گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۶ - در مدح شرف الملک امیر زنگی محسن

با چشم چو بحرم ز گهر خنده نگاری
با عیش چو زهرم به شکر بوسه شکاری
برگرد بناگوش چو عاجش خط مشکین
چون دای رخ کز شب بکشی گرد نهاری
خورشید نماینده بتی ماه جبینی
کافور بناگوش مهی مشک عذاری
خوبی خطش بین که بر آن روی چو لاله
کرده ز ره غالیه آساش حصاری
از تیر مژهٔ کوه گذارش دل عاشق
خسته شده و پر خون همچون گل ناری
با دو لب چون باده و با چشم چو نرگس
با دو رخ چون لاله و با زلف چو قاری
در زلفش از آن دو رخ چون لاله نشاطی
در چشمش از آب دو لب چون باده خماری
زین عشوه فروشندهٔ پیوسته دروغی
زین بیهده اندیشهٔ بگسسته فساری
چون آبی و چون سیب ازین صد تنه حوری
چون نار و چو نارنگ ازین ده له یاری
آتش به تن و جان جهانی زده و آن گه
چون آب نبینیش به یک جای قراری
اینجای ز بی رحمی دلسوخته قومی
و آنجای ز بی شرمی بر ساخته کاری
هم جان سر او که از آن ماه نخواهم
جز بوس و کناری و حدیثی و نظاری
ور خواهم ازو بوس و کناری ز بخیلی
چون صبر من از من کند آن ماه کناری
اینک که یکی هفتست کان ماه دو هفته
کردست کناره ز پی بوس و کناری
امروز بدیدمش به نومیدی گفتم
کز ریش منت شرم همی ناید باری
دو لعل ز هم باز گشاد از سر طعنه
افروخت درین دل ز سر شوخی ناری
گفتا که برو بیش مکن خواجه سنایی
با ما چه حسابت ترا یا چه شماری
سیمای تو حقا که چو زر باشد بی سیم
گلزار نیابی تو مشو در گلزاری
بی سیم ازین باغ بر آراسته دانم
والله که نیابی تو ازین گلبن خاری
گفتم که ندارم چکنم گفت نگارم
خواهی که شود کار تو ناگه چو نگاری
در پردهٔ اندیشه بیارای عروسی
پس جلوه کنش پیش مهی شاه تباری
آن آیت احسان و شرف زنگی محسن
کاسوده شده از رستهٔ احسانش دیاری
آن بحر گهر پاش که نسرشت طبایع
همچون گهر اندر گهرش عیب و عواری
آن شمس عطابخش که ننهاد عناصر
همچون فلک اندر گهرش دود و بخاری
دوزخ شود از آتش سعیش چو بهشتی
گلبن شود از قوت عونش چو چناری
حزمش کند اندر شکم خاک مقامی
حلمش کند اندر گهر باد قراری
حقا که به یک لحظه ازین هر دو برآید
در آتش و در آب قراری و وقاری
ای زاده ز تو طبع تو از سور سروری
وی داده به تو بخت تو از مهر مهاری
در روی سخا از دل چون بحر تو آبی
وندر دل بخل از کف چون ابر تو ناری
چون ذات هنر نیست در اوصاف تو عیبی
چون فعل خردنیست در اعمال تو عاری
نه دایره یک لحظه کناره کند از سیر
گر بروزد از موکب عزم تو غباری
چون لعل فسرده شود آب همه دریا
گر تاب دهد آتش عزم تو شراری
ای مرحکما را ز یسار تو یمینی
وی مر شعرا را ز یمنین تو یساری
بر اسب امید آمده مجدود سنایی
در زیر پی از بهر کفت راهگذاری
زیرا که ز بی‌پیرهنی از قبل شرم
در خانه چو خفاش بدو مانده بشاری
از بهر چه گویند فضولان به یکی کنج
چون شپرکی ساخته از روز حصاری
ای خواجهٔ با جود بدان از قبل آنک
دارم طمع از جود تو زین شعر شعاری
کاین سینه و پستان چو دو خرمن لاله
گشتست ز سرما چو یکی شاخ چناری
