قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۰
ای سنایی ز آستان نتوان شدن بر آسمان
زان که روحانی رود بر آسمان از آستان
هر که چون نمرود با صندوق و با کرکس رود
خیره باز آید نگون نمرودوار از آسمان
با کمان و تیر چون نمرود بر گردون مشو
کان مشعبد گردش از تیرت همی سازد کمان
چون ملک بر آسمان نتوان پرید ای اهرمن
کاهر من سفلی بود چون تن ملک علوی چو جان
همچو جان بر آسمان از آستان رفتی سبک
گر نبودی تن ز ترکیب چهار ارکان گران
بندگی کن چون خدایی کرد نتوانی همی
زان که باشد بنده را در بند چون تن را توان
در نهان خویش پس چون ریسمان گم کردهای
تا سر تو پای شد پای تو سر چون ریسمان
گر نهان داری سر خود را به تن در چون کشف
خویشتن را چون کشف باری سپر کن ز استخوان
چشم روشن بین ما گر چون فلک بیند ترا
چشم را چون خارپشت از تن برون آور سنان
ور چو ماهی جوشن عصمت فروپوشیدهای
ز آتش فتنه چو ماهی شو به آب اندر نهان
در نهاد خویش چون خرچنگ داری چنگها
تا به چنگ آری به هر چنگی دگرگون نام و نان
بر نهاد خویشتن چون عنکبوتی بر متن
گر همی چون کرم پیله بر تنی بر خانمان
هر زمان چون آب گردی خیره گرد آبخور
هر نفس چون باد گردی خیره گرد بادبان
تا دهان دارد گشاده اژدهای حرص تو
چون نهنگ اندر کشد آزت همه ملک جهان
گر چو گرگ و سگ بدری عیبههای عیب را
چون بهایم عاجزی در پنجهٔ شیر ژیان
ور به گوش هوش و چشم دل همی کور و کری
از ملک چون نکته گویم چون تویی از انس و جان
تا تو با طوطی به رازی خیره چون گویم سخن
تا تو با جغدی و با شاهینی اندر آشیان
گر ضعیفی همچو راسو دزد همچو عکهای
ور حذوری همچو گربه همچو موشی پر زیان
طیلسان بفگن که دارد طیلسان چون تو مگس
یا نه بر آتش چو پروانه بسوزان طیلسان
از کلاغ آموز پیش از صبحدم برخاستن
کز حریصی همچو خوکی تندرست و ناتوان
چون خبزد و گردی اندر مستراح از بهر خورد
نحل وار از بهر خوردن رو یکی در بوستان
خون مخور چون پشه و چون کیک شادان بر مجه
تا نمانی خیره مالیده به دست این و آن
گر ز پیری زانو از سر برگذاری چون ملخ
زیر خاک و خشت باشد همچو مورانت مکان
طمطراق اشهب و ادهم کجا ماند ترا
کاشهب و ادهم ز روز و شب تو داری زیر ران
همچو غوک اندر دهان مار مخروش از اجل
کز خروشت دست بیدادی فرو بندد زبان
اندرین ماتم دو کف بر فرق کژدم وارنه
کی کند چون حرز سودت زاری و بانگ و فغان
حرز ابراهیم پیغمبر همی خوان زیر لب
کآتش نمرود گردد بر نهادت گلستان
چون درخت ارغوان خونابه بار از دیدگان
تا شود گوهر سرشگت چون سرشگ ارغوان
گر بود چون سرو سر سبزی و پیروزی ترا
در کمر بندند گلها همچو نی پیشت میان
هم بهار عمر تو دوران چرخ آرد به سر
بیبقا گردی چو گل بر شاخ و خار اندر خزان
اعتماد و تکیه کم کن بر بقا و بود خویش
آنچه باقی ماند از عمرت بپرد در زمان
هر بقا کان عاریت دادند یک چندی ترا
چون نباشد باقی ای غافل به جز فانی مدان
گر تو باشی مهربان ور پند و حکمت بشنوی
کس نباشد بر تو مانند سنایی مهربان
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۹ - در نعت امام هشتم (ع): دین را حرمیست در خراسانقصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۱ - در مدح سرهنگ محمدبن فرج نو آبادی: خجسته باد بهاری بهار ارسنجان
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای سنایی ز آستان نتوان شدن بر آسمان
زان که روحانی رود بر آسمان از آستان
هوش مصنوعی: سنایی میگوید: تو نمیتوانی از درگاه خدا به آسمان صعود کنی، زیرا روحانی واقعی تنها کسی است که از درگاه نورانی الهی میتواند به آسمان اوج بگیرد.
