گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - در تفسیر چند سوره و نعت رسول اکرم و مدح قاضی عبدالودود

کفر و ایمان را هم اندر تیرگی هم در صفا
نیست دارالملک جز رخسار و زلف مصطفا
موی و رویش گر به صحرا نا وریدی مهر و لطف
کافری بی‌برگ ماندستی و ایمان بی‌نوا
نسخهٔ جبر و قدر در شکل روی و موی اوست
این ز «واللیل» ت شود معلوم آن از «والضحا»
گر قسیم کفر و ایمان نیستی آن زلف و رخ
کی قسم گفتی بدان زلف و بدان رخ پادشا
کی محمد: این جهان و آن جهانی نیستی
لاجرم اینجا نداری صدر و آنجا متکا
رحمتت زان کرده‌اند این هر دو تا از گرد لعل
این جهان را سرمه بخشی آن جهان را توتیا
اندرین عالم غریبی، زان همی گردی ملول
تا «ارحنا یا بلالت» گفت باید برملا
عالمی بیمار بودند اندرین خرگاه سبز
قاید هر یک وبال و سایق هر یک وبا
زان فرستادیمت اینجا تا ز روی عاطفت
عافیت را همچو استادان درآموزی شفا
گر ز داروخانه روزی چند شاگردت به امر
شربتی ناوردشان این جا به حکم امتلا
گر ترا طعنی کنند ایشان مگیر از بهر آنک
مردم بیمار باشد یافه گوی و هرزه لا
تابش رخسار تست آن را که می‌خوانی صباح
سایهٔ زلفین تست آنجا که می‌گویی مسا
روبروی تو کز آنجا جانت را «ما و دعک»
شو به زلف تو کزین آتش دلت را «ما قلا»
در دو عالم مر ترا باید همی بودن پزشک
لیکن آنجا به که آنجا، به بدست آید دوا
هر که اینجا به نشد آنجا برو داروش کن
کاین چنین معلول را به سازد آن آب و هوا
لاجرم چندان شرابت بخشم از حضرت که تو
از عطا خشنود گردی و آن ضعیفان از خطا
دیو از دیوی فرو ریزد همی در عهد تو
آدمی را خاصه با عشق تو کی ماند جفا
پس بگفتش: ای محمد منت از ما دار از آنک
نیست دارالملک منتهای ما را منتها
نه تو دری بودی اندر بحر جسمانی یتیم
فضل ما تاجیت کرد از بهر فرق انبیا
نی تو راه شهر خود گم کرده بودی ز ابتدا
ما ترا کردیم با همشهریانت آشنا
غرقهٔ دریای حیرت خواستی گشتن ولیک
آشنایی ما برونت آورد ازو بی‌آشنا
بی نعمت خواست کردن مر ترا تلقین حرص
پیش از آن کانعام ما تعلیم کردت کیمیا
با تو در فقر و یتیمی ما چه کردیم از کرم
تو همان کن ای کریم از خلق خود با خلق ما
مادری کن مر یتیمان را بپرورشان به لطف
خواجگی کن سایلان را طعمشان گردان وفا
نعمت از ما دان و شکر از فضل ما کن تا دهیم
مر ترا زین شکر نعمت نعمتی دیگر جزا
از زبان خود ثنایی گوی ما را در عرب
تا زبان ما ترا اندر عجم گوید ثنا
آفتاب عقل و جان اقضی القضاة دین که هست
چون قضای آسمان اندر زمین فرمانروا
آن سر اصحاب نعمان کز پی کسب شرف
هر زمانی قبله بر پایش دهد قبله دعا
با بقای عدل او نشگفت اگر در زیر چرخ
شخص حیوان همچو نوع و جنس نپذیرد فنا
تا نسیم او بر بوستان دین نجست
شاخ دین نشو بود و بیخ سنت بی‌نما
در حریم عدل او تا او پدید آید به حکم
خاصیت بگذاشت گاه که ربودن کهربا
تا بگفت او جبریان را ماجرای امر و نهی
تا بگفت او عدلیان را رمز تسلیم و رضا
باز رستند از بیان واضحش در امر و حکم
جبری از تعطیل شرع و عدی از نفی قضا
این کمر ز «ایاک نعبد» بست در فرمان شرع
وان دگر تاجی نهاد از «یفعل الله مایشا»
ای بنانت حاجب اندر شاهراه مصطفا
وی زبانت نایب اندر زخم تیغ مرتضا
هر کجا گام تو آمد افتخار آرد زمین
هر کجا عدل تو آمد انقیاد آرد سما
سیف حقی از پی آن سیف حق آمد روان
مفتی شرقی از آن مشرق شدست اصل ضیا
مفتی شرقت نه زان خواند همی سلطان که هست
جز تو در مغرب دگر مفتی و دیگر مقتدا
بلکه سلطان مفتی شرقت بدان خواند همی
هر کجا مفتی تو باشی غرب خود نبود روا
همقرینی علم دین را همچو فکرت را خرد
همنشینی ظلم و کین را همچو فطنت را ذکاء
چون تو موسی وار بر کرسی برآیی گویدت
عیسی از چرخ چهارم کی محمد مرحبا
جان پاکان گرسنهٔ علم تواند از دیرباز
سفره اندر سفره بنهادی و در دادی صلا
لطف لفظت کی شناسد مرد ژاژ و ترهات
«من و سلوی» را چه داند مرد سیر و گندنا
هر که از آزار تو پرهیز کرد از درد رست
راست گفتند این مثل «الا حتما اقوی الدوا»
