قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۰ - در مدح بهرامشاه
این چه بود ای جان که ناگه آتش اندر من زدی
دل ببردی و چو بوبکر ربابی تن زدی
تا مرا دیدی ز خلق از عشق رویت سوخته
سنگ و آهن بودت از دل سنگ بر آهن زدی
قامتم چون لام و نون کردی چو موسی در امید
پس مرا در گلبن غیرت نوای «لن» زدی
هر زمان از جای سری روید همی بر تن چو شمع
تا مرا از دست خود چون شمع خود گردن زدی
چشمهای من چو چشم ابر کردی تا تو شوخ
ناگه از عنبر به گرد قرص مه خرمن زدی
جوشن صبر و شکیباییم خون نو شد ز زخم
تا ز زلف چون زره تیغی بر آن جوشن زدی
کی فرو زد مر ترا قندیل دلداری چو تو
آب بر آتش گرفتی خاک در روغن زدی
کی شود پیراهنت هم قدر قد تو چو تو
از گریبان کاست کردی آنچه در دامن زدی
روزنی بود از برای روز رویت بر دلم
از بخیلی گل بیاوردی و بر روزن زدی
شد جهان بر چشم من چون چشم سوزن تنگ و تار
از پی رغم مرا شمشاد بر سوسن زدی
از برون آفرینش گلشنی بر ساختی
برکشیدی نردبان و خیمه در گلشن زدی
رشتهٔ تو کس نداند تافت کز شوخی و کبر
سوزنی کردی مرا پس کوه بر سوزن زدی
از سنایی دل ربودی شکر چون کردی ز غیر
جان ز یزدان یافتی چو لاف ز اهریمن زدی
زخم داری بهر دشمن رحم داری بهر دوست
دوست بودم از چه بر من زخم چون دشمن زدی
پس چو هست از زخم شاه ما همی گردد چو نیست
آنچه شه بر دشمن خود زد چرا بر من زدی
شاه ما بهرامشه آن شه که گوید دولتش
زه که چون گردون جهانی خصم را گردن زدی
چرخ چندان بر زمین کی زد به صد دوران که تو
زان سنان چرخ دوز و گرز کوه افگن زدی
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۹: ایا مانده بیموجب هر مرادیقصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۱ - در مدح تاجالدین ابوالفتح اصفهانی: ای پدیدار آمده همچون پری با دلبری
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
این چه بود ای جان که ناگه آتش اندر من زدی
دل ببردی و چو بوبکر ربابی تن زدی
هوش مصنوعی: ای جان، این چه حالتی است که ناگهان آتش محبت را در وجودم شعلهور کردی؟ دل مرا ربودی و مانند بوبکر ربابی، شور و شوقی به من بخشیدی.
تا مرا دیدی ز خلق از عشق رویت سوخته
سنگ و آهن بودت از دل سنگ بر آهن زدی
هوش مصنوعی: وقتی مرا دیدی، عشق به چهرهات مانند شعلهای مرا سوزانده بود. دل تو به مانند سنگ و آهن است که به سختی بر هم میخورد.
قامتم چون لام و نون کردی چو موسی در امید
پس مرا در گلبن غیرت نوای «لن» زدی
هوش مصنوعی: قدرت و عظمت من مانند حروف لام و نون است، مانند موسی که در انتظار است و امید دارد. پس تو در باغ غیرت، آواز «لن» را به من رساندی.
هر زمان از جای سری روید همی بر تن چو شمع
تا مرا از دست خود چون شمع خود گردن زدی
هوش مصنوعی: هر بار که سری برمیدارد، به مانند شمعی بر تن من میافتد. تا جایی که مانند شمع، خود را از دست خود رها کردی و اجتناب نکردی.
چشمهای من چو چشم ابر کردی تا تو شوخ
ناگه از عنبر به گرد قرص مه خرمن زدی
هوش مصنوعی: چشمهای من همچون ابر شده، وقتی تو ناگهان با شیطنت، عطر عنبر را به دور قرص مه مانند خرمن پاشیدی.
