قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹ - مدح یوسفبن احمد مسعود شاه
ای بنده ره شوق ملک بی خطری نیست
از جان قدمی ساز که به زین سفری نیست
تیریست بلا در روش عشق که هرگز
جز دیدهٔ درویش مر او را سپری نیست
از خود غذایی ساز پس آنگاه بره پوی
زیرا که ترا به ز تویی عشوه خری نیست
خود را ز میان خود بردار ازیراک
کس بر تو درین ره ز تویی تو بتری نیست
تن را چه قبولی نهی آنجا که ز عزت
صد جان مقدس را آنجا خطری نیست
کشتند درین راه بسی عاشق بیتیغ
کز خون یکی عاشق حالی اثری نیست
در بحر غمان غوطه خور از روی حقیقت
کاندر صدف عشق به از غم گهری نیست
بار از خداوند مچخ زان که کسی را
در پردهٔ اسرار خدایی گذری نیست
بر دوش فکن غاشیهٔ مهر درین کوی
چون گرد میان تو ز بدعت کمری نیست
از ابر پشیمانی اشکی دو فرو بار
کاندر چمن عشق تو زین به مطری نیست
در روشنی عشق چه خوشی بود آن را
کاندر چمن صنع خدایش نظری نیست
کی میوهٔ رحمت خورد آنکس که ز اول
در باغ امیدش ز عنایت شجری نیست
ای در ره عصیان قدمی چند شمرده
باز آی کزین درگه به مستقری نیست
از کردهٔ خود یادکن و بگری ازیرا
بر عمر به از تو به تو کس نوحهگری نیست
بر طاعت خود تکیه مکن چون بحقیقت
از عاقبت کار کسی را خبری نیست
چون نام بد و نیک همی از تو بماند
پس به ز نکونامی ما را هنری نیست
نیکی و سخاوت کن و مشمر که چو ایزد
پاداش ده و مفضل و نیکو ثمری نیست
گرد علما گرد بخاصه بر آنکس
کامروز بهر شهر چنو مشتهری نیست
خورشید زمین یوسف احمد که فلک را
چون او به گه علم و محامد دگری نیست
آن ابر گهرپاش که در علم چنویی
مر چارگهر را گه زایش پسری نیست
آن شاخ عطا بخش که در باغ شریعت
با نفع تراز وی به گه جود بری نیست
بی خدمت او در تن یک جان عملی نیست
بی مدحت او در دل یک تن فکری نیست
نام عمر از عدل بلندست وگر نی
یک خانه ندانم که در آنجا عمری نیست
از روزه و از گریه چو یک کام و دو چشمش
در بادیهٔ تقوا خشکی و تری نیست
آری چه عجب زان که چو جد و پدر او
کس را به جهان اکنون جد و پدری نیست
علم و خردش بیشترست از همه لیکن
در دیدش بیشرمی و در سر بطری نیست
ای قدر تو گشته سفری در ره دانش
کو را به جز از حضرت جنت حضری نیست
در آب فنا غرق شد از زورق کینه
آن دل که درو ز آتش مهرت شرری نیست
بگداخت حسود تو چو در آب شکر زآنک
در کام سخن به ز زبانت شکری نیست
چشم بد ما باد ز تو دور که از لطف
یک چیز نداری که درو زیب و فری نیست
المنهلله که درین جاه تو باری
نفعست جهان را و کسی را ضرری نیست
در عین بهشتی تو هم اینجا و هم آنجا
کاندر دل تو از حسد کس مقری نیست
داری خرد و علم و سخا لیک بر عقل
در طبعت از این بیحسدی به هنری نیست
نه هر که برآمد بر کرسی امامت
نه هر که کند بانگی آنجا حشری نیست
کرسی چکند آنکه ندارد خبر از علم
خورشید چه سود آن را کو را بصری نیست
خورشید جهان کی شود از علم کسی کو
در شب چو مه او را بر خواندن سهری نیست
علم و خرد واصل همی باید ورنه
خود مایهٔ شوخی را حدی و مری نیست
