گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸ - هر چه حق باشد بی حجت و برهان نیست

کفر و ایمان دو طریقیست که آن پنهان نیست
فرق این هر دو بنزدیک خرد آسان نیست
کفر نزدیک خرد نیست چو ایمان که بوصف
اهرمن را صفت برتری یزدان نیست
گهر ایمان جسته‌ست ز ارکان سپهر
در دوکونش به مثل جز دل پاکان کان نیست
که صفت کردن ایمان به گهر سخت خطاست
زان که ز ارکان صفا قوت او یکسان نیست
تو اگر ز ارکان دانی صفت نور و ضیا
نزد من این دو صفت جز اثر ایمان نیست
نور اصلی چو فروغی دهد از دست فروع
فرع را اصل چو پیدا شد هیچ امکان نیست
کار نه بطن حدث دارد و دارد حق محض
رسم و اطلال و دمن چون طلل ایوان نیست
رایگان این خبر ای دوست به هر کس ندهند
مشک گر چند کسادست چنین ارزان نیست
ای پسر پای درین بهر مزن زان که ترا
معبر و پایگه قلزم بی‌پایان نیست
کاین طریقست که در وی چو شوی توشه ترا
جز فنا بودن اگر بوذری و سلمان نیست
این عروسیست که از حسن رخش با تن تو
گر حسینی همه جز خنجر و جز پیکان نیست
درد این باد هوا در تن هرکس که شود
هست دردی که به جز سوختنش درمان نیست
جسم و جانرا به عرضگاه نهادم که مرا
مایهٔ عرض درین جز غرض جانان نیست
گر حجاب رهت از جسم و ز جان خواهد بود
رو که جانان ترا میل به جسم و جان نیست
جسم و جان بابت این لعبت سیمین تن نیست
تحفهٔ بی‌خطر اندر خور این سلطان نیست
فرد شو زین همه تا مرد عرضگاه شوی
کاندرین کوی به جز رهگذر مردان نیست
چند گوئی که مرا حجت و برهان باید
هر چه حق باشد بی حجت و بی برهان نیست
کشتهٔ حق شو تا زنده بمانی ور نه
با چنین بندگیت جای تو جز میدان نیست
از چه بایدت به دعوی زدن این چندین دست
که به دست تو ز صد معنی یک دستان نیست
نام خود را چه نهی بیهده موسی کلیم
که گلیم تو به جز بافتهٔ هامان نیست
تا در آتش چو روی همچو براهیم خلیل
چون ترا آیت یزدان رقم عنوان نیست
غلطی جان پدر این شکر از عسگر نیست
غلطی جان پدر این گهر از عمان نیست
ای بسا یوسف رویان که درین مصر بدند
که چو یعقوب پدرشان مگر از کنعان نیست
ای بسا یونس نامان که درین آب شدند
که جگرشان همه جز سوخته و عطشان نیست
مرد باید که چو بوالقاسم باشد به عمل
ورنه عالم تهی از کردهٔ بوسفیان نیست
گویی از اسم نکو مرد نکو فعل شود
نی چو بد باشد تن اسم ورا تاوان نیست
من وفانام بسی دانم کش جز به جفا
طبع تا زنده و جان مایل و دل شادان نیست
آهست آری سندان به همه جای ولیک
خویشتن گاه ترازو ببرد سوهان نیست
نام آتش نه ز گرمیست که آتش خوانند
آب از آن نیست به نام آب کجا سوزان نیست
هفت و چارند اگر رسم بود وقت شمار
وقت افعال چرا فعلش هم چندان نیست
یا بیا پاک بزی ورنه برو خاکی باش
که دو معنی همی اندر سخنی آسان نیست
راه این سرو جوان دور و درازست ای پیر
می این خواجه سزای لب سرمستان نیست
جان فشان در سر این کوی که از عیاران
شب نباشد که در آن موسم جان افشان نیست
لذت نفس بدل ساز تو با لذت عشق
به گسل از طبع و هواگر غرضت هجران نیست
راز این پرده نیابی اگر از نفس هوا
در کف نیستی تو، علم طغیان نیست
تا همه هو نشوی، هوی تو الا نشود
چون شوی هو تو ترا آن هوس نقصان نیست
تکیه بر شرع محمد کن و بر قرآن کن
زان کجا عروهٔ وثقای تو جز قرآن نیست
گفت این شعر سنایی که چو کیوانی گفت
روشنی عالم جز از فلک گردان نیست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کفر و ایمان دو طریقیست که آن پنهان نیست
فرق این هر دو بنزدیک خرد آسان نیست
هوش مصنوعی: دین و بی‌دینی دو راه هستند که مشخص و پنهان نیستند، اما تمایز این دو در نزد عقل آسان نیست و نیاز به دقت و تفکر بیشتر دارد.
