قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۱ - در مدح تاجالدین ابوالفتح اصفهانی
ای پدیدار آمده همچون پری با دلبری
هر که دید او مر ترا با طبع شد از دل بری
آفتاب معنی از سایت بر آید در جهان
زان که از هر معنیی چون آفتاب خاوری
زهره مزهر بر تو سازد کز عطارد حاصلی
مر ترا از راستی تو مشتری شد مشتری
بینمت منظوم و موزون و مقفا زان ترا
دستیار خویش دارد زهره در خنیاگری
همچو مشک و گل سمر گشتی به گیتی نسیم
چون نکو رویان ز شیرینی همی جانپروری
مجلس آرایی کنی هر جا که باشی زان که تو
چون گل و مل در جهان آراسته بیزیوری
گر عرض قایم نباشد نی ز جوهر در مکان
لفظ و خط همچون عوض شد در عرض بی جوهری
از پری ز آتش بود تو آتشین طبع آمدی
شاید ار باشی تو مانند پری در دلبری
تا بینندت به خوبی داستان از تو زنند
چون نشینند و بینندت چنین باشد پری
گوهر معنی تمامی ایزد اندر تو نهاد
نیستی زین چارگوهر پس تو پنجم گوهری
از برای چه کنی چون ابر هرجایی سفر
چون ز هر معنی پر از گوهر چو بحر اخضری
گوهر و شکر بهم نبود تو از معنی و لفظ
شکر چون گوهری و گوهر چون شکری
گر ز طبع خواجه گشتی گوهر دریای علم
از چه از دست و قلم اندر پناه عنبری
با شرف گشتی چو تاج اصفهانت جلوه کرد
پیش تخت تاجداران لفظ تازی و دری
مشرق و مغرب همه بگرفت نام نیک تو
کلک خواجه تا قوی دارد ترا با لاغری
تاج اصفاهان السان الدهر ابوالفتح آنکه هست
در عجم چون عنصری و در عرب چون بحتری
آن ادیب مشرق و مغرب که اندر شرق و غرب
کرد پیدا در طریق شاعری او ساحری
شعر او خوان شعر او دان شعر او بین در جهان
تا بدانی و ببینی ساحری و شاعری
معنی بسیار چون بینم من اندر شعر او
گویم این شعر آسمانی ای معانی اختری
معنی از اشعار او معروف گشت اندر جهان
همچنان چون نور از خورشید چرخ چنبری
آفتاب و ماه و انجم بینی از معنی بسی
گر تو اندر آسمان آسای شعرش بنگری
معنی اندر شعر او تابان بود از لفظ او
چون گهر از روی تاج و چون نگین ز انگشتری
شعر او ابروست کز پروردین افزاید جمال
آن ما موی سرست آنبه بود کش بستری
پیش او هرگز نشاید کرد کس دعوی شعر
از پس سید نشاید دعوی پیغمبری
ای سپاهان سروری کن بر زمین چون آسمان
در جهان تا تو ولادتگاه چونین سروری
آفرین بادا بر آن بقعت کزو گشت او پدید
در همه علمی توانا در همه بابی جری
ای بمانند قلم تو ذولسانین جهان
چون قلم گوهر نگاری چون قلم دین گستری
در زمین تو آن عطارد آیتی در روزگار
کز هنر وقت شرف جز فرق کیوان نسپری
چون لسانالدهر و تاج اصفهان شد نام تو
پیش تخت تاجداران از هنر نام آوری
آب و آتش گر پدید آید به دست امتحان
اندر آن آبی چو گوهر و اندر آن آتش زری
معجزات تو شود آن آب و آتش زان که تو
چون خلیل و چون کلیم از آب و آتش بگذری
تو به اخبار و به تفسیری امام بیبدل
شاعری در جنب فضلت هست کاری سرسری
نیستی اندر طریق شعر گفتن آنچنانک
بوحنیفه گفت در شعری برای عنصری
«اندرین یک فن که داری و آن طریق پارسی ست
دست دست تست کس را نیست با تو داوری »
گوهر جدت اگر فخر آورد بر تو رواست
بر زمین نارد نتیجهٔ چرخ چون تو گوهری
پیش معنیهای تو معنی نماید چون سمر
شرح معنیهای او هرگز نگردد اسپری
شاعری در پیش تو شاعر کجا یارد نمود
ساحری در پیش موسی چون نماید سامری
پیش بحر علم تو هر بحر چون جعفر بود