مالش دشمن ترا حاجت نیفتد بهر آنک
چاکری داری چو گردون کش همی درد قفا
هر شقی کز آتش خشم تو گردد کام خشک
بر لب دریا به جانش آب نفروشد سقا
لاف «نحن الغالبون» بسیار کس گفتند لیک
«غالبون» شان گشت «آمنا» چو ثعبان شد عصا
زرق سیماب و رسن هرگز کجا ماندی بجای
چون برآید ناگه از دریای قدرت اژدها
گه طلب کن بی سراج ماه در صحرای خوف
گه طلب کن بی‌مزاج زهره در باغ رجا
ماه را آنجای نبود کو ترا گوید که چون
زهره را آن زهره نبود کو ترا گوید چرا
رو که نیکو جلوه کردت روزگار اندر خلا
شو که زیبا پروریدت کردگار اندر ملا
ای ز تو اعقاب تو طاهر، چو سادات از نبی
وی ز تو اسلاف تو ظاهر چو ز آصف برخیا
باز یابی آنچه ایزد کرد با تو نیکویی
هم درین صورت که گفتی صورت این ماجرا
این نه بس کاندر ادای شکر حق بر جان تو
دعوی انعام او را «واضحی» باشد گوا
روز و شب در عالم اسلام، علم و حلم تست
آن یکی از آل عباس این دگر ز آل عبا
گرچه روزی چند گشتی گرد این مشکین بساط
گرچه روزی چند بودی گرد این نیلی غطا
همچنان کاندر فضای آسمان مطلقی
صورتست این دار و گیر و حبس و بند اندر قضا
نی به علم و حلم تو سوگند خوردست آفتاب
کز تو هرگز لطف یزدانی نخواهد شد جدا
ای همه اعدای دین را اندرین نیلی خراس
آس کرده زیر پر فطنت و فر و دها
بازتاب اکنون عنان هم سوی آن اقلیم از آنک
آرد چون شد کرده اکنون خانه بهتر کآسیا
تا همه آن بینی آنجا کت کند چشم آرزو
تا همه آن یابی آنجا کت کند رای اقتضا
نی ز قصد حاسدانت در بدایت شهر تو
بر تو چونان بود چون بر آل یاسین کربلا
نی ز اول دوستانت را نبودی با تو الف
نی چنان گشتی کنون کز خطبهٔ چین و ختا
از برای مهر چهر جانفزایت را همی
بر دو چشم مردمان غیرت بود مردم گیا
نی کنون از لطف ربانی همه اقلیم شرع
از تو خرم شد چه بر داوودیان شهر سبا
نی تو حیران مانده بودی در تماشاگه عجب
نی تو ره گم کرده بودی در بیابان ریا
آن چنانت ره نمود ایزد به پاکی تا شدند
خرقه‌پوشان فلک در جنب تو ناپارسا
نی تو در زندان چاه حاسدان بودی ببند
هم‌نشین ذل و غریبی هم عنان رنج و عنا
نی خدا از چاه و بند حاسدانت از روی فضل
بر کشید و برنشاندت بر بساط کبریا
بی‌پدر بودی ولیک اکنون چنانی کز شرف
پادشاه دین همی در دین پدر خواند ترا
آن چنان گشتی که بد گویت کنون بی‌روی تو
نه همی در دل بهی بیند نه اندر جان بها
ای یتیمی دیده اکنون با یتیمان لطف کن
وی غریبی کرده اکنون با غریبان کن وفا
«الفلق» می‌خوان و می‌دان قصد این چندین حسود
«والضحی» می‌خوان و می‌کن شکر این چندین عطا
ای مرا از یک نعم پیوسته با چندین نعم
وی مرا از یک بلی ببریده از چندین بلا
شکرت ار بر کوه برخوانم به یک آواز، من
از برای حرص مدحت صد همی گردد صدا
شعر من نیک از عطای نیک تست ایرا که مرغ
هر کجا به برگ بیند به برون آرد نوا
قربت تو باز هستم کرد در صحرای انس
شربت تو باز مستم کرد در باغ صفا
گر غنی شد جان و عقل از تو عجب نبود از آنک
آمدست این از پیمبر «طائف الحج الغنا»
ورچه تن را این غرض حاصل نیامد زان مدیح
ای بداگر جان ما را افتد از مدحت بدا
مانده‌ام مخمور آن شربت هنوز از پار باز
پای سست و سر گران این از طمع آن از حیا
دی به دل گفتم که این را چیست دار و نزد تو
گفت دل: داروی این نزدیک من «منهابها»
تا کلاه از روح دارد عامل کون و فساد
تا قبا از عقل دارد قابل علم و بقا
فرق و شخص دشمنت پوشیده بادا تا ابد
هم به مقلوب کلاه و هم به تصحیف قبا
باد برخوان وجودت روز و شب تصحیف صیف
باد بر جان حسودت سال و مه قلب شتا
عالم از علم تو چونان باد کز مادر صبی
خلقت از خلق تو چونان باد کز گلبن صفا
خلعت و احسان شاعر سنت هم نام تست
باد ز احسان تو زین سنت سنایی را سنا

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کفر و ایمان را هم اندر تیرگی هم در صفا
نیست دارالملک جز رخسار و زلف مصطفا
هوش مصنوعی: کفر و ایمان در تاریکی و روشنی یکی نیست، و جز چهره و موهای پیامبر (ص)، جایی برای زندگی و حکومت وجود ندارد.
