گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۲ - در مرثیهٔ تاج‌الدین ابوبکر

ای برده عقل ما اجل ناگهان تو
وی در نقاب غیب نهان گشته جان تو
ای شاخ نو شکفته ناگه ز چشم بد
تابوت شوم روی شده بوستان تو
محروم گشته از گهر عقل جان تو
معزول مانده از سخن خوش زبان تو
جان تو پاسبان بقای تو بوده باز
با دزد عمر گشته قرین پاسبان تو
هنگام مرگ بهر جوانی و نازکیت
خون می‌گریست بر تو همی جانستان تو
ای آفتاب جان من از لطف و روشنی
خر پشتهٔ گلین ز چه شد سایبان تو
گر آب یابدی تنت از آب چشم من
شاخ فراق رویدی از استخوان تو
ای تاج تا قرین زمین گشته‌ای چو گنج
چون تاج خم گرفت قد دوستان تو
تاج ملوک را سر تختست جایگاه
در زیر خاک تیره چرا شد مکان تو
ای وا دریغ از آن دل بسیار مهر تو
ای وا دریغ از آب لب شکرفشان تو
بردار سر ز بالش خاک از برای آنک
دلها سبک شدست ز خواب گران تو
یک ره به عذر لعل شکرپاش برگشای
کاینک رهی به آشتی آمد به خوان تو
نی نی چه جای عذر و عتابست و آشتی
رفتی چنانکه باز نیابم نشان تو
شد تیره همچو موی تو روی چو ماه تو
شد چفته همچو زلف تو سرو روان تو
تابوت را که هیچ کسی تاجور ندید
آخر بیافت این شرف اندر زمان تو
مرگ آخر آن طویلهٔ گوهر فرو گسست
کز وی ستاره دید همی آسمان تو
خاک آخر آن دو دانهٔ یاقوت نیست کرد
کز تاب او پدید همی شد نشان تو
یارب چه آتشیست فراقت که تا ابد
دودی کبود سر زند از دودمان تو
ای کاج دانمی که در آنجای غمکشان
تو پیش ریخت خواهی یا پرنیان تو
باری بدانمی که پر از خاک گور شد
آن شکرین چو غالیه دانی دهان تو
باری بدانمی که چگونست زیر خاک
آن تیغ آب دادهٔ بسیار دان تو
باری بدانمی که بگو از چسان بریخت
آن زلف تاب دادهٔ عنبرفشان تو
دانم که لاله وار چو خون گشت و بترکید
آن در میان نرگس و گل دیدگان تو
گنج وفا و خدمت تو بود ذات من
تاج عطا و طلعت من بود جان تو
تاجی به زیر خاک ندیدم جز آن خویش
گنجی میان آب ندیدم جز آن تو
بودی وفا میان من و تو مقیم پار
اکنون عطا میان خدا و میان تو

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای برده عقل ما اجل ناگهان تو
وی در نقاب غیب نهان گشته جان تو
هوش مصنوعی: ای عقل ما، ناگهان مرگ تو فرا رسید و در پرده‌ی غیب پنهان گشته‌ای.
ای شاخ نو شکفته ناگه ز چشم بد
تابوت شوم روی شده بوستان تو
هوش مصنوعی: ای جوانه تازه‌ای که ناگهان از چشم بد دور شده‌ای، مانند تابوتی هستی که به زیبایی‌های بوستان تو جلوه می‌دهی.
محروم گشته از گهر عقل جان تو
معزول مانده از سخن خوش زبان تو
هوش مصنوعی: عقل تو از گنجینه‌اش محروم مانده و جان تو از بیان زیبا و دلنشین دور افتاده است.
جان تو پاسبان بقای تو بوده باز
با دزد عمر گشته قرین پاسبان تو
هوش مصنوعی: روح تو از نگهبانان زندگی‌ات بوده، اما باز هم با دزد عمر، همراه شده است.
هنگام مرگ بهر جوانی و نازکیت
خون می‌گریست بر تو همی جانستان تو
هوش مصنوعی: زمانی که می‌مرد، به خاطر جوانی و لطافت تو اشک می‌ریخت و بر تو افسوس می‌خورد.
ای آفتاب جان من از لطف و روشنی
خر پشتهٔ گلین ز چه شد سایبان تو
هوش مصنوعی: ای خورشید جان من، از لطف و روشنی‌ات، چرا این چتر گلین بر سرم سایه انداخته است؟
گر آب یابدی تنت از آب چشم من
شاخ فراق رویدی از استخوان تو
هوش مصنوعی: اگر تو از اشک‌های من، آب و رطوبتی پیدا کنی، درخت جدایی از دل تو سر برآورده و رشد خواهد کرد.
ای تاج تا قرین زمین گشته‌ای چو گنج
چون تاج خم گرفت قد دوستان تو
هوش مصنوعی: ای تاج، تو هم‌اکنون که با زمین در آمیخته‌ای، همچون گنج به زمین نزدیک شده‌ای و قد و قامت دوستانت به خاطر خم شدن تو دچار تغییر شده است.