فتوی دهی و علم همی گویی و لیکن
با کس ده و پنجیت نه و شور و شری نیست
هر کس نبود چون تو گه علم ازیراک
صد بحر به نزدیک خرد چون شمری نیست
خود دور بیانصافان بگذشت درین شهر
زیرا به جان چون شه ما دادگری نیست
شاهی و چه شاهی که گه عدل و گه علم
چون او ز ثریا ملکی تا بثری نیست
آن شاه مظفر که برو از سر کوشش
جز بخشش او را ز طبیعت ظفری نیست
مسعود جوان بخت جوان عمر که چون او
بر نه فلک و هفت زمین شاه و سری نیست
قدر شه غزنین نشناسد به حقیقت
آن را که ز احوال خراسان خبری نیست
بادا سر او سبز و دلش شاید که امروز
مر ملک جهان را به ازو تاجوری نیست
ای خواجه چنین دان ز سر عقل و فصاحت
کامروز درین فن چو سنایی دگری نیست
کی دیده و رخ چون زر و چون سیم کند آنک
لفظش چو گهر هست گرش سیم و زری نیست
در شاخ ثنای تو چو زد چنگ سخا کن
کز شاخ ثنا به ز سخاوت ثمری نیست
تا دور فلک بی ز نوا زو المی نیست
تا کار جهان بی ز قضا و قدری نیست
چندانت بقا باد که ممکن بود از عمر
زیرا ز قضا هیچ کسی را حذری نیست
بادات فزونی چو مه نو که جهان را
بر چرخ بقا به ز جمالت قمری نیست
بر درگه جبار ترا باد مقیمی
زیرا به از آن در به جهان هیچ دری نیست
ای بار خدایی که مرین سوختگان را
جز یاد تو دینپرور و اندوهبری نیست
بپذیر به فضل و به کرم عذر سنایی
زیرا که به عصیان چو سنایی دگری نیست
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸ - هر چه حق باشد بی حجت و برهان نیست: کفر و ایمان دو طریقیست که آن پنهان نیستقصیدهٔ شمارهٔ ۳۰ - در مدح دولتشاه غزنوی و بهرامشاه: مهر بندهٔ آن رخ چون ماه باد
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای بنده ره شوق ملک بی خطری نیست
از جان قدمی ساز که به زین سفری نیست
هوش مصنوعی: ای بنده! در مسیر عشق و شوق، هیچ چیز خطرناکی وجود ندارد. قدمی بردار که این سفر به شوق، لذت و امنیت دارد.
تیریست بلا در روش عشق که هرگز
جز دیدهٔ درویش مر او را سپری نیست
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، بلایای فراوانی وجود دارد و تنها چیزی که میتواند در مقابل آنها قرار بگیرد، دیدگاه خاص و بینش عارفانه است.
از خود غذایی ساز پس آنگاه بره پوی
زیرا که ترا به ز تویی عشوه خری نیست
هوش مصنوعی: برای خودت غذایی درست کن و سپس به دنبال گله بگذار زیرا که جذابیتی در تو وجود دارد که ناشی از خودت است و نه چیزی دیگر.
خود را ز میان خود بردار ازیراک
کس بر تو درین ره ز تویی تو بتری نیست
هوش مصنوعی: برای پیشرفت در مسیر زندگی، ابتدا باید از خودت رهایی یابی و از خودخواهی و محدودیتهای ذاتیت فاصله بگیری، چرا که در این راه هیچ کس جز خودت نمیتواند به تو کمک کند و هیچ چیز ارزشمندتری از ذات خودت وجود ندارد.
تن را چه قبولی نهی آنجا که ز عزت
صد جان مقدس را آنجا خطری نیست
هوش مصنوعی: بدن تو را چه باکی از قبول نکردن در جایی که به خاطر عظمت و جایگاهش، انبوهی از جانهای پاک در آنجا خطری را متحمل نمیشوند.