چه عجب گر بخشدت شه گنج زر جعفری
از برای گوهر معنی روی در شرق و غرب
در جهان علم مانا تو دگر اسکندری
آفتاب و ماه علم آراستی زان پس که تو
نه بسان آفتاب و مه دوان بر هر دری
یک کرشمه گر تو بنمایی دگر از چشم فضل
فکر جان بینی همه با چشمهای عبهری
باش تا باغ امید تو تمامی بر دهد
این همه ز آنجا که حق تست چون من بیبری
سید اهل سخن تو این زمان چون سیدی
علم و حکمت شد چو شارستان و تو چون حیدری
زنده کردی تو از آن تصنیف نام عالمی
عمر ثانی را ز اول زین معانی رهبری
هر که در گیتی گسست از ذکر تو مذکور شد
ای خنک آنرا که تو ذکرش در آن جمعآوری
یادگار از مردمان ذکر نکو ماند همی
چون تو از ذکر نکو در عمر نیکو محضری
ذکرهای عنصری از ملک محمودی بهست
گرچه پیش ملک او دونست ملک نوذری
نیک گویی تو از من بشنوند آن از تو هیچ
آفرین گویم همی نفرین کنندم بر سری
آسمان در باب من باز ایستاد از کار خویش
بر زمین اکنون مرا چه بهتری چه بدتری
گر بگویم کاین گل شادیم چون پژمرده شد
از غم نرگس صفت گردی چو گل جامهدری
مستمع بودندی از لفظ تو گر بودی جدای
در میان خاک و باد و آب و آتش داوری
تو همی گفتی که شعرت دیگران بر خویشتن
بستهاند از بهر نامی این گروهی از خری
جامهٔ طاووس از شوخی اگر پوشید زاغ
نه چو طاووسش بباید کردن آن جلوهگری
چون نعیق زاغ شد همچون نوای عندلیب
زاغ را زیبد برفتن کشتی کبک دری
آنچه تو یک روز دیدی ماندیدیم آن به عمر
عمر ضایع گشت ما را کس نگفت ای چون دری
رنج بردی کشت کردی آب دادی و بردرو
خرش خور و خوش خند مگری گرگری بر ما گری
چون ترا بینیم گوییم اندرین ایام خویش
اینت دولتیار مرد اندر حدیث شاعری
پیش جناتالعلی آوردهام ام بیدی چو نال
گر کنی عفوم شود آن بید گلبرگ طری
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۰ - در مدح بهرامشاه: این چه بود ای جان که ناگه آتش اندر من زدیقصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۲ - در مدح خواجه عمید ابراهیم بی علی بن ابراهیم مستوفی: شیفته کرد مرا هندوکی همچو پری
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای پدیدار آمده همچون پری با دلبری
هر که دید او مر ترا با طبع شد از دل بری
هوش مصنوعی: ای زیبای دلربا که مانند پری ظاهر شدهای، هر کس که تو را ببیند، از دل خود جدا شده و به تو جذب میشود.
آفتاب معنی از سایت بر آید در جهان
زان که از هر معنیی چون آفتاب خاوری
هوش مصنوعی: خورشید معانی از شرق برمیخیزد و در جهان روشنایی میبخشد، زیرا هر معنایی مانند خورشید در خاور میدرخشد.
زهره مزهر بر تو سازد کز عطارد حاصلی
مر ترا از راستی تو مشتری شد مشتری
هوش مصنوعی: زهره برای تو نغمهای زیبا میسازد که از عطارد (سیارهای دیگر) به تو نفعی نمیرسد. این نشاندهنده این است که به خاطر صداقت تو، مشتری (نظاممند و بزرگ) به کمک تو آمده است.
بینمت منظوم و موزون و مقفا زان ترا
دستیار خویش دارد زهره در خنیاگری
هوش مصنوعی: میبینم که شعر تو دارای ساختار و قافیهای زیباست و از این رو، زهره به عنوان الهه موسیقی، تو را در این هنر یاری میکند.
همچو مشک و گل سمر گشتی به گیتی نسیم
چون نکو رویان ز شیرینی همی جانپروری
هوش مصنوعی: تو مانند مشک و گل در دنیا جلوهگر شدی، نسیم، مثل چهرههای زیبا و نیکو سرشار از شیرینی، جانها را پرورش میدهد.