تاج ملوک را سر تختست جایگاه
در زیر خاک تیره چرا شد مکان تو
هوش مصنوعی: جایگاه تاج‌های پادشاهان در بالای تخت قرار دارد، اما چرا حالا مکان تو در زیر خاک سیاه شده است؟
ای وا دریغ از آن دل بسیار مهر تو
ای وا دریغ از آب لب شکرفشان تو
هوش مصنوعی: ای وای، چه حسرتی بر دل پرمهر تو دارم، ای وای، چه دریغی بر آب شیرین و گوارای تو!
بردار سر ز بالش خاک از برای آنک
دلها سبک شدست ز خواب گران تو
هوش مصنوعی: سر خود را از بالش بردار، زیرا دل‌ها به خاطر خواب سنگین تو سبک شده‌اند.
یک ره به عذر لعل شکرپاش برگشای
کاینک رهی به آشتی آمد به خوان تو
هوش مصنوعی: یک راهی به خاطر زیبایی و شیرینی لعل در دل باز کن، چون اکنون فرصتی برای آشتی و نزدیکی به تو فراهم شده است.
نی نی چه جای عذر و عتابست و آشتی
رفتی چنانکه باز نیابم نشان تو
هوش مصنوعی: چرا عذرخواهی و سرزنش لازم است، زمانی که تو این‌گونه رفتی که دیگر نتوانم نشانه‌ای از تو پیدا کنم.
شد تیره همچو موی تو روی چو ماه تو
شد چفته همچو زلف تو سرو روان تو
هوش مصنوعی: چهره‌ام به تیرگی موهای تو درآمد و روی ماهی‌ام چهره‌ای گرفته پیدا کرد. همچنان که زلف‌های تو نرم و مجعد است، سر و گیسوانم نیز آرام و روان شد.
تابوت را که هیچ کسی تاجور ندید
آخر بیافت این شرف اندر زمان تو
هوش مصنوعی: هیچ‌کس تابوت را در نمی‌یابد، اما در نهایت این شأن و مقام در زمان تو به وقوع می‌پیوندد.
مرگ آخر آن طویلهٔ گوهر فرو گسست
کز وی ستاره دید همی آسمان تو
هوش مصنوعی: مرگ به مثابه شکستن یک مکان پر از جواهرات است، جایی که از آنجا ستاره‌ها به آسمان تو دیده می‌شوند.
خاک آخر آن دو دانهٔ یاقوت نیست کرد
کز تاب او پدید همی شد نشان تو
هوش مصنوعی: خاک در نهایت، از دو دانه یاقوت هم پایین‌تر است، زیرا از درخشش آن دو، نشانی از تو نمایان می‌شود.
یارب چه آتشیست فراقت که تا ابد
دودی کبود سر زند از دودمان تو
هوش مصنوعی: پروردگارا، چه آتش سوزانی است جدایی تو که تا همیشه از نسل تو دودی غم انگیز برخواهد خاست.
ای کاج دانمی که در آنجای غمکشان
تو پیش ریخت خواهی یا پرنیان تو
هوش مصنوعی: ای کاج، آیا می‌دانی که در آنجا، جایی که غمناک است، آیا تو می‌خواهی یا پارچه‌ی نازک و زیبایت را بر زمین بریزی؟
باری بدانمی که پر از خاک گور شد
آن شکرین چو غالیه دانی دهان تو
هوش مصنوعی: بله، می‌توان گفت که در این بیت به این نکته اشاره شده است که با مرگ و خاکی شدن، زیبایی و شیرینی آن شخصی که به او اشاره شده، در کلام و رفتار او به فراموشی سپرده خواهد شد. در واقع، زیبایی ظاهری و جذابیت‌های فردی به مرور زمان از بین می‌رود و در نهایت تنها یاد و خاطره‌ای از آن‌ها باقی می‌ماند، مشابه به تبدیل شدن آنچه ارزشمند بوده به گرد و غبار.
باری بدانمی که چگونست زیر خاک
آن تیغ آب دادهٔ بسیار دان تو
هوش مصنوعی: باید بفهمم که آن تیغ تیز که با آب فراوان رشد کرده، چگونه در زیر خاک قرار دارد.
باری بدانمی که بگو از چسان بریخت
آن زلف تاب دادهٔ عنبرفشان تو
هوش مصنوعی: بسیار دوست دارم بدانم که چگونه آن زلف خوش‌کشیده و خوش‌بوی تو به این شکل افتاده است.
دانم که لاله وار چو خون گشت و بترکید
آن در میان نرگس و گل دیدگان تو
هوش مصنوعی: می‌دانم که مانند لاله‌ای که به رنگ خون در می‌آید و می‌ترکد، آن صحنه را در میان نرگس‌ها و گل‌های چشمان تو دیده‌ای.
گنج وفا و خدمت تو بود ذات من
تاج عطا و طلعت من بود جان تو
هوش مصنوعی: وفا و خدمت به تو، گوهر وجود من است و زیبایی و شکوه من در حقیقت از جان تو سرچشمه می‌گیرد.
تاجی به زیر خاک ندیدم جز آن خویش
گنجی میان آب ندیدم جز آن تو
هوش مصنوعی: هیچ تاجی را زیر خاک ندیدم جز آنکه خودم دارم، و هیچ گنجی را در آب ندیدم مگر تو را.
بودی وفا میان من و تو مقیم پار
اکنون عطا میان خدا و میان تو
هوش مصنوعی: اگر روزگاری میان من و تو وفا بوده، اکنون در این لحظه نعمت و بخشش میان خدا و تو برقرار است.