قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۰ - دریغا کو مسلمانی
مسلمانان، مسلمانان، مسلمانی، مسلمانی
از این آیینِ بیدینان، پشیمانی، پشیمانی
مسلمانی کنون اسمیست بر عرفی و عاداتی
دریغا، کو مسلمانی؟ دریغا، کو مسلمانی؟
فرو شد آفتابِ دین، برآمد روزِ بیدینان
کجا شد دردِ بودَرْدا و آن اسلامِ سَلْمانی؟
جهان، یکسر، همه، پُردیو و پُرغولاند و اُمَّت را
که یاری کرد جز اسلام و جز سُنَّت نگهبانی؟
بمیرید از چنین جانی کز او کفر و هوا خیزد
ازیرا در جهان، جانها فرو ناید مسلمانی
شرابِ حِکْمَتِ شَرْعی خورید اندر حَریمِ دین
که محروماند از این عِشْرَت، هَوَسگویانِ یونانی
مَسازید از برای نام و دام و کام، چون غولان
جَمالِ نَقْشِ آدم را نِقابِ نَفْسِ شِیطانی
شود روشن، دل و جانْتان ز شَرْع و سُنَّتِ اَحْمَد
چنان کز عِلَّتِ اُولا، قَوی شد جوهرِ ثانی
ز شَرْع است این نه از تنْتان، درونِ جانِتان، روشن
ز خورشید است نز چَرْخ است جِرْمِ ماه، نورانی
که گر تأییدِ عَقْلِ کُل نبودی نَفْسِ کُلّی را
نَگَشْتی قابِلِ نَقْشِ دُوُم، نَفْسِ هَیولانی
هر آن کاو گشت پرورده به زیرِ دامَنِ خِذلان
گریبانگیر او نایَد دمی، توفیقِ رَبّانی
نَگَرْدَد گِرْدِ دینداران، غرورِ دیوِ نَفْس ایرا
سبکدل کی کَشَد هرگز دمی بارِ گِرانجانی؟
تو ای مردِ سخنپیشه که بهرِ دامِ مشتی دون
ز دینِ حق بِمانْدَسْتی به نیرویِ سخندانی
چه سُستی دیدی از سُنَّت که رفتی سویِ بیدینان؟
چه تقصیر آمد از قرآن که گشتی گِرْدِ لامانی؟
نبینی غِیْبِ آن عالَم در این پُرعِیْب عالَم زان
که کس نَقْشِ نَبُوَّت را ندید از چَشْمِ جِسْمانی
برون کن طوقِ عقلانی! بهسوی ذوقِ ایمان شو!
چه باشد حکمتِ یونان به پیش ذوقِ ایمانی؟
کی آیی همچو مارِ چرخ از این عالَم برون تا تو
بهسان کَژْدُمِ بیدُم در این پیروزه پَنْگانی
درِ کُفْر و جُهودی را زِ اوّل چون علی بَرْکَن
که تا آخر چون او یابی ز دین، تَشْریفِ رَبّانی
بجو خشنودیِ حَق را ز جان و عَقْل و مال و تَن
پس آنگه از زبانِ شُکْر میگو کاینت ارزانی
درین کُهپایه چون گردی بر آخور چون خَرِ عیسی
بهسوی عالَمِ جان شو که چون عیسی همه جانی
زِ دونی و زِ نادانی چنین مزدورِ دیوان شد
وگرنه ارسلان، خاص است، دین را نَفْسِ انسانی
تو ای سلطان که سلطان است خشم و آرزو بر تو
سویِ سلطانِ سلطانان نداری اسمِ سلطانی
چه خیزد ز اوّل مُلْکی که در پیشِ دَمِ آخر
بود ساسی و بیسامان، چه ساسانی، چه سامانی
بدین ده روزه دهقانی مشو غَرِّه که ناگاهان
چو این پیمانه پُر گَرْدَد، نه ده مانده، نه دهقانی
تو مانی و بد و نیکت چو زین عالم برون رفتی
نیاید با تو در خاکت، نه فغفوری، نه خاقانی
فسانهٔ خوب شو آخر، چو میدانی که پیش از تو
فسانهٔ نیک و بد گشتند سامانی و ساسانی
تو ای خواجه گر از ارکانِ این ملکی نیی خواجه
از آن کز بهر بنیت را اسیر چار ارکانی
نیابد هیچ انس و جان نسیم انس جان هرگز
که با دین و خرد نبود براق انسی و جانی
ز بهر شربت دردست شیبت پر ز نور حق
گر از لافست نیرانیست آن شیبت نه نورانی
به سبزهٔ عشوه و غفلت نهاد خود مکن فربه
که فربه فرث و دم گردد ز پختن یا ز بریانی
اگر خواهی که چون یوسف به دست آری دو عالم را
درین تاریکی زندان چو یوسف باش زندانی
ورت باید که همچون صبح بی خود دم زنی با حق
صبوحی را شرابی خواه روحانی نه ریحانی
تو ای ظالم سگی میکن که چون این پوست بشکافند
در آن عالم سگی خیزی نه کهفی بلکه کهدانی
تو مردم نیستی زیرا که دایم چون ستور و دد
گهی دلخسته از چوبی گهی جان بستهٔ خوانی
اگر چند از توانایی زننده همچو خایسگی
وگر چند از شکیبایی خورنده همچو سندانی
مشو غره که در یک دم ز زخم چرخ ساینده
بریزی گر همه سنگی بسایی گرچه سوهانی
تو ای بازاری مغبون که طفلی را ز بیرحمی
دهی دین تا یکی حبهش ز روی حیله بستانی
ز روی حرص و طراری نیارد وزن در پیشت
همه علم خدا آن گه که بنشینی بوزانی
ز مردان شکسته مرد خسته کم شود زیرا
