گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - در مدح خواجه مسعود علی‌بن ابراهیم

عربی‌وار دلم برد یکی ماه عرب
آب صفوت پسری چه زنخی شکر لب
کله بر گلبن او راست چو بر لاله سواد
مژه بر نرگس او راست چو بر خار رطب
ناصیت راست چو بر تختهٔ کافورین مشک
یا فراز طبق سیم یکی خوشه عنب
یا بود منکسف از عقده یکی پاره ز شمس
یا شود متصل روز یکی گوشه ز شب
ابر و جبهت او راست چو شمس اندر قوس
کله و طلعت او راست چو مه در عقرب
عجمی‌وار نشینم چو ببینم کز دور
می‌خرامد عربی‌وار بپوشیده سلب
آسمان‌گون قصبی بسته بر افراز قمر
ز آسمان و ز قمرش خوبتر آن روی و قصب
چو کمان ابرو و زیرش چو سنانها غمزه
چو مهش چهره و زیرش چو هلالی غبغب
گه گه آید بر من طنز کنان آن رعنا
همچو خورشید که با سایه در آید به طرب
هر چه پرسمش ز رعنایی و بر ساختگی
عربی‌وار جوابم دهد آن ماه عرب
می نیفتم بیکی زان سخن ای خواجه چه شد
روستایی که عرابی نبود نیست عجب
گفتم: از عشق تو ناچیز شدم گفت: نعم
انا بحر و سعیر انت کملح و خشب
گفتم: از عشق تو هرگز نرهم گفت که: لا
اَنتَ فی مائی وَ ناری کَتُرابٌ وَ حَطَب
گفتم: آن زلف تو کی گیرم در دست بگفت:
ادفع الدرهم خذمنه عناقید رطب
گفتم: آن سیم بناگوش تو کی بوسم گفت:
ان ترد فصتنا هات ذهب هات ذهب
گفتم: این وصل تو بی رنج نمی‌یابم گفت:
لن تنالوالطرب الدائم من غیر کرب
گفتم: ای جان پدر رنج همی بینم گفت:
یا ابی جوهر روح نتجت ام تعب
گفتم او را: چو فقیرم چه کنم گفت: لنا
هبة الشیخ من‌الفقر غناء و سیب
خواجه مسعود علی بن براهیم که هست
از بقاء محلش سعد و معالی به طرب
آنکه تا زاد بپیوست به اوصاف وجود
بابها را ز چنو پور ببرید نسب
آنکه باشد بر جودش همه آفاق عیال
ز زنی که چنویی زاید شد چرخ عزب
ساکنی یافت بقای دلش از گردش چرخ
تربیت یافت سخای کفش از رحمت رب
قدر او از محل و قدر فلکها اعلا
رای او از خرد و قول حکیمان اصوب
ای که از آتش طبع تو جهان دید ضیا
وی که از آب ذکای تو نما یافت ادب
رای چون شمس تو تا بر فلک افتاد نمود
همچو انگور سیه بر همه گردون کوکب
خشک گردد ز تف صاعقه دریای محیط
گر بدو در شود از آتش خشم تو لهب
گر فتد ذره‌ای از خشم تو بر اوج سپهر
گردد از هیبت تو شیر سپهر اندر تب
حبهٔ مهر تو گر ابر بگیرد پس از آن
از زمین بر نزند جز اثر حب تو حب
چنبر دایره بگشاید در وقت از بیم
گر زنی بر نقط دایره مسمار غضب
از بر عرش کند خطبهٔ آن جاه و محل
هر که از بر کند از وصف و ثنای تو خطب
هر که خم کرد بر خدمت تو قد چو هلال
یابد از سعی تو چون بدر ز گردون مرکب
نه عجب کز فلک و بحر سخای تو گذشت
این عجب‌تر که به خود هیچ نگردی معجب
ای فلک قدر یقین دان که بر مدحت تو
نیست در شاعری من نه ریا و نه ریب
شعر گوییم و عطا ده شده در هر مجلس
مدح خوانیم و ادب خوان شده در هر مکتب
وتد از دایره و دایره دانم ز وتد
سبب از فاصله و فاصله دانم ز سبب
کعبتین از رخ و از پیل بدانم بصفت
نردبازی و شفطرنج بدانم ز ندب
لیک در مدح چنین خاک سرشتان از حرص
عمر نا من قبل الفضة کالریح ذهب
زان که آن راست درین شهر قبولی که ز جهل
حلبه را باز نداند گه خواندن ز حلب
فاجران را قصبی بر سر و توزی در بر
شاعران از پی دراعه نیابند سلب
شیر طبعم نکند همچو دگر گرسنگان
بر در خانه و بر خوان چو سگ و گربه شغب
