گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۲ - در مدح خواجه عمید ابراهیم بی علی بن ابراهیم مستوفی

شیفته کرد مرا هندوکی همچو پری
آنچنان کز دل عقل شدم جمله بری
خوشدلی شوخی چون شاخک نرگس در باغ
از در آنکه شب و روز درو در نگری
گرمی و تری در طبع هلاک شکرست
او همه گریم و تری و چو تنگ شکری
گرمی و تری در طبع فزاید مستی
او همه چون شکر و می همه گرمی و تری
بی لب و پر گهر و چشم کشش می‌خواهم
که بوم چون صدف و جزع به کوری و کری
تا به گوش دلش آن گوهر خوش می‌شنوی
تا به روی لبش آن روی نکو می‌سپری
صدهزاران شکن از زلف بر آن تودهٔ گل
صد هزاران دل از آن هر دو به زیر و زبری
دو سیه زنگی در پیش دو شهزادهٔ روم
دو نوان نرگس برطرف دو گلبرگ طری
قد چون سرو که دیدست که روید به چمن
آفتاب و شکر از سر و بن غاتفری
فوطه‌ای بر سر آن روی چو خورشید که دید
جمع بر تارک خورشید ستارهٔ سحری
کرده آن زلف چو تاج از بر آن روی چو عاج
خود نداند چه کند از کشی و بی‌خبری
شده مغرور بدان حسن ز بی‌عاقبتی
نه غم شادی و انده نه بهی از بتری
باز کردار همی صید کند دیده و دل
چون خرامید به بازار در آن کبک دری
گه برین خنده زند گاه بر آن عشوه دهد
خود بهاری که شنیدست بدین عشوه‌گری
ریشخندی بزند زین صفت و پس برود
من دوان از پس او زار به خونابه گری
گویم او را که مرا باز خر از غم گوید
سیم داری بخرم ورنه برو ریش مری
گویم او را که بهای تو ندارم گوید
گنگی و لنگ؟ چرا شعر نگویی نبری
ببر خواجه براهیم علی ابراهیم
تا ترا صله دهد تا تو ز خواجم بخری
آنکه گر فی‌المثلش ملک شود بحر و فلک
فلک و بحر به یک تن دهد از بی‌خطری
آنکه نه چرخ نزادست و نه این چارگهر
یک پسر چون او در دهر سخی و هنری
جنیان ز آنهمه از شرم نهانند که هیچ
نه ز خود چون تو بدیدند نه اندر بشری
بندهٔ لطف و عطای او انسی و جنی
چاکر طبع سخای او بحری و بری
در کف و فکرت او بخشش و علم علوی
در دل و سیرت او قوت و عدل عمری
چون صخاورزی صد گنج جهان پر درمی
چون سخن گویی صد بحر خرد پر درری
شجر و ماه و گهر نیز نخوانمت از آنک
از کف و چهره و زیب از همه زیبنده‌تری
سال تا سال دهد بار به یک بار درخت
تو به هر مجلس هر روز درختی ببری
قمر از شمس شود نقصان وز روی تو چون
شمس نقصان شود از بهر چه گویم قمری
خانهٔ خورد ز صد گوهر روشن نشود
روشنی عالم از تست چه جای گهری
رادمردی که همی کوشد با خود به نیاز
مددی او را از بخشش و از کف ظفری
ارغوان رنگی لیکن به همه جا که رسی
زعفران‌وار غم از طبع جهانی ببری
ز آسمان مهتری از همت و پاکیزه‌دلی
وز خرد بهتری از دانش و نیکو سیری
سوختی دشمن خود را ز تف آتش خشم
گر بهشتی به چه در قهر عدو چون سقری
ای که چون چرخ جهانگرد و به دل محتشمی
وی که چون مهر عطابخش و به کف مشتهری
زین بلندی به سوی بستان چون رای کنی
غم و شادی دو کس گردی گویی قدری
از کف جودش حاصل شده طبع جبری
وز پی جبرش باطل شده رای قدری
ای که چون باد به عالم ز لطافت علمی
وی که چون ابر به گیتی ز سخاوت سمری
پدرت بود سخی‌تر ز همه لشگر شاه
تو ز کف دایم و در ورزش رسم پدری
زنده ماندست ز تو رسم پدر در همه حال
این چنین باد کردن پدران را پسری
قصد درگاه تو زان کردم تا از سر لطف
در چو من شاعر از دیدهٔ حرمت نگری
قصبی خواهم و دراعه نخواهم زر و سیم
زان که ناید به سر این دو هر دو به پانصد بدری