که سگ آنجاست کابادست گنج آنجا که ویرانی
تو ای نحس از پس میزان از آن جز قحط نندیشی
که عالم قحط بر گیرد چو کیوان گشت میزانی
ولیکن مشتری آخر بروز دین ز شخص تو
بخواهد کین خویش ار چه بسازی جای کیوانی
تو ای زاهد گر از زهدت کسی سوی ریا خواند
ز بهر چشم بدبینان تو و جای تن آسانی
مترس ار در ره سنت تویی بیپای چون دامن
چو اندر شاهراه عشق بی سر چون گریبانی
به وقت خدمت یزدان بنیت راست کن قبله
از آن کاین کار دل باشد نباشد کار پیشانی
قیامت هست یومالجمع سوی مرد معنی دان
ولیکن نزد صورت بین بود روز پریشانی
اگر بیدست و بیپایی به میدان رضای او
به پیش شاه گویی کن که ناید از تو چوگانی
درین ره دل برند از بر درین صف سر برند از تن
تو و دوکی و تسبیحی که نز مردان میدانی
فقیه ار هست چون تیغ و فقیر ار هست چون افسان
تو باری کیستی زینها که نه تیغی نه افسانی
تو ای عالم که علم از بهر مال و جاه را خواهی
به سوی خویش دردی گر به سوی خلق درمانی
اگر چه از سر جلدی کنی بر ما روا عشوه
در آن ساعت چه درمان چون به عشوهٔ خویش درمانی
زبان دانی ترا مغرور خود کردست لیکن تو
نجات اندر خموشی دان زیان اندر زبان دانی
اگر تو پاک و بیغشی به سوی خویشتن چون شد
به نزد ناقدان نامت نبهره و قلب و حملانی
سماعست این سخن در مر و اندر تیم بزازان
هم اندر حسب آن معنی ز لفظ آل سمعانی
که جلدی زیرکی را گفت من پالانیی دارم
ازین تیزی و رهواری چو باد و ابر نیسانی
بدو گفتا مگو چونین گر او را این هنر بودی
نبودی چون خران نامش میان خلق پالانی
بدان گه بوی دین آید ز علمت کز سر دردی
نشینی در پس زانو و شور فتنه بنشانی
ور از واماندگی بادی برآری سرد پیش تو
نماند پیش آن جنبش حزیران را حزیرانی
چو در روح ایزد را صدف شد بنیت مریم
نیارستی ز مستان کرد در پیشش زمستانی
تو ای مقری مگر خود را نگویی کاهل قرآنم
که از گوهر نیی آگه که مرد صوت و الحانی
برهنه تا نشد قرآن ز پردهٔ حرف پیش تو
ترا گر جان بود عمری نگویم کاهل قرآنی
به اخماس و به اعشار و به ادغام و امالت کی
ترا رهبر بود قرآن به سوی سر یزدانی
رسن دادت ز قرآن تا ز چاه تن برون آیی
که فرمودت رسن بازی ز راه دیو نفسانی
بدین شرمی که عثمان کرد بهر بندگی حق را
تو زین چون خواجگی جویی بگو کو شرم عثمانی
یکی خوانیست پر نعمت قران بهر غذای جان
ولیکن چون تو بیماری نیابی طعم مهمانی
تو ای صوفی نیی صافی اگر مانند تازیکان
بدام خوبی و زشتی ببند آبی و نانی
بدانجا میوه و حور و بدینجا لقمه و شاهد
ستوری بود خواهی تو بدو جهان همچو قربانی
شوی رهبر جهانی را ز بهر معنی و صورت
خضروار ار غذا سازی سمالموت بیابانی
چو یعقوب از پی یوسف همه در باز و یکتا شو
وگر نه یوسفی کن تو نه مرد بیت احزانی
اگر راه حقت باید ز خود خود را مجرد کن
ازیرا خلق و حق نبود بهم در راه ربانی
ز بهر این چنین راهی دو عیار از سر پاکی
یکی زیشان اناالحق گفت و دیگر گفت سبحانی
شنیدستی که اندر مرو در میرفت بی سیمی
ز بهر بوی بورانی چه گفت آن لال لامانی
بگفتا من ز بورانی به بویی کی شوم قانع
مرا در پشت بارانی و در دل عشق بورانی
دلی باید ز گل خالی که تا قابل بود حق را
که ناید با صد آلایش ز هر گلخن گلستانی
تو پیش خویشتن خود را چو کتان نیست کن زیرا
ترا بر چرخ ماهی به که در بازار کتانی
پشیمان شد سنایی باز ازین آمد شد دونان
مبادا زین پشیمانیش یک ساعت پشیمانی
قناعت کرد مستغنی از این و آن نهادش را
چو خواهی کرد چون دونان ثنای اینی و آنی
بباید کشت گرگی را که روز برف بر صحرا
کشد چون نازکان پا را ز تری یا ز بارانی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مسلمانان، مسلمانان، مسلمانی، مسلمانی
از این آیینِ بیدینان، پشیمانی، پشیمانی
هوش مصنوعی: ای مسلمانان، به یاد داشته باشید که در این زمانهای که بسیاری از اصول دین را فراموش کردهاند و به بیدینی روی آوردهاند، باید از این وضعیت پشیمان شوید و به اصول و ارزشهای مسلمانی بازگردید.
