قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۴ - در مدح ابوبکربن محمد
 ای کس به سزا وصف تو ناکرده بیانی 
 حیران شده از ذات لطیف تو جهانی 
 ذاتت نه مکان گیر ولیکن ز تصرف 
 خالی نه ز آیات تو یک لحظه مکانی 
 بردیده نهان ذات تو از کشف ولیکن 
 پوشیده نه بر علم قدیم تو نهانی 
 از شوق تو در دیدهٔ جویان تو ناری 
 در عدل تو در سینهٔ اعدات دخانی 
 جان و تن و دل باخته بر نطع ارادت 
 ناکرده برین باخت زنا یافت زیانی 
 ای ذات تو ز آلایش اوهام و خرد دور 
 وی نعت تو ز اظهار به هر دیده عیانی 
 جانها همه خون گشته ز شوق تو که از تو 
 جز صنع حکیمانه ندیدند نشانی 
 آنرا که تو خون ریختی از شوق نیاید 
 از لذت تیغ تو از آن کشته فغانی 
 کار همه عیاران از سوز وصالت 
 چاهیست پس از راه درانداخته جانی 
 ای تیغ سخن کند و بر از مدحت مخلوق 
 وصف تو مر این تیغ مرا بوده فسانی 
 زیبد که کنم از سر معنی و حقیقت 
 بر بام چنین دوست یکی خانه فشانی 
 ای قوم بگریید که مهمان گرامی 
 تخم گنهان خورد و ز ما کرد گرانی 
 مهمان و چه مهمان که مر این عارضگان را 
 از رحم میآراید هر ساعت خوانی 
 رفت و گنهان برد و نکرد ایچ شکایت 
 ای مجلسیان اینت گرامی مهمانی 
 دریافتهایم این را حقش بگزاریم 
 باشد نگزارند به ماه رمضانی 
 در وقت وداعش که چوگل رفت بسازیم 
 از خون جگر بر مژه چون لاله ستانی 
 زین سوز بسازیم یکی از سر معنی 
 بر یاد جمال العلما جان فشانی 
 آن شاه امامان که عروسان سخن را 
 بیکار ندیدست ز گفتار زمانی 
 آن چرخ شریعت که مه روزهٔ او را 
 از تربیت اوست بهر جای امانی 
 ای مسند فتوی ز علوت چو سپهری 
 وی مجلس دانش ز جمالت چو جنانی 
 کلکت چو عدویت دو زبان و به عبارت 
 چون تیر سخن داری چون تیغ زبانی 
 عرشست رکاب سخنت زان که سخن را 
 امروز به جز در کف تو نیست عنانی 
 رمحست در آب حیوان لیک نباشد 
 جز آتش سوزنده در آن رمح سنانی 
 برنامهٔ دین کس به از آن میننویسد 
 جز نام ابوبکر محمد عنوانی 
 این پیر جهان گرد سبک پی بندیدست 
 در گردش خود چون تو گرانمایه جوانی 
 این کوه ندیده چو وقار تو مکینی 
 وین چرخ نزاده چو معالیت مکانی 
 این مرکز با نفع گران سنگ ندیدست 
 جز علم و درنگ تو سبک روح گرانی 
 ایام چو خرم تو ندیدست سکونی 
 افلاک چو عزم تو ندادست روانی 
 از هر سخنت فایده خوفی و رجایی 
 در هر نکتت مایده جانی و جهانی 
 نه دایره امروز همی گوید یارب 
 چندین گذر علم ز یک تنگ دهانی 
 از راستی پند تو مانا که نماندست 
 کژ رو به زمین و به زمان چون سرطانی 
 حقا که جز از لفظ تو آفاق ندیدست 
 چندین درر از فایده در غالیه دانی 
 تا خاطر پر نور تو از علم نیفزود 
 کس مشکلی از شرع نمیکرد بیانی 
 امروز بنامیزد از آثار یقینت 
 چون تیر شد اکنون که کمان بود گمانی 
 آن گه که ز منبر سخن اندازی چون تیر 
 باشد سخن سحبان پیشت چو کمانی 
 دشمن چو کشانی دو بسد را به ضرورت 
 در خدمت تو بندد با جزع میانی 
 جان تو که مجدود سناییت ندارد 
 جز بهر ثناهای تو جانی و زبانی 
 هرگز نشود خوار چو خاک از پی بادی 
 بی آب چو آتش نشود از پی نانی 
 هست اینهمه ز اقبال ثنای تو وگرنه 
 در شهر که میگوید ازین سان سخنانی 
 گر هیچ ز مدحت قصبی بندد ازین پس 
 نگشاید جز از قیل شکر لسانی 
 احباب ترا باد خزانی چو بهاری 
 اعدای ترا باد بهاری چو خزانی 
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۳ - توصیف روح در بدن: شگفت آید مرا بر دل ازین زندان سلطانیقصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۵: از خانه برون رفتم من دوش به نادانی 
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
 ای کس به سزا وصف تو ناکرده بیانی 
 حیران شده از ذات لطیف تو جهانی 
هوش مصنوعی: ای کسی که وصف تو شایسته و سزاوار نیست، جهانی حیران و متعجب از ظرافت و لطافت وجود تو شده است.