ور تو شاهانه مرا هم به گدا خوانی من
سیم نستانمت ار حاجب زرین کمری
نه نه از طیبت بنده ست هم از روی نیاز
چه برهنه‌ست که نستد ز کسی آستری
ز آنت گفتم که همی دانم کز خوش سخنی
شکری والله در طبع و به لذت شکری
همه لطفی و همه همتی و پاک خرد
چون تو ممدوحی و من جای دگر اینت خری
من سوی درگهت از بهر صلت جستن تو
سست پایی نکنم ار تو کنی سخت سری
همه از کور همی سرمهٔ بینش خواهم
همه از هیز همی جویم داروی غری
شکرلله که ترا یافتم ای بحر سخا
از تو صلت ز من اشعار به الفاظ دری
اثری نیک بمانیم پس از خود به جهان
سخت زیبا بود از مردم نیکو اثری
تا به از ماه بود در شرف قدر زحل
تا به از دیو در عمل و چهره پری
باد چندانت بقا تا تو بهر دفتر عمر
صدهزاران مه نوروز و رجب بر شمری
بارور باد همه شاخ تو در باغ بقا
زان که در باغ عطا سخت به آیین شجری

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شیفته کرد مرا هندوکی همچو پری
آنچنان کز دل عقل شدم جمله بری
هوش مصنوعی: هندی‌زنی مانند پری مرا مجذوب کرد، به‌طوری که از دل و عقل خود بی‌قرار شدم.
خوشدلی شوخی چون شاخک نرگس در باغ
از در آنکه شب و روز درو در نگری
هوش مصنوعی: خوشرویی و لطافت مانند شاخک‌های گل نرگس در باغ است، با این حال، باید توجه داشت که زندگی هم شب و هم روز در حال گذر است و بهتر است به آنچه در اطرافمان می‌گذرد دقت کنیم.
گرمی و تری در طبع هلاک شکرست
او همه گریم و تری و چو تنگ شکری
هوش مصنوعی: گرما و رطوبت در طبیعت شکر سبب هلاکت اوست. من تمام شوق و رطوبت هستم و مانند شکر در تنگی قرار دارم.
گرمی و تری در طبع فزاید مستی
او همه چون شکر و می همه گرمی و تری
هوش مصنوعی: اگر در طبیعت انسان گرمی و رطوبت افزوده شود، حال او به گونه‌ای خواهد بود که مانند شکر و شراب، هم شیرین و لطیف خواهد بود، با گرمی و تری خاص خود.
بی لب و پر گهر و چشم کشش می‌خواهم
که بوم چون صدف و جزع به کوری و کری
هوش مصنوعی: من به دنبال زیبایی و جذابیتی هستم که هیچ زینتی نداشته باشد و مانند صدف، خاموش و بی‌صدا باشد.
تا به گوش دلش آن گوهر خوش می‌شنوی
تا به روی لبش آن روی نکو می‌سپری
هوش مصنوعی: وقتی که به دلش گوش می‌دهی، آن گوهر زیبا را می‌شنوی و وقتی که به لبانش نگاه می‌کنی، زیبایی چهره‌اش را می‌بینی.
صدهزاران شکن از زلف بر آن تودهٔ گل
صد هزاران دل از آن هر دو به زیر و زبری
هوش مصنوعی: سایه‌های موی او به مانند توده‌ای از گل‌هاست که صدها هزار دل را تحت تأثیر قرار می‌دهد و زیبایی آن هم با نرمی و هم با زبری‌اش دل‌ها را دچار شگفتی می‌کند.
دو سیه زنگی در پیش دو شهزادهٔ روم
دو نوان نرگس برطرف دو گلبرگ طری
هوش مصنوعی: دو زن سیاه‌پوش در برابر دو شاهزاده رومی قرار دارند، مانند دو نرگس که در کنار دو گلبرگ زیبا قرار گرفته‌اند.
قد چون سرو که دیدست که روید به چمن
آفتاب و شکر از سر و بن غاتفری
هوش مصنوعی: شخصی قد و قامت خود را به درخت سروی تشبیه کرده که در آفتاب شکوفه می‌دهد و زیبایی‌اش از سر تا ریشه نمایان است. این تصویر به زیبایی و شکوه او اشاره دارد.
فوطه‌ای بر سر آن روی چو خورشید که دید
جمع بر تارک خورشید ستارهٔ سحری
هوش مصنوعی: بر روی آن چهره‌ای که مانند خورشید می‌درخشد، روسری‌ای مانند ستاره‌های سحر درخشان است که بر بالای سر خورشید قرار گرفته است.
