گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵ - این توحید به حضرت غزنین گفته شد

ای در دل مشتاقان از عشق تو بستان‌ها
وز حجت بی‌چونی در صنع تو برهان‌ها
در ذات لطیف تو حیران شده فکرت‌ها
بر علم قدیم تو پیدا شده پنهان‌ها
در بحر کمال تو ناقص شده کامل‌ها
در عین قبول تو، کامل شده نقصان‌ها
در سینهٔ هر معنی بفروخته آتش‌ها
بر دیدهٔ هر دعوی بر دوخته پیکان‌ها
بر ساحت آب از کف پرداخته مفرش‌ها
بر روی هوا از دود افراخته ایوان‌ها
از نور در آن ایوان بفروخته انجم‌ها
وز آب برین مفرش بنگاشته الوان‌ها
مشتاق تو از شوقت در کوی تو سرگردان
از خلق جدا گشته خرسند به خلقان‌ها
از سوز جگر چشمی چون حقهٔ گوهرها
وز آتش دل آهی چون رشتهٔ مرجان‌ها
در راه رضای تو قربان شده جان، و آن گه
در پردهٔ قرب تو زنده شده قربان‌ها
از رشتهٔ جانبازی بر دوخته دامن‌ها
در ماتم بی‌باکی بدریده گریبان‌ها
در کوی تو چون آید آنکس که همی‌بیند
در گرد سر کویت از نفس بیابان‌ها
چه خوش بود آن وقتی کز سوز دل از شوقت
در راه تو می‌کاریم از دیده گلستان‌ها
ای پایگه امرت سرمایهٔ درویشان
وی دستگه نهیت پیرایهٔ خذلان‌ها
صد تیر بلا پران بر ما ز هر اطرافی
ما جمله بپوشیده از مهر تو خفتان‌ها
بی‌رشوت و بی‌بیمی بر کافر و بر مومن
هر روز برافشانی، از لطف تو احسان‌ها
میدان رضای تو پر گرد غم و محنت
ما روفته از دیده آن گرد ز میدان‌ها
در عرصهٔ میدانت پرداخته در خدمت
گوی فلکی برده، قد کرده چو چوگان‌ها
از نفس جدا گشته در مجلس جانبازی
بر تارک بی‌نقشی فرموده دل افشان‌ها
حقا که فرو ناید بی‌شوق تو راحت‌ها
والله که نکو ناید، با علم تو دستان‌ها
گاه طلب از شوقت بفگنده همه دل‌ها
وقت سحر از بامت، برداشته الحان‌ها
چون فضل تو شد ناظر چه باک ز بی‌باکی
چون ذکر تو شد حاضر، چه بیم ز نسیان‌ها
گر در عطا بخشی آنک صدفش دل‌ها
ور تیر بلا باری، اینک هدفش جان‌ها
ای کرده دوا بخشی لطف تو به هر دردی
من درد تو می‌خواهم دور از همه درمان‌ها
عفو تو همی باید چه فایده از گریه
فضل تو همی‌باید، چه سود ز افغان‌ها
ما غرفهٔ عصیانیم بخشنده تویی یارب
از عفو نهی تاجی، بر تارک عصیان‌ها
بسیار گنه کردیم آن بود قضای تو
شاید که به ما بخشی، از روی کرم آن‌ها
کی نام کهن گردد مجدود سنایی را
نو نو چو می‌آراید، در وصف تو دیوان‌ها

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵ - این توحید به حضرت غزنین گفته شد به خوانش طاهره خان پور

حاشیه ها

1392/07/04 10:10
امیر

بیت اول مصرع دوم بر حجت بی چونی درست میباشد

1392/07/04 10:10
امیر

معنی هم میشود بر بی چونی تو برهان ها وجود دارد و چونی هم زیباست یعنی چگونگی و به جای کیفیت میشود به کار گرفت .چونی از مقولات عشر یا دهگانه است که ارسطو میگفت هیچ وجودی خارج از این ده تا نیست ..