موی و رویش گر به صحرا نا وریدی مهر و لطف
کافری بی‌برگ ماندستی و ایمان بی‌نوا
هوش مصنوعی: اگر مو و زیبایی او را به بیابان نبری، محبت و لطف او مانند کافر بی‌برگ خواهد بود و ایمان نیز بی‌صدا خواهد ماند.
نسخهٔ جبر و قدر در شکل روی و موی اوست
این ز «واللیل» ت شود معلوم آن از «والضحا»
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و تأثیرات ظاهری انسان اشاره دارد و می‌گوید که ویژگی‌های سرنوشت و تقدیر در شکل و شمایل او نمود پیدا می‌کند. در واقع، زیبایی و ویژگی‌های ظاهری می‌تواند نشان‌دهندهٔ نشان‌های خاصی از زندگی و سرنوشت فرد باشد. به‌طور خاص‌تر اشاره شده که این موضوع از دو سوره قرآن یعنی "واللیل" و "والضحی" نیز قابل درک است.
گر قسیم کفر و ایمان نیستی آن زلف و رخ
کی قسم گفتی بدان زلف و بدان رخ پادشا
هوش مصنوعی: اگر تو در تقسیم کردن کفر و ایمان نقشی نداری، پس آن زلف و روی چه طور و با چه حقی قسم می‌خوردی؟ این زلف و این روی متعلق به پادشاهی است.
کی محمد: این جهان و آن جهانی نیستی
لاجرم اینجا نداری صدر و آنجا متکا
هوش مصنوعی: این دنیا و دنیای دیگر، دو حالت نیستند که تو در یکی از آنها مقام و رتبه‌ای داشته باشی؛ پس به اینجا متکی نباش و به دنبال جایگاه نَباش.
رحمتت زان کرده‌اند این هر دو تا از گرد لعل
این جهان را سرمه بخشی آن جهان را توتیا
هوش مصنوعی: این دو نفر به خاطر رحمت تو، از گرد لعل به چشم‌های خود سرمه می‌زنند و از این جهان، تو را به چشم می‌آورند و در جهان دیگر هم به تو چشم‌زدی می‌کنند.
اندرین عالم غریبی، زان همی گردی ملول
تا «ارحنا یا بلالت» گفت باید برملا
هوش مصنوعی: در این دنیا که پر از ناشناختگی و غم و اندوه است، تو هم مدام دلسرد و خسته می‌شوی تا آنجا که به یاد ندای «آرام جان ما باش» می‌افتی و می‌گوید باید به حقیقتی عمیق‌تر پی ببری.
عالمی بیمار بودند اندرین خرگاه سبز
قاید هر یک وبال و سایق هر یک وبا
هوش مصنوعی: در این مکان سبز، افرادی وجود دارند که همگی در بستر بیماری در حال گذران زندگی هستند. هر کدام از آن‌ها بار سنگینی را به دوش می‌کشند و درگیر مشکلات و رنج‌های خاص خود هستند.
زان فرستادیمت اینجا تا ز روی عاطفت
عافیت را همچو استادان درآموزی شفا
هوش مصنوعی: ما تو را به اینجا فرستادیم تا از روی محبت و توجهت، درمان را مانند استادان یاد بگیری و به دیگران آموزش دهی.
گر ز داروخانه روزی چند شاگردت به امر
شربتی ناوردشان این جا به حکم امتلا
هوش مصنوعی: اگر روزی چند نفر از شاگردانت به دستور، نوشیدنی‌ای از داروخانه بیاورند، اینجا به خاطر پر شدن و اشباع شدن است.
گر ترا طعنی کنند ایشان مگیر از بهر آنک
مردم بیمار باشد یافه گوی و هرزه لا
هوش مصنوعی: اگر مردم به تو سخن ناپسند بگویند، ناراحت نشو؛ زیرا انسان‌ها ممکن است به خاطر نارسایی‌های خود، به دیگران بی‌احترامی کنند و زبانشان به بیهوده‌گویی باز شود.
تابش رخسار تست آن را که می‌خوانی صباح
سایهٔ زلفین تست آنجا که می‌گویی مسا
هوش مصنوعی: نور چهره‌ات همان صبحی است که از آن سخن می‌گویی و سایهٔ موهایت است که در آنجا به آن اشاره می‌کنی.
روبروی تو کز آنجا جانت را «ما و دعک»
شو به زلف تو کزین آتش دلت را «ما قلا»
هوش مصنوعی: روبروی تو نشسته‌ام و جانم را به خاطر تو فدای زلفت می‌کنم؛ زیرا از روی آتش عشق تو، حالتی مثل سرما را احساس می‌کنم.
در دو عالم مر ترا باید همی بودن پزشک
لیکن آنجا به که آنجا، به بدست آید دوا
هوش مصنوعی: در این دنیا و در دنیای دیگر، تو نیاز به پزشک و درمانگر داری، اما در آن دنیا بهتر است که دارو و درمان را در آنجا پیدا کنی.
هر که اینجا به نشد آنجا برو داروش کن
کاین چنین معلول را به سازد آن آب و هوا
هوش مصنوعی: اگر کسی در اینجا نتیجه‌ای نمی‌گیرد، به جای دیگری برو و برایش کاری انجام بده، زیرا این نوع بیمار را نمی‌توان درمان کرد مگر اینکه در آب و هوای مناسب قرار بگیرد.