مسلمانی کنون اسمیست بر عرفی و عاداتی
دریغا، کو مسلمانی؟ دریغا، کو مسلمانی؟
هوش مصنوعی: امروزه لفظ مسلمان تنها به یک نام و عادتی تبدیل شده است، افسوس که نشانی از ایمان واقعی و روحاسلامی پیدا نمیشود.
فرو شد آفتابِ دین، برآمد روزِ بیدینان
کجا شد دردِ بودَرْدا و آن اسلامِ سَلْمانی؟
هوش مصنوعی: خورشید دین غروب کرد و روز بیدینی طلوع کرد. کجا رفت درد و رنجی که متوجه دین بود؟ و آن اسلام مانند سلمانی که تنها ظاهری از دین را دارد، چه شد؟
جهان، یکسر، همه، پُردیو و پُرغولاند و اُمَّت را
که یاری کرد جز اسلام و جز سُنَّت نگهبانی؟
هوش مصنوعی: جهان پر از دیوان و غولهاست و تنها اسلام و سنت میتوانند امت را محافظت کنند.
بمیرید از چنین جانی کز او کفر و هوا خیزد
ازیرا در جهان، جانها فرو ناید مسلمانی
هوش مصنوعی: از چنین انسانی که کفر و هوای نفس از او سر میزند، باید مرد. زیرا در جهان، مسلمانی نمیتواند از جانهای دیگر به وجود آید.
شرابِ حِکْمَتِ شَرْعی خورید اندر حَریمِ دین
که محروماند از این عِشْرَت، هَوَسگویانِ یونانی
هوش مصنوعی: در حریم دین، نوشیدنی شیرین و روانی از حکمت ایمانی بنوشید، زیرا افرادی که به دنبال لذتهای زودگذر دنیوی هستند، از این خوشی و سعادت محرومند.
مَسازید از برای نام و دام و کام، چون غولان
جَمالِ نَقْشِ آدم را نِقابِ نَفْسِ شِیطانی
هوش مصنوعی: هرگز به خاطر شهرت و لذتهای زودگذر زندگی نکنید، چرا که مانند غولها، زیباییهای انسانی را زیر نقاب نفسهای شیطانی پنهان کردهاید.
شود روشن، دل و جانْتان ز شَرْع و سُنَّتِ اَحْمَد
چنان کز عِلَّتِ اُولا، قَوی شد جوهرِ ثانی
هوش مصنوعی: دل و جان شما باید با اصول و روشهای آموزههای پیامبر (احمد) روشن و روشنتر شود، همانطور که از علت اصلی، جوهر و ماهیت فرعی و قویتری شکل میگیرد.
ز شَرْع است این نه از تنْتان، درونِ جانِتان، روشن
ز خورشید است نز چَرْخ است جِرْمِ ماه، نورانی
هوش مصنوعی: این شعر اشاره دارد به اینکه روشنایی و نور درونی انسانها و روح آنها ناشی از اصول و قوانین الهی است و نه از جسم و دنیای مادی. نور واقعی و فطری در درون افراد وجود دارد و این نور به مانند نوری است که از خورشید میتابد و از ماه میدرخشد، نشاندهندهی ارتباط عمیق انسان با عالم معنی و حقیقت.
که گر تأییدِ عَقْلِ کُل نبودی نَفْسِ کُلّی را
نَگَشْتی قابِلِ نَقْشِ دُوُم، نَفْسِ هَیولانی
هوش مصنوعی: اگر تأیید عقل کل وجود نمیداشت، نفس کلی هرگز به عنوان زمینهای برای تجلی اشکال و تصاویر مختلف درنمیآمد.
هر آن کاو گشت پرورده به زیرِ دامَنِ خِذلان
گریبانگیر او نایَد دمی، توفیقِ رَبّانی
هوش مصنوعی: هر کسی که تحت تأثیر کمبودها و ناکامیها قرار گیرد، هرگز موفقیتهای الهی را نخواهد یافت.
نَگَرْدَد گِرْدِ دینداران، غرورِ دیوِ نَفْس ایرا
سبکدل کی کَشَد هرگز دمی بارِ گِرانجانی؟
هوش مصنوعی: افراد دیندار باید از خودپرستی و غرور دوری کنند، زیرا این ویژگیها باعث میشود که آنها نتوانند وزن سنگین مشکلات زندگی را به دوش بکشند.