جوشن صبر و شکیباییم خون نو شد ز زخم
تا ز زلف چون زره تیغی بر آن جوشن زدی
هوش مصنوعی: صبر و شکیبایی ما همچون زرهای است که از خون زخمهای ما تازه شده است، زیرا با ضربهای که از زلف تو همانند تیغ بر این زره فرود آوردی، زخمهای ما دوباره تازه شدند.
کی فرو زد مر ترا قندیل دلداری چو تو
آب بر آتش گرفتی خاک در روغن زدی
هوش مصنوعی: کی کسی مانند تو با دلگرمی و امیدواری به آن درخشانی و روشنی میرسد؟ تو همچون آب بر آتش، خاموشکنندهای هستی که در سختیها و چالشها نیز امید را زنده نگه میداری. مانند خاکی هستی که به روغن آغشته شده و برای رشد و شکوفایی آمادهاست.
کی شود پیراهنت هم قدر قد تو چو تو
از گریبان کاست کردی آنچه در دامن زدی
هوش مصنوعی: آیا پیراهنات به قد و قوارهی تو میرسد؟ چون تو آن را از روی خود کنار زدی و چیزی را که در دامن داشتی، نشان دادی.
روزنی بود از برای روز رویت بر دلم
از بخیلی گل بیاوردی و بر روزن زدی
هوش مصنوعی: برای دلم که به خاطر زیبایی روز صورتت نورانی شده بود، از بخیل بودن خودت گلی به من هدیه آوردی و به آن روزن زدی.
شد جهان بر چشم من چون چشم سوزن تنگ و تار
از پی رغم مرا شمشاد بر سوسن زدی
هوش مصنوعی: دنیا برای من آنقدر کوچک و تاریک شده که مانند سوراخ سوزن به نظر میرسد و در این حال، تو با ظرافت و زیبایی مانند شمشاد بر روی گل سوسن، مرا نادیده گرفتنی.
از برون آفرینش گلشنی بر ساختی
برکشیدی نردبان و خیمه در گلشن زدی
هوش مصنوعی: تو با خلاقیت خودت، باغی زیبا و دلنشین درست کردهای و با زحمت، نردبانی برپا کردهای و خیمهای در آن باغ بر پا کردهای.
رشتهٔ تو کس نداند تافت کز شوخی و کبر
سوزنی کردی مرا پس کوه بر سوزن زدی
هوش مصنوعی: هیچکس از رابطهٔ بین ما خبری ندارد، تو به خاطر شوخی و خودخواهیات احساس کوچک بودن را در من ایجاد کردی، مانند اینکه بر سوزنی کوه بلند کردی.
از سنایی دل ربودی شکر چون کردی ز غیر
جان ز یزدان یافتی چو لاف ز اهریمن زدی
هوش مصنوعی: از سنایی دل را دزدیدی، و زیبایی خود را چگونه به نمایش گذاشتی؟ غیر از جان خویش، تو از خداوند دریافت کردی، و مانند کسی که به دشمنش حمله میکند، به شیطان یورش بردی.
زخم داری بهر دشمن رحم داری بهر دوست
دوست بودم از چه بر من زخم چون دشمن زدی
هوش مصنوعی: چرا باید به من که دوست تو هستم زخم بزنی، در حالی که برای دشمن خود هم رحم داری؟
پس چو هست از زخم شاه ما همی گردد چو نیست
آنچه شه بر دشمن خود زد چرا بر من زدی
هوش مصنوعی: وقتی که زخمهای شاه به دشمنان او میرسد و آثار آن وجود دارد، چرا من باید از آن آسیب ببینم در حالی که او به من صدمهای نزده است؟
شاه ما بهرامشه آن شه که گوید دولتش
زه که چون گردون جهانی خصم را گردن زدی
هوش مصنوعی: شاه ما بهرام است، او آن پادشاهی است که میگوید دولت و قدرتش از کجا میآید، چون به مانند گردون (فلک) بر دشمنانش تسلط یافته و آنها را شکست میدهد.
چرخ چندان بر زمین کی زد به صد دوران که تو
زان سنان چرخ دوز و گرز کوه افگن زدی
هوش مصنوعی: چرخ روزگار تا چه اندازه بر زمین میچرخد و دورانها میگذرد، تو با همان تیرهای تیز و سنگین، ضربههای قوی و دلیرانهای به کوهها میزنی.

سنایی