مجلس آرایی کنی هر جا که باشی زان که تو
چون گل و مل در جهان آراسته بیزیوری
هوش مصنوعی: هر جایی که حاضر باشی، جلوهگری و زیبایی را به آن مکان میآوری، چرا که تو مانند گل و عطر آن در دنیا هستی و زیباییات بدون نقص است.
گر عرض قایم نباشد نی ز جوهر در مکان
لفظ و خط همچون عوض شد در عرض بی جوهری
هوش مصنوعی: اگر واقعیت ثابت نباشد، پس نی مثل کلمات و خط در یک مکان، بیمعنا و بدون جوهر خواهد بود.
از پری ز آتش بود تو آتشین طبع آمدی
شاید ار باشی تو مانند پری در دلبری
هوش مصنوعی: تو از جنس آتش هستی و روح تو شبیه پریان است، بنابراین ممکن است که در جلب محبت و دلبری نیز مانند پریها باشی.
تا بینندت به خوبی داستان از تو زنند
چون نشینند و بینندت چنین باشد پری
هوش مصنوعی: وقتی که دیگران تو را به خوبی ببینند، داستانهای زیبایی از تو تعریف میکنند؛ زیرا وقتی که نشسته و تو را مینگرند، تو مانند پری میمونی.
گوهر معنی تمامی ایزد اندر تو نهاد
نیستی زین چارگوهر پس تو پنجم گوهری
هوش مصنوعی: تمام معنا و حقیقت الهی در وجود تو قرار دارد. بنابراین، تو نیز از این بابت پنجمی از جواهرهای وجودی هستی که در این جهان نقش دارند.
از برای چه کنی چون ابر هرجایی سفر
چون ز هر معنی پر از گوهر چو بحر اخضری
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که چرا باید سفر کنی و مانند ابر در جایجای عالم پرسه بزنی، در حالی که همچون دریا، سرشار از معانی و مفاهیم باارزش هستی. این تصویر به غنای درونی انسان و عمق اندیشههای او اشاره دارد.
گوهر و شکر بهم نبود تو از معنی و لفظ
شکر چون گوهری و گوهر چون شکری
هوش مصنوعی: تو که از لحاظ معنی و لفظ به شکر نمیمانی، همانطور که شکر و گوهر با هم قابل مقایسه نیستند، تو نیز به عنوان یک گوهر، به شکری میمانی که ارزش و زیباییات فراتر از این واژههاست.
گر ز طبع خواجه گشتی گوهر دریای علم
از چه از دست و قلم اندر پناه عنبری
هوش مصنوعی: اگر از طبیعت و سلیقه خواجه بهرهمند شوی، پس چرا باید به دنبال علم و دانش در دنیای فرشتگان و مواد گرانبها باشی؟
با شرف گشتی چو تاج اصفهانت جلوه کرد
پیش تخت تاجداران لفظ تازی و دری
هوش مصنوعی: تو با شرافت مانند تاج اصفهان شدی و در برابر تخت پادشاهان، به زیبايي و با شکوهی میدرخشی، هم به زبان عربی و هم به زبان فارسی.
مشرق و مغرب همه بگرفت نام نیک تو
کلک خواجه تا قوی دارد ترا با لاغری
هوش مصنوعی: مشرق و مغرب (شرق و غرب) به خاطر نام نیک تو تحت تأثیر قرار گرفتهاند و قلم (نوشتار) خواجه، به خاطر این که تو را با این ویژگیها توانا میسازد، آن را با لاغری (ضعف) همراه کرده است.
تاج اصفاهان السان الدهر ابوالفتح آنکه هست
در عجم چون عنصری و در عرب چون بحتری
هوش مصنوعی: تاج اصفهان، بزرگترین و برجستهترین شخصیت زمان خود است. او در میان فارسیزبانان به اندازه عنصری محبوب و در میان عربزبانان به اندازه بحتری معروف و ارزشمند است.
آن ادیب مشرق و مغرب که اندر شرق و غرب
کرد پیدا در طریق شاعری او ساحری
هوش مصنوعی: ادبی که در همه جا شهرت دارد و در شرق و غرب شناخته شده است، در هنر شاعری خود چنان مهارتی دارد که تماشاگران را به حیرت و شگفتی وا میدارد.
شعر او خوان شعر او دان شعر او بین در جهان
تا بدانی و ببینی ساحری و شاعری
هوش مصنوعی: شعر او را بخوان، شعرش را درک کن و با آن آشنا شو، تا در جهانی که هستی توانایی و هنر او را بشناسی و ببینی.