تو ای مردِ سخنپیشه که بهرِ دامِ مشتی دون
ز دینِ حق بِمانْدَسْتی به نیرویِ سخندانی
هوش مصنوعی: ای مردی که در هنر سخن گفتن مهارت داری، تو برای به دست آوردن سودی ناچیز از دین حق فاصله گرفتی.
چه سُستی دیدی از سُنَّت که رفتی سویِ بیدینان؟
چه تقصیر آمد از قرآن که گشتی گِرْدِ لامانی؟
هوش مصنوعی: چطور ممکن است که به خاطر ضعفهایی که در دین مشاهده کردی، به سوی بیدینان روی بیاوری؟ چه اشتباهی از کتاب مقدس سر زده که تو به سمت افرادی گمراه رفتهای؟
نبینی غِیْبِ آن عالَم در این پُرعِیْب عالَم زان
که کس نَقْشِ نَبُوَّت را ندید از چَشْمِ جِسْمانی
هوش مصنوعی: در این دنیا که پر از نقص و عیب است، نباید انتظار داشته باشی که عالمان غیب را ببینند، زیرا هیچ کس نمیتواند مقام نبوت را با دیدی مادی و جسمانی درک کند.
برون کن طوقِ عقلانی! بهسوی ذوقِ ایمان شو!
چه باشد حکمتِ یونان به پیش ذوقِ ایمانی؟
هوش مصنوعی: عقل را کنار بگذار و به سمت احساس و ایمان خود برو. چه ارزشی دارد حکمت یونان در مقابل تجربه ایمانی تو؟
کی آیی همچو مارِ چرخ از این عالَم برون تا تو
بهسان کَژْدُمِ بیدُم در این پیروزه پَنْگانی
هوش مصنوعی: کی به این دنیا به شکلی شگفت انگیز و جذاب بیایی، مانند ماری که از چرخ زندگی بیرون میآید، تا تو نیز همچون کژدمی بدون دم، در این دنیای پر از زیباییها و پیروزیها قرار بگیری.
درِ کُفْر و جُهودی را زِ اوّل چون علی بَرْکَن
که تا آخر چون او یابی ز دین، تَشْریفِ رَبّانی
هوش مصنوعی: از ابتدای کار، بیایمانان و زیانکاران را مانند علی که به ستم را برمیکند، کنار بگذار. تا آخرین لحظه، جزو کسانی نخواهی بود که از دین حقیقی و مقام الهی به دور بمانند.
بجو خشنودیِ حَق را ز جان و عَقْل و مال و تَن
پس آنگه از زبانِ شُکْر میگو کاینت ارزانی
هوش مصنوعی: برای کسب رضایت خداوند، باید از دل، عقل، مال و وجود خود مایه بگذارید. سپس با زبان شکرگزاری کنید و بگویید که نعمتهایتان گوارا باشد.
درین کُهپایه چون گردی بر آخور چون خَرِ عیسی
بهسوی عالَمِ جان شو که چون عیسی همه جانی
هوش مصنوعی: در این پایه، همچون گردی بر آخور، به سمت عالم جان برو، زیرا که تو نیز مانند عیسی روحی زنده و جاندار هستی.
زِ دونی و زِ نادانی چنین مزدورِ دیوان شد
وگرنه ارسلان، خاص است، دین را نَفْسِ انسانی
هوش مصنوعی: این فرد به خاطر نادانی و پستی خود به این حالت سرگردانی و بیهویتی دچار شده است. در حالی که انسانی با نفس پاک و رفتار درست، مانند ارسلان، به مقام و شأنی والا در دین دست مییابد.
تو ای سلطان که سلطان است خشم و آرزو بر تو
سویِ سلطانِ سلطانان نداری اسمِ سلطانی
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تو که خشم و آرزو بر تو تسلط دارند، به سوی پادشاهی که بر همه پادشاهان سلطنت دارد، نامی از سلطنت نداری.
چه خیزد ز اوّل مُلْکی که در پیشِ دَمِ آخر
بود ساسی و بیسامان، چه ساسانی، چه سامانی
هوش مصنوعی: این بیت به وضعیت و شرایطی اشاره دارد که در آغاز یک موضوع یا کار مهم، تنها نتیجۀ ناامیدکنندهای به دست میآید. به این معنا که اگر در شروع کار، مشکلات و بینظمیها وجود داشته باشد، نمیتوان انتظار پیشرفت و موفقیت در انتهای آن را داشت، چه از نظر سیستم حکومتی ساسانی و چه سامانی. به طور کلی، بیانگر این است که آغاز یک کار اگر بدون نظم و برنامهریزی باشد، نتیجۀ مطلوبی به همراه نخواهد داشت.
بدین ده روزه دهقانی مشو غَرِّه که ناگاهان
چو این پیمانه پُر گَرْدَد، نه ده مانده، نه دهقانی
هوش مصنوعی: به این ده روز زندگی به حال زراعت مغرور نشو، زیرا ناگهان وقتی پیمانه پر میشود، نه دهی باقی میماند و نه کشاورزی.
تو مانی و بد و نیکت چو زین عالم برون رفتی
نیاید با تو در خاکت، نه فغفوری، نه خاقانی
هوش مصنوعی: وقتی تو از این دنیا بروی، نه شعرهای خوب و بدی که در این زندگی سرودهای، با تو نمیآید. نه نام فغفوری و نه نام خاقانی، هیچکدام در خاک تو نمیمانند.