لاجرم چندان شرابت بخشم از حضرت که تو
از عطا خشنود گردی و آن ضعیفان از خطا
هوش مصنوعی: بنابراین، من مقداری از می‌تان را به شما می‌دهم تا از بخشش من خوشحال شوید و آن افراد ضعیف هم از اشتباهات خود رهایی یابند.
دیو از دیوی فرو ریزد همی در عهد تو
آدمی را خاصه با عشق تو کی ماند جفا
هوش مصنوعی: دیوانگی و شرارت از بین می‌رود و در این زمان، انسان‌ها به عشق تو می‌پردازند. آیا در این عشق، جفا و بی‌رحمی باقی می‌ماند؟
پس بگفتش: ای محمد منت از ما دار از آنک
نیست دارالملک منتهای ما را منتها
هوش مصنوعی: او به محمد گفت: ای محمد، از ما توقعی نداشته باش، زیرا که این دنیا (دارالملک) برای ما انتهایی ندارد و ما در این دنیا بی‌پایان در جست‌وجوی چیزهای بیشتری هستیم.
نه تو دری بودی اندر بحر جسمانی یتیم
فضل ما تاجیت کرد از بهر فرق انبیا
هوش مصنوعی: تو همچون دری در دریا نیستی، بلکه همانند یتیمی هستی که به سبب نعمت ما، بر سرش تاجی از فضیلت و برتری انبیا گذاشته شده است.
نی تو راه شهر خود گم کرده بودی ز ابتدا
ما ترا کردیم با همشهریانت آشنا
هوش مصنوعی: تو از ابتدا مسیر شهر خود را گم کرده بودی، اما ما تو را با هم‌ شهری‌های خود آشنا کردیم.
غرقهٔ دریای حیرت خواستی گشتن ولیک
آشنایی ما برونت آورد ازو بی‌آشنا
هوش مصنوعی: می‌خواهی در دریای شگفتی فرو بروی، اما آشنایی ما تو را از آن حالت نجات می‌دهد و به دنیای آشنا برمی‌گرداند.
بی نعمت خواست کردن مر ترا تلقین حرص
پیش از آن کانعام ما تعلیم کردت کیمیا
هوش مصنوعی: بدون بهره‌مندی از نعمت، تلاش کردن برای تو مانند تلقین حرص است، قبل از آنکه نشانه‌ای از باران و نعمت بر تو نازل شود.
با تو در فقر و یتیمی ما چه کردیم از کرم
تو همان کن ای کریم از خلق خود با خلق ما
هوش مصنوعی: با تو در شرایط سختی و بی‌پناهی چه کرده‌ایم؟ از لطف و بزرگواری تو آنچه را که با دیگران کرده‌ای، با ما هم بکن.
مادری کن مر یتیمان را بپرورشان به لطف
خواجگی کن سایلان را طعمشان گردان وفا
هوش مصنوعی: به مادران پیشنهاد می‌شود که به یتیمان رسیدگی کرده و با محبت و مهربانی آنها را پرورش دهند. همچنین از کسانی که به درگاه آنها مراجعه می‌کنند با kindness و حسن نیت پذیرایی کرده و طعم وفا و دوستی را به آن‌ها بچشانند.
نعمت از ما دان و شکر از فضل ما کن تا دهیم
مر ترا زین شکر نعمت نعمتی دیگر جزا
هوش مصنوعی: بدان که نعمت‌های زندگی از سوی ماست و تو باید از آنها شکرگزاری کنی. هرگاه شکرگزاری کنی، ما نیز نعمت‌های بیشتری به تو خواهیم بخشید.
از زبان خود ثنایی گوی ما را در عرب
تا زبان ما ترا اندر عجم گوید ثنا
هوش مصنوعی: ما را توصیف کن به زبان عربی، زیرا من به زبان فارسی همچنین می‌توانم از تو تعریف کنم.
آفتاب عقل و جان اقضی القضاة دین که هست
چون قضای آسمان اندر زمین فرمانروا
هوش مصنوعی: نور خورشید عقل و روح، بالاترین مقام قضاوت است، همان‌طور که حکم الهی در زمین مانند حاکم آسمان است.
آن سر اصحاب نعمان کز پی کسب شرف
هر زمانی قبله بر پایش دهد قبله دعا
هوش مصنوعی: در این بیت، به شخصی اشاره شده است که به دنبال کسب مقام و اعتبار است و به خاطر این تلاش، همیشه مورد توجه و دعا قرار می‌گیرد. او به گونه‌ای است که دیگران به خاطر ویژگی‌هایش، به او احترام می‌گذارند و دعاهای خود را به‌سوی او معطوف می‌کنند.
با بقای عدل او نشگفت اگر در زیر چرخ
شخص حیوان همچو نوع و جنس نپذیرد فنا
هوش مصنوعی: اگر عدالت او برقرار باشد، شگفت‌آور نیست که در زیر آسمان، موجودات زنده مانند انسان‌ها و حیوانات از مرگ و زوال مصون بمانند.
تا نسیم او بر بوستان دین نجست
شاخ دین نشو بود و بیخ سنت بی‌نما
هوش مصنوعی: تا وقتی نسیم محبت و رحمت الهی به باغ دین نوزیده است، شاخ و برگ دین رشد نمی‌کند و ریشه‌های سنت نیز نمایان نخواهد بود.
