گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۸

عشق تو بربود ز من مایهٔ مایی و منی
خود نبود عشق ترا چاره ز بی‌خویشتنی
دست کسی بر نرسد به شاخ هویت تو
تا رگ نَحنِیَّتِ او ز بیخ و بن بر نکنی
با لب تو باد بود، سیرت نیکی و بدی
با رخ تو خاک بود صورت مردی و زنی
خنجر تیزیست برو حنجر هر کس که بری
حلقه به گوشیست درو حلقهٔ هر در که زنی
پردهٔ نُزهتگَه تو روی بلال حبشی
عود سراپردهٔ تو جان اویس قرنی
جان مرا مست کنی مست چو بر من گذری
عقل مرا پست کنی زلف چو در هم شکنی
راست چو دیوانه شوم بند مرا برگسلی
باز چو هشیار شوم سلسله درهم فگنی
چند کشی جان مرا در طلب بی طلبی
چند زنی عقل مرا از حَزَن بی حزنی
ایزدی و اهرمنی کرد مرا زلف و رخت
باز رهان جان مرا زیزدی و اهرمنی
از ره شیرین سخنی بس تُرُشم در ره تو
جان مرا پاک بشوی از خوشی و خوش سخنی
چون تو بیایی برود هم دل و هم تن ز برم
دل که بود تا تو دلی تن چه بود تا تو تنی
از من و من سیر شدم بر در تو زان که همی
من چو بیایم تو نه‌ای من چو نمانم تو منی
بر در و در مجلس تو تا تو بوی من نبوم
خود نبود در ره تو هم صنمی هم شمنی
بوالحسنم گشت لقب از بس تکرار کنم
پیش خیال تو همی از سخن بوالحسنی
شرقنی غربنی اخرجنی من وطنی
اذا تغیبت بدا وان بدا غیبنی
کی رهم از خوف و رجا تا کند از منع و عطا
غمزهٔ تو عمر هبا خندهٔ تو عیش هنی
کی شود ای جان جهان با لب و با غمزهٔ تو
عشق سنایی و فنا عقل سنایی و سنی