فسانهٔ خوب شو آخر، چو میدانی که پیش از تو
فسانهٔ نیک و بد گشتند سامانی و ساسانی
هوش مصنوعی: به طور کلی، این جمله به این معنی است که وقتی از زیباییها و داستانهای خوب تبادل نظر میشود، تو هم باید به آن بپردازی، چراکه پیش از تو نیز داستانهای خوب و بدی وجود داشتهاند که به نظم درآمدهاند. اشاره به تاریخ و تمدنهای پیشین، همچون سامانیان و ساسانیان، نشاندهنده این است که این موضوعات از دیرباز وجود داشته و تکرار میشود.
تو ای خواجه گر از ارکانِ این ملکی نیی خواجه
از آن کز بهر بنیت را اسیر چار ارکانی
هوش مصنوعی: ای آقا، اگر تو از ارکان این سلطنت نیستی، پس تو چه خواهی بود، چون به خاطر نیتت محکوم به محدودیتهای چهارگانهای هستی.
نیابد هیچ انس و جان نسیم انس جان هرگز
که با دین و خرد نبود براق انسی و جانی
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیتواند ارتباط عمیق و واقعی را با دیگران تجربه کند، مگر اینکه با دین و عقل درآمیزد. انسانی که از این اصول بهرهمند نباشد، از دوستی و زندگی واقعی دور خواهد بود.
ز بهر شربت دردست شیبت پر ز نور حق
گر از لافست نیرانیست آن شیبت نه نورانی
هوش مصنوعی: برای نوشیدن شربت درد، اگر وجودش پر از نور حق باشد، حتی اگر از لاف ادعایی باشد، آن وجود نه تنها نورانی نیست، بلکه تاریک است.
به سبزهٔ عشوه و غفلت نهاد خود مکن فربه
که فربه فرث و دم گردد ز پختن یا ز بریانی
هوش مصنوعی: به زیبایی و ظرافت فریبنده و بیتوجهی خود را نزن، زیرا که اگر خود را در چنین حالتی غرق کنی، ممکن است به روزی کثیف و بیکیفیت دچار شوی.
اگر خواهی که چون یوسف به دست آری دو عالم را
درین تاریکی زندان چو یوسف باش زندانی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی مانند یوسف، دو عالم را در این تاریکی زندان به دست بیاوری، باید همچون یوسف در این زندان صبر و استقامت داشته باشی.
ورت باید که همچون صبح بی خود دم زنی با حق
صبوحی را شرابی خواه روحانی نه ریحانی
هوش مصنوعی: باید مانند صبح زود شاداب و سرزنده سخن بگویی و با خداوند ارتباط برقرار کنی، نه اینکه صرفاً از لذتهای دنیوی و مادی صحبت کنی. روحانی و معنوی بودن در صحبتهایت مهمتر است.
تو ای ظالم سگی میکن که چون این پوست بشکافند
در آن عالم سگی خیزی نه کهفی بلکه کهدانی
هوش مصنوعی: ای ظالم، تو کارهای زشت و ناپسند خود را ادامه ده، اما بدان که وقتی این پوست (زندگی دنیوی) را بشکافند و به عالم بعدی بروی، در آنجا دیگر مانند یک سگ نخواهی بود، بلکه به مرتبهای بالاتر و در دنیای بهتری خواهی رسید.
تو مردم نیستی زیرا که دایم چون ستور و دد
گهی دلخسته از چوبی گهی جان بستهٔ خوانی
هوش مصنوعی: تو انسان نیستی چون همیشه مانند حیوانات، گاهی از مشکلات و دردها دلخور و گاهی بیجان و خاموش به نظر میرسی.
اگر چند از توانایی زننده همچو خایسگی
وگر چند از شکیبایی خورنده همچو سندانی
هوش مصنوعی: اگرچه برخی از افراد میتوانند با تلاش و کوشش خود بر مشکلات غلبه کنند، اما برخی دیگر نیز با صبر و استقامت میتوانند جان خود را حفظ کنند و از سختیها عبور کنند.
مشو غره که در یک دم ز زخم چرخ ساینده
بریزی گر همه سنگی بسایی گرچه سوهانی
هوش مصنوعی: به خودت مغرور نشو که در یک لحظه، زخمهای جفا و سختی زندگی میتواند تو را نابود کند، حتی اگر همه چیز را با قدرت و استقامت تحمل کنی، باز هم ممکن است دچار آسیب شوی.
تو ای بازاری مغبون که طفلی را ز بیرحمی
دهی دین تا یکی حبهش ز روی حیله بستانی
هوش مصنوعی: ای بازارچی که فریبخوردهای، چرا به ناگوار پیش میآوری کسی را که هنوز کوچک است و بیخبر از دنیا، تا از او قرضی بگیری و در عوض تنها یک لقمه از او بستانی؟
ز روی حرص و طراری نیارد وزن در پیشت
همه علم خدا آن گه که بنشینی بوزانی
هوش مصنوعی: از سر حرص و طمع نمیتوانی حقیقت را در مقابل خود ببینی؛ بلکه همه دانش خدا در زمانی آشکار میشود که فراغت داشته باشی و به تأمل بنشینی.