دختری دارم دوشیزه ولی مدحت زا
کز خردمندی ام دارد و از خاطر اب
نیست یک مرد که او مرد بود با کایین
که کند صحبت این دختر دوشیزه طلب
دختر خود به تو شه دادم زیرا که تویی
مصطفا سیرت و حیدر دل و نعمان مذهب
جز گهر صله نیابم چو روم سوی بحار
جز هبا هبه نبینم چو روم سوی مهب
روز را چون شه سیاره گریبان بگشاد
بسته بر دامن خود دختر من دامن شب
گر ببندی قصبی بر سرم از روی مهی
نگشایم ز غلامیت میان را چو قصب
اینک از پسش تو ای مهتر و استاد سخن
قصهٔ خویش بخواندم صدق‌الله کتب
تا بود شاه فلک را ذنب و راس کمر
تا بود مرد هنر را محل از فضل و حسب
باد بی‌نحس همه ساله به گردون شرف
کمر فضل و محل تو شده راس و ذنب
باد بر پای عنا خواه تو از دامن بند
باد بر گردن اعدات گریبان ز کنب
باد فرخندت نوروز و رجب اندر عز
باد چونین دو هزارت مه نوروز و رجب

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عربی‌وار دلم برد یکی ماه عرب
آب صفوت پسری چه زنخی شکر لب
هوش مصنوعی: دلم به شدت تحت تأثیر یک پسر عرب قرار گرفت که مانند ماه زیبایی دارد و لبانش شیرین و دلربا هستند.
کله بر گلبن او راست چو بر لاله سواد
مژه بر نرگس او راست چو بر خار رطب
هوش مصنوعی: سرش بر سر گل‌های او مثل سر گل‌سرخ، و مژه‌هایش بر نرگس او مانند خارهای رطب است.
ناصیت راست چو بر تختهٔ کافورین مشک
یا فراز طبق سیم یکی خوشه عنب
هوش مصنوعی: موهای او به رنگ سفید و روشن است، مانند تخته‌ای از کافور یا بر روی طبقی از نقره، که یک خوشه انگور زیبا بر آن قرار دارد.
یا بود منکسف از عقده یکی پاره ز شمس
یا شود متصل روز یکی گوشه ز شب
هوش مصنوعی: شاید من از غم و ناراحتی‌های زندگی مثل یک تکه از خورشید جدا شده باشم، یا ممکن است در روز نوری از شب وجود داشته باشد.
ابر و جبهت او راست چو شمس اندر قوس
کله و طلعت او راست چو مه در عقرب
هوش مصنوعی: ابرهای او به شکلی صاف و یکدست هستند، همان‌طور که خورشید در قوس یک نشانه در آسمان می‌درخشد. چهره و زیبایی او به زیبایی ماه در نشانه عقرب می‌باشد.
عجمی‌وار نشینم چو ببینم کز دور
می‌خرامد عربی‌وار بپوشیده سلب
هوش مصنوعی: وقتی که از دور زن عربی را می‌بینم که با زیبایی خاصی راه می‌رود و لباسش را به گونه‌ای پوشیده است، به حالت حیرت و شگفتی در می‌آیم.
آسمان‌گون قصبی بسته بر افراز قمر
ز آسمان و ز قمرش خوبتر آن روی و قصب
هوش مصنوعی: آسمان‌گون، چوپان به قمر نگاه می‌کند که بر افراز است. آن صورت زیبا و دل‌فریبش از خود قمر نیز زیباتر است.
چو کمان ابرو و زیرش چو سنانها غمزه
چو مهش چهره و زیرش چو هلالی غبغب
هوش مصنوعی: چشم‌هایش مانند کمان ابرو و زیر آن مانند نیزه‌های تیز و نازک است. لبخندش همچون ماه روشن است و زیر آن مثل هلالی زیبا و جذاب می‌درخشد.
گه گه آید بر من طنز کنان آن رعنا
همچو خورشید که با سایه در آید به طرب
هوش مصنوعی: گاهی اوقات آن دختر زیبا با لحن شوخی و طنز به من نزدیک می‌شود، مثل خورشیدی که با سایه خود بازی می‌کند و باعث شادابی و خوشحالی می‌شود.
هر چه پرسمش ز رعنایی و بر ساختگی
عربی‌وار جوابم دهد آن ماه عرب
هوش مصنوعی: هر چه در مورد زیبایی و زیبایی‌های ظاهری از او سوال کنم، او با کلماتی که به زبان عربی شبیه است، به من پاسخ می‌دهد.