در حریم عدل او تا او پدید آید به حکم
خاصیت بگذاشت گاه که ربودن کهربا
هوش مصنوعی: در محیط عدالت او، زمانی که او خودش را نشان دهد، به خاطر ویژگی خاصی، وقتی که چیزی با ارزش مثل کهربا دزدیده شود، مکانی را تعیین کرده است.
تا بگفت او جبریان را ماجرای امر و نهی
تا بگفت او عدلیان را رمز تسلیم و رضا
هوش مصنوعی: او در اینجا داستان فرمان و نهی را برای جبری‌ها توضیح می‌دهد و همچنین راز تسلیم و راضی بودن را برای معتقدان به عدل مطرح می‌کند.
باز رستند از بیان واضحش در امر و حکم
جبری از تعطیل شرع و عدی از نفی قضا
هوش مصنوعی: آن‌ها از توضیح روشن در مورد امور و قوانین جبری فاصله گرفتند و به تعطیل کردن دین و منکر شدن قضا و قدر پرداختند.
این کمر ز «ایاک نعبد» بست در فرمان شرع
وان دگر تاجی نهاد از «یفعل الله مایشا»
هوش مصنوعی: این کمر به اقرار به پرستش خدای یگانه بسته شده و در عین حال، لباسی از قدرت و اراده الهی بر سر گذاشته است که نشان‌دهنده تسلط و قدرت او در انجام هر کاری است.
ای بنانت حاجب اندر شاهراه مصطفا
وی زبانت نایب اندر زخم تیغ مرتضا
هوش مصنوعی: ای بذر تو مانند نگهبانی در مسیر پیامبر و زبان تو مانند نماینده‌ای در مقابل زخم شمشیر علی است.
هر کجا گام تو آمد افتخار آرد زمین
هر کجا عدل تو آمد انقیاد آرد سما
هوش مصنوعی: هر جا که تو قدم بزنی، زمین به خاطر وجود تو مفتخر خواهد شد و هر جا که عدالت تو برقرار شود، آسمان تسلیم تو خواهد شد.
سیف حقی از پی آن سیف حق آمد روان
مفتی شرقی از آن مشرق شدست اصل ضیا
هوش مصنوعی: سیف حقی به دنبال حقیقت به راه افتاده و مفتی شرقی از آن سو که خورشید می‌تابد، اساس روشنایی و نور است.
مفتی شرقت نه زان خواند همی سلطان که هست
جز تو در مغرب دگر مفتی و دیگر مقتدا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که مفتی (عالم دینی) در شهر شرقت تنها به خاطر مقام و موقعیت سلطانی‌اش بر او تاکید می‌کند و نه به دلیل شایستگی‌هایش. همچنین اشاره می‌کند که در سرزمین مغرب (دیار غرب) هیچ مفتی و پیشوای دیگری بهتر از او وجود ندارد. به طور کلی، این شعر به خودبینی و ادعای غیرمنصفانه برخی از افراد در مورد مقام و دانش خود اشاره دارد.
بلکه سلطان مفتی شرقت بدان خواند همی
هر کجا مفتی تو باشی غرب خود نبود روا
هوش مصنوعی: سلطان مفتی در شرق به تو توجه می‌کند، اما هر جا که تو مفتی باشی، در غرب نیز چنین چیزی درست نیست.
همقرینی علم دین را همچو فکرت را خرد
همنشینی ظلم و کین را همچو فطنت را ذکاء
هوش مصنوعی: دوستی با علم و دین به مانند تفکر همراه با خرد است، در حالی که هم نشینی با ظلم و کینه شبیه به نادانی و بی‌خبری است.
چون تو موسی وار بر کرسی برآیی گویدت
عیسی از چرخ چهارم کی محمد مرحبا
هوش مصنوعی: زمانی که تو مانند موسی بر روی تخت سلطنت قرار بگیری، عیسی به تو خواهد گفت که از آسمان چهارم، محمد به تو درود می‌فرستد.
جان پاکان گرسنهٔ علم تواند از دیرباز
سفره اندر سفره بنهادی و در دادی صلا
هوش مصنوعی: جان‌های پاک و خالص، همیشه تشنه‌ی علم و دانش هستند. از زمان‌های دور، تو سفره‌ای از علم برای آن‌ها گسترده‌ای و به آن‌ها دعوت کرده‌ای تا از این سفره بهره‌مند شوند.
لطف لفظت کی شناسد مرد ژاژ و ترهات
«من و سلوی» را چه داند مرد سیر و گندنا
هوش مصنوعی: کلام تو چه خاصیتی دارد که کسی مانند مرد جاهل و نادانی که فقط به باطل و حرف‌های بیهوده می‌پردازد، نمی‌تواند آن را درک کند. او چگونه می‌تواند بفهمد که من و چگونه موجوداتی مثل «سلوی» هستیم، در حالی که مرد واقعی و با دانش از نوعی زندگی و سیر می‌آید.
هر که از آزار تو پرهیز کرد از درد رست
راست گفتند این مثل «الا حتما اقوی الدوا»
هوش مصنوعی: هر کسی که از آزار تو دوری کند، از درد و رنج نجات پیدا می‌کند. واقعاً درست است که می‌گویند: "بعضی چیزها به زور بهتر است."
مالش دشمن ترا حاجت نیفتد بهر آنک
چاکری داری چو گردون کش همی درد قفا
هوش مصنوعی: هرگز به مال و ثروت دشمنان نیازی نخواهی داشت، زیرا تو خادم و خدمتگذار کسی هستی که همچون آسمان، همه چیز را در اختیار تو قرار می‌دهد و از مشکلات تو حمایت می‌کند.