ز مردان شکسته مرد خسته کم شود زیرا
که سگ آنجاست کابادست گنج آنجا که ویرانی
هوش مصنوعی: مردهای فرسوده و خسته، در کنار مردان شکسته کمتر پیدا میشوند، زیرا در جایی که خرابهای وجود دارد، ثروت و نعمت نیز نیست.
تو ای نحس از پس میزان از آن جز قحط نندیشی
که عالم قحط بر گیرد چو کیوان گشت میزانی
هوش مصنوعی: ای بدشانسی، وقتی میزان (قضا و قدر) بر تو حاکم باشد، جز خشکی و قحطی چیزی نخواهی دید، زیرا زمانی که کیوان (سیاره زحل) در موقعیت خاصی قرار میگیرد، زمین دچار قحطی میشود.
ولیکن مشتری آخر بروز دین ز شخص تو
بخواهد کین خویش ار چه بسازی جای کیوانی
هوش مصنوعی: اما در پایان روزگار، مردم از تو میخواهند که اگرچه اشکال و زیباییهای ظاهری را بسازی، ولی در واقع باید آنچه در درون داری و شخصیت واقعیات را به نمایش بگذاری.
تو ای زاهد گر از زهدت کسی سوی ریا خواند
ز بهر چشم بدبینان تو و جای تن آسانی
هوش مصنوعی: ای زاهد، اگر کسی به خاطر زهدت تو را به ریاکاری متهم کند، برای جلب توجه بدبینان و به دست آوردن آسایش جا نزن.
مترس ار در ره سنت تویی بیپای چون دامن
چو اندر شاهراه عشق بی سر چون گریبانی
هوش مصنوعی: نگران نباش، اگر در مسیر خودت هستی و پایدار، زیرا مانند دامن یا پوشش در شاهراه عشق، بدون سر و بیهویت به نظر میرسی.
به وقت خدمت یزدان بنیت راست کن قبله
از آن کاین کار دل باشد نباشد کار پیشانی
هوش مصنوعی: در هنگام عبادت و خدمت به خداوند، نیت خود را خالص و درست قرار ده. چرا که این عمل باید از قلب انسان ناشی شود و نه صرفاً یک عمل ظاهری و فیزیکی.
قیامت هست یومالجمع سوی مرد معنی دان
ولیکن نزد صورت بین بود روز پریشانی
هوش مصنوعی: در روز قیامت، روز جمعه، فقط مردان دارای فهم عمیق و معنوی، میتوانند حقیقت را درک کنند؛ اما کسانی که تنها با ظواهر و صورتها آشنا هستند، در آن روز دچار سردرگمی خواهند بود.
اگر بیدست و بیپایی به میدان رضای او
به پیش شاه گویی کن که ناید از تو چوگانی
هوش مصنوعی: اگر بدون دست و پا و ناتوانی به رضایت او بیایی، باید با کمال صداقت و عدم انتظار پاداش، سخن بگویی که هیچ چیزی جز تلاش و کوشش تو در دسترس نیست.
درین ره دل برند از بر درین صف سر برند از تن
تو و دوکی و تسبیحی که نز مردان میدانی
هوش مصنوعی: در این مسیر، دلها از زندگی خود جدا میشوند و در این صف، سر از تن جدا میشود، همانطور که دوکی (چرخدست) و تسبیحی که از مردان دور است.
فقیه ار هست چون تیغ و فقیر ار هست چون افسان
تو باری کیستی زینها که نه تیغی نه افسانی
هوش مصنوعی: فقیه مانند تیغی تیز و برنده است و فقیر همانند افسانهای جذاب و فریبنده. حالا تو کیستی که نه تیغی داری و نه افسانهای؟
تو ای عالم که علم از بهر مال و جاه را خواهی
به سوی خویش دردی گر به سوی خلق درمانی
هوش مصنوعی: ای عالم، تو که علم را برای مال و مقام میخواهی، اگر دردی در خودت هست، چرا به دنبال درمانی برای مردم نمیروی؟
اگر چه از سر جلدی کنی بر ما روا عشوه
در آن ساعت چه درمان چون به عشوهٔ خویش درمانی
هوش مصنوعی: اگرچه تو با بیخیالی و شوق به ما توجه نشان میدهی، اما در آن لحظه چه فایدهای دارد که به ما محبت کنی وقتی خودت از مهربانیات سود میبری؟
زبان دانی ترا مغرور خود کردست لیکن تو
نجات اندر خموشی دان زیان اندر زبان دانی
هوش مصنوعی: دانش زبان تو را به خود مغرور کرده است، اما باید بدانی که در سکوت نجات واقعی وجود دارد و آسیب در سخن گفتن نهفته است.
اگر تو پاک و بیغشی به سوی خویشتن چون شد
به نزد ناقدان نامت نبهره و قلب و حملانی
هوش مصنوعی: اگر تو با قلبی پاک و بدون دغدغه به درون خود نگاه کنی، نزد کسانی که به قضاوت مینشینند، نام و شهرتی نخواهی داشت و احساسات و افکار درونت را به دوش خواهی کشید.