می نیفتم بیکی زان سخن ای خواجه چه شد
روستایی که عرابی نبود نیست عجب
هوش مصنوعی: من از این حرف تو ناراحت نمی‌شوم، ای آقای من! چه شده است که در این روستا کسی از عرب‌ها نیست؟ این واقعاً عجیب است.
گفتم: از عشق تو ناچیز شدم گفت: نعم
انا بحر و سعیر انت کملح و خشب
هوش مصنوعی: گفتم: به خاطر عشق تو بی‌ارزش شدم. او پاسخ داد: بله، من دریا و آتش هستم، ولی تو مثل نمک و چوبی.
گفتم: از عشق تو هرگز نرهم گفت که: لا
اَنتَ فی مائی وَ ناری کَتُرابٌ وَ حَطَب
هوش مصنوعی: گفتم که از عشق تو هرگز تسلیم نخواهم شد. او گفت: تو در آتش و آب من هستی، مانند خاک و چوب که در آتش می‌سوزند.
گفتم: آن زلف تو کی گیرم در دست بگفت:
ادفع الدرهم خذمنه عناقید رطب
هوش مصنوعی: گفتم: آن زلف تو را کی می‌توانم در دست بگیرم؟ پاسخ داد: اگر می‌خواهی، باید پول مناسبی بپردازی تا بتوانی خوشه‌های خرما را بگیری.
گفتم: آن سیم بناگوش تو کی بوسم گفت:
ان ترد فصتنا هات ذهب هات ذهب
هوش مصنوعی: گفتم: آن سیمین گوش تو را کی می‌بوسم؟ او گفت: اگر راست می‌گویی، اینجا طلا بیاور.
گفتم: این وصل تو بی رنج نمی‌یابم گفت:
لن تنالوالطرب الدائم من غیر کرب
هوش مصنوعی: گفتم: این وصال تو را بی زحمت و سختی به دست نمی‌آورم. او پاسخ داد: شادی و خوشی دائمی را بدون رنج و مشقت نخواهی یافت.
گفتم: ای جان پدر رنج همی بینم گفت:
یا ابی جوهر روح نتجت ام تعب
هوش مصنوعی: من به او گفتم: ای جان، پدر، من رنج و سختی زیادی می‌کشم. او پاسخ داد: ای پدر، روح تو در زحمت است.
گفتم او را: چو فقیرم چه کنم گفت: لنا
هبة الشیخ من‌الفقر غناء و سیب
هوش مصنوعی: به او گفتم: وقتی من فقیر هستم، چه کار می‌توانم بکنم؟ او پاسخ داد: ما از سوی پیرمردی هدیه‌ای داریم که می‌تواند فقر ما را جبران کند و به ما ثروت و نعمت ببخشد.
خواجه مسعود علی بن براهیم که هست
از بقاء محلش سعد و معالی به طرب
هوش مصنوعی: خواجه مسعود علی بن براهیم، شخصی است که به خاطر موقعیت خوب و شایستگی‌هایش، زندگی خوشی را تجربه می‌کند.
آنکه تا زاد بپیوست به اوصاف وجود
بابها را ز چنو پور ببرید نسب
هوش مصنوعی: کسی که از آغاز به خوبی‌های وجود پیوسته است، روابط خویشاوندی را با خصلت‌های نیکو قطع کرده است.
آنکه باشد بر جودش همه آفاق عیال
ز زنی که چنویی زاید شد چرخ عزب
هوش مصنوعی: کسی که بخشندگی‌اش بر تمام دنیا سایه افکنده است، مانند زنی است که فرزندی با ویژگی‌های خاصی به دنیا آورده است.
ساکنی یافت بقای دلش از گردش چرخ
تربیت یافت سخای کفش از رحمت رب
هوش مصنوعی: کسی که در زندگی‌اش آرامش پیدا کرده، به خاطر گردش زمان و حالاتی که تجربه کرده، بخشندگی و بزرگواری را از مهربانی و رحمت خداوند آموخته است.
قدر او از محل و قدر فلکها اعلا
رای او از خرد و قول حکیمان اصوب
هوش مصنوعی: شأن و مقام او از مکان و ستارگان بالاتر است، و عقل و نظر او از خرد و گفته‌های حکیمان درست‌تر و قابل اعتمادتر است.
ای که از آتش طبع تو جهان دید ضیا
وی که از آب ذکای تو نما یافت ادب
هوش مصنوعی: ای کسی که دنیا از روشنی ذاتی تو بهره‌مند است و کسی که از آبی که تو به او برکت داده‌ای، آداب و رفتار خوب را آموخته است.