هر شقی کز آتش خشم تو گردد کام خشک
بر لب دریا به جانش آب نفروشد سقا
هوش مصنوعی: هر کسی که بر اثر خشم تو رنجیده و بی‌احساس شود، حتی اگر در کنار دریا باشد و از تشنگی در عذاب باشد، هیچ کس نمی‌تواند به او آب بدهد.
لاف «نحن الغالبون» بسیار کس گفتند لیک
«غالبون» شان گشت «آمنا» چو ثعبان شد عصا
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد ادعا کردند که ما پیروزمندیم، اما در واقع پیروزی آن‌ها به اندازه‌ی یک جادوگر تبدیل شد و به زودی به ناامیدی و شکست انجامید.
زرق سیماب و رسن هرگز کجا ماندی بجای
چون برآید ناگه از دریای قدرت اژدها
هوش مصنوعی: زرق و جلوه‌های فریبنده و زیبای دنیا هیچگاه کجا ماندگار نخواهد بود، زیرا وقتی قدرتی بزرگ و عظیم مانند اژدها ناگهان از دل دریا برمی‌آید، همه چیز تحت تأثیر قرار می‌گیرد و زودگذر است.
گه طلب کن بی سراج ماه در صحرای خوف
گه طلب کن بی‌مزاج زهره در باغ رجا
هوش مصنوعی: گاهی باید در دل ترس و وحشت، با جستجوی بی‌پرهیز و روشنایی به دنبال ماه بگردی و گاهی هم باید برای رسیدن به لذت و شادی، در باغ آرزوها بدون نگرانی از طعم تلخ زندگی، جستجو کنی.
ماه را آنجای نبود کو ترا گوید که چون
زهره را آن زهره نبود کو ترا گوید چرا
هوش مصنوعی: ماه نمی‌تواند در جایی به تو بگوید که چون زهره اینطور است، زیرا خود زهره هم نمی‌تواند بگوید چرا اینگونه است.
رو که نیکو جلوه کردت روزگار اندر خلا
شو که زیبا پروریدت کردگار اندر ملا
هوش مصنوعی: زمانی که روزگار به خوبی و زیبایی خود را نشان می‌دهد، در فضای خالی خودت را پیدا کن، زیرا آفریننده‌ات در جمع زیبایی خلق کرده است.
ای ز تو اعقاب تو طاهر، چو سادات از نبی
وی ز تو اسلاف تو ظاهر چو ز آصف برخیا
هوش مصنوعی: ای یکتای بی‌نظیر، نسل تو پاک و نیکو است، مانند سادات که از نبی سرچشمه می‌گیرند. همچنین اجداد تو نیز به وضوح چون آصف در مقام و منزلت جلوه‌گرند.
باز یابی آنچه ایزد کرد با تو نیکویی
هم درین صورت که گفتی صورت این ماجرا
هوش مصنوعی: آنچه خداوند برای تو انجام داده و نیکی‌هایی که با تو کرده، دوباره به یاد بیاور. این کار در این حالت صورت می‌گیرد که تو درباره این ماجرا صحبت کرده‌ای.
این نه بس کاندر ادای شکر حق بر جان تو
دعوی انعام او را «واضحی» باشد گوا
هوش مصنوعی: این گفته نمی‌تواند به سادگی بیانگر این باشد که تو می‌توانی با شکرگزاری از خدای خود، ادعای نعمت‌های او را به نمایش بگذاری.
روز و شب در عالم اسلام، علم و حلم تست
آن یکی از آل عباس این دگر ز آل عبا
هوش مصنوعی: در هر دو شب و روز در دنیای اسلام، علم و دانش و همچنین بردباری و حکمت تو وجود دارد؛ یکی از آن دو شخص مربوط به نسل عباس است و دیگری از نسل پیامبر است.
گرچه روزی چند گشتی گرد این مشکین بساط
گرچه روزی چند بودی گرد این نیلی غطا
هوش مصنوعی: هرچند مدتی را در اطراف این لباس سیاه و زیبا گذرانده‌ای، و همچنین مدتی را در کنار این پوشش نیلی حضور داشتی، اما...
همچنان کاندر فضای آسمان مطلقی
صورتست این دار و گیر و حبس و بند اندر قضا
هوش مصنوعی: در آسمان بی‌نهایت، زندگی و تجربیات انسان‌ها مانند زندانی است که در آن گرفتار شده‌اند و تحت تأثیر سرنوشت قرار دارند.
نی به علم و حلم تو سوگند خوردست آفتاب
کز تو هرگز لطف یزدانی نخواهد شد جدا
هوش مصنوعی: آفتاب به علم و حلم تو قسم خورده که هرگز محبت و لطف الهی از تو جدا نخواهد شد.
ای همه اعدای دین را اندرین نیلی خراس
آس کرده زیر پر فطنت و فر و دها
هوش مصنوعی: تمام دشمنان دین را در این سرزمین خراسان که زیر سایه‌ی هوش و شرافت قرار دارد، محو و سرکوب کرده‌ای.
بازتاب اکنون عنان هم سوی آن اقلیم از آنک
آرد چون شد کرده اکنون خانه بهتر کآسیا
هوش مصنوعی: در حال حاضر، هر چیزی که ما تجربه می‌کنیم، تأثیرات زیادی بر آینده ما خواهد داشت. به همین دلیل، باید با دقت تر زندگی کنیم و خانه خود را به مکانی بهتر و دلپذیرتر تبدیل کنیم.