کرده آن زلف چو تاج از بر آن روی چو عاج
خود نداند چه کند از کشی و بی‌خبری
هوش مصنوعی: زلف‌های او مانند تاجی است که بر روی صورتش مانند عاج قرار گرفته است. او از زیبایی و ظرافت خود بی‌خبر است و نمی‌داند با این زیبایی چه باید بکند.
شده مغرور بدان حسن ز بی‌عاقبتی
نه غم شادی و انده نه بهی از بتری
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که به زیبایی و جذابیت خود مغرور شده و از آینده نگران نیست. نه به خاطر شادی و خوشحالی، و نه به خاطر اندوه و غم، بلکه او از زیبایی‌اش غافل است.
باز کردار همی صید کند دیده و دل
چون خرامید به بازار در آن کبک دری
هوش مصنوعی: چشم و دل مانند یک شکارچی با دقت به بازار می‌نگرند، در حالی که در آنجا پرنده‌ای زیبا و خاص در حال حرکت است.
گه برین خنده زند گاه بر آن عشوه دهد
خود بهاری که شنیدست بدین عشوه‌گری
هوش مصنوعی: گاهی با خنده‌اش دل‌ها را شاد می‌کند و گاهی با ناز و کرشمه‌اش دل‌ها را می‌رباید؛ همان بهاری که شنیده است در این ناز و عشوه‌ها چه تاثیری دارد.
ریشخندی بزند زین صفت و پس برود
من دوان از پس او زار به خونابه گری
هوش مصنوعی: او با نگاهی تمسخرآمیز به من می‌زند و بعد به سرعت می‌رود. من نیز در پی او می‌دوم و در حالی که دلbroken و غمگین هستم، اشک‌هایم جاری می‌شود.
گویم او را که مرا باز خر از غم گوید
سیم داری بخرم ورنه برو ریش مری
هوش مصنوعی: من به او می‌گویم که اگر از غم من خبر داری، می‌توانی نقره‌ام را بگیری و برایم چیزی بخر، ولی اگر نه، بهتر است که دوری کنی.
گویم او را که بهای تو ندارم گوید
گنگی و لنگ؟ چرا شعر نگویی نبری
هوش مصنوعی: می‌گویم که تو برای من ارزش و قیمتی نداری، او هم در جواب می‌گوید که آیا تو خودت ناتوانی و قادر به صحبت نیستی؟ پس چرا شعری نمی‌گویی و این احساسات را بیان نمی‌کنی؟
ببر خواجه براهیم علی ابراهیم
تا ترا صله دهد تا تو ز خواجم بخری
هوش مصنوعی: برو پیش خواجه ابراهیم تا او به تو لطف کند و تو از خواجه چیزی به دست بیاوری.
آنکه گر فی‌المثلش ملک شود بحر و فلک
فلک و بحر به یک تن دهد از بی‌خطری
هوش مصنوعی: آدمی که به قدری بزرگ و باارزش است که اگر جهانی همه آنچه در آن است را به او بدهند، دریغی از او نیست و این قدرت برتر او را از هرگونه خطر و آسیب محفوظ می‌دارد.
آنکه نه چرخ نزادست و نه این چارگهر
یک پسر چون او در دهر سخی و هنری
هوش مصنوعی: کسی که نه به وسیله تقدیر زندگی می‌کند و نه از عناصر طبیعی بهره‌ای دارد، هیچ پسر دیگری در این دنیا به اندازه او بخشنده و هنرمند نیست.
جنیان ز آنهمه از شرم نهانند که هیچ
نه ز خود چون تو بدیدند نه اندر بشری
هوش مصنوعی: موجودات جنی از شرم و حیا به شدت پنهان شده‌اند، چرا که هیچ‌کس مانند تو را نه از خود و نه از دیگر انسان‌ها دیده‌اند.
بندهٔ لطف و عطای او انسی و جنی
چاکر طبع سخای او بحری و بری
هوش مصنوعی: من به لطف و بخشش او وابسته‌ام، مانند انسانی که در خدمت اوست و حتی موجودات غیر از انسان نیز در این خدمت همراه من‌اند. من از فیض و سخاوت او بهره‌مندم و هم در دریا و هم در خشکی، تحت حمایت او هستم.
در کف و فکرت او بخشش و علم علوی
در دل و سیرت او قوت و عدل عمری
هوش مصنوعی: او در فکر و عمل خود، ویژگی‌هایی چون بخشش و دانش الهی دارد و در وجودش، قوت و عدالت موج می‌زند.