سماعست این سخن در مر و اندر تیم بزازان
هم اندر حسب آن معنی ز لفظ آل سمعانی
هوش مصنوعی: در اینجا به گوش میرسد که در میان فرزندان سمعانی، بخصوص در گروه بزازان، صحبتهایی از این نوع وجود دارد که به معنای خاصی اشاره میکند.
که جلدی زیرکی را گفت من پالانیی دارم
ازین تیزی و رهواری چو باد و ابر نیسانی
هوش مصنوعی: زیرک به زودی گفت: من مانند باد و ابر در بهار، دارای نوعی از تیزی و چست و چالاکی هستم.
بدو گفتا مگو چونین گر او را این هنر بودی
نبودی چون خران نامش میان خلق پالانی
هوش مصنوعی: به او گفتند که در این باره صحبت نکن، زیرا اگر او این توانایی را داشت، هیچگاه مانند خران در میان مردم شناخته نمیشد.
بدان گه بوی دین آید ز علمت کز سر دردی
نشینی در پس زانو و شور فتنه بنشانی
هوش مصنوعی: زمانی که بوی دین از علم تو بلند شود، به این معناست که وقتی از درد و رنجی نشستهای و به فکر دیگری و خواستههای بیجا هستی، آنگاه زمینهساز مشکل و فتنهای میشوی.
ور از واماندگی بادی برآری سرد پیش تو
نماند پیش آن جنبش حزیران را حزیرانی
هوش مصنوعی: اگر از ناامیدی و رکود بادی به وجود آوری، هیچ چیزی در پیش تو باقی نخواهد ماند، حتی حرکت و جنبش خوابآور و لطیف باد بر پیشانی تو نیز.
چو در روح ایزد را صدف شد بنیت مریم
نیارستی ز مستان کرد در پیشش زمستانی
هوش مصنوعی: وقتی که روح خدا در مریم قرار گرفت، او به مانند صدفی شد که جواهرات درونش را پنهان کرده است. مریم با حالتی گیج و مست، در برابر زمستانی سخت و بیروح قرار گرفت.
تو ای مقری مگر خود را نگویی کاهل قرآنم
که از گوهر نیی آگه که مرد صوت و الحانی
هوش مصنوعی: ای قاری، آیا تو خود را بیتوجه به قرآن میدانی؟ که تو به مانند گوهر باارزشی هستی، آیا خبر نداری که انسانی با صدای دلانگیز و نغمهای زیبا هستی؟
برهنه تا نشد قرآن ز پردهٔ حرف پیش تو
ترا گر جان بود عمری نگویم کاهل قرآنی
هوش مصنوعی: تا زمانی که قرآن از پوشش کلمات و معانی عاری نشود، چه بسا اگر جانم هم باشد، نمیتوانم بگویم که در فهم قرآن سهلانگار هستم.
به اخماس و به اعشار و به ادغام و امالت کی
ترا رهبر بود قرآن به سوی سر یزدانی
هوش مصنوعی: قرآن، تو را به سوی خداوند یکتا واصل میکند و در این راه، نیاز به فهم و درک دقیق آنچه در دستورات و معانی آن نهفته است، وجود دارد.
رسن دادت ز قرآن تا ز چاه تن برون آیی
که فرمودت رسن بازی ز راه دیو نفسانی
هوش مصنوعی: در اینجا به فردی اشاره شده که از طریق آموزههای قرآن و دستورات الهی میتواند از مشکلات و سختیها رهایی یابد. به نوعی، این پیام به ما یادآوری میکند که با درک صحیح آموزههای دینی و استفاده از آنها، میتوان بر وسوسهها و مشکلات بشری غلبه کرد و به سویی بهتر در زندگی قدم گذاشت.
بدین شرمی که عثمان کرد بهر بندگی حق را
تو زین چون خواجگی جویی بگو کو شرم عثمانی
هوش مصنوعی: این بیت به عدم شرم و خجالت افراد در برابر بندگی و خدمت به حق اشاره دارد. شاعر در آن میگوید که اگرچه عثمان (شخصی معروف در تاریخ) در خدمت به خداوند و بندگیاش شرم داشت، تو چرا به دنبال مقام و خوشخدمتیهای خود هستی؟ در واقع، او از دیگران میخواهد که مانند عثمان خود را در برابر خداوند خجالتزده احساس کنند و به مقام بندگی افتخار کنند، نه اینکه به دنبال مقامهای دنیوی باشند.
یکی خوانیست پر نعمت قران بهر غذای جان
ولیکن چون تو بیماری نیابی طعم مهمانی
هوش مصنوعی: قرآن همچون سفرهای پُر نعمت برای تغذیه روح است، اما اگر تو بیمار باشی، طعم خوش مهمانی را نخواهی چشید.
تو ای صوفی نیی صافی اگر مانند تازیکان
بدام خوبی و زشتی ببند آبی و نانی
هوش مصنوعی: ای صوفی، اگر همچون دیگران باشی و در پی خوبی و بدیها نباشی، باید مانند آنها هر چیز ساده و ضروری را در زندگیات انتخاب کنی.