کفر نزدیک خرد نیست چو ایمان که بوصف
اهرمن را صفت برتری یزدان نیست
هوش مصنوعی: کفر به اندازه خرد نزدیک نیست؛ همان‌طور که ایمان هم به توصیف اهرمن، صفت برتر یزدان را ندارد.
گهر ایمان جسته‌ست ز ارکان سپهر
در دوکونش به مثل جز دل پاکان کان نیست
هوش مصنوعی: در دو آلمای جهان، تنها دل‌های پاکان مانند یک گوهر باارزش هستند که از ایمان سرچشمه گرفته‌اند و از دیگران متمایزند.
که صفت کردن ایمان به گهر سخت خطاست
زان که ز ارکان صفا قوت او یکسان نیست
هوش مصنوعی: صفت کردن ایمان به چیزهایی که بسیار سخت و دشوار هستند، اشتباه است؛ زیرا قدرت ایمان به اندازه و از همان ارکان پاکی و خلوص نیست.
تو اگر ز ارکان دانی صفت نور و ضیا
نزد من این دو صفت جز اثر ایمان نیست
هوش مصنوعی: اگر به اصول و مبانی آگاهی، باید بدانی که نور و روشنایی در نزد من تنها نتیجه ایمان است و چیزی بیشتر نیست.
نور اصلی چو فروغی دهد از دست فروع
فرع را اصل چو پیدا شد هیچ امکان نیست
هوش مصنوعی: وقتی نور اصلی از نورهای فرعی تابیده می‌شود، آن فرع که به اصل نزدیک‌تر باشد، دیگر وجود مستقل نخواهد داشت.
کار نه بطن حدث دارد و دارد حق محض
رسم و اطلال و دمن چون طلل ایوان نیست
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که کار و عملکرد واقعی، تنها به ظاهری که بتوان آن را مشاهده کرد محدود نیست. حقیقت و اصالت کار در عمق و باطن آن نهفته است و نباید تنها به نشانه‌ها و ظواهر اکتفا کرد. هر چیزی که به نظر می‌رسد، ممکن است در پشت خود معنایی عمیق‌تر داشته باشد. بنابراین، آنچه حائز اهمیت است، محتوای درونی و خلاقیتی است که در پسِ ظاهر وجود دارد.
رایگان این خبر ای دوست به هر کس ندهند
مشک گر چند کسادست چنین ارزان نیست
هوش مصنوعی: دوست عزیز، این خبر را رایگان به هر کسی ندهید، حتی اگر مشک در حال حاضر کم‌خریدار باشد، همچنان ارزش آن کمتر از این نیست که بی‌محابا به همه داده شود.
ای پسر پای درین بهر مزن زان که ترا
معبر و پایگه قلزم بی‌پایان نیست
هوش مصنوعی: ای پسر، پایت را به این سمت نگذار، چون تو نه راهی داری و نه جایی امن در این دریا بی‌پایان.