چون قله دو پستانگه و چون شیر یکی ناف
چون ماه یکی خفته و چون زهره زهاری
چون گردهٔ پیه تنک آن کون چو دنبه
از پارهٔ شلوار برون آمده پاری
از پارهٔ شلوار همی تابد لعلش
چون از تنکی شیشه بتابد گل ناری
از نازکی و تازگی و فربهی او
گوی چو نگاری که نگنجد به کناری
بی موی و در و دوغ فرود آمده مشکی
چون شیر و درو موی پدید آمده تاری
وندر بن این سفجهٔ سیمین کفیده
نابوده و نامیخته آهخته خیاری
ناداده یکی بوسه چنان کاید ازین لب
این فربه ما بر لب و بر فرق نزاری
ارزد برت ای کون همه خوبان دیده
این شخص به دراعه و این کون به ازاری

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

با چشم چو بحرم ز گهر خنده نگاری
با عیش چو زهرم به شکر بوسه شکاری
هوش مصنوعی: با نگاهی مانند دریا پر از جواهر، چهره‌ای را می‌نگرم که با خنده‌اش دل را شاد می‌کند، اما زندگی‌ام همچون زهر تلخی است که با بوسه‌ای شیرین، لحظه‌ای را به یادگار می‌گذارم.
برگرد بناگوش چو عاجش خط مشکین
چون دای رخ کز شب بکشی گرد نهاری
هوش مصنوعی: گوش‌هایش را با خطی تیره و زیبا تزیین کن، همانند دایره‌ای که از شب عبور کرده و شب‌نشینی خاصی را به وجود آورده است.
خورشید نماینده بتی ماه جبینی
کافور بناگوش مهی مشک عذاری
هوش مصنوعی: خورشید نماینده و نماد زیبایی و درخشندگی یک چهره است که شبیه به معشوقی با جبین زیبا و موی نرم است. در این تصویر، رنگ کافور و عطر دلربای مشک توصیف شده است که به جذابیت و دلپذیری آن چهره افزوده می‌شود.
خوبی خطش بین که بر آن روی چو لاله
کرده ز ره غالیه آساش حصاری
هوش مصنوعی: خط خوب او به قدری زیبا و دل‌انگیز است که همچون گل لاله، زیبایی و طراوتی خاصی به چهره‌اش بخشیده و آن را از سایرین متمایز کرده است.
از تیر مژهٔ کوه گذارش دل عاشق
خسته شده و پر خون همچون گل ناری
هوش مصنوعی: دل عاشق به حدی خسته و زخمی شده که انگار تیرکمان چشمان زیبای کوه او را به شدت آزرده کرده است. این دل شکسته حالتی شبیه به گل ناری دارد که پر از خون است.
با دو لب چون باده و با چشم چو نرگس
با دو رخ چون لاله و با زلف چو قاری
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت افراد اشاره دارد. دندان‌ها به لطافت و شیرینی شراب تشبیه شده‌اند، چشم‌ها به نرگس‌های خوش‌رنگ و معطر، چهره به گل لاله و موها به زلف‌های زیبا و دلنشین. به طور کلی، توصیف ویژگی‌های فیزیکی و زیبایی‌هایی است که توجه و دلربایی را به خود جلب می‌کند.
در زلفش از آن دو رخ چون لاله نشاطی
در چشمش از آب دو لب چون باده خماری
هوش مصنوعی: زلف‌های او به زیبایی دو رنگ، شبیه لاله‌ای شاداب است و در چشم‌هایش حالتی مثل آب و باده دارد که انسان را به مستی و سرخوشی می‌کشاند.
زین عشوه فروشندهٔ پیوسته دروغی
زین بیهده اندیشهٔ بگسسته فساری
هوش مصنوعی: درباره فردی صحبت می‌شود که همچنان در حال فریب دادن و نیرنگ زدن است و این کارش باعث شده که خانواده یا جمعی از خود بی‌خود شوند و به افکار بدون هدف و بیهوده روی آورند.