1392/07/06 01:10
امیر

در اینجا خیلی زیبابرای علم خدا صفت قدیم آورده شده و اشاره یا فرانمون دارد که علم باری و مبارک مانند ذات خداوند قدیم است و چیزی بر او حادث نمی شود. این مسأله بسیار بحث برانگیز و شاید بشود گفت خواندنیست.این قدیم بودن و عارض شدن با جبر و اختیار رابطه تنگاتنگ دارد اینجا از پیدا شده پنهان ها میتوان فهمید که حکیم خداوند راعالم میدیده به اشیا در اوقات آنها

1402/11/28 22:01
امیر حسین حسینی

آقا امیر کاش منبع سخنانت رو مینوشتی.

«تازیانه های سلوک،قصیده اول به تالیف دکتر شفیعی کدکنی»

1392/07/06 01:10
امیر

گویند که چون خداوند خواست آسمان و زمین را بیافریند نخست گوهری آفرید بعد از هفتاد هزار سال آبی شد که از هیبت حق جنبید وهرگز قرار نگرفت و نمیگیرد هم تا قیامت و سپس آتش آمد بر سرش تا جوشید و کفی پدیزار شد که آن زمین است و آسمان هم که از بخار آن بوجود آمد

1392/07/06 01:10
امیر

همه ابنها برای این بود که بگویم بر ساحت آب از کف شاید یعنی همین

1392/07/06 01:10
امیر

کشش های نفس به بیابانی تشبیه شده اند در راه سالک یاد منطق الطیر افتادم با وادی هایش

1392/07/06 01:10
امیر

ز هر اطرافی نو است جایی ندیده ام

1392/07/06 02:10
امیر

خذلان یعنی بی یار ماندن ولی پیرایه خذلانها یعنی چه

1392/07/06 02:10
امیر

به به خفتان لباس روز جنگ است و قژاگند توضیحی از دوستان در حاشیه های فردوسی داریم درباره خفتان و گره و خفت که بسیار خواندنیست دلم برای فردوسی تنگ شد نمیدانم تا فردوسی مانده اینجا چه میکنیم

1392/07/06 10:10
امین کیخا

در متن های بابا افضل هم پیرایه معنی ویژه ای دارد مثلا اصل را پایه می نویسد و پیرایه معنی فرع می دهد . بابا افضل و بیرونی و ابوعلی تلاش زیادی برای ترگمان متن ها به فارسی کرده اند . به عربی اصل یعنی ریشه و فرع معنی شاخه می دهد . بابا افضل یک هنر نمایی ویژه هم اینجا می کند وقتی می گوید ریشه به زبان باستان ایران شا است یعنی شا را در شالودن و نیز شاه به ما می اموز اند و این مرد شگفت دانایی است .

1392/07/06 10:10
امین کیخا

به این ترتیب خود واژه radical و نیز radis به فرانسه به معنی تربچه (بخاطر ریشه بودنش ) و نیز شعاع عربی شاید همه با این شا پیوسته باشند . و من از صدای این خردمندسالخورده شیفته می شوم . برای توضیح بیشتر شعاع که پیوستگی اش مشکوک است هم از radium است و این راد را به شای فارسی ترجمه کرده اند و ع را مانند عه در قطعه و قلعه بر ان افزوده اند زیرا می دانیم قط فارسی است مثل cut و نیز کل به معنی خانه است در لری همین امروز .

1392/07/06 15:10
امیر

استاد بزرگوارم جناب کیخا درود .پایه و پیرایه را خوانده ام ولی نه به این زیبایی و کمال .سپاس استاد

1393/03/07 19:06
مهدی ضیایی

پیرایه خذلانها را می توان در معنای زداینده واز بین برنده بدبختیها وخواریهانیز درنظر گرفت

1393/10/24 12:12
بهار

تازیانه های سلوک دکتر شفیعی کدکنی یکی از منابع ارزنده بابت درک بهتر بعضی از قصاید

1393/11/15 19:02
علی قانعی

در بیت8 / رشته مرجان می تواند استعاره از اشک خون آلود باشد

1401/04/16 02:07
محمدحسن فریدون فرد

سلام لطفاً بیت ۲۱ را معنا کنید.