قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶ - در مدح قاضی عبدالودود غزنوی
آن طبع را که علم و سخاوت شعار نیست
از عالمیش فخر و ز زفتیش عار نیست
جز چشم زخم امت و تعویذ بخل نیست
جز رد چرخ و آب کش روزگار نیست
آن دست و آن زبان که درو نیست نفع خلق
جز چون زبان سوسن و دست چنار نیست
باشد چو ابر بیمطر و بحر بیگهر
آن را که با جمال نکو خوی یار نیست
در پیش جوهری چو سفالست آن صدف
کاندر میان او گهری شاهوار نیست
منت خدای را که مر این هر دو وصف را
جر در مزاج پیشرو دین قرار نیست
قاضیالقضاة غزنین عبدالودود آنک
مر علم وجود را جز ازو پیشکار نیست
چرخست علم او که مر او را فساد نیست
بحرست جود او که مر او را کنار نیست
در بر و بحر نیست یکی صنعت از سخا
کاندر بنان و طبعش از آن صدهزار نیست
با سیرتش در آتش و آب و هوا و خاک
قدر بلند و صفوت و لطف و وقار نیست
ای قدر تو رسیده بدان پرده کز علو
زان پرده ز استر اثر صنع بار نیست
آن چیست کز یقین تو آنرا مزاج نیست
و آن کیست کز یمین تو آنرا یسار نیست
دین از تو و زبانت چرا میشود قوی
گر تو علی نهای و زبان ذوالفقار نیست
در هفت بخش عالم یک مبتدع نماند
کز ذوالفقار حجت تو دلفگار نیست
جز در چمن ولی تو چون گل پیاده کیست
جز بر اجل حسود تو چون جان سوار نیست
نزدیک علم و رای تو مه نورمند نیست
در پیش حلم و سنگ تو که بردبار نیست
آن کیست کو ندارد با تو چو تیر دل
کو از سنان سنت تو سوگوار نیست
یک تن نماند در چمن جود تو که او
چون فاخته ز منت تو طوقدار نیست
ای شمس طبع کز تو جهان را گزیر نیست
ای ابر دست کز تو زمین را غبار نیست
امیدوار باز سوی صدرت آمدم
از ابر و شمس کیست که امیدوار نیست
جز شاعران کوتهبین را درین دیار
بر بارگاه جود کریمیت بار نیست
آری ز نوش آتش و از لطف آب پاک
رفعت به جز نصیب دخان و بخار نیست
لیکن زمانه ای تو و بر من ز بخت بد
هر چه از زمانه آید حقا که عار نیست
والله که از لباس جز از روی عاریت
بر فرق من عمامه و بر پا آزار نیست
کارم بساز از کرم امروز ای کریم
هر چند کارساز به جز کردگار نیست
گرچه دهی وگر ندهی صله در دو حال
جز گوهر ثنای من اینجا نثار نیست
باشد کریمی ار بدهی ورنه رای تست
مر بنده را به هیچ صفت اختیار نیست
دانی که از زمانه جز احسان و نام نیک
حقا که هر چه هست به جز مستعار نیست
نام نکو بمان چو کریمان ز دستگاه
چون شد یقین که عمر دول پایدار نیست
تا دوزخ و بهشت کم از هفت و هشت نیست
تا حس و طبع بیش ز پنج و چهار نیست
چندانت قدر باد که آن را کرانه نیست
چندانت عمر باد که آن را شمار نیست
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵ - در ستایش سلطان سنجر: خاک را از باد بوی مهربانی آمدستقصیدهٔ شمارهٔ ۲۷ - در مدح بهرامشاه: عقل را تدبیر باید عشق را تدبیر نیست
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آن طبع را که علم و سخاوت شعار نیست
از عالمیش فخر و ز زفتیش عار نیست
هوش مصنوعی: اگر شخصی دارای دانش و بزرگواری نباشد، نمیتواند به علم خود افتخار کند و از بیمقداریاش خجالت بکشد.
جز چشم زخم امت و تعویذ بخل نیست
جز رد چرخ و آب کش روزگار نیست
هوش مصنوعی: به جز چشمزخم دیگران و دعاهای خالی از محبت، هیچ چیز در زندگی وجود ندارد که بتواند ما را در برابر چرخش تقدیر و روزگار محافظت کند.
آن دست و آن زبان که درو نیست نفع خلق
جز چون زبان سوسن و دست چنار نیست
هوش مصنوعی: دست و زبانهایی که در کار کمک به مردم نیستند، هیچ فایدهای ندارند، مانند زبان گل سوسن و دست درخت چنار که هیچ کارکردی برای انسانها ندارند.