چون آبی و چون سیب ازین صد تنه حوری
چون نار و چو نارنگ ازین ده له یاری
هوش مصنوعی: تو مانند آب و مانند سیب زیبا هستی و از این صد چهره‌ی زیبا، مانند انار و نارنگی (پرتقال) نیز، تو یار و محبوب من هستی.
آتش به تن و جان جهانی زده و آن گه
چون آب نبینیش به یک جای قراری
هوش مصنوعی: آتش به وجود و روح و جان دنیا زده و سپس مانند آبی که در یک نقطه پیدا نیست، نمی‌توانی او را در جایی ببینی.
اینجای ز بی رحمی دلسوخته قومی
و آنجای ز بی شرمی بر ساخته کاری
هوش مصنوعی: در اینجا به دلیل بی‌رحمی، گروهی دلسوخته و آواره شده‌اند و در آنجا به دلیل بی‌شرمی، کارهایی ناپسند انجام می‌شود.
هم جان سر او که از آن ماه نخواهم
جز بوس و کناری و حدیثی و نظاری
هوش مصنوعی: من تنها خواسته‌ام از آن ماه، عشق و نزدیکی، و گفتگویی شیرین و نگاهی به اوست.
ور خواهم ازو بوس و کناری ز بخیلی
چون صبر من از من کند آن ماه کناری
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از او بوسه و نوازشی بگیرم، بخاطر بخل او، صبر من تمام خواهد شد؛ زیرا آن ماه (دوست) کنار من است.
اینک که یکی هفتست کان ماه دو هفته
کردست کناره ز پی بوس و کناری
هوش مصنوعی: اکنون که یک ماه از هفت روز گذشته است، او در کنار کسی نشسته که به دنبال بوسه و نزدیکی است.
امروز بدیدمش به نومیدی گفتم
کز ریش منت شرم همی ناید باری
هوش مصنوعی: امروز او را دیدم و از ناامیدی با خود گفتم که حتی از موی ریشم هم شرمنده‌تر هستم.
دو لعل ز هم باز گشاد از سر طعنه
افروخت درین دل ز سر شوخی ناری
هوش مصنوعی: دو لعل (دودل) از هم جدا شدند و این کار باعث شد که طعنه‌ای در دل افروخته شود و از سر شوخی، آتشی شعله‌ور گردد.
گفتا که برو بیش مکن خواجه سنایی
با ما چه حسابت ترا یا چه شماری
هوش مصنوعی: او گفت: برو و بیشتر از این در کار ما دخالت نکن، سنایی! تو چه حسابی با ما داری یا چه اهمیتی داری؟
سیمای تو حقا که چو زر باشد بی سیم
گلزار نیابی تو مشو در گلزاری
هوش مصنوعی: چهره‌ی تو واقعاً مانند طلاست و همچون گلی در باغ، نمی‌توانی در باغ گلی پیدا کنی که به زیبایی تو باشد.
بی سیم ازین باغ بر آراسته دانم
والله که نیابی تو ازین گلبن خاری
هوش مصنوعی: من این باغ را زیبا و آراسته می‌دانم، اما به خدا قسم، تو از این گلستان نمی‌توانی که خاری پیدا کنی.
گفتم که ندارم چکنم گفت نگارم
خواهی که شود کار تو ناگه چو نگاری
هوش مصنوعی: گفتم که چیزی ندارم برای انجام کارم، او گفت: اگر می‌خواهی که کارهایت درست شود، باید مانند کسی که زیبایی دارد عمل کنی.
در پردهٔ اندیشه بیارای عروسی
پس جلوه کنش پیش مهی شاه تباری
هوش مصنوعی: در دل اندیشه‌هایت، عروسی زیبایی برپا کن و جلوه‌گر باش، همانند ماهی از نسل پادشاهان.