کاین طریقست که در وی چو شوی توشه ترا
جز فنا بودن اگر بوذری و سلمان نیست
هوش مصنوعی: این راهی است که اگر در آن قدم بگذاری، جز نابودی چیزی نصیبت نخواهد شد. حتی اگر نامی چون بوذری یا سلمان داشته باشی، باز هم نتیجه‌اش فناست.
این عروسیست که از حسن رخش با تن تو
گر حسینی همه جز خنجر و جز پیکان نیست
هوش مصنوعی: این عروسی است که زیبایی چهره‌ات به تن تو جلوه می‌دهد. اگر تو حسینی باشی، تنها چیزی که باقی می‌ماند، خنجر و تیر است.
درد این باد هوا در تن هرکس که شود
هست دردی که به جز سوختنش درمان نیست
هوش مصنوعی: هر فردی که در زندگی با مشکلات و دردهایی مواجه می‌شود، این دردها مانند بخش‌هایی از هوای سرد و ناخوشایند هستند که نمی‌توان به آسانی از آن‌ها رهایی یافت. این دردها فقط با تحمل و گذر از آن‌ها قابل حل هستند و هیچ درمان دیگری وجود ندارد جز اینکه شخص را بسوزاند و از آن عبور کند.
جسم و جانرا به عرضگاه نهادم که مرا
مایهٔ عرض درین جز غرض جانان نیست
هوش مصنوعی: من وجودم را در محضر عرضه قرار دادم، زیرا تنها دلیل و هدف من در این دنیا، عشق به محبوب است.
گر حجاب رهت از جسم و ز جان خواهد بود
رو که جانان ترا میل به جسم و جان نیست
هوش مصنوعی: اگر مانع رسیدن تو به او از بدن و جانت باشد، بدان که محبوبی که می‌خواهی به جسم و جانت تمایلی ندارد.
جسم و جان بابت این لعبت سیمین تن نیست
تحفهٔ بی‌خطر اندر خور این سلطان نیست
هوش مصنوعی: جسم و روح هیچ کدام به خاطر این زیبایی نقره‌ای ارزش ندارند؛ این هدیه‌ای بی‌خطر نیست که شایسته‌ی این پادشاه باشد.
فرد شو زین همه تا مرد عرضگاه شوی
کاندرین کوی به جز رهگذر مردان نیست
هوش مصنوعی: از این همه جدا شو و به فردی نیکو تبدیل شو تا در این مکان، جز مردان واقعی، کسی را نبینی.
چند گوئی که مرا حجت و برهان باید
هر چه حق باشد بی حجت و بی برهان نیست
هوش مصنوعی: هر چقدر هم که بگویی برای من دلیل و برهان لازم است، باید بدان که هر حقی بدون دلیل و برهان نیست.
کشتهٔ حق شو تا زنده بمانی ور نه
با چنین بندگیت جای تو جز میدان نیست
هوش مصنوعی: اگر برای حقیقت و حق جانبازی کنی، زنده خواهی ماند؛ وگرنه با چنین حالت و بندگی‌ات، جای تو جز میدان جنگ نخواهد بود.
از چه بایدت به دعوی زدن این چندین دست
که به دست تو ز صد معنی یک دستان نیست
هوش مصنوعی: چرا باید به این کارها خود را مشغول کنی، در حالی که تو به تنهایی به اندازه‌ی کافی معنی و عمق داری و نیازی به استدلال و توضیح اضافی نیست؟
نام خود را چه نهی بیهده موسی کلیم
که گلیم تو به جز بافتهٔ هامان نیست
هوش مصنوعی: ای موسی کلیم، چه فایده‌ای دارد که نام خود را بزرگ کنی، وقتی که ارزش تو فقط به اندازهٔ بافتهٔ هامان است و چیزی بیشتر نیست.