تا همه آن بینی آنجا کت کند چشم آرزو
تا همه آن یابی آنجا کت کند رای اقتضا
هوش مصنوعی: به جایی برو که آرزوهای تو در آن تحقق پیدا کند و تمام خواسته‌هایت آنجا برآورده شود. در آنجا است که می‌توانی به بهترین تصمیم‌ها دست پیدا کنی و آنچه می‌خواهی را بدست آوری.
نی ز قصد حاسدانت در بدایت شهر تو
بر تو چونان بود چون بر آل یاسین کربلا
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم این است که دشمنان و حسودان در آغاز کار تو، همانند دشمنان آل یاسین در کربلا بر تو وارد می‌شوند و به تو آسیب می‌زنند. در واقع، باید توجه داشته باشی که دشمنی‌ها و کارشکنی‌های آن‌ها می‌تواند شبیه به سختی‌هایی باشد که در تاریخ بر خاندان یاسین گذشته است.
نی ز اول دوستانت را نبودی با تو الف
نی چنان گشتی کنون کز خطبهٔ چین و ختا
هوش مصنوعی: از همان ابتدا دوستانت با تو نبودند و اکنون چنان شده‌ای که در اثر لطافت و ظرافت، به سخنانی از چین و ختا (سرزمین‌های دور) می‌پردازی.
از برای مهر چهر جانفزایت را همی
بر دو چشم مردمان غیرت بود مردم گیا
هوش مصنوعی: برای عشق و زیبایی چهره‌ات، غیرت و محبت مردم بر دو چشمان آنها را تماشا می‌کند و آنها را به‌عنوان انسان‌های شریف می‌شناسد.
نی کنون از لطف ربانی همه اقلیم شرع
از تو خرم شد چه بر داوودیان شهر سبا
هوش مصنوعی: در حال حاضر، به لطف خداوند، تمام سرزمین‌های دین و شریعت از وجود تو شاداب شده‌اند، همان‌طور که بر ساکنان داوودی شهر سبا اثر گذاشته است.
نی تو حیران مانده بودی در تماشاگه عجب
نی تو ره گم کرده بودی در بیابان ریا
هوش مصنوعی: تو در تماشای شگفتی‌ها حیران بودی و راه را در بیابان ریا گم کرده بودی.
آن چنانت ره نمود ایزد به پاکی تا شدند
خرقه‌پوشان فلک در جنب تو ناپارسا
هوش مصنوعی: خداوند آن چنان راه پاکی را به تو نشان داد که ستاره‌ها و آسمان‌نشینان در مقابل تو به نظر می‌رسند که ناپاک و آلوده هستند.
نی تو در زندان چاه حاسدان بودی ببند
هم‌نشین ذل و غریبی هم عنان رنج و عنا
هوش مصنوعی: تو در زندان حسادت دیگران بودی، از هیچ‌کس کمک نخواهی و باید به تنهایی با درد و رنج‌هایت مواجه شوی.
نی خدا از چاه و بند حاسدانت از روی فضل
بر کشید و برنشاندت بر بساط کبریا
هوش مصنوعی: خداوند تو را از چاه و مشکلاتی که حسادت‌کنندگان برایت ایجاد کرده بودند، نجات داد و با فضل و رحمت خود، تو را به مقام و عظمت بالایی رساند.
بی‌پدر بودی ولیک اکنون چنانی کز شرف
پادشاه دین همی در دین پدر خواند ترا
هوش مصنوعی: تو بدون پدر بودی اما اکنون به قدری بزرگ و شایسته هستی که از مقام پادشاهی دین، تو را به نام پدر می‌خوانند.
آن چنان گشتی که بد گویت کنون بی‌روی تو
نه همی در دل بهی بیند نه اندر جان بها
هوش مصنوعی: تو آن‌قدر تغییر کرده‌ای که اکنون بدگویان هم بی‌روی تو در دلشان به تو اعتباری قائل نیستند و نه در جانشان ارزشی برایت می‌بینند.
ای یتیمی دیده اکنون با یتیمان لطف کن
وی غریبی کرده اکنون با غریبان کن وفا
هوش مصنوعی: ای یتیم، حالا که خودت در وضعیت یتیمی قرار داری، به دیگر یتیم‌ها محبت کن. و چون خودت غریب هستی، به غریبان هم وفا و دوستی نشان بده.
«الفلق» می‌خوان و می‌دان قصد این چندین حسود
«والضحی» می‌خوان و می‌کن شکر این چندین عطا
هوش مصنوعی: از صبحگاه به عشق و امید زندگی کن و در برابر حسادت‌ها و بددلی‌ها مقاوم باش. همچنین، قدردان نعمت‌ها و بخشش‌های زندگی باش و شکرگزار آنها باش.
ای مرا از یک نعم پیوسته با چندین نعم
وی مرا از یک بلی ببریده از چندین بلا
هوش مصنوعی: ای تو که مرا از یک نعمت همیشه بهره‌مند ساخته‌ای و از نعمت‌های دیگر هم برخوردارم. و ای تو که مرا از یک «نه» رهایی داده‌ای و از بدبختی‌های بسیار نجاتم بخشیده‌ای.
