قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵ - در ستایش سلطان سنجر
خاک را از باد بوی مهربانی آمدست
در ده آن آتش که آب زندگانی آمدست
نرگس مخمور بوی خوش ز طبعی خواستست
بنده و آزاد سرمست جوانی آمدست
باغ مهمان دوست برگ میزبانی ساختست
مرغ اندک زاد در بسیار دانی آمدست
باد غمازست و عطاری کند هر صبحدم
آن تواناییش بین کز ناتوانی آمدست
آتش لاله چرا افروخت آب چشم ابر
کبرا از خاصیت آتشنشانی آمدست
آری آری هم برین طبعست تیغ شهریار
زانک او آبست و از آتش، نشانی آمدست
دست خسرو گر نبوسیدست ابر بادپای
پس چرا چوندست او در درفشانی آمدست
تا عروس ملک شاه از چشم بد ایمن بود
چشم خوب نرگس اندر دیدهبانی آمدست
سبزه کو پذرفت نقش تیغ تیزش لاجرم
همچو تیغش نیز در عالم ستانی آمدست
پیش تخت شاه چون من طوطی شکرفشان
بلبل اندر پیش گل در مدح خوانی آمدست
راست خواهی هر کجا گل نافهای از لب گشاد
همچو لاله غنچه را بسته دهانی آمدست
لاف هستی زد شکوفه پیش رای روشنش
لاجرم عمرش چنان کوته که دانی آمدست
سرو یازان بین که گویی زین جهان لعبتی
پیش سلطان در قبای آن جهانی آمدست
گل گرفته جام یاقوتین به دست زمردین
پیش شاهنشه به سوی دوستکانی آمدست
آفتاب داد و دین سنجر که او را هر زمان
اول القاب نوشروان ثانی آمدست
کلک عقل از تیر او عالم گشایی یافتست
تیر چرخ از کلک او عالم ستانی آمدست
آسمان پیش جلال او زمین گردد از آنک
از جلال او زمین در ترجمانی آمدست
خهخه ای شاهی که از بس بخشش و بخشایشت
خرس در داهی و گرگ اندر شبانی آمدست
چون به سلطانی نشینی تهنیت گویم ترا
ای که اسلاف ترا سلطان نشانی آمدست
ترک این صحرای اول با جلاجلهای نور
گرد ملکت با طریق پاسبانی آمدست
صدر دیوان در دبیری هست تا یابد معین
با خجسته کلک تو در همزبانی آمدست
مطرب صحن سیم بر بام تو سوری بدید
زو همین بودست کاندر شادمانی آمدست
شاه اقلیم چهارم تا فرستد هم خراج
در فراهم کردن زرهای کانی آمدست
شحنهٔ میدان پنجم تا سلحدار تو شد
زخم او بر جسم جانی نه که جانی آمدست
قاضی صدر ششم را طالع مسعود تو
مقتدای فتوی صاحبقرانی آمدست
آنکه پیر صفهٔ هفتم سبکدل شد ز رشک
از وقار تو بر او چندان گرانی آمدست
کارداران سرای هشتمین را بر فلک
رای عالیقدر تو در میزبانی آمدست
از ضمیرت دیدهام آن کنگر طاقی که هم
آفرینش را مکان بیمکانی آمدست
از در دولت سبک بر بام هفتم رو که چرخ
با چنین نه پایه بهر نردبانی آمدست
خسروا طبعم به اقبال جمالت زنده گشت
آبرا آری حیات اندر روانی آمدست
تا به حرف مدح تو خوانم ثنای دیگران
موجب این بیتهای امتحانی آمدست
اینک از اقبال تو پردخته شد آن خدمتی
کاندکش الفاظ و بسیارش معانی آمدست
در او در آب قدرت آشناور آنچنانک
راست گویی گوهر تیغ یمانی آمدست
بر سر خوان عمادی من گشادم این فقع
گرچه شیرین نیست باری ناردانی آمدست
شاخ بادا از نهال عمر تو زیرا که خود
بیخش از بستان سرای جاودانی آمدست
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴ - در مدح بهرامشاه از زبان او: مردی و جوانمردی آئین و ره ماستقصیدهٔ شمارهٔ ۲۶ - در مدح قاضی عبدالودود غزنوی: آن طبع را که علم و سخاوت شعار نیست
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خاک را از باد بوی مهربانی آمدست
در ده آن آتش که آب زندگانی آمدست
هوش مصنوعی: از نسیم ملایم بوی محبت به مشام میرسد و در جایی که زندگی جاریست، آتش و آب به هم پیوند خوردهاند.