تا در آتش چو روی همچو براهیم خلیل
چون ترا آیت یزدان رقم عنوان نیست
هوش مصنوعی: وقتی در آتش مثل ابراهیم خلیل (پیامبر) آرام و استوار هستی، نمی‌توانی به نشانه‌های الهی که بر تو نوشته شده توجه کنی.
غلطی جان پدر این شکر از عسگر نیست
غلطی جان پدر این گهر از عمان نیست
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی تأکید بر ارزش و زیبایی چیزی دارد که از آن یاد شده است. شاعر به نوعی بیان می‌کند که این شکر و این گوهر از منابع مختلفی آمده‌اند، اما هیچ‌کدام واقعاً با ارزش و اهمیت خاصی که دارند قابل مقایسه با دیگر چیزها نیستند. به عبارتی، شاعر به زیبایی و ویژگی‌های منحصر به فرد این عناصر اشاره می‌کند و اهمیت آن‌ها را در مقایسه با دیگر منابع کم‌رنگ می‌کند.
ای بسا یوسف رویان که درین مصر بدند
که چو یعقوب پدرشان مگر از کنعان نیست
هوش مصنوعی: بسیاری از جوانان زیبا در این سرزمین وجود دارند که پدرشان مانند یعقوب در جستجوی آنهاست، اما آنان از سرزمین دیگری آمده‌اند.
ای بسا یونس نامان که درین آب شدند
که جگرشان همه جز سوخته و عطشان نیست
هوش مصنوعی: بسیارند افرادی که مشابه یونس هستند و در دریا و مشکلات غرق شدند، اما تنها چیزی که از آن‌ها باقی مانده، فقط درد و تشنگی است.
مرد باید که چو بوالقاسم باشد به عمل
ورنه عالم تهی از کردهٔ بوسفیان نیست
هوش مصنوعی: مرد باید مانند بوالقاسم (یکی از شخصیت‌های نمونه) عمل کند و اگر این‌گونه نباشد، دنیا بدون کارهای بزرگ و ارزشمند انسان‌های بزرگ مثل بوسفیان (افراد شایسته) خالی و بی‌معنا خواهد بود.
گویی از اسم نکو مرد نکو فعل شود
نی چو بد باشد تن اسم ورا تاوان نیست
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که اگر کسی نام نیک داشته باشد، رفتار و کردار او نیز نیکو خواهد بود. اما اگر کسی بدنام باشد، حتی اگر ظاهر او خوب باشد، هیچ ارزشی ندارد و در نهایت او مجازات خواهد شد.
من وفانام بسی دانم کش جز به جفا
طبع تا زنده و جان مایل و دل شادان نیست
هوش مصنوعی: من بسیار چیزها می‌دانم درباره وفا، زیرا جز با بدعهدی و خیانت، طبع انسان هیچ مایل به زندگی و شادمانی نیست.
آهست آری سندان به همه جای ولیک
خویشتن گاه ترازو ببرد سوهان نیست
هوش مصنوعی: به آرامی هر جا که بروی، شاید اثر خودت را بگذاری، اما مهم این است که خودت هم آسیب نمی‌بینی.
نام آتش نه ز گرمیست که آتش خوانند
آب از آن نیست به نام آب کجا سوزان نیست
هوش مصنوعی: نام آتش به خاطر گرما و سوزش آن برگزیده شده، و اگر آب هم به نام آب خوانده می‌شود، به خاطر این است که هیچ چیزی در آن نمی‌سوزاند.
هفت و چارند اگر رسم بود وقت شمار
وقت افعال چرا فعلش هم چندان نیست
هوش مصنوعی: اگر هفت و چهار به عنوان قوانین شناخته شده باشند، پس چرا در محاسبه زمان و کارها، تعداد کارها به این اندازه محدود نیست؟
یا بیا پاک بزی ورنه برو خاکی باش
که دو معنی همی اندر سخنی آسان نیست
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی با روحی پاک زندگی کنی، بیا و این کار را بکن؛ وگرنه اگر نمی‌توانی، بهتر است به زندگی عادی و دنیوی لم بدهی. فهم دو معنا در یک کلام آن‌قدر ساده نیست.