 ذاتت نه مکان گیر ولیکن ز تصرف 
 خالی نه ز آیات تو یک لحظه مکانی 
هوش مصنوعی: وجود تو محل نگهداری نیست، اما از تأثیرات خالی نیستی. حتی یک لحظه هم از نشانههای تو دور نیستی.
 بردیده نهان ذات تو از کشف ولیکن 
 پوشیده نه بر علم قدیم تو نهانی 
هوش مصنوعی: چشمان من از حقیقت وجود تو آگاه است، اما این آگاهی نه بر علم قدیم تو پوشیده است و نه برای آن دلیلی وجود دارد.
 از شوق تو در دیدهٔ جویان تو ناری 
 در عدل تو در سینهٔ اعدات دخانی 
هوش مصنوعی: از شوق و عشق تو، چشمان پر از اشتیاقی دارم و در دل کسانی که علیه تو هستند، دودی از انصاف و عدالت وجود دارد.
 جان و تن و دل باخته بر نطع ارادت 
 ناکرده برین باخت زنا یافت زیانی 
هوش مصنوعی: جان و دل خود را برای خدمت و محبت کسی از دست دادهام، اما هنوز به او وابسته نشدهام. با این حال، در این بازی عشق، ضرر کردم و زیانی به من رسید.
 ای ذات تو ز آلایش اوهام و خرد دور 
 وی نعت تو ز اظهار به هر دیده عیانی 
هوش مصنوعی: ای وجود تو از آلودگیهای ناشی از خیالها و تفکرات دور است و توصیف تو از نظر هر بینندهای واضح و روشن است.
 جانها همه خون گشته ز شوق تو که از تو 
 جز صنع حکیمانه ندیدند نشانی 
هوش مصنوعی: دلها از عشق تو به درد آمدهاند، زیرا کسی جز تو نشانی از هنر و تدبیر حکیمانه ندیده است.
 آنرا که تو خون ریختی از شوق نیاید 
 از لذت تیغ تو از آن کشته فغانی 
هوش مصنوعی: هیچکس به خاطر عطش عشق تو، که به خونش دلالت دارد، از لذت شمشیر تو به فریاد نخواهد آمد.
 کار همه عیاران از سوز وصالت 
 چاهیست پس از راه درانداخته جانی 
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کار تمامی افراد ماهر و باهوش به نوعی تحت تأثیر عشق و ارتباط عمیقشان با معشوق است. آنها از طریق راههایی که با آتش عشق میسوزند، جان خود را در این مسیر قرار داده و به تحولی درونی دست مییابند.
 ای تیغ سخن کند و بر از مدحت مخلوق 
 وصف تو مر این تیغ مرا بوده فسانی 
هوش مصنوعی: ای سخن که مانند تیغی تند و برّایی، تو به توصیف مخلوق مشغولی، اما وصف تو آنچنان است که این تیغ زبان من، فقط افسانهای از تو را روایت میکند.
 زیبد که کنم از سر معنی و حقیقت 
 بر بام چنین دوست یکی خانه فشانی 
هوش مصنوعی: خوب است که به عمق معنی و حقیقت بپردازم و درباره چنین دوستی صحبت کنم که مانند زنی دلنشین و دلربا بر بام زندگیام قرار دارد.
 ای قوم بگریید که مهمان گرامی 
 تخم گنهان خورد و ز ما کرد گرانی 
هوش مصنوعی: ای مردم گریه کنید که مهمان عزیز، خطای پنهانی را انجام داد و باعث شد که بر ما فشار و سختی بیفتد.