رای چون شمس تو تا بر فلک افتاد نمود
همچو انگور سیه بر همه گردون کوکب
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و درخشش عقل و خرد اشاره دارد. می‌گوید که وقتی عقل و اندیشه مانند خورشید بر آسمان می‌تابد، مانند انگور سیاه بر گردونه آسمان، درخشان و بارز است. به عبارت دیگر، زمانی که عقل و فکر در اوج خود باشند، مانند نور خورشید در آسمان، دیگر ستاره‌ها نیز از روشنایی آن متاثر می‌شوند.
خشک گردد ز تف صاعقه دریای محیط
گر بدو در شود از آتش خشم تو لهب
هوش مصنوعی: اگر خشم تو شعله‌ور شود، حتی دریاهای بزرگ هم به خشکی خواهند گرایید.
گر فتد ذره‌ای از خشم تو بر اوج سپهر
گردد از هیبت تو شیر سپهر اندر تب
هوش مصنوعی: اگر ذره‌ای از خشم تو بر کسی بیفتد، آنچنان قدرت و تأثیر خواهد داشت که در آسمان به اوج می‌رسد و به خاطر هیبت تو، شیر آسمان نیز در حالتی دچار تب و تزلزل می‌شود.
حبهٔ مهر تو گر ابر بگیرد پس از آن
از زمین بر نزند جز اثر حب تو حب
هوش مصنوعی: اگر دل به محبت تو بسپارم و مثل دانه‌ای باشد که ابر آن را بپوشاند، پس از آن چیزی جز نشانه‌ای از عشق تو بر زمین نخواهد جوانه زد.
چنبر دایره بگشاید در وقت از بیم
گر زنی بر نقط دایره مسمار غضب
هوش مصنوعی: اگر از ترس، دایره‌ای که محکم بسته شده است را باز کنی، ممکن است که خشم تو بر نقطه‌ای از آن دایره تأثیر بگذارد.
از بر عرش کند خطبهٔ آن جاه و محل
هر که از بر کند از وصف و ثنای تو خطب
هوش مصنوعی: در جایگاه بلند و عظمت، خطبه‌ای از او صادر می‌شود و هر کس که از توصیف و ستایش تو بگذرد، از این مقام و منزلت دور خواهد ماند.
هر که خم کرد بر خدمت تو قد چو هلال
یابد از سعی تو چون بدر ز گردون مرکب
هوش مصنوعی: هر کس در خدمت تو خود را خم کند و تو را بپرستد، مانند هلال زیبا خواهد شد. تلاش تو او را مانند ماه کامل از آسمان می‌سازد.
نه عجب کز فلک و بحر سخای تو گذشت
این عجب‌تر که به خود هیچ نگردی معجب
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد که نعمت‌های آسمان و دریا از بخشش تو فراتر رفته‌اند، آنچه بیشتر شگفت‌آور است این است که خودت هیچ‌گاه به توانایی و بزرگی‌ات توجه نمی‌کنی.
ای فلک قدر یقین دان که بر مدحت تو
نیست در شاعری من نه ریا و نه ریب
هوش مصنوعی: ای آسمان، به خوبی آگاه باش که در ستایش تو در اشعارم نه تزویر و نه شک و تردید وجود دارد.
شعر گوییم و عطا ده شده در هر مجلس
مدح خوانیم و ادب خوان شده در هر مکتب
هوش مصنوعی: ما شعر می‌گوییم و در هر جمعی هدیه‌ای داده شده است، در هر مکتب و مکانی نیز در مدح و ستایش ادب و فرهنگ را می‌آموزیم.
وتد از دایره و دایره دانم ز وتد
سبب از فاصله و فاصله دانم ز سبب
هوش مصنوعی: من می‌دانم که پایه یا تکیه‌گاه از دایره است و می‌دانم که دایره به خاطر آن پایه ایجاد می‌شود. همچنین می‌دانم که دلیل فاصله‌ها چیست و فاصله‌ها نیز به خاطر آن دلیل به وجود آمده‌اند.
کعبتین از رخ و از پیل بدانم بصفت
نردبازی و شفطرنج بدانم ز ندب
هوش مصنوعی: از زیبایی چهره‌ات مثل دو کعبه آگاه هستم و مانند یک بازی نرد و شطرنج، از طرز رفتار و حرکات تو درمی‌یابم.