معنی بسیار چون بینم من اندر شعر او
گویم این شعر آسمانی ای معانی اختری
هوش مصنوعی: وقتی که معانی بسیار را در شعر او میبینم، آن را بهگونهای بیان میکنم که انگار این شعر، از آسمان فرود آمده و مملو از مفاهیم ارزشمند است.
معنی از اشعار او معروف گشت اندر جهان
همچنان چون نور از خورشید چرخ چنبری
هوش مصنوعی: معانی آثار او در دنیا بسیار مشهور شد، همچنان که نور خورشید در آسمان پراکنده میشود.
آفتاب و ماه و انجم بینی از معنی بسی
گر تو اندر آسمان آسای شعرش بنگری
هوش مصنوعی: اگر به آسمان نگاهی بیندازی، با زیباییهای آفتاب، ماه و ستارهها مواجه خواهی شد؛ اما اگر عمیقتر به اشعار او بنگری، معانی بسیاری را در آنها پیدا میکنی.
معنی اندر شعر او تابان بود از لفظ او
چون گهر از روی تاج و چون نگین ز انگشتری
هوش مصنوعی: شعر او مانند جواهر میدرخشد و کلماتش همانند گوهری زیبا از تاج و انگشتری است.
شعر او ابروست کز پروردین افزاید جمال
آن ما موی سرست آنبه بود کش بستری
هوش مصنوعی: شعر او مثل ابرو است که زیبایی چهره را افزون میکند و موهای سرش هم بهگونهای است که بر روی بستر زیبایی قرار دارد.
پیش او هرگز نشاید کرد کس دعوی شعر
از پس سید نشاید دعوی پیغمبری
هوش مصنوعی: در حضور او هیچکس نباید ادعای شاعری کند، زیرا بعد از سید، هیچکس نمیتواند ادعای پیامبری داشته باشد.
ای سپاهان سروری کن بر زمین چون آسمان
در جهان تا تو ولادتگاه چونین سروری
هوش مصنوعی: ای سپاهیان، بر روی زمین به شگفتی و بزرگی فرمانروایی کنید، همانطور که آسمان در جهان میدرخشد، چرا که مکان تولد شما اینگونه عظمت و سروری است.
آفرین بادا بر آن بقعت کزو گشت او پدید
در همه علمی توانا در همه بابی جری
هوش مصنوعی: دست مریزاد بر آن مکان که از آنجا او نمایان شد، در هر علمی توانا و در هر موضوعی ماهر است.
ای بمانند قلم تو ذولسانین جهان
چون قلم گوهر نگاری چون قلم دین گستری
هوش مصنوعی: ای مانند قلم تو، در دنیا دو زبانه و گوناگون بر روی کاغذ، و چون قلمی که جواهرات را مینگارد، همچنین قلمی که دین و آموزههای آن را گسترش میدهد.
در زمین تو آن عطارد آیتی در روزگار
کز هنر وقت شرف جز فرق کیوان نسپری
هوش مصنوعی: در این دنیا، تو به عنوان یک نشانه از آسمان درخشان و پر نور در زمانهای به شمار میآیی که از هنر و مهارت در آن نمیتوان گذشت و تنها برتریات بر دیگران مانند ستارهای در آسمان است.
چون لسانالدهر و تاج اصفهان شد نام تو
پیش تخت تاجداران از هنر نام آوری
هوش مصنوعی: به خاطر هنر و استعداد تو، نام تو مانند زبان زمان و تاج اصفهان در بین پادشاهان و تاجداران معروف شده است.
آب و آتش گر پدید آید به دست امتحان
اندر آن آبی چو گوهر و اندر آن آتش زری
هوش مصنوعی: اگر آب و آتش در آزمایش ایجاد شود، در آن آب مانند گوهر و در آن آتش مانند طلا خواهد بود.
معجزات تو شود آن آب و آتش زان که تو
چون خلیل و چون کلیم از آب و آتش بگذری
هوش مصنوعی: تواناییهای تو به حدی است که میتوانی از آب و آتش بگذری، همچون ابراهیم خلیل (حضرت ابراهیم) و موسی کلیم (حضرت موسی) که در برابر آنها هیچ چیز نمیتواند تو را متوقف کند.