 مهمان و چه مهمان که مر این عارضگان را 
 از رحم میآراید هر ساعت خوانی 
هوش مصنوعی: مهمانی که به دیدار میآید، چه مهمانیای! که هر لحظه بخشی از زیباییهای این دنیا را به ما هدیه میدهد و مانند سفرهای پر از نعمت است.
 رفت و گنهان برد و نکرد ایچ شکایت 
 ای مجلسیان اینت گرامی مهمانی 
هوش مصنوعی: او رفت و بدون اینکه شکایتی کند، گناهان خود را با خود برد. ای مهمانان گرامی، این لحظه شماست.
 دریافتهایم این را حقش بگزاریم 
 باشد نگزارند به ماه رمضانی 
هوش مصنوعی: ما فهمیدهایم که باید این حق را به او بدهیم، اما ممکن است در ماه رمضان این اجازه را ندهند.
 در وقت وداعش که چوگل رفت بسازیم 
 از خون جگر بر مژه چون لاله ستانی 
هوش مصنوعی: زمانی که او را وداع میکنیم، باید با اشک و اندوهی عمیق، همچون گل لاله، چشمانمان را زینت بخشیم.
 زین سوز بسازیم یکی از سر معنی 
 بر یاد جمال العلما جان فشانی 
هوش مصنوعی: از این شعله عشق، برای خود یک سرود بسازیم که یادآور زیبایی دانشمندان است و برای آن از جان خود مایه بگذاریم.
 آن شاه امامان که عروسان سخن را 
 بیکار ندیدست ز گفتار زمانی 
هوش مصنوعی: آن امام بزرگوار که هرگز عروسهای کلام را بیکار ندیده و در طول زمان به گفتار اهمیت داده است.
 آن چرخ شریعت که مه روزهٔ او را 
 از تربیت اوست بهر جای امانی 
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که قوانین و اصولی که ما را راهنمایی میکند، همچون یک چرخ گردان است که به ما کمک میکند تا بهترین مسیر را پیدا کنیم و در این راه به ما اطمینان میدهد و محافظت میکند.
 ای مسند فتوی ز علوت چو سپهری 
 وی مجلس دانش ز جمالت چو جنانی 
هوش مصنوعی: ای کسی که در مقام فتوا و حکم به جایی برتر نشستهای، تو مانند آسمانی هستی. و ای صاحب مجلس علم و دانش، جمال و زیباییات همانند یک پری است.
 کلکت چو عدویت دو زبان و به عبارت 
 چون تیر سخن داری چون تیغ زبانی 
هوش مصنوعی: زمانی که زبان تو مانند دو زبان زنده و فعال است و تو به راحتی میتوانی صحبت کنی، این صحبتهای تو مانند چاقوی برنده و تیز عمل میکند.
 عرشست رکاب سخنت زان که سخن را 
 امروز به جز در کف تو نیست عنانی 
هوش مصنوعی: عرش به عنوان جایگاه بلندی برای سخنان تو در نظر گرفته شده است، زیرا امروز هیچکس غیر از تو کنترل و هدایت سخن را در دست ندارد.
 رمحست در آب حیوان لیک نباشد 
 جز آتش سوزنده در آن رمح سنانی 
هوش مصنوعی: چشمانت در آب حیات بینظیر است، اما در واقع فقط آتش سوزانی در دل آن نهفته است.
 برنامهٔ دین کس به از آن میننویسد 
 جز نام ابوبکر محمد عنوانی 
هوش مصنوعی: هیچ برنامهای دربارهٔ دین به زیبایی و جامعیت نام ابوبکر و محمد نمیتواند نوشته شود.
 این پیر جهان گرد سبک پی بندیدست 
 در گردش خود چون تو گرانمایه جوانی 
هوش مصنوعی: این پیر که تجربههای زیادی دارد، به سادگی و خوشی در حال چرخش است و تو، جوانی با ارزش و گرانبها، در دورهای از زندگیات هستی که باید از این روزها بهرهبرداری کنی.
 این کوه ندیده چو وقار تو مکینی 
 وین چرخ نزاده چو معالیت مکانی 
هوش مصنوعی: این کوه که هیچ کس مانند تو آرام و با وقار نیست و این آسمان نیز مانند جایگاه تو بوجود نیامده است.
 این مرکز با نفع گران سنگ ندیدست 
 جز علم و درنگ تو سبک روح گرانی 
هوش مصنوعی: این مکان به جز علم و تفکر، چیزی با ارزش ندیده است و تو با روحی سبک، به خوبی بار سنگینی را تحمل کردهای.