راه این سرو جوان دور و درازست ای پیر
می این خواجه سزای لب سرمستان نیست
هوش مصنوعی: راه این درخت جوان و زیبایی که به آن اشاره شده، بسیار طولانی و دشوار است. ای پیر و دانا، این آقایی که می‌گویید، شایسته‌ای برای کسانی که در حالت خماری و سرمستی هستند، نیست.
جان فشان در سر این کوی که از عیاران
شب نباشد که در آن موسم جان افشان نیست
هوش مصنوعی: جان خود را فدای این مکان کن، چرا که در اینجا که عیارانی در شب وجود ندارند، در آن زمان هم جان‌افشانی وجود ندارد.
لذت نفس بدل ساز تو با لذت عشق
به گسل از طبع و هواگر غرضت هجران نیست
هوش مصنوعی: از لذت نفس و خوشی‌های دنیوی فاصله بگیر و خود را به لذت عشق بسپار. اگر هدف تو جدایی و هجران نیست، باید به این تغییر رویکرد توجه کنی.
راز این پرده نیابی اگر از نفس هوا
در کف نیستی تو، علم طغیان نیست
هوش مصنوعی: اگر از نفس خود آگاهی نداشته باشی و در کنترل خود نبودی، نمی‌توانی به رازهای پنهان پی ببری. دانشی که در این حالت به دست آوری، ناپایدار و بی‌ارزش خواهد بود.
تا همه هو نشوی، هوی تو الا نشود
چون شوی هو تو ترا آن هوس نقصان نیست
هوش مصنوعی: تا زمانی که همه چیز به دست نمی‌دهی و به صدا درنمی‌آوری، هوی و آرزوی تو به دست نمی‌آید. اگر بخواهی به حقیقت خود برسی، آن تمایل و آرزوی تو هرگز کم نمی‌شود.
تکیه بر شرع محمد کن و بر قرآن کن
زان کجا عروهٔ وثقای تو جز قرآن نیست
هوش مصنوعی: به دین و دستورات پیامبر محمد (ص) و قرآن اعتماد کن، زیرا که هیچ وسیله‌ای برای نجات تو بهتر از قرآن نیست.
گفت این شعر سنایی که چو کیوانی گفت
روشنی عالم جز از فلک گردان نیست
هوش مصنوعی: شاعر در این بیت به این نکته اشاره می‌کند که نور و روشنی عالم تنها از افلاک و ستاره‌ها نشأت می‌گیرد و به نوعی وجود و زیبایی جهان به تأثیرات آسمانی بستگی دارد. به عبارتی، هر چه در این عالم روشن و زیباست، از مبدأی دیگر و آسمانی سرچشمه می‌گیرد.

حاشیه ها

1388/11/24 23:01

در دیوان حکیم سنائی غزنوی به بسعی و اهتمام مدرس رضوی بیت یازدهم به این شکل امده است:
این عروسیست که از حسن رخش با تن تو
گر حسینی همه جز خنجر و جز پیکان نیست
اینجا احتمالا اشاره به قاسم است که میگوید این داماد از امام حسن علیه السلام است و برای اینکه حسینی شده است و حسینی حقیقی باشد همه چیز خنجر و پیکان است از برایش.

در حاشیه این کتاب: (رخش با تن تو )،
(چنین با بر تو هم ) نقل شده است.
---
پاسخ: با تشکر، مطابق تحقیق شما «حس» را با «حسن» در بیت مذکور جایگزین کردیم.

1390/11/21 12:01
حمید رضائیان

احتراما در مصراع اول بیت 9به جای بهر بحر ودر مصراع اول بیت 10به جای طریقست طریقیست ودرمصراع دوم بیت 27 به جای به گسل بگسل صحیح است.