باشد چو ابر بیمطر و بحر بیگهر
آن را که با جمال نکو خوی یار نیست
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند ابر بدون باران و دریا بدون گوهر باشد، برای او چنین حالتی پیش میآید که با یاری زیباخصال و نیکوخصال همراه نیست.
در پیش جوهری چو سفالست آن صدف
کاندر میان او گهری شاهوار نیست
هوش مصنوعی: آن مروارید که در صدف قرار دارد، به اندازهای باارزش و گرانبهاست که اگر آن را در نظر بگیریم، نباید به خود صدف بیارزش توجه کنیم. در واقع، جوهر و شایستگی واقعی در درون آن نهفته است و ظاهر بیرونی را نباید ملاک قرار داد.
منت خدای را که مر این هر دو وصف را
جر در مزاج پیشرو دین قرار نیست
هوش مصنوعی: شکر خدا را که تنها وصفهایی که در این دنیا وجود دارد، در ترکیب با دین و باورهای صحیح قرار ندارد.
قاضیالقضاة غزنین عبدالودود آنک
مر علم وجود را جز ازو پیشکار نیست
هوش مصنوعی: قاضیالقضاة غزنین عبدالودود، کسانی را که در علم وجود آگاهی دارند، تنها به واسطه او میشناسند و کسی فراتر از او برای این دانش نیست.
چرخست علم او که مر او را فساد نیست
بحرست جود او که مر او را کنار نیست
هوش مصنوعی: علم او مانند چرخشی است که هیچگاه دچار خراب نمیشود و جود او مانند دریایی است که هیچگاه انتهایی ندارد.
در بر و بحر نیست یکی صنعت از سخا
کاندر بنان و طبعش از آن صدهزار نیست
هوش مصنوعی: در خشکی و دریا کسی را مانند او نیست که با سخاوتش ساختاری بینظیر دارد، زیرا ویژگیهایش از هر صد هزار نفر هم فراتر است.
با سیرتش در آتش و آب و هوا و خاک
قدر بلند و صفوت و لطف و وقار نیست
هوش مصنوعی: با خصوصیات درونیاش، در هیچ یک از عناصر طبیعت مانند آتش، آب، هوا و خاک، ویژگیهای بلندمرتبه، خلوص، مهربانی و وقار وجود ندارد.
ای قدر تو رسیده بدان پرده کز علو
زان پرده ز استر اثر صنع بار نیست
هوش مصنوعی: ای عزیز، تو به مرحلهای رسیدهای که در آنجا از بلندیهایی که وجود دارند، دیگر نشانی از آثار آفرینش نیست.
آن چیست کز یقین تو آنرا مزاج نیست
و آن کیست کز یمین تو آنرا یسار نیست
هوش مصنوعی: این چه چیزی است که از یقین تو ترکیب ندارد و این چه کسی است که از دست راست تو دور است؟
دین از تو و زبانت چرا میشود قوی
گر تو علی نهای و زبان ذوالفقار نیست
هوش مصنوعی: دین و زبانی که داری، وقتی قوی و محکم میشود که ویژگیهای خاصی داشته باشی. اگر تو به اندازه علی بزرگ نباشی و تواناییهای خاصی مثل زبان ذوالفقار را نداشته باشی، نمیتوانی به این قوت دست پیدا کنی.
در هفت بخش عالم یک مبتدع نماند
کز ذوالفقار حجت تو دلفگار نیست
هوش مصنوعی: در تمامی عرصههای جهان هیچکسی نیست که با سلاح قاطع و مؤثر تو، که همان ذوالفقار است، نتواند به چالش کشیده شود.
جز در چمن ولی تو چون گل پیاده کیست
جز بر اجل حسود تو چون جان سوار نیست
هوش مصنوعی: جز در باغ، هیچکس نیست که مانند تو درخشان و زیبا باشد. مانند جان که بر سوار مینشیند، مرگ هم بر حسادت تو سوار نیست.
نزدیک علم و رای تو مه نورمند نیست
در پیش حلم و سنگ تو که بردبار نیست
هوش مصنوعی: علم و اندیشه تو در کنار حلم و صبوری تو، توانایی و ارزش بیشتری ندارند. اگرچه علم و دانش مهم هستند، اما در مقابل صبر و بردباری، آنها کمتر به چشم میآیند.