آن آیت احسان و شرف زنگی محسن
کاسوده شده از رستهٔ احسانش دیاری
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی نشان می‌دهد که محسن، نماد بخشندگی و نیک‌خواهی است. او به گونه‌ای زندگی می‌کند که احسان و نیات خوبش، به عنوان نشانه‌هایی از فضیلت و شرافتش به شمار می‌آید. در واقع، او از وجود خود، دنیایی سرشار از خوبی و احسان ایجاد کرده است.
آن بحر گهر پاش که نسرشت طبایع
همچون گهر اندر گهرش عیب و عواری
هوش مصنوعی: زیباترین و ارزشمندترین موجودات، مانند جواهرات در دریا، به گونه‌ای آفریده شده‌اند که درون آن‌ها نقص و عیب وجود ندارد.
آن شمس عطابخش که ننهاد عناصر
همچون فلک اندر گهرش دود و بخاری
هوش مصنوعی: آن خورشید بخشنده‌ای که عناصر را مانند ستاره‌ها در درون خود نگه‌داشته و جز بخار و دود چیزی نمی‌سازد.
دوزخ شود از آتش سعیش چو بهشتی
گلبن شود از قوت عونش چو چناری
هوش مصنوعی: اگر تلاش فردی همواره در آتش باشد، سرانجام عذاب می‌بیند و دچار مشکلات می‌شود؛ اما اگر او به کمک دیگران و با قوت آنها پیش برود، مانند درختی تنومند و سرسبز خواهد شد که در بهشت رشد کرده است.
حزمش کند اندر شکم خاک مقامی
حلمش کند اندر گهر باد قراری
هوش مصنوعی: او با هوشیاری خود در دل خاک جایگاهی پیدا می‌کند و صبر و بردباری‌اش مانند مروارید در دل دریا آرامش می‌یابد.
حقا که به یک لحظه ازین هر دو برآید
در آتش و در آب قراری و وقاری
هوش مصنوعی: به راستی که در یک لحظه می‌توان از این دو (آتش و آب) حالتی آرام و با وقار به دست آورد.
ای زاده ز تو طبع تو از سور سروری
وی داده به تو بخت تو از مهر مهاری
هوش مصنوعی: ای فرزند تو، ذاتی شایسته و خوشی داری که از جشنی بزرگ به تو رسیده است و بخت خوبت از عشق و محبت نشأت گرفته است.
در روی سخا از دل چون بحر تو آبی
وندر دل بخل از کف چون ابر تو ناری
هوش مصنوعی: در ظاهر، تو با سخی و بخشنده هستی و دل تو مانند دریا از صفا و پاکی سرشار است؛ اما در باطن، دلی حسود و بخل‌آلود داری که مانند آتش درونت شعله‌ور است.
چون ذات هنر نیست در اوصاف تو عیبی
چون فعل خردنیست در اعمال تو عاری
هوش مصنوعی: اگر هنر و زیبایی در تو وجود نداشته باشد، هیچ عیبی در تو مشهود نیست، همانطور که عملیات نادرست در کارهایت نیست.
نه دایره یک لحظه کناره کند از سیر
گر بروزد از موکب عزم تو غباری
هوش مصنوعی: دایره زمانی لحظه‌ای از مسیر خود دور نمی‌شود، اگر غباری از اراده تو برخیزد.
چون لعل فسرده شود آب همه دریا
گر تاب دهد آتش عزم تو شراری
هوش مصنوعی: اگر لعل بی‌فروغی به رنگی درآید، همه دریاها هم نمی‌توانند آتش عزم و اراده تو را خاموش کنند.
ای مرحکما را ز یسار تو یمینی
وی مر شعرا را ز یمنین تو یساری
هوش مصنوعی: ای استاد، تو را از سمت چپ یاری می‌کنم و شاعران را از سمت راست کمک می‌زنم.