لیک در مدح چنین خاک سرشتان از حرص
عمر نا من قبل الفضة کالریح ذهب
هوش مصنوعی: ولی در ستایش افرادی که خاکی و ساده‌اند، نباید از حرص و طمع زندگی مانند طلا سخن گفت، زیرا حقیقت آن‌ها از نقره هم کمتر و بی‌ارزش‌تر است.
زان که آن راست درین شهر قبولی که ز جهل
حلبه را باز نداند گه خواندن ز حلب
هوش مصنوعی: در این شهر، کسی به حقیقت نخواهد رسید که از نادانی نمی‌داند کجا باید خواندن و یادگیری را شروع کند.
فاجران را قصبی بر سر و توزی در بر
شاعران از پی دراعه نیابند سلب
هوش مصنوعی: افرادی که به بدی و فساد شناخته می‌شوند، هرگز بر سر خود توفیق و موفقیتی نخواهند داشت و شاعران نیز نمی‌توانند از پس مشکلات و سختی‌ها برآیند.
شیر طبعم نکند همچو دگر گرسنگان
بر در خانه و بر خوان چو سگ و گربه شغب
هوش مصنوعی: طبیعت من مانند دیگران نیست که مثل گرسنگان در جلوی در خانه و بر سر سفره مانند سگ و گربه سر و صدا کنند.
دختری دارم دوشیزه ولی مدحت زا
کز خردمندی ام دارد و از خاطر اب
هوش مصنوعی: من دختری دارم که باهوش و باصفات است و به خاطر خردمندی‌ام به من افتخار می‌کند.
نیست یک مرد که او مرد بود با کایین
که کند صحبت این دختر دوشیزه طلب
هوش مصنوعی: هیچ مردی وجود ندارد که با این دختر دوشیزه صحبت کند و بتواند به معنای واقعی مردانه باشد.
دختر خود به تو شه دادم زیرا که تویی
مصطفا سیرت و حیدر دل و نعمان مذهب
هوش مصنوعی: دخترم را به تو دادم چون تو دارای اخلاقی مانند پیامبر و دلی شجاع و مذهبی همانند نعمان هستی.
جز گهر صله نیابم چو روم سوی بحار
جز هبا هبه نبینم چو روم سوی مهب
هوش مصنوعی: وقتی به سمت دریاها می‌روم، جز سنگ‌های قیمتی چیزی نمی‌یابم و وقتی به سوی بادها می‌روم، جز وزش بی‌هدف چیزی نمی‌بینم.
روز را چون شه سیاره گریبان بگشاد
بسته بر دامن خود دختر من دامن شب
هوش مصنوعی: روز مانند یک پادشاه با زیبایی و شکوه، دامن خود را بر تن کرده و به‌راحتی بر روی دامن شب که دختر اوست، می‌ریزد.
گر ببندی قصبی بر سرم از روی مهی
نگشایم ز غلامیت میان را چو قصب
هوش مصنوعی: اگر بر سرم چیزی قرار دهی، از زیبایی‌ات چشم نمی‌پوشم و به مقام غلامی تو درنمی‌آیم، حتی اگر به من سختی برسانی.
اینک از پسش تو ای مهتر و استاد سخن
قصهٔ خویش بخواندم صدق‌الله کتب
هوش مصنوعی: اکنون از پشت سر تو ای بزرگ‌ترین و استاد زبان، داستان خود را برایت بیان می‌کنم که نوشته خداوند راست است.
تا بود شاه فلک را ذنب و راس کمر
تا بود مرد هنر را محل از فضل و حسب
هوش مصنوعی: تا زمانی که در آسمان، ستاره‌ای درخشان و با عظمت وجود داشته باشد، هنرمند و فرد بافضیلت همیشه جایگاه و پایگاه خود را خواهند داشت.
باد بی‌نحس همه ساله به گردون شرف
کمر فضل و محل تو شده راس و ذنب
هوش مصنوعی: هر سال باد خوش و مبارکی در آسمان به دور تو می‌چرخد و صفات و ویژگی‌های نیکوی تو را به نمایش می‌گذارد.
باد بر پای عنا خواه تو از دامن بند
باد بر گردن اعدات گریبان ز کنب
هوش مصنوعی: نسیم بر دامن تو می‌وزد و تو را به یاد عنا می‌اندازد، در حالی که باد بر گردن دشمنان تو پرده‌ای می‌افکند.
باد فرخندت نوروز و رجب اندر عز
باد چونین دو هزارت مه نوروز و رجب
هوش مصنوعی: بادی خوشایند و شاداب به تو سلام می‌دهد و بهار و ماه رجب را گرامی می‌دارد. این دو ماه، مانند دو گل زیبا در باغ زندگی تو می‌درخشند.