هر که چون نمرود با صندوق و با کرکس رود
خیره باز آید نگون نمرودوار از آسمان
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند نمرود، با صندوق و لاشه پرندهای به آسمان برود، سرانجام به مانند نمرود از آسمان به زمین بازخواهد گشت.
با کمان و تیر چون نمرود بر گردون مشو
کان مشعبد گردش از تیرت همی سازد کمان
هوش مصنوعی: با تیر و کمان خود مانند نمرود (پادشاه مستبد) به آسمان پرواز نکن، زیرا سرنوشتت از تیر تو هم بالاتر میرود و تو را به چالش میکشد.
چون ملک بر آسمان نتوان پرید ای اهرمن
کاهر من سفلی بود چون تن ملک علوی چو جان
هوش مصنوعی: وقتی که فرشتگان نمیتوانند به آسمان پرواز کنند، ای شیطان، من از خاک هستم. همانطور که پیکر ملک بزرگ به جان او وابسته است.
همچو جان بر آسمان از آستان رفتی سبک
گر نبودی تن ز ترکیب چهار ارکان گران
هوش مصنوعی: اگر مانند جان بر آسمان میرفتی، یعنی به سرعت و با سبکی، اما اگر بدنی نداشتی که از ترکیب چهار عنصر سنگینی میکند، این حرکت برایت ممکن نبود.
بندگی کن چون خدایی کرد نتوانی همی
زان که باشد بنده را در بند چون تن را توان
هوش مصنوعی: باید مانند خداوند بندگی کنی و به این دلیل که انسان به خاطر محدودیتهایی که دارد، نمیتواند به طور کامل مثل خدا عمل کند، لازم است قبول کند که در قید و بند وجود مادی خود است.
در نهان خویش پس چون ریسمان گم کردهای
تا سر تو پای شد پای تو سر چون ریسمان
هوش مصنوعی: در درون خودت چه چیز گمشدهای که نمیتوانی آن را پیدا کنی؟ مانند ریسمانی که گم شده، تو دچاری سردرگمی و آشفتگی هستی و به همین خاطر در بدنت، مانند یک ریسمان، احساس درهمریختگی میکنی.
گر نهان داری سر خود را به تن در چون کشف
خویشتن را چون کشف باری سپر کن ز استخوان
هوش مصنوعی: اگر در وجود خود را پنهان کنی، همچون چیزی که در تن به خودت آگاه هستی، پس باید خود را مانند باری محافظت کنی و به استخوانت تکیه کنی.
چشم روشن بین ما گر چون فلک بیند ترا
چشم را چون خارپشت از تن برون آور سنان
هوش مصنوعی: اگر چشمی روشن و دلسوز داشته باشیم، مانند فلک که تو را میبیند، چشم ما از حسادت و بدبینی به تو همچون خارپشتی درون خود را از تن خارج میکند.
ور چو ماهی جوشن عصمت فروپوشیدهای
ز آتش فتنه چو ماهی شو به آب اندر نهان
هوش مصنوعی: اگر همانند ماهی، در پوشش عفت خود را پنهان کردهای، در برابر آتش فتنه، به آب برو و در آن نهان شو.
در نهاد خویش چون خرچنگ داری چنگها
تا به چنگ آری به هر چنگی دگرگون نام و نان
هوش مصنوعی: اگر در وجودت مانند خرچنگ دندانهایی داری، باید با آن دندانها به هر چیز جدیدی که میخواهی دست پیدا کنی و از آن بهرهمند شوی.