 ایام چو خرم تو ندیدست سکونی 
 افلاک چو عزم تو ندادست روانی 
هوش مصنوعی: وقتی روزها به زیبایی و شادابی تو سپری میشود، آسمان هم هیچگاه آرامش را ندیده است؛ زیرا چنان شوق و حرکتی در تو وجود دارد که به عالم و هستی جنبش میبخشد.
 از هر سخنت فایده خوفی و رجایی 
 در هر نکتت مایده جانی و جهانی 
هوش مصنوعی: هر کلام تو دارای خیر و نیکویی است و در هر نکتهای از گفتههایت امید و ترس نهفته است، که میتواند جان و جهان را تغذیه کند.
 نه دایره امروز همی گوید یارب 
 چندین گذر علم ز یک تنگ دهانی 
هوش مصنوعی: امروز دایره نمیگوید که چرا علم با این شدت و تنگنظری از یک منبع محدود عبور میکند.
 از راستی پند تو مانا که نماندست 
 کژ رو به زمین و به زمان چون سرطانی 
هوش مصنوعی: از صداقت و درستی تو پندی پایدار به جا نمیماند، همانند موجودی که در زمین و زمان به شکل نادرستی حرکت میکند.
 حقا که جز از لفظ تو آفاق ندیدست 
 چندین درر از فایده در غالیه دانی 
هوش مصنوعی: واقعا که جز از کلمات تو، جهان هیچ گاه این همه گوهر از فایده را در دل عطر مشاهده نکرده است.
 تا خاطر پر نور تو از علم نیفزود 
 کس مشکلی از شرع نمیکرد بیانی 
هوش مصنوعی: هیچ کس به خاطر علم نورانی تو، مسألهای از دین را بیان نکرد و مشکلی را مطرح نساخت.
 امروز بنامیزد از آثار یقینت 
 چون تیر شد اکنون که کمان بود گمانی 
هوش مصنوعی: امروز بدنما به وضوح به نشانههای یقینت اشاره میکند، همانطور که وقتی تیر رها میشود، آنچه در ابتدا کمان بود به گمان تبدیل میشود.
 آن گه که ز منبر سخن اندازی چون تیر 
 باشد سخن سحبان پیشت چو کمانی 
هوش مصنوعی: وقتی که از منبر صحبت میکنی، کلام تو مانند تیر در هدف است و سخن من مانند کمان در برابر توست.
 دشمن چو کشانی دو بسد را به ضرورت 
 در خدمت تو بندد با جزع میانی 
هوش مصنوعی: وقتی دشمن به شدت به تو نزدیک میشود، برای دفاع و حفاظت از خود ناگزیر میشود که با تمام امکانات خود، در خدمت تو قرار بگیرد و دست به کار شود.
 جان تو که مجدود سناییت ندارد 
 جز بهر ثناهای تو جانی و زبانی 
هوش مصنوعی: جان تو به گونهای است که هیچ محدودیتی ندارد، جز اینکه مخصوص ستایشهای تو باشد، و من تنها برای تو جانی و زبانی دارم.
 هرگز نشود خوار چو خاک از پی بادی 
 بی آب چو آتش نشود از پی نانی 
هوش مصنوعی: آدم نباید زیر بار فشار و رنج زندگی خوار و ذلیل شود، مانند خاکی که در باد به این سو و آن سو میافتد. همچنین مانند آتش که بدون سوخت نمیتواند روشن بماند، انسان هم بدون در پی چیزی و تلاشی نباید در زندگی بماند.
 هست اینهمه ز اقبال ثنای تو وگرنه 
 در شهر که میگوید ازین سان سخنانی 
هوش مصنوعی: این همه خوشبختی و بهروزی که به خاطر ستایش توست، وگرنه در این شهر هیچکس چنین سخنانی نمیگوید.
 گر هیچ ز مدحت قصبی بندد ازین پس 
 نگشاید جز از قیل شکر لسانی 
هوش مصنوعی: اگر هیچ مدحی از قصب (شاعر) نرود، پس از این هیچ چیزی نخواهد گفت جز به زبان شکر و سپاس.
 احباب ترا باد خزانی چو بهاری 
 اعدای ترا باد بهاری چو خزانی 
هوش مصنوعی: دوستانت در فصل سرد و خشک مانند نسیم بهاری و دشمنانت در زمان بهار همچون باد سرد و خشک هستند.

سنایی