نرگس مخمور بوی خوش ز طبعی خواستست
بنده و آزاد سرمست جوانی آمدست
هوش مصنوعی: نرگس خوشبو به خاطر طبیعتش خواستهای را مطرح کرده است؛ که این خواسته مربوط به بنده و آدم آزاد و سرمست جوانی است که به زندگی خوش و شاداب وارد شده است.
باغ مهمان دوست برگ میزبانی ساختست
مرغ اندک زاد در بسیار دانی آمدست
هوش مصنوعی: باغی که برای پذیرایی از دوست ساخته شده، میزبان خاصی دارد که در آن تعداد کمی پرنده به فراوانی علم و دانش آمدهاند.
باد غمازست و عطاری کند هر صبحدم
آن تواناییش بین کز ناتوانی آمدست
هوش مصنوعی: باد به عنوان خبررسان عمل میکند و هر صبحگاه به ما از قدرتش میگوید. این قدرت از ناتوانی، یعنی از جایگاه ضعف، به وجود آمده است.
آتش لاله چرا افروخت آب چشم ابر
کبرا از خاصیت آتشنشانی آمدست
هوش مصنوعی: چرا آب چشم ابر کبرا که خاصیت خاموش کردن آتش را دارد، باعث روشن شدن شعلههای لاله شده است؟
آری آری هم برین طبعست تیغ شهریار
زانک او آبست و از آتش، نشانی آمدست
هوش مصنوعی: بله، این ویژگی به طبع و سرشت شهریار برمیگردد، زیرا او ترکیبی از دو عنصر آب و آتش را در خود دارد و نشانههایی از این خصیصهها در او دیده میشود.
دست خسرو گر نبوسیدست ابر بادپای
پس چرا چوندست او در درفشانی آمدست
هوش مصنوعی: اگر دست خسرو را نبوسد، چرا باد چراغانی و شادی را به ارمغان آورده است؟ این نشان میدهد که حضور او همچون درخششی در جشنها و مراسم است.
تا عروس ملک شاه از چشم بد ایمن بود
چشم خوب نرگس اندر دیدهبانی آمدست
هوش مصنوعی: تا زمانی که عروس ملک شاه از نگاه بد مصون است، چشمان نرگس برای حفاظت و نگهبانی در حال تماشا هستند.
سبزه کو پذرفت نقش تیغ تیزش لاجرم
همچو تیغش نیز در عالم ستانی آمدست
هوش مصنوعی: سبزه به خاطر پذیرش تیغ تیزش، به ناچار مانند آن تیغ در جهان تاثیرگذار شده است.
پیش تخت شاه چون من طوطی شکرفشان
بلبل اندر پیش گل در مدح خوانی آمدست
هوش مصنوعی: در برابر تخت شاه، من مانند طوطی شیرینزبان سخن میگویم، همانطور که بلبل در کنار گل، نغمات زیبایی میسراید.
راست خواهی هر کجا گل نافهای از لب گشاد
همچو لاله غنچه را بسته دهانی آمدست
هوش مصنوعی: اگر به راستی میخواهی به جایی برسی، باید بدان که هرجا که لبها همچون گلها باز شوند، چشمی میبیند که غنچه را در بستهاش، دیده میشود.