تو به اخبار و به تفسیری امام بیبدل
شاعری در جنب فضلت هست کاری سرسری
هوش مصنوعی: تو در خبرها و تفسیرهای امام بینظیری، اما در کنار فضیلتت، کارهایت سطحی و گذراست.
نیستی اندر طریق شعر گفتن آنچنانک
بوحنیفه گفت در شعری برای عنصری
هوش مصنوعی: شما در هنر شعر گفتن به اندازه بوحنیفه مهارت ندارید، که او شعری را برای عنصری سروده است.
«اندرین یک فن که داری و آن طریق پارسی ست
دست دست تست کس را نیست با تو داوری »
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که تو تنها یک مهارت داری و آن هم طرز صحبت کردن به زبان فارسی است. هیچکس نمیتواند در این مورد با تو قضاوت کند یا بر تو نظر دهد.
گوهر جدت اگر فخر آورد بر تو رواست
بر زمین نارد نتیجهٔ چرخ چون تو گوهری
هوش مصنوعی: اگر جواهر و نسب تو باعث افتخار تو میشود، این افتخار بر روی زمین هم قابل قبول است، چون نتیجهی چرخ و زمان، مانند تو، جواهر واقعی است.
پیش معنیهای تو معنی نماید چون سمر
شرح معنیهای او هرگز نگردد اسپری
هوش مصنوعی: معانی و توضیحات تو بر همه چیز روشنتر است و هیچ چیزی نمیتواند به خوبی آنها را بیان کند. مانند سمر که هرگز نمیتواند دلیلی برای شرح این معانی باشد و همیشه ناتوان خواهد بود.
شاعری در پیش تو شاعر کجا یارد نمود
ساحری در پیش موسی چون نماید سامری
هوش مصنوعی: شاعر در مقابل تو، دیگر قادر به شعر گفتن نیست؛ مثل این است که ساحری در برابر موسی، نمیتواند کاری بکند، چون سامری در آن وضعیت، هیچگونه ارادهای نخواهد داشت.
پیش بحر علم تو هر بحر چون جعفر بود
چه عجب گر بخشدت شه گنج زر جعفری
هوش مصنوعی: اگر پیش دانش و علم تو هر دریایی مانند دریای جعفر باشد، جای تعجب نیست که سلطان، گنج زر جعفری را به تو عطا کند.
از برای گوهر معنی روی در شرق و غرب
در جهان علم مانا تو دگر اسکندری
هوش مصنوعی: تو همچون اسکندر در جستجوی دانش و معرفت هستی، همانطور که گوهر و معانی عمیق در نیمههای مختلف جهان پخش شدهاند.
آفتاب و ماه علم آراستی زان پس که تو
نه بسان آفتاب و مه دوان بر هر دری
هوش مصنوعی: خورشید و ماه خود را زینت بخشیدهاند، زیرا تو مانند خورشید و ماه نمیتوانی با سرعت و درخشش بر هر در و دیواری ظاهر شوی.
یک کرشمه گر تو بنمایی دگر از چشم فضل
فکر جان بینی همه با چشمهای عبهری
هوش مصنوعی: اگر تو یک بار به من نگاهی بیندازی، دیگر از چشم و نظر خوبان و فرزانگان، فقط جان خود را با چشمان زیبا خواهی دید.
باش تا باغ امید تو تمامی بر دهد
این همه ز آنجا که حق تست چون من بیبری
هوش مصنوعی: صبر کن تا باغ آرزوهایت به طور کامل شکوفا شود، زیرا تمام این برکات از جایی میآید که حقیقت تو را در بر دارد، همانگونه که من از نعمتها بیبهرهام.
سید اهل سخن تو این زمان چون سیدی
علم و حکمت شد چو شارستان و تو چون حیدری
هوش مصنوعی: ای سرآمد سخن، در این زمان تو مانند سیدی هستی که علم و حکمت را به دست گرفتهای، همانگونه که حیدر (علی) در میدان شجاعت و دلیری مشهور است.
زنده کردی تو از آن تصنیف نام عالمی
عمر ثانی را ز اول زین معانی رهبری
هوش مصنوعی: تو باآن آهنگ دلنواز، عمر تازهای به عالم بخشیدی و از همان ابتدا با این معانی، هدایت را بر عهده گرفتی.
هر که در گیتی گسست از ذکر تو مذکور شد
ای خنک آنرا که تو ذکرش در آن جمعآوری
هوش مصنوعی: هر کسی که از یاد تو دور شود، نامش فراموش خواهد شد. خوش به حال آنهایی که تو را در دل خود دارند و به یاد تو هستند.