کشتند درین راه بسی عاشق بیتیغ
کز خون یکی عاشق حالی اثری نیست
هوش مصنوعی: در این مسیر، بسیاری از عاشقان را بیدلیل کشتهاند و از بین خون یک عاشق، حالا هیچ نشانی باقی نمانده است.
در بحر غمان غوطه خور از روی حقیقت
کاندر صدف عشق به از غم گهری نیست
هوش مصنوعی: در دریایی از اندوه غوطهور هستی، اما باید بدانید که در عمق عشق، گوهری وجود دارد که ارزشش از این غمها بیشتر است.
بار از خداوند مچخ زان که کسی را
در پردهٔ اسرار خدایی گذری نیست
هوش مصنوعی: به یاد داشته باشید که بار سنگین از خداوند نگیرید؛ چون هیچ کس به رازهای الهی پی نمیبرد و راهی به درک آنها ندارد.
بر دوش فکن غاشیهٔ مهر درین کوی
چون گرد میان تو ز بدعت کمری نیست
هوش مصنوعی: بر دوش خود بار مهر و محبت را بگذار، زیرا در این راه، مانند گرد و غبار، بدعت و نادرستی وجود ندارد.
از ابر پشیمانی اشکی دو فرو بار
کاندر چمن عشق تو زین به مطری نیست
هوش مصنوعی: از ابرهای غم، دو قطره باران میچکد؛ زیرا در باغ عشق تو، هیچ چیز دیگری ارزش ندارد.
در روشنی عشق چه خوشی بود آن را
کاندر چمن صنع خدایش نظری نیست
هوش مصنوعی: در عشق، لحظات خوشی وجود دارد که در دنیای زیبایی و خالقیت خداوند، هیچ چیز به زیبایی آن نمیرسد.
کی میوهٔ رحمت خورد آنکس که ز اول
در باغ امیدش ز عنایت شجری نیست
هوش مصنوعی: کسی که از همان ابتدا در باغ امید خود نشانی از محبت و لطف ندارد، چگونه میتواند از میوههای رحمت بهرهمند شود؟
ای در ره عصیان قدمی چند شمرده
باز آی کزین درگه به مستقری نیست
هوش مصنوعی: ای کسی که در مسیر نافرمانی قدم زدهای، چند گام به عقب برگرد و برگرد زیرا در این درگاه، مکانی برای اقامت وجود ندارد.
از کردهٔ خود یادکن و بگری ازیرا
بر عمر به از تو به تو کس نوحهگری نیست
هوش مصنوعی: به گذشتهات فکر کن و از آن غمگین باش، زیرا برای عمر تو هیچکس نیست که برایت سوگواری کند.
بر طاعت خود تکیه مکن چون بحقیقت
از عاقبت کار کسی را خبری نیست
هوش مصنوعی: به تواناییها و کارهای خود زیاد اعتماد نکن، زیرا در واقع از سرنوشت و پایان کار هیچکس آگاهی ندارد.
چون نام بد و نیک همی از تو بماند
پس به ز نکونامی ما را هنری نیست
هوش مصنوعی: اگر نام بد و خوب تو از ما بماند، پس ما هنری جز داشتن نیکنامی نخواهیم داشت.
نیکی و سخاوت کن و مشمر که چو ایزد
پاداش ده و مفضل و نیکو ثمری نیست
هوش مصنوعی: نیکی و سخاوت کن و نگران پاداش نباش، زیرا خداوند خود پاداش میدهد و ثمره نیکو و خوبی را در این عمل میبینیم.
گرد علما گرد بخاصه بر آنکس
کامروز بهر شهر چنو مشتهری نیست
هوش مصنوعی: امروز در بین علمای بزرگ، کسی مانند او در این شهر شناخته شده نیست.