لاف هستی زد شکوفه پیش رای روشنش
لاجرم عمرش چنان کوته که دانی آمدست
هوش مصنوعی: فردی در پرتو فکر روشن خود، خود را به نمایش میگذارد و این نمایش، عمر او را آنچنان کوتاه میکند که به وضوح قابل درک است.
سرو یازان بین که گویی زین جهان لعبتی
پیش سلطان در قبای آن جهانی آمدست
هوش مصنوعی: درخت سرو را ببین که گویا از دنیای دیگر، به عنوان بازیچهای در حضور پادشاه، با لباس آن سرزمین آمده است.
گل گرفته جام یاقوتین به دست زمردین
پیش شاهنشه به سوی دوستکانی آمدست
هوش مصنوعی: گل در دست فردی با جام یاقوتی، به سمت دوستها به سوی پادشاهی میرود. آن شخص، با جواهرات سبز رنگ زینت شده است.
آفتاب داد و دین سنجر که او را هر زمان
اول القاب نوشروان ثانی آمدست
هوش مصنوعی: خورشید برای سنجر روشنایی و زندگی بخشید، و او در هر زمان به عنوان دومین نوشروان شناخته میشود.
کلک عقل از تیر او عالم گشایی یافتست
تیر چرخ از کلک او عالم ستانی آمدست
هوش مصنوعی: قلم خرد با تیر قدرت او بهدست آوردن علم و دانش را ممکن کرده است و تیر آسمان از قلم او برای گرفتن و نابود کردن دنیاست.
آسمان پیش جلال او زمین گردد از آنک
از جلال او زمین در ترجمانی آمدست
هوش مصنوعی: آسمان در برابر عظمت او همچون زمین به نظر میآید، زیرا عظمت او باعث شده است که زمین به جایگاه ویژهای در توضیح و بیان وجودش دست یابد.
خهخه ای شاهی که از بس بخشش و بخشایشت
خرس در داهی و گرگ اندر شبانی آمدست
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک پادشاه میپردازد که بخاطر بخششها و generosity فراوانش، نه تنها انسانها بلکه حیوانات نیز از او بهرهمند شده و در کنار او زندگی میکنند. در اینجا به نقل از خرس و گرگ اشاره میشود که به نوعی نمایانگر جانوران وحشی هستند که در زمان او به مسالمت و آرامش زندگی میکنند. به عبارتی، سخاوت و خوبی پادشاه باعث شده که همه موجودات در کنار هم به خوبی زندگی کنند.
چون به سلطانی نشینی تهنیت گویم ترا
ای که اسلاف ترا سلطان نشانی آمدست
هوش مصنوعی: وقتی که بر تخت سلطنت مینشینی، به تو تبریک میگویم، ای کسی که نیاکانت هم در مقام سلطنت شناخته شدهاند.
ترک این صحرای اول با جلاجلهای نور
گرد ملکت با طریق پاسبانی آمدست
هوش مصنوعی: ترک کردن این بیابان اول در حالی که با نورها احاطه شدهای، به سرزمینت با راهیابی و نگهبانی رسیدهای.
صدر دیوان در دبیری هست تا یابد معین
با خجسته کلک تو در همزبانی آمدست
هوش مصنوعی: در بالای دیوان، کسی به عنوان نویسنده وجود دارد که با قلم خوش و دلنشین تو ارتباط برقرار کرده و به دنبال شناخت بیشتر از تو است.
مطرب صحن سیم بر بام تو سوری بدید
زو همین بودست کاندر شادمانی آمدست
هوش مصنوعی: سازندهای که در بالای بام تو نشسته، تظاهری شاداب و خوشحال دارد و این به خاطر آن است که او در زمان خوشی و شادی به اینجا آمده است.
شاه اقلیم چهارم تا فرستد هم خراج
در فراهم کردن زرهای کانی آمدست
هوش مصنوعی: سلطان سرزمین چهارم برای ارسال مالیات و جمعآوری طلاهای معدنی آمده است.