یادگار از مردمان ذکر نکو ماند همی
چون تو از ذکر نکو در عمر نیکو محضری
هوش مصنوعی: یاد و نام نیک از انسانها باقی میماند و مانند تو، یاد نیک در زندگی خوب و طولانی باقی میماند.
ذکرهای عنصری از ملک محمودی بهست
گرچه پیش ملک او دونست ملک نوذری
هوش مصنوعی: ذکرهایی که به وجود و ویژگیهای عنصرها اشاره دارد، در دنیای حکومت محمود سلطنت دارند، هرچند که در برابر سلطنت او، اسرار و حقایق دنیای دیگر چندان به حساب نمیآیند.
نیک گویی تو از من بشنوند آن از تو هیچ
آفرین گویم همی نفرین کنندم بر سری
هوش مصنوعی: اگر تو با نیک گفتارت از من تعریف کنی، من هم از تو ستایش میکنم؛ اما در پس پرده، بر سر کسی که نسبت به تو بدی کرده، نفرین میکنم.
آسمان در باب من باز ایستاد از کار خویش
بر زمین اکنون مرا چه بهتری چه بدتری
هوش مصنوعی: آسمان از کارش در مورد من دست کشیده است، حالا برای من چه تفاوتی دارد که اوضاع بهتر شود یا بدتر؟
گر بگویم کاین گل شادیم چون پژمرده شد
از غم نرگس صفت گردی چو گل جامهدری
هوش مصنوعی: اگر بگویم که خوشحالم چون این گل، هنگامی که پژمرده میشود، از غم چشمان نرگس شکل تو، زیری لباس به سر میبرد.
مستمع بودندی از لفظ تو گر بودی جدای
در میان خاک و باد و آب و آتش داوری
هوش مصنوعی: اگر شنوندهای از سخن تو آگاه باشد، حتی اگر در میان خاک، باد، آب و آتش نیز باشد، قضاوت و حکم او به تو نزدیک خواهد بود.
تو همی گفتی که شعرت دیگران بر خویشتن
بستهاند از بهر نامی این گروهی از خری
هوش مصنوعی: تو میگفتی که شعر تو را دیگران به خاطر شهرت خود به خود نسبت میدهند، در حالی که این گروه فقط به دنبال نام و نان هستند.
جامهٔ طاووس از شوخی اگر پوشید زاغ
نه چو طاووسش بباید کردن آن جلوهگری
هوش مصنوعی: اگر زاغی به شوخی جامهٔ طاووس را بر تن کند، نباید انتظار داشته باشد که همانند طاووس رفتار کند یا جلوهگری کند.
چون نعیق زاغ شد همچون نوای عندلیب
زاغ را زیبد برفتن کشتی کبک دری
هوش مصنوعی: وقتی صدای زاغ به نوای خوش بلبل تبدیل شد، زاغ باید دراز بکشد و سکوت کند، زیرا کشتی کبک دری باید به راه خود ادامه دهد.
آنچه تو یک روز دیدی ماندیدیم آن به عمر
عمر ضایع گشت ما را کس نگفت ای چون دری
هوش مصنوعی: آنچه را که تو در روزی دیدی و باقی ماند، برای ما به مدت عمر زندگی ما زمان صرف شده است و هیچکس به ما نگفت که ای دریای زندگی ما.
رنج بردی کشت کردی آب دادی و بردرو
خرش خور و خوش خند مگری گرگری بر ما گری
هوش مصنوعی: تو زحمت کشیدی، کار کردی و به زندگی خود رسیدی. حالا که به موفقیت رسیدهای، خُوش باش و نگران ما نباش.
چون ترا بینیم گوییم اندرین ایام خویش
اینت دولتیار مرد اندر حدیث شاعری
هوش مصنوعی: هنگامی که تو را میبینیم، میگوییم در این روزها، این شخصیت بزرگ و ادیب، در داستان شاعری حضور دارد.
پیش جناتالعلی آوردهام ام بیدی چو نال
گر کنی عفوم شود آن بید گلبرگ طری
هوش مصنوعی: من به باغهای بلند و زیبا آمدهام، اگر بیدی مانند نالهام را ببینی و به من ببخشایی، آن بید به گلبرگهای خوشبو تبدیل میشود.

سنایی