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن (رجز مثمن مطوی)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عشق تو بربود ز من مایهٔ مایی و منی
خود نبود عشق ترا چاره ز بی‌خویشتنی
هوش مصنوعی: عشق تو همه وجود من را گرفت و از من و تو چیزی نماند. من در چاره‌ای برای دوری از خودم نیستم، زیرا عشق تو به فکر من نمی‌رسد.
دست کسی بر نرسد به شاخ هویت تو
تا رگ نَحنِیَّتِ او ز بیخ و بن بر نکنی
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند به مقام و وجود واقعی تو دست پیدا کند، مگر اینکه ابتدا ریشه‌های تو را از زمین بکند و به تمام وجودت آسیب برساند.
با لب تو باد بود، سیرت نیکی و بدی
با رخ تو خاک بود صورت مردی و زنی
هوش مصنوعی: لب تو با نسیم خوش‌ایندو، با چهره‌ات نیک و بد در هم آمیخته است، و آنچه از صورت تو می‌نماید تجلی مردی و زنی است.
خنجر تیزیست برو حنجر هر کس که بری
حلقه به گوشیست درو حلقهٔ هر در که زنی
هوش مصنوعی: خنجر تیز و برنده‌ای است که می‌تواند به گلو هر کسی آسیب برساند؛ هر کسی که به دنبال راهی برای نفوذ به ارتباطات دیگران است، باید بداند که این راه می‌تواند خطرناک باشد. در واقع، هر دروازه‌ای که به آن نزدیک شوی، ممکن است تو را با پیامدهای ناگواری روبرو کند.
پردهٔ نُزهتگَه تو روی بلال حبشی
عود سراپردهٔ تو جان اویس قرنی
هوش مصنوعی: پردهٔ زیبایی که تو در آن ظاهر می‌شوی، بویی مانند بوی عود دارد و سراسر وجود تو را مشغول کرده است، مانند جان اویس قرنی که به عشق و زیبایی غرق شده است.
جان مرا مست کنی مست چو بر من گذری
عقل مرا پست کنی زلف چو در هم شکنی
هوش مصنوعی: وقتی که از کنار من عبور می‌کنی، جانم را سرشار از شوری و مستی می‌کنی. با آنکه به من توجهی نمی‌کنی، اما عقل و اندیشه‌ام را به زیر می‌کشی. وقتی که موهایت را به هم می‌ریزی، همه چیز را به هم می‌زنی و آرامشم را بر هم زدی.
راست چو دیوانه شوم بند مرا برگسلی
باز چو هشیار شوم سلسله درهم فگنی
هوش مصنوعی: وقتی دیوانه می‌شوم، تا بند و زنجیر خود را رها می‌کنم، اما وقتی هشیار می‌شوم، همه چیز را به هم می‌زنم و در هم می‌ریزم.
چند کشی جان مرا در طلب بی طلبی
چند زنی عقل مرا از حَزَن بی حزنی
هوش مصنوعی: چند بار می‌خواهی جان مرا به خاطر خواسته‌ای که ندارم به خطر بیندازی؟ چند بار می‌خواهی به خاطر غم و ناراحتی بی‌دلی، عقل مرا به چالش بکشی؟
ایزدی و اهرمنی کرد مرا زلف و رخت
باز رهان جان مرا زیزدی و اهرمنی
هوش مصنوعی: مرا زلف و چهره‌ات به دو جهت مختلف کشیده است؛ از یک سو زیبایی و از سوی دیگر، زحمت و درد. جانم را از این جدایِ دوگانگی نجات بده.
از ره شیرین سخنی بس تُرُشم در ره تو
جان مرا پاک بشوی از خوشی و خوش سخنی
هوش مصنوعی: از طریق کلام شیرین تو، تلخی‌ها و سختی‌ها را فراموش می‌کنم. به همین دلیل، جانم را از شادی و نشاطی پاک کن.
چون تو بیایی برود هم دل و هم تن ز برم
دل که بود تا تو دلی تن چه بود تا تو تنی
هوش مصنوعی: وقتی تو بیایی، هم قلب و هم بدنم از پیشم می‌رود. دل که بود وقتی تو دلی، و بدن چه بود وقتی تو تنی؟
از من و من سیر شدم بر در تو زان که همی
من چو بیایم تو نه‌ای من چو نمانم تو منی
هوش مصنوعی: من از خودم خسته و دلزده‌ام، چون وقتی به درگاه تو می‌آیم، تو آنجا نیستی و وقتی که در غیبت تو می‌مانم، دیگر من وجود ندارم.
بر در و در مجلس تو تا تو بوی من نبوم
خود نبود در ره تو هم صنمی هم شمنی
هوش مصنوعی: تا زمانی که در مجلس تو حضوری از من نیست، هیچ‌کس در مسیر تو هم‌نشین یا هم‌صدا نخواهد بود.
بوالحسنم گشت لقب از بس تکرار کنم
پیش خیال تو همی از سخن بوالحسنی
هوش مصنوعی: لقب بوالحسن به من داده شده، زیرا هر بار که درباره تو صحبت می‌کنم، احساس می‌کنم که در تخیلم تو را بیشتر و بیشتر حاضر می‌کنم.
شرقنی غربنی اخرجنی من وطنی
اذا تغیبت بدا وان بدا غیبنی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر غیاب یا دوری از وطن به وجود بیاید، همواره تلاش می‌شود که به نوعی از آنجا بیرون رانده شویم یا احساس غیبت کنیم. به عبارتی، با هر تغییر در وضعیت و حالتی که به وجود می‌آید، احساس دوری و بیگانگی از وطن در ما ایجاد می‌شود.
کی رهم از خوف و رجا تا کند از منع و عطا
غمزهٔ تو عمر هبا خندهٔ تو عیش هنی
هوش مصنوعی: چه زمانی من از ترس و امید رها می‌شوم تا اینکه از منع و بخشش تو، چشمک زدن تو عمرم را تباه کند و خنده‌ی تو زندگی مرا خوش بسازد؟
کی شود ای جان جهان با لب و با غمزهٔ تو
عشق سنایی و فنا عقل سنایی و سنی
هوش مصنوعی: ای جانِ جهان، کی خواهد شد که عشق و محبت تو با لب و چشمِ زیبا و دلربایت به من هدیه شود؟ در این عشق، سنایی و فنا وجود عقل و تفکر سنایی و دیگر علم‌ها را فراموش می‌کند.

حاشیه ها

1398/07/24 08:09
کورش بقائی راوری

سلام بر دوستان
بیت سوم را چگونه معنا می کنید؟

1399/07/21 21:10
زادفا

مصرع چهارم، نحنیت است، مصدر جعلی است چرا که از ضمیر نحن(به معنی ما) + یت مصدر ساز ساخته شده و چون ریشه فعلی ندارد جعلی است.

1403/08/04 11:11
محمد حسین طالبیان شهرضا

شاید منظور بیت سوم این است که با وجود لب تو سیرت خوبی و بدی بر باد رفته است و هیچ انگاشته می شود وبا وجود رخ و جمال زیبای تو صورت هر مرد و زنی با خاک مساوی است 

1404/03/04 10:06
پالیزبان .

بسمه.

کاش میشد فقط یک روز جهان را از دید امثال سنایی دید...