شحنهٔ میدان پنجم تا سلحدار تو شد
زخم او بر جسم جانی نه که جانی آمدست
هوش مصنوعی: شخصی در میدان جنگ به شدت زخمی شده و حالا روحش به حالت پریشانی و بیقرار است. او به شدت تحت تأثیر زخم خود و شرایطی که در آن قرار دارد، قرار گرفته است.
قاضی صدر ششم را طالع مسعود تو
مقتدای فتوی صاحبقرانی آمدست
هوش مصنوعی: قاضی در جایگاه ششم و با سرنوشت خوشی که تو داری، به عنوان پیشوای فتوا و راهنمای امور مملکتی به وجود آمده است.
آنکه پیر صفهٔ هفتم سبکدل شد ز رشک
از وقار تو بر او چندان گرانی آمدست
هوش مصنوعی: کسی که در صفهٔ هفتم (بهشتی) قرار دارد، به خاطر زیبایی و وقار تو به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و از حسادت و غمش سبکبار شده است. این نشاندهندهٔ عمق جذابیت و تاثیری است که تو بر دیگران میگذاری.
کارداران سرای هشتمین را بر فلک
رای عالیقدر تو در میزبانی آمدست
هوش مصنوعی: دستاندرکاران خانه هشتم به خاطر بزرگی و احترامی که نسبت به تو قائلاند، در میزبانی از تو به آسمان روی آوردهاند.
از ضمیرت دیدهام آن کنگر طاقی که هم
آفرینش را مکان بیمکانی آمدست
هوش مصنوعی: من از درون تو نظری به آن کنگرهی طاق دارم که مکانی است برای آفرینش، اما خود آن مکان هیچ جای مشخصی ندارد.
از در دولت سبک بر بام هفتم رو که چرخ
با چنین نه پایه بهر نردبانی آمدست
هوش مصنوعی: به سمت موفقیت و مقام بالا برو، زیرا برای رسیدن به این سطح، موقعیت و شرایط مناسبی فراهم شده است.
خسروا طبعم به اقبال جمالت زنده گشت
آبرا آری حیات اندر روانی آمدست
هوش مصنوعی: سرنوشت من به خاطر زیبایی تو جان تازهای یافته است، آری زندگی در درونم جاری شده است.
تا به حرف مدح تو خوانم ثنای دیگران
موجب این بیتهای امتحانی آمدست
هوش مصنوعی: من به خاطر تو و ستایشهای دیگران، این اشعار را سرودهام تا بتوانم از تو تعریف کنم.
اینک از اقبال تو پردخته شد آن خدمتی
کاندکش الفاظ و بسیارش معانی آمدست
هوش مصنوعی: اینک به واسطهی خوششانسی تو، خدماتی که با الفاظی پرمحتوا و معانی فراوان ارائه شده، به انجام رسیده است.
در او در آب قدرت آشناور آنچنانک
راست گویی گوهر تیغ یمانی آمدست
هوش مصنوعی: در او قدرتی وجود دارد که مانند درخشندگی و روشنی گوهر تیغ یمانی است، به گونهای که میتوان به راحتی با او ارتباط برقرار کرد و رازهایش را فهمید.
بر سر خوان عمادی من گشادم این فقع
گرچه شیرین نیست باری ناردانی آمدست
هوش مصنوعی: بر روی سفرهی معشوقم این را گشودم، هرچند که این لحظه خوشایند نیست، اما به هر حال، میوهای خوشبو و دلپذیر آمده است.
شاخ بادا از نهال عمر تو زیرا که خود
بیخش از بستان سرای جاودانی آمدست
هوش مصنوعی: شاخ و برگ زندگی تو مانند شاخی است که از نهالی روییده، چرا که ریشهاش از باغ دائمی جاودان است.
حاشیه ها
1396/06/04 13:09
آصف خراسانی
این قصیده را با تفاوتهای اندکی در دیوان سیدحسن اشرف غزنوی هم آورده اند که در مدح بهرامشاه سروده شده است.متن قصیده یکیست فقط در مخلص نام ممدوح تغییر کرده است.