسنده گفت
کش بپرسید آنهمه عرق الرجال آخر کجا؟
هوش مصنوعی: من همان جوابی را می‌دهم که آن شخص به من گفت. حالا بپرسید آن همه عرق الرجال (شرابی که از انگور می‌گیرند) آخر کجا رفته است؟
گفت لاتسأل حبیبی کآن همه برکند و سوخت
سبلت عرق الرجالم علت عرق النسا
هوش مصنوعی: نپرس از من که چرا محبوبم همه چیز را ترک کرد و به آتش کشید، چون تمام اینها به دلیل عرق و زحمت مردان است که منجر به عرق‌نسا می‌شود.
تنگ شد بر ما فضای عافیت بی‌هیچ جرم
وین چنین باشد «اذا جاء القضا ضاق الفضا»
هوش مصنوعی: فضای امن و راحتی برای ما تنگ شده است، حتی بدون ارتکاب هیچ خطایی؛ و این حالت همواره چنین بوده است که وقتی سرنوشت پیش می‌آید، راه‌ها تنگ می‌شود.
مالشی بایست ما را زان که بربط را همی
گوشمالی شرط باشد تا درآید در نوا
هوش مصنوعی: ما به نوازش و آموزش نیاز داریم، چون برای اینکه ساز به خوبی نواخته شود، باید آن را مورد توجه و نرمش قرار بدهیم تا بتواند در آهنگ جا پیدا کند.
ای به ماهی جان ما را کرده چون ماهی شیم
وی ز شعری عقل ما را داده چون شعری سنا
هوش مصنوعی: تو که جان ما را همانند ماهی زنده کرده‌ای، دانسته‌ای که از شعرت، عقل ما را مانند شعری روشن و واضح کرده‌ای.
ما جواب آن چنان شعر چنینی گفته باز
شعر تو آواز داوود آن ما آن را صدا
هوش مصنوعی: ما پاسخی به آن نوع شعر داده‌ایم، که شعر تو مانند آواز داوود است و ما آن را به یاد داریم.
از تو آن آید ز ما این زان که در شرط قمار
پختگان را صرف بهتر خام دستان را دغا
هوش مصنوعی: از تو نشانه‌هایی به ما می‌رسد، و ما نیز حالاتی داریم. این موضوع به این خاطر است که در بازی قمار، افرادی که پخته‌تر و با تجربه‌تر هستند، بهتری می‌سازند و افراد بی‌تجربه‌تر ممکن است دچار فریب شوند.
تو فشاندی نور خود چون ماه و اندر جرم خویش
مرده ریگش ماند آن گر بیش ازین دارد سها
هوش مصنوعی: تو مانند ماه نور خود را پراکنده کردی و در عین حال، سنگینی و جرم خود را با خود به همراه داری. اگر این ویژگی‌ها بیشتر از آن چیزی باشد که قابل تحمل است، تبعات آن سنگین‌تر خواهد شد.
کی شود صفرای تو ساکن ز خوان ما چو هست
مطبخ ما را به جای زیر با تقصیر با
هوش مصنوعی: چگونه می‌تواند چشمان تو که در کنار ماست آرام شود، در حالی که مطبخ ما همیشه شلوغ و پر از کار است؟
تا چو هدهد عاقلان را هم ز سر خیزد کلاه
تا چو طوطی قانعان را هم ز تن روید قبا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که همان‌طور که هدهد برای عاقلان برمی‌خیزد و کلاهی بر سر می‌گذارد، باید به گونه‌ای رفتار کنیم که قانعان هم لباس و قبا مناسب خود را بپوشند. به نوعی، این شعر به اهمیت حفظ شرافت و شأن در رفتار و پوشش افراد اشاره دارد.
همچو تصحیف قبا باد و چو مقلوب کلاه
دشمنت اعنی هلاک و حاسدت اعنی فنا
تصحیف آن است که با تغییر و تبدیل نقاط کلمات، معنای مصرع یا بیت عوض شده مثلا از مدح به ذم کشد‌؛ که در اینجا تصحیف «قبا» می‌شود فنا.
آنت باد از راه دنیا کت کند عقل آرزو
و آنت باد از روی حکمت کت کند دین اقتضا
هوش مصنوعی: زندگی و دنیا به گونه‌ای است که عقل و آرزوها را تحت تأثیر قرار می‌دهد، اما حکمت و دین نیز نقش مهمی در این مسیر دارند و نیازهای روح و روان را تأمین می‌کنند. به همین دلیل، باید تلاش کنیم که راه‌های درست را در زندگی انتخاب کنیم.
عالم و آدم ز خلق و خلق تو آباد و خوش
همچو از مادر صبی و همچو از گلبن صبا
هوش مصنوعی: همه موجودات و مردم به سبب آفرینش و وجود تو زندگی و خوشبختی دارند، مانند زاده‌ای که از شکم مادر به دنیا می‌آید و یا مانند بویی که از گلی به مشام می‌رسد.
تو نهاده بر سر ما پای و ما گفته به تو
«ای نهاده پای همت بر سر اوج سما»
هوش مصنوعی: تو بر سر ما ایستاده‌ای و ما به تو می‌گوییم: «ای کسی که همت خود را بر اوج آسمان نهاده‌ای.»

حاشیه ها

1389/06/13 12:09
جلیل Jalilomidi@yahoo.com

1- دهخدا گفت ار :نمکساری: ... 2- گفت لاتسال حبیبی :کان همه: ... 3- مالشی بایست ما را زان که : بربط : ...
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1396/07/27 09:09
محمد رضا

سـلام خسـته نباشیـد
معنی شعر. بخشش خود را به شکر کس نیالاید که هست
در ره آزادمردی شکر جزوی از جزا. را می گویید.

1396/10/06 23:01
مشاهری

روح او بر غیب واقف همچو لوح آسمان
کاک او در شرع منصف همچو خط استوا
در این بیت کلمۀ اول مصرع دوم باید «کلک» باشد به معنای قلم.

1396/10/06 23:01
مشاهری

معنی
بخشش خود را به شکر کس نیالاید که هست
در ره آزادمردی شکر جزوی از جزا
این است که:
او آنقدر آزادمرد است که حتی اجازه نمی‌دهد در ازای عطایش کسی از او تشکر کند؛ زیرا تشکر کردن هم در آیین جوانمردان بخشی از پاداش است و به نوعی بی‌چشمداشت بودن معطی را خدشه‌دار می‌کند.