بر نهاد خویشتن چون عنکبوتی بر متن
گر همی چون کرم پیله بر تنی بر خانمان
هوش مصنوعی: انسان باید مانند عنکبوت بر زندگی خود مسلط باشد و به آرامی و با دقت مانند کرمی که در پیله میپیچد، بر سرنوشت و خانهاش تسلط یابد.
هر زمان چون آب گردی خیره گرد آبخور
هر نفس چون باد گردی خیره گرد بادبان
هوش مصنوعی: هر بار که مانند آب میگردی، بر هوش و حواس خود تمرکز کن و در هر نفسی که همچون باد حرکت میکنی، به دقت و آگاهی توجه داشته باش.
تا دهان دارد گشاده اژدهای حرص تو
چون نهنگ اندر کشد آزت همه ملک جهان
هوش مصنوعی: تا وقتی که حرص و طمع تو مانند یک اژدهای بزرگ، دهانش را باز کرده و همه چیز را میبلعد، تو نیز مانند نهنگی هستی که هر چیزی را از آن خود میکنی. در این صورت، هیچ چیز نمیتواند از تصرف تو خارج شود و همه داراییهای جهان به چنگ تو خواهد آمد.
گر چو گرگ و سگ بدری عیبههای عیب را
چون بهایم عاجزی در پنجهٔ شیر ژیان
هوش مصنوعی: اگر مثل گرگ و سگ به عیبجویی بپردازی، عیوب را مانند ضعفهای بزرگ ببینی و خود را در برابر قدرت و عظمت شیر ناتوان حس کنی.
ور به گوش هوش و چشم دل همی کور و کری
از ملک چون نکته گویم چون تویی از انس و جان
هوش مصنوعی: اگر گوش و دل آدمی هم ناشنوا و نابینا باشند، وقتی از حکمت و نکات ملک سخن میگویم، چون تو از انس و جان نیستی، چیزی نخواهی فهمید.
تا تو با طوطی به رازی خیره چون گویم سخن
تا تو با جغدی و با شاهینی اندر آشیان
هوش مصنوعی: تا وقتی تو با طوطی به راز و نیاز مشغولی، من چگونه میتوانم صحبت کنم وقتی تو با جغد و شاهین در آشیانت هستی؟
گر ضعیفی همچو راسو دزد همچو عکهای
ور حذوری همچو گربه همچو موشی پر زیان
هوش مصنوعی: اگر کسی ضعیف و ناتوان باشد مانند یک راسو، یا دزدی مثل عقرب باشد، یا حذوری (دروغگو) چون گربه، و یا موش پر از ضرر باشد، باید بدانیم که هر یک از این صفات میتواند به مشکلات و آسیبهای بزرگ منجر شود.
طیلسان بفگن که دارد طیلسان چون تو مگس
یا نه بر آتش چو پروانه بسوزان طیلسان
هوش مصنوعی: بهتر است که زبان خود را در مورد شخصی که مثل تو باشد، کنترل کنی. آیا تو هم مانند مگس هستی یا نه؟ میتوانی مانند پروانه بر آتش بسوزی؟
از کلاغ آموز پیش از صبحدم برخاستن
کز حریصی همچو خوکی تندرست و ناتوان
هوش مصنوعی: قبل از طلوع صبح از کلاغ یاد بگیر که چگونه برخیزد، زیرا کسی که بیش از حد طمعکار باشد، مانند خوکی ناتوان و تیلهخور میشود.
چون خبزد و گردی اندر مستراح از بهر خورد
نحل وار از بهر خوردن رو یکی در بوستان
هوش مصنوعی: وقتی که انسان در مکان نامناسبی به سر میبرد و از آنجا خسته میشود، باید مانند زنبور که از گلها شهد میخورد، به سمت مکانهای زیبا و خوشبو برود و از آن امکانات بهرهمند شود.
خون مخور چون پشه و چون کیک شادان بر مجه
تا نمانی خیره مالیده به دست این و آن
هوش مصنوعی: مثل پشه خون نخور و شاد و خرم باش، تا وقتی که بر فضا پرواز میکنی، به این و آن وابسته نشو و درگیر مشکلات آنها نگردی.