چون صخاورزی صد گنج جهان پر درمی
چون سخن گویی صد بحر خرد پر درری
هوش مصنوعی: زمانی که به عنوان کشاورز درخت می‌کارید، صد گنج از دنیا به دست می‌آورید؛ و وقتی که حرف می‌زنید، انگار صد دریا از خرد و دانش را به اشتراک می‌گذارید.
شجر و ماه و گهر نیز نخوانمت از آنک
از کف و چهره و زیب از همه زیبنده‌تری
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر می‌گوید که نه درخت و نه ماه و نه گوهر را نمی‌خواند، زیرا از نظر زیبایی، هیچ‌کدام به پای چهره و زیبایی او نمی‌رسند.
سال تا سال دهد بار به یک بار درخت
تو به هر مجلس هر روز درختی ببری
هوش مصنوعی: هر سال درخت بار می‌دهد، اما تو به تنهایی نمی‌توانی در هر مجلس و هر روز میوه‌اش را بچینی.
قمر از شمس شود نقصان وز روی تو چون
شمس نقصان شود از بهر چه گویم قمری
هوش مصنوعی: اگر ماه از خورشید کم شود و از روی تو نیز مانند خورشید نقصان پیدا کند، چرا باید بگویم که ماهی هست؟
خانهٔ خورد ز صد گوهر روشن نشود
روشنی عالم از تست چه جای گهری
هوش مصنوعی: اگرچه خانه‌ای پر از جواهر باشد، اما روشنی و روشنایی عالم از تو ناشی می‌شود؛ بنابراین، جای هیچ کدام از این جواهرات نیست.
رادمردی که همی کوشد با خود به نیاز
مددی او را از بخشش و از کف ظفری
هوش مصنوعی: مردی با اراده و قوی که تلاش می‌کند تا به خود کمک کند، باید از بخشش و توانمندی‌های خود بهره‌برداری کند.
ارغوان رنگی لیکن به همه جا که رسی
زعفران‌وار غم از طبع جهانی ببری
هوش مصنوعی: ارغوان رنگی دارد، اما هر جا که بروی، مانند زعفران، غم و اندوه دنیا را برطرف کن.
ز آسمان مهتری از همت و پاکیزه‌دلی
وز خرد بهتری از دانش و نیکو سیری
هوش مصنوعی: آسمان بزرگی و بزرگ‌منشی از اراده و دل پاک است و برتر از دانش، خرد و سعادت در زندگی است.
سوختی دشمن خود را ز تف آتش خشم
گر بهشتی به چه در قهر عدو چون سقری
هوش مصنوعی: اگر خشم تو چون آتش بر درد و رنج دشمن بتابد، او را می‌سوزاند. پس حتی اگر در بهشت هم زندگی کنی، چه دلیلی دارد که در قهر و خشم بر دشمن خود مانند کسی باشید که با خمار و مستی می‌گذرانید؟
ای که چون چرخ جهانگرد و به دل محتشمی
وی که چون مهر عطابخش و به کف مشتهری
هوش مصنوعی: ای کسی که همچون چرخ زمان می‌گردی و در دل خود شخصیت والایی داری، و مانند خورشید فیض‌رسانی و در دستانت جاذبه‌ای خاص وجود دارد.
زین بلندی به سوی بستان چون رای کنی
غم و شادی دو کس گردی گویی قدری
هوش مصنوعی: از این ارتفاع به سوی باغ که نگاه کنی، غم و شادی هر دو در تو جمع می‌شوند، گویی که به اندازه‌ای از این احساسات را تجربه می‌کنی.
از کف جودش حاصل شده طبع جبری
وز پی جبرش باطل شده رای قدری
هوش مصنوعی: از بخشش‌های او، طبیعت جبری به وجود آمده و در پی این جبر، اندیشه‌ی اختیاری باطل گشته است.
ای که چون باد به عالم ز لطافت علمی
وی که چون ابر به گیتی ز سخاوت سمری
هوش مصنوعی: ای کسی که مانند باد به خاطر لطافت علمت بر جهان می‌وزی و همانند ابر، به خاطر سخاوتت، در زمین بخشش می‌کنی.
پدرت بود سخی‌تر ز همه لشگر شاه
تو ز کف دایم و در ورزش رسم پدری
هوش مصنوعی: پدرت از همه سربازان شاه بخشنده‌تر بود و تو همیشه در حال تلاش و کوشش به یادگیری و تربیت پدرانه هستی.
زنده ماندست ز تو رسم پدر در همه حال
این چنین باد کردن پدران را پسری
هوش مصنوعی: به خاطر تو، سنت پدر در زندگی ادامه دارد. این نشان می‌دهد که پسران باید در هر شرایطی مانند پدران خود عمل کنند.