بدانجا میوه و حور و بدینجا لقمه و شاهد
ستوری بود خواهی تو بدو جهان همچو قربانی
هوش مصنوعی: به آنجا میرویم که میوهها و حورهای بهشتی در دسترس است، اما در اینجا تنها لقمهای و شاهدی از دنیا وجود دارد. اگر تو میخواهی مانند یک قربانی به آن جهان بروی، باید بدان توجه کنی.
شوی رهبر جهانی را ز بهر معنی و صورت
خضروار ار غذا سازی سمالموت بیابانی
هوش مصنوعی: اگر به رهبر جهانی میخواهی نقش و اهمیت خاصی ببخشی، باید او را مانند خضر، شخصیت اسطورهای که جاودانگی و حکمت را به تصویر میکشد، غذا بدهی. اما اگر این کار را نکردی، ممکن است به او سم مرگ آوردهای.
چو یعقوب از پی یوسف همه در باز و یکتا شو
وگر نه یوسفی کن تو نه مرد بیت احزانی
هوش مصنوعی: مثل یعقوب که در جستجوی یوسف است، همه در یک سو جمع شو و به یگانگی برسید، وگرنه تو هم همچون یوسف در غم و اندوه خواهی ماند، نه مردی که درد و رنج را تحمل کند.
اگر راه حقت باید ز خود خود را مجرد کن
ازیرا خلق و حق نبود بهم در راه ربانی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به حقیقت و آنچه حق است راه پیدا کنی، باید از خودخواهی و تعلقات دور شوی. زیرا در مسیر حق و الهی، انسان و مخلوقات نمیتوانند با همدیگر تداخل داشته باشند.
ز بهر این چنین راهی دو عیار از سر پاکی
یکی زیشان اناالحق گفت و دیگر گفت سبحانی
هوش مصنوعی: برای رسیدن به چنین راهی، دو مرد با نیت پاک، یکی گفت "من حق هستم" و دیگری گفت "نقش خداوندی را نمیتوان وصف کرد".
شنیدستی که اندر مرو در میرفت بی سیمی
ز بهر بوی بورانی چه گفت آن لال لامانی
هوش مصنوعی: آیا شنیدهای که در مرو، بدون هیچ وسیلهای، بوی عطر گلها به مشام میرسید؟ آن مرد لال چه چیزی را گفت؟
بگفتا من ز بورانی به بویی کی شوم قانع
مرا در پشت بارانی و در دل عشق بورانی
هوش مصنوعی: او گفت: من از طوفانی که در وجودم است چه زمانی راضی میشوم؟ در حالی که در دل عشق خود غرق شدهام و به بوی خوشی که میتواند آرامم کند، احتیاج دارم.
دلی باید ز گل خالی که تا قابل بود حق را
که ناید با صد آلایش ز هر گلخن گلستانی
هوش مصنوعی: دل باید از زشتیها و علایق دنیا خالی باشد تا قابلیت دریافت حقایق را داشته باشد. حق نمیتواند در دل آلوده و پر از زخارف و زینتهای دنیا جا بگیرد، حتی اگر آن دل در بهترین و زیباترین باغها باشد.
تو پیش خویشتن خود را چو کتان نیست کن زیرا
ترا بر چرخ ماهی به که در بازار کتانی
هوش مصنوعی: به خودت کمتر از آنچه که هستی اهمیت نده و خود را کوچک نکن، زیرا تو ارزشمندتر از این هستی که در دنیای دیگران بیخود باشی.
پشیمان شد سنایی باز ازین آمد شد دونان
مبادا زین پشیمانیش یک ساعت پشیمانی
هوش مصنوعی: سنایی دوباره از کار خود پشیمان شد و میترسد که مبادا دانیان به خاطر پشیمانی او یک لحظه پشیمان شوند.
قناعت کرد مستغنی از این و آن نهادش را
چو خواهی کرد چون دونان ثنای اینی و آنی
هوش مصنوعی: اگر کسی به قناعت و رضایت در زندگی بپردازد و از نیازهای مادی بینیاز باشد، میتواند به آرامش دست یابد. او باید به جای دنبال کردن نام و ثنای دیگران، به ارزشهای درونی خود توجه کند و به گونهای رفتار کند که شایسته و درخور خود باشد.
بباید کشت گرگی را که روز برف بر صحرا
کشد چون نازکان پا را ز تری یا ز بارانی
هوش مصنوعی: باید گرگی را از بین برد که در روز برفی در دشت، پاهای نازک و لطیف را از روی رطوبت یا باران زیر پا بگذارد.
حاشیه ها
1394/05/17 14:08
ناشناس
در برخی از ابیات این قصیده اندیشه های فلسفه ستیزانه سنایی آشکار است.
1396/11/02 03:02
بهزاد
درود بر شما
تازیک در این شعر چه معنی دارد؟ سپاس
1403/08/02 11:11
رضا از کرمان
سلام
تازیک به معنی عرب است
1398/03/23 22:05
علی
در مورد بیت : ز شرعست این نه از تنتان درون جانتان روشن ز خورشیدست نز چرخست جرم ماه نورانی
این طور برداشت میشه که شاعر معتقد بوده که دلیل نورانی بودن ماه تابش خورشد است.

سنایی