خورشید زمین یوسف احمد که فلک را
چون او به گه علم و محامد دگری نیست
هوش مصنوعی: خورشید زمین یوسف احمد، به معنی این است که شخصیتی که در اینجا اشاره شده، مانند خورشید درخشان و بینظیر است و در میان همه انسانها، ویژگیها و فضایل خاصی دارد که دیگران نمیتوانند با او مقایسه شوند. در واقع، او فردی است که علم و فضیلت دارد و در عالم وجود، همتایی برای او یافت نمیشود.
آن ابر گهرپاش که در علم چنویی
مر چارگهر را گه زایش پسری نیست
هوش مصنوعی: ابر نقرهای و درخشان که نماد علم و دانش است، درختی را که چهار میوه دارد، گاهی اوقات بیثمر میسازد و به عبارتی دیگر، هر دو به یکدیگر وابستهاند و بدون یکدیگر زایشی نمیتوانند داشت.
آن شاخ عطا بخش که در باغ شریعت
با نفع تراز وی به گه جود بری نیست
هوش مصنوعی: در باغ شریعت، شاخی از بذری که نیکو و بهرهمند است، وجود ندارد که با بذر جود و سخاوت قابل مقایسه باشد.
بی خدمت او در تن یک جان عملی نیست
بی مدحت او در دل یک تن فکری نیست
هوش مصنوعی: بدون خدمت و توجه به او، هیچ عملی در وجود فردی وجود ندارد و بدون ستایش او، هیچ فکری در دل هیچ کس شکل نمیگیرد.
نام عمر از عدل بلندست وگر نی
یک خانه ندانم که در آنجا عمری نیست
هوش مصنوعی: نام عمر به خاطر عدالتش معروف و سرشناس است و اگر او نبود، نمیدانم در کدام خانهای زندگی میکردیم که در آنجا خبری از عمر و عدالت او نیست.
از روزه و از گریه چو یک کام و دو چشمش
در بادیهٔ تقوا خشکی و تری نیست
هوش مصنوعی: روزه و گریه هر دو حالتی از تقوا را نشان میدهند، اما در بادیهٔ تقوا هیچ چیز نه خشک و نه تر وجود ندارد. در اینجا به این معناست که در مقام واقعی تقوا، تفاوتها و حالات ظاهری به چشم نمیآیند و فقط اصل معنویات اهمیت دارد.
آری چه عجب زان که چو جد و پدر او
کس را به جهان اکنون جد و پدری نیست
هوش مصنوعی: بله، عجیب نیست که او هیچ جد و پدری در دنیا ندارد؛ چون جد و پدرش هم هیچ کسی را در این جهان نمیدانند.
علم و خردش بیشترست از همه لیکن
در دیدش بیشرمی و در سر بطری نیست
هوش مصنوعی: او از نظر دانش و خرد از همه بالاتر است، اما در رفتار و نگرشش بیشرمی دارد و در درونش خالی و تهی است.
ای قدر تو گشته سفری در ره دانش
کو را به جز از حضرت جنت حضری نیست
هوش مصنوعی: تو به قدری ارزشمند هستی که در مسیر دانش سفر کردهای و کسی غیر از پروردگار در بهشت به تو نمیرسد.
در آب فنا غرق شد از زورق کینه
آن دل که درو ز آتش مهرت شرری نیست
هوش مصنوعی: دل کسی که نسبت به تو کینه و دشمنی دارد، در معرض نابودی قرار میگیرد. این دل هرچند ممکن است با عشق و محبت تو پر شده باشد، اما هنگامی که با کینه و نفرت مواجه شود، به تهدیدی جدی تبدیل میشود و در نهایت به زوال میرسد.
بگداخت حسود تو چو در آب شکر زآنک
در کام سخن به ز زبانت شکری نیست
هوش مصنوعی: حسود تو مانند شکر در آب ذوب میشود، زیرا در لحن و سخن تو هیچ نشانهای از شیرینی و خوبی وجود ندارد.
چشم بد ما باد ز تو دور که از لطف
یک چیز نداری که درو زیب و فری نیست
هوش مصنوعی: چشم زخم ما از تو دور باشد، زیرا تو چیز خاصی نداری که در آن زیبایی و جذابیتی وجود داشته باشد.