شکرت ار بر کوه برخوانم به یک آواز، من
از برای حرص مدحت صد همی گردد صدا
هوش مصنوعی: اگر صدایم را بر فراز کوه‌ها برسانم، این تنها به خاطر تمایل و اشتیاق به ستایش توست که باعث می‌شود صدا به شدت طنین‌انداز گردد.
شعر من نیک از عطای نیک تست ایرا که مرغ
هر کجا به برگ بیند به برون آرد نوا
هوش مصنوعی: شعر من به خاطر خوبی تو زیباست. درست مثل اینکه پرنده هر جا که برگ سبز ببیند، صدای خوشی را به بیرون می‌آورد.
قربت تو باز هستم کرد در صحرای انس
شربت تو باز مستم کرد در باغ صفا
هوش مصنوعی: حضور و نزدیکی تو باعث شده‌ است که در دنیای محبت و آشتی سرمست شوم. مانند کسی که در باغی پر از صفا و آرامش، لذتی عمیق را تجربه می‌کند.
گر غنی شد جان و عقل از تو عجب نبود از آنک
آمدست این از پیمبر «طائف الحج الغنا»
هوش مصنوعی: اگر روح و عقل انسان غنی شود، عجیب نیست؛ زیرا این حالت از پیامبر (ص) ناشی می‌شود.
ورچه تن را این غرض حاصل نیامد زان مدیح
ای بداگر جان ما را افتد از مدحت بدا
هوش مصنوعی: اگرچه هدفی که از ستایش بدن داریم به دست نیامد، اما ای بداهنگ، اگر جان ما از این ستایش آسیب ببیند.
مانده‌ام مخمور آن شربت هنوز از پار باز
پای سست و سر گران این از طمع آن از حیا
هوش مصنوعی: من هنوز تحت تأثیر آن نوشیدنی هستم، و همچنان نمی‌توانم به‌خوبی برپا شوم؛ سرم سنگین است و پایم سست. این حالتم از یک طرف به خاطر میل و خواستم است و از طرف دیگر به خاطر حیا و شرم.
دی به دل گفتم که این را چیست دار و نزد تو
گفت دل: داروی این نزدیک من «منهابها»
هوش مصنوعی: دیروز به دل گفتم که این موضوع چیست و دل در پاسخ گفت: راه چاره این مشکل نزد من است.
تا کلاه از روح دارد عامل کون و فساد
تا قبا از عقل دارد قابل علم و بقا
هوش مصنوعی: وجود هر پدیده‌ای در دنیا، به علت و انگیزه‌ای وابسته است. اگر این پدیده‌ها از روح و عقل نشأت بگیرند، می‌توانند در مسیر صحیح و هدفمند قرار بگیرند و به علم و ماندگاری برسند. به عبارتی دیگر، تأثیرات روح و عقل می‌توانند بر کیفیت و ماندگاری آثار و موجودات در جهان نقش داشته باشند.
فرق و شخص دشمنت پوشیده بادا تا ابد
هم به مقلوب کلاه و هم به تصحیف قبا
هوش مصنوعی: دشمن تو همیشه در سایه باشد و هویت او پنهان بماند، تا به آخر عمر هم در ناراحتی و ناکامی خود باقی بماند.
باد برخوان وجودت روز و شب تصحیف صیف
باد بر جان حسودت سال و مه قلب شتا
هوش مصنوعی: باد همواره در حال وزیدن است و هر روز و شب وجود تو را تحت تأثیر قرار می‌دهد. در حالی که این حسادت و دلسردی به تو آسیب می‌زند، زمان و فصل‌ها به سرعت در حال تغییرند و زیبایی‌های زندگی از دست می‌روند.
عالم از علم تو چونان باد کز مادر صبی
خلقت از خلق تو چونان باد کز گلبن صفا
هوش مصنوعی: عالم به خاطر دانش تو مانند بادی است که از مادر زاده شده، و خلق تو مانند بادی است که از گلستان صفا می‌وزد.
خلعت و احسان شاعر سنت هم نام تست
باد ز احسان تو زین سنت سنایی را سنا
هوش مصنوعی: این بیت درباره دو مفهوم مهم در شعر و ادبیات فارسی صحبت می‌کند: بخشی از شعر به دو ویژگی یعنی بخشش و نیکی اشاره دارد که شاعرانی چون سنایی به آن پرداخته‌اند. شاعر در اینجا به نوعی از میراث ادبی و فرهنگی اشاره می‌کند که از طریق نیکی و لطف منتقل شده است و به نوعی همبستگی بین شاعران و ارزش‌های ادبی آن‌ها اشاره دارد. به عبارتی، اهمیت احسان و نیکی در شعر و ادبیات، به مانند لباس زیبا و ارزشمندی است که شاعر به تن می‌کند.

حاشیه ها

1397/06/09 22:09
مامیترا

در احوالات احمد نیریزی خوشنویس قرن یازدهم هجری (اواخر دوره صفویه) آمده است که: سفرهایی به مکه و مدینه و عتبات عالیات و مشهد کرده و هنگام زیارت قبر پیامبر اکرم (ص) اشعاری گفته که به آب زر روی کاغذ خان بالغ به خط نسخ نوشته بیت اول آن این است:
کفر و ایمان را هم اندر تیرگی هم در صفا
نیست دارالملک جز رخسار وزلف مصطفی
بیت اول این قصیده همین بیت اشاره شده است. این که آیا نیریزی از شعر سنایی نوشته ولی به او منسوب شده برای من نامعلوم است.