گر ز پیری زانو از سر برگذاری چون ملخ
زیر خاک و خشت باشد همچو مورانت مکان
هوش مصنوعی: اگر از پیری زانوهایت را به زمین بگذاری، مانند ملخی خواهی بود که زیر خاک و زیر آجر جای دارد و هیچ جای درست و حسابی نخواهی داشت.
طمطراق اشهب و ادهم کجا ماند ترا
کاشهب و ادهم ز روز و شب تو داری زیر ران
هوش مصنوعی: وقار و شکوه رنگهای مختلف اسبها کجا مانده است وقتی تو که به تصویر میآیی، زیر ستم روز و شب درگیر هستی.
همچو غوک اندر دهان مار مخروش از اجل
کز خروشت دست بیدادی فرو بندد زبان
هوش مصنوعی: مانند قورباغهای که در دهان مار قرار دارد، بیصدا باش و از مرگ نترس، زیرا اگر فریاد بزنی، زبانت را قطع خواهد کرد.
اندرین ماتم دو کف بر فرق کژدم وارنه
کی کند چون حرز سودت زاری و بانگ و فغان
هوش مصنوعی: در این غم و اندوه، دستانت را در بالای سر خود گذاشتهای، اما از چیزی ناله نمیکنی، زیرا وقتی سود خود را در خطر میبینی، با صدای بلندی ناله و فریاد میکنی.
حرز ابراهیم پیغمبر همی خوان زیر لب
کآتش نمرود گردد بر نهادت گلستان
هوش مصنوعی: ابراهیم، پیامبر، دعایی زیر لب میخواند تا آتش نمرود، نتواند به او آسیب برساند و در عوض، برای او به مانند گلستان شود.
چون درخت ارغوان خونابه بار از دیدگان
تا شود گوهر سرشگت چون سرشگ ارغوان
هوش مصنوعی: چون درخت ارغوان، اشکهایش به مانند قطرات نورانی در میآید و مثل مروارید سرخ، زیبا و دلانگیز میشود.
گر بود چون سرو سر سبزی و پیروزی ترا
در کمر بندند گلها همچو نی پیشت میان
هوش مصنوعی: اگر مانند سرو بلند و سبز و پیروزا باشی، پس گلها به دور کمر تو خواهند پیچید و مانند نی در برابر تو خواهند ایستاد.
هم بهار عمر تو دوران چرخ آرد به سر
بیبقا گردی چو گل بر شاخ و خار اندر خزان
هوش مصنوعی: زندگی تو مانند بهار است که در گذر زمان به سر میرسد. همچون گلی که در بهار بر شاخه شکوفا میشود، اما در خزان دچار پژمردگی و نابودی میگردد.
اعتماد و تکیه کم کن بر بقا و بود خویش
آنچه باقی ماند از عمرت بپرد در زمان
هوش مصنوعی: به اعتماد و تکیه بر دوام و وجود خود کم توجه باش. آنچه از عمرت باقی مانده است، در زمان بگذران و به کارهای مهم و ماندگار بپرداز.
هر بقا کان عاریت دادند یک چندی ترا
چون نباشد باقی ای غافل به جز فانی مدان
هوش مصنوعی: هر چیزی که به تو به امانت دادهاند، مدتی دراختیارت باقی خواهد ماند. اما وقتی چیزی باقی نمیماند، ای غافل، چیز فانی و زوالپذیر را نپندار.
گر تو باشی مهربان ور پند و حکمت بشنوی
کس نباشد بر تو مانند سنایی مهربان
هوش مصنوعی: اگر تو مهربان باشی و پند و اندرزهای خوب را گوش کنی، هیچ کس نمیتواند به مهربانی تو باشد.
حاشیه ها
1392/10/08 07:01
امین کیخا
بیت بیست و یک خبزدو درست است و آن سرگین غلتان است و پزدوک و ....هم نام دارد

سنایی