بر اسب امید آمده مجدود سنایی
در زیر پی از بهر کفت راهگذاری
هوش مصنوعی: شاعر با امیدواری به سوی آینده گام برمی‌دارد و در این مسیر، به دنبال راهی برای راهنمایی و هدایت است. او در تلاش است تا با استفاده از خواسته‌ها و آرزوهایش، به هدف‌های خود برسد.
زیرا که ز بی‌پیرهنی از قبل شرم
در خانه چو خفاش بدو مانده بشاری
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه از بی‌پوششی شرم دارم، مانند خفاشی که در خانه مانده، در وضعیت ناآرام و پریشانی هستم.
از بهر چه گویند فضولان به یکی کنج
چون شپرکی ساخته از روز حصاری
هوش مصنوعی: فضولان به چه دلیلی درباره‌ی کسی که در گوشه‌ای نشسته و مانند شپرک به دور خود دیواری از روزها ساخته، صحبت می‌کنند؟
ای خواجهٔ با جود بدان از قبل آنک
دارم طمع از جود تو زین شعر شعاری
هوش مصنوعی: ای سرور بخشنده، بدان که من به امید generosity و سخاوت تو این شعر را سروده‌ام.
کاین سینه و پستان چو دو خرمن لاله
گشتست ز سرما چو یکی شاخ چناری
هوش مصنوعی: این سینه و پستان مانند دو دشت پر از گل‌های لاله شده‌اند و از سرما به مانند شاخه‌ای از درخت چنار به نظر می‌رسند.
چون قله دو پستانگه و چون شیر یکی ناف
چون ماه یکی خفته و چون زهره زهاری
هوش مصنوعی: مانند قله‌ی کوه که دو پستان دارد و مانند شیری که یک ناف دارد، مانند ماهی که یکی خوابیده و مانند زهره‌ای که زهرش را پخش کرده است.
چون گردهٔ پیه تنک آن کون چو دنبه
از پارهٔ شلوار برون آمده پاری
هوش مصنوعی: بدن او مانند گردهٔ چربی نازک است که همچون دنبه‌ای از تکه‌ای شلوار بیرون زده است.
از پارهٔ شلوار همی تابد لعلش
چون از تنکی شیشه بتابد گل ناری
هوش مصنوعی: از تکه‌ای از شلوار او، سنگی چون لعل می‌تابد، به‌گونه‌ای که مانند گل زیبای نارنجی است که از لبهٔ باریک شیشه می‌تابد.
از نازکی و تازگی و فربهی او
گوی چو نگاری که نگنجد به کناری
هوش مصنوعی: به خاطر لطافت، تازگی و چاقی او، مانند گوی است که به قدری زیباست که نمی‌توان آن را در کنار دیگران قرار داد.
بی موی و در و دوغ فرود آمده مشکی
چون شیر و درو موی پدید آمده تاری
هوش مصنوعی: بدون مو و در میان دوغ، مشکی مانند شیر فرود آمده است و در آن موی جدیدی نمایان شده است.
وندر بن این سفجهٔ سیمین کفیده
نابوده و نامیخته آهخته خیاری
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و جذابیت ظاهری شخصی اشاره شده است که جذبه و زیباییش درخشان و دلربا است. این زیبایی به قدری است که توجه همه را جلب می‌کند و به آن زیبایی خاصی داده که منحصر به فرد به نظر می‌رسد.
ناداده یکی بوسه چنان کاید ازین لب
این فربه ما بر لب و بر فرق نزاری
هوش مصنوعی: یکی از معشوقه‌های دلربا با لب‌های شیرینش بوسه‌ای می‌دهد که به‌گونه‌ای از این لب‌های سیراب، عشق و محبت به وضوح نمایان است و این عشق نه تنها بر لب بلکه در تمام وجود انسان اثر می‌گذارد.
ارزد برت ای کون همه خوبان دیده
این شخص به دراعه و این کون به ازاری
هوش مصنوعی: این شخص که تو او را می‌بینی، از همه خوبان بهتر است و زیبایی او قابل مقایسه با زیبایی‌های دیگران نیست.