المنهلله که درین جاه تو باری
نفعست جهان را و کسی را ضرری نیست
هوش مصنوعی: سپاسگزارم که در این مقام، سودی برای جهان وجود دارد و هیچکس را آسیبی نیست.
در عین بهشتی تو هم اینجا و هم آنجا
کاندر دل تو از حسد کس مقری نیست
هوش مصنوعی: اگرچه تو در این دنیا بهشتی هستی، اما این بهشت همواره در دل تو وجود دارد و در آن حسد و کینهای نیست.
داری خرد و علم و سخا لیک بر عقل
در طبعت از این بیحسدی به هنری نیست
هوش مصنوعی: تو دارای دانایی و فضیلت هستی، اما در وجودت به دلیل حسادت و کینه، نمیتوانی از آن دانستهها و ویژگیها به خوبی بهرهبرداری کنی.
نه هر که برآمد بر کرسی امامت
نه هر که کند بانگی آنجا حشری نیست
هوش مصنوعی: هر کسی که بر کرسی رهبری نشسته و یا صدایی بلندی دارد، نمیتواند مورد احترام و توجه باشد. برگزاری شلوغی و سر و صدا کافی نیست تا نشاندهندهای از صلاحیت و توانمندی واقعی یک فرد باشد.
کرسی چکند آنکه ندارد خبر از علم
خورشید چه سود آن را کو را بصری نیست
هوش مصنوعی: آن کسی که از علم و دانش آفتاب بیخبر است، چه فایدهای دارد از حال و مقام کسی که در حقیقت بینا نیست؟
خورشید جهان کی شود از علم کسی کو
در شب چو مه او را بر خواندن سهری نیست
هوش مصنوعی: کی خورشید عالم روشن میشود، وقتی که کسی در تاریکی شب مانند ماه، در علم و دانش، بینصیب و ناتوان باشد؟
علم و خرد واصل همی باید ورنه
خود مایهٔ شوخی را حدی و مری نیست
هوش مصنوعی: باور به دانش و خرد اصل مهمی است، وگرنه خود به تنهایی نمیتواند ملاک درستی باشد و محدودیتی برای آن وجود ندارد.
فتوی دهی و علم همی گویی و لیکن
با کس ده و پنجیت نه و شور و شری نیست
هوش مصنوعی: تو در مورد مسائل دین و علم صحبت میکنی و فتوا میدهی، اما در عمل هیچ فعالیت و شور و شوقی نداری و با کسی هم در این زمینه ارتباطی نداری.
هر کس نبود چون تو گه علم ازیراک
صد بحر به نزدیک خرد چون شمری نیست
هوش مصنوعی: هر کسی مثل تو نیست که دانش را به دیگران منتقل کند. وجود تو مانند دریاهایی از خرد و دانایی است که هیچ کس نمیتواند به اندازه تو به آن نزدیک شود.
خود دور بیانصافان بگذشت درین شهر
زیرا به جان چون شه ما دادگری نیست
هوش مصنوعی: در این شهر افراد بیانصاف به راحتی از کنار ما میگذرند، زیرا در دل کسی که مانند شاه ماست، عدالت و انصاف وجود ندارد.
شاهی و چه شاهی که گه عدل و گه علم
چون او ز ثریا ملکی تا بثری نیست
هوش مصنوعی: شاهی و مقامی که گاهی با عدل و گاهی با علم همراه است، مانند او که از آسمان پایینتر نیست، وجود ندارد.
آن شاه مظفر که برو از سر کوشش
جز بخشش او را ز طبیعت ظفری نیست
هوش مصنوعی: آن پادشاه پیروزمند که جز با بخشش و سخاوت نمیتوان نشانههای موفقیت و پیروزی طبیعیاش را یافت.