آن کیست کو ندارد با تو چو تیر دل
کو از سنان سنت تو سوگوار نیست
هوش مصنوعی: کیست که با تو ارتباطی ندارد و همچون تیری، دلش به خاطر سنت و روش تو غمگین و افسرده نیست؟
یک تن نماند در چمن جود تو که او
چون فاخته ز منت تو طوقدار نیست
هوش مصنوعی: در باغ کرامت و generosity تو هیچ کسی باقی نمیماند که بتواند مانند فاخته، از لطف تو بهرهمند شود.
ای شمس طبع کز تو جهان را گزیر نیست
ای ابر دست کز تو زمین را غبار نیست
هوش مصنوعی: ای شمس، تو آن طبعی هستی که هیچ چیز نمیتواند از تو فرار کند. ای ابر، تو آن دستی هستی که هیچ گرد و غباری بر زمین نمینشیند.
امیدوار باز سوی صدرت آمدم
از ابر و شمس کیست که امیدوار نیست
هوش مصنوعی: من با امید دوباره به سوی تو برگشتم. آیا کسی هست که به نور و روشنی امید نداشته باشد؟
جز شاعران کوتهبین را درین دیار
بر بارگاه جود کریمیت بار نیست
هوش مصنوعی: در این سرزمین، تنها شاعران کوتاهنظر به درگاه بخشش تو ارزشی ندارند.
آری ز نوش آتش و از لطف آب پاک
رفعت به جز نصیب دخان و بخار نیست
هوش مصنوعی: بله، از نوشیدن آتش و با لطف آب خالص، جز بهرهای از دود و بخار نصیب نمیشود.
لیکن زمانه ای تو و بر من ز بخت بد
هر چه از زمانه آید حقا که عار نیست
هوش مصنوعی: اما زمانهای که تو در آن هستی و من به خاطر بدشانسی، هر آنچه که از دنیا برسد، حقیقتاً جای شگفتی ندارد.
والله که از لباس جز از روی عاریت
بر فرق من عمامه و بر پا آزار نیست
هوش مصنوعی: به خدا سوگند، از لباس تنها به عنوان امانت بر سرم عمامه و بر پاهایم آزار نیست.
کارم بساز از کرم امروز ای کریم
هر چند کارساز به جز کردگار نیست
هوش مصنوعی: ای کریم، امروز از روی کرم و جوانمردی، کاری برای من انجام بده؛ زیرا جز خداوند کسی نیست که بتواند کارها را حل و فصل کند.
گرچه دهی وگر ندهی صله در دو حال
جز گوهر ثنای من اینجا نثار نیست
هوش مصنوعی: چه از نظر مالی کمک کنی و چه نکرده باشی، در هر دو حالت تنها چیزی که در اینجا تقدیم میشود، ارزش والای ستایش من است.
باشد کریمی ار بدهی ورنه رای تست
مر بنده را به هیچ صفت اختیار نیست
هوش مصنوعی: اگر تو کریم باشی و ببخشی، خوب است؛ وگرنه، نظر تو نسبت به من، بنده، هیچ ارزشی ندارد و من هیچ اختیاری در وصف خود ندارم.
دانی که از زمانه جز احسان و نام نیک
حقا که هر چه هست به جز مستعار نیست
هوش مصنوعی: میدانی که در زندگی، جز خوبیها و نام نیک چیز دیگری ارزش ندارد و هر آنچه غیر از این وجود دارد، تنها بهطور موقت و گذرا است.
نام نکو بمان چو کریمان ز دستگاه
چون شد یقین که عمر دول پایدار نیست
هوش مصنوعی: وقتی که مطمئن شدیم عمر خوشیها و خوشبختیها پایدار نیست، باید نام نیک و یاد خوب از خود بر جای بگذاریم، همانطور که کریمان و افراد بزرگ این کار را انجام میدهند.
تا دوزخ و بهشت کم از هفت و هشت نیست
تا حس و طبع بیش ز پنج و چهار نیست
هوش مصنوعی: زندگی انسانها در این جهان و آنچه بعد از مرگ انتظارشان را میکشد، به اندازهای به هم وابسته است که نمیتوان آنها را جدا تصور کرد. احساسات و طرز فکر انسانها نیز از محدودیتهایی فراتر نمیروند، و در واقع بیشتر از آنچه در احساسات و تجربیات روزمره درمییابیم، نیستند.
چندانت قدر باد که آن را کرانه نیست
چندانت عمر باد که آن را شمار نیست
هوش مصنوعی: چقدر ارزش و اهمیت باد را میدانی در حالی که هیچ دلیلی برای محدود کردن آن وجود ندارد؟ و چقدر به عمر باد توجه میکنی در حالی که نمیتوان آن را به حساب آورد؟