قصد درگاه تو زان کردم تا از سر لطف
در چو من شاعر از دیدهٔ حرمت نگری
هوش مصنوعی: برای رسیدن به درگاه تو تلاش می‌کنم تا از روی محبت، مانند شاعری که در مقابل چشمان پر احترام توست، مورد توجه قرار بگیرم.
قصبی خواهم و دراعه نخواهم زر و سیم
زان که ناید به سر این دو هر دو به پانصد بدری
هوش مصنوعی: من فقط به دنبال کمال و حقیقت هستم و نیازی به ثروت و طلا ندارم، زیرا هیچ یک از این دو نمی‌تواند مرا به هدفم برساند.
ور تو شاهانه مرا هم به گدا خوانی من
سیم نستانمت ار حاجب زرین کمری
هوش مصنوعی: اگر تو مرا به عنوان یک گدا بخوانی، من هم از تو چیزی نخواهم گرفت، حتی اگر تو دارای گنج و ثروت زیادی باشی.
نه نه از طیبت بنده ست هم از روی نیاز
چه برهنه‌ست که نستد ز کسی آستری
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این نکته می‌پردازد که کسی که در خواسته‌هایش نیازمند و فقیر است، نمی‌تواند به سادگی از دیگران درخواست کمک کند. او به نوعی حس برهنگی و بی‌پناهی را احساس می‌کند که نمی‌تواند خود را از آن آزاد کند. در نتیجه، این فرد احساس می‌کند که به خاطر نیازش، در موقعیتی vulnerable قرار دارد و نمی‌تواند از دیگران پوشش یا کمکی بگیرد.
ز آنت گفتم که همی دانم کز خوش سخنی
شکری والله در طبع و به لذت شکری
هوش مصنوعی: من به او گفتم که می‌دانم، از آنچه می‌گوید، شیرینی و زیبایی در کلامش وجود دارد و به خاطر لذت‌بخش بودنش، به شکرش می‌ارزد.
همه لطفی و همه همتی و پاک خرد
چون تو ممدوحی و من جای دگر اینت خری
هوش مصنوعی: تمام خوبی‌ها و تلاش‌ها و اندیشه‌های پاک، در وجود تو نمایان است. تو ستوده شده‌ای و من در جای دیگری قرار دارم.
من سوی درگهت از بهر صلت جستن تو
سست پایی نکنم ار تو کنی سخت سری
هوش مصنوعی: من به خاطر درخواست وصالت از درگاه تو هرگز نمی‌لنگم و اگر تو از من روی برگردانی، نامهربانی نکن.
همه از کور همی سرمهٔ بینش خواهم
همه از هیز همی جویم داروی غری
هوش مصنوعی: من از کورها می‌خواهم که بینش را مانند سرمه‌ای به من دهند و از هیزم‌ها می‌جویم دارویی برای درمان غریزی خود.
شکرلله که ترا یافتم ای بحر سخا
از تو صلت ز من اشعار به الفاظ دری
هوش مصنوعی: سپاس گزارم که تو را پیدا کردم، ای دریای سخاوت؛ از تو برای من پیوندی است به شعرها که با واژه‌های زیبا و دلنشین بیان می‌شوند.
اثری نیک بمانیم پس از خود به جهان
سخت زیبا بود از مردم نیکو اثری
هوش مصنوعی: به جای گذاشتن یک اثر نیک و ماندگار در جهان، اهمیت زیادی دارد. زندگی در این دنیا زیبا است و افراد خوب می‌توانند تأثیرات مثبتی بر آن بگذارند.
تا به از ماه بود در شرف قدر زحل
تا به از دیو در عمل و چهره پری
هوش مصنوعی: بهتر است که برتری و شرافت را در کنار زیبایی و خوبی واقعی دانست. گاهی یک چیز یا شخص از نظر ظاهری و رفتاری ممکن است بسیار جذاب باشد، اما ارزش‌های حقیقی بیشتر از این ظواهر است.
باد چندانت بقا تا تو بهر دفتر عمر
صدهزاران مه نوروز و رجب بر شمری
هوش مصنوعی: تا چه زمانی می‌خواهی زنده بمانی، وقتی که تو هر سال از طریق روزها و ماه‌ها، روزهای نوروز و رجب را می‌شماری؟
بارور باد همه شاخ تو در باغ بقا
زان که در باغ عطا سخت به آیین شجری
هوش مصنوعی: باشد که هر شاخه‌ات در باغ بقا ثمربخش و پرثمر باشد، چراکه در باغ نعمت، درختان به خوبی و طبق قانون رویش می‌کنند.