مسعود جوان بخت جوان عمر که چون او
بر نه فلک و هفت زمین شاه و سری نیست
هوش مصنوعی: مسعود، جوان خوششانس و باکمال است که در برابر او در هفت آسمان و زمین، هیچ شاه و بزرگی وجود ندارد.
قدر شه غزنین نشناسد به حقیقت
آن را که ز احوال خراسان خبری نیست
هوش مصنوعی: آن کس که هیچ آگاهی از حال و وضع خراسان ندارد، نمیتواند به طور واقعی ارزش و مقام سلطان غزنین را درک کند.
بادا سر او سبز و دلش شاید که امروز
مر ملک جهان را به ازو تاجوری نیست
هوش مصنوعی: باشد که سر او سبز و دلش شاد باشد، زیرا امروز در جهان هیچ چیز با ارزشتر از او وجود ندارد.
ای خواجه چنین دان ز سر عقل و فصاحت
کامروز درین فن چو سنایی دگری نیست
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، بدان که امروز در این هنر و دانش، کسی مانند سنایی نیست و تو باید با عقل و فصاحت به این موضوع آگاه باشی.
کی دیده و رخ چون زر و چون سیم کند آنک
لفظش چو گهر هست گرش سیم و زری نیست
هوش مصنوعی: کسی که چهرهاش مانند طلا و نقره میدرخشد، هرگز نخواهد دید اگر کلامش مانند مروارید باشد، حتی اگر از طلا و نقره بیبهره باشد.
در شاخ ثنای تو چو زد چنگ سخا کن
کز شاخ ثنا به ز سخاوت ثمری نیست
هوش مصنوعی: وقتی که در مدح و ستایش تو نغمهسرایی میشود، با دست سخاوت و generosity عمل کن، زیرا از این ستایش چیزی جز بخشش و generosity به دست نخواهد آمد.
تا دور فلک بی ز نوا زو المی نیست
تا کار جهان بی ز قضا و قدری نیست
هوش مصنوعی: تا زمانی که آسمان بیصداست، هیچ دردی وجود ندارد و کارهای دنیا بدون تقدیر و سرنوشت نیستند.
چندانت بقا باد که ممکن بود از عمر
زیرا ز قضا هیچ کسی را حذری نیست
هوش مصنوعی: بیشتر از این در زندگی خود نمانید، چرا که هیچکس از سرنوشت و تقدیر خود در امان نیست و ممکن است عمر هر کسی به پایان برسد.
بادات فزونی چو مه نو که جهان را
بر چرخ بقا به ز جمالت قمری نیست
هوش مصنوعی: باد تو مانند ماه نو در حال افزایش است، زیرا زیباییات چنان بینظیر است که در دنیا هیچ قمری نمیتواند با آن رقابت کند.
بر درگه جبار ترا باد مقیمی
زیرا به از آن در به جهان هیچ دری نیست
هوش مصنوعی: بر درگاه فرمانروای بزرگ، تو باید بایستی و تکیه کنی، زیرا هیچ در دیگری در جهان بهتر از آن درگاه وجود ندارد.
ای بار خدایی که مرین سوختگان را
جز یاد تو دینپرور و اندوهبری نیست
هوش مصنوعی: ای خداوندی که سوختگان را جز یاد تو نیازی نیست و هیچ چیز دیگری نمیتواند آنها را تسلی دهد و از اندوهشان بکاهد.
بپذیر به فضل و به کرم عذر سنایی
زیرا که به عصیان چو سنایی دگری نیست
هوش مصنوعی: به خاطر فضل و رحمت خود، عذر سنایی را بپذیر، زیرا که مانند او، کسی دیگری نیست که چنین نافرمانی کند.
حاشیه ها
1398/08/24 12:10
رهرو عشق الهی
سلام. لطفا در خصوص بیت:
بار از خداوند مچخ زان که کسی را
در پردهٔ اسرار خدایی گذری نیست
و کلمه "مچخ" اگر اطلاع و توضیحی دارید بفرمایید و یا اشتباه تایپی بوده و نیاز به ویرایش وجود دارد. سپاسگزارم