گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۶ - در مدح امین الدین رازی

بنه چوگان ز دست ای دل که گمشد گوی در میدان
چه خیزد گوی تنهایی زدن در پیش نامردان
چو گویی در خم چوگان فگن خود را به حکم او
که چوگانی‌ست از تقدیر و میدانیست از ایمان
بدین چوگان مدارا کن وز آن میدان مکافا بین
چو این کردی و آن دیدی شوی چون گوی سرگردان
ز خود تا گم نگردی باز هرگز نیست این ممکن
که بینی از ره حکمت جمال حضرت سلطان
نه سید بود کز هستی شبی گمشد درین منزل
رسید آنجا کزو تا حق کمانی بود و کمتر زان
تو تا از ذوق آب و نان رکاب اینجا گران داری
پی عیسی کجا یابی برون از هفت و چهار ارکان
خبر بادیست پر پیمای اثر خاکیست دور از وی
نظر راهیست پر منزل عیان را باش چون اعیان
تو موسی باش دین‌پرور که پیش مبغض و اعدا
پدید آید به رزم اندر ز چوب خشک صد ثعبان
تو صاحب سر کاری شو که هرچت آرزو باشد
همه آراسته بینی چو یازی دست زی انبان
نبینی هیچ ویرانی در اطراف جهان دل
چو کردی قبلهٔ دین را به زهد و ترس آبادان
سلیم و بارکش می‌باش تا عارض بروز دین
کند عرضه ترا بر حق میان زمرهٔ نیکان
کزین دریافت سر دل امین در کوی تاریکی
وزین بشنود بوی جان برون از آب و گل سلمان
همه در دست کار دین همه خونست راه حق
ازین درد آسمان گردان وز آن خون حلقها قربان
ز روی عقل اگر بینی گمانی کان یقین گردد
به معیار عیاری بر ببین تا چون بود میزان
اگر بر عقل چرب آید یقین دان کان گمان باشد
وگر در شرع افزاید گمان بر کان بود فرمان
خضر زین راه شد در کوی کابی یافت جان پرور
سکندر از ره دیگر برون آمد چو تابستان
همه دادست بی دادی چو تو در کوی دین آیی
همه شادیست غم خوردن چو دانی زیست با هجران
چو بوتیمار شو در عشق تا پیوسته ره جویی
چو بلبل بر امید وصل منشین هشت مه عریان
اگر خواهی که تا دانی که از دریاچه می‌زاید
به همت راه بر می‌باش بر امید کشتیبان
چو نور از طور می‌تابد تو از آهن کجا یابی
برو بر تجربت بر طور چون موسی‌بن عمران
اگر سلمان همی خواهی که گردی رو مسلمان شو
که بی رای مسلمانی بمیری در بن زندان
مرو در راه هر کوری اگر مردی برین هامون
که گمراهی برون آیی بسی گمره‌تر از هامان
نه هر آهو که پیش آید بود در ناف او نافه
نه هر زنده که تو بینی بود در قالب او جان
بسی آهو در عالم که مشکش نیست در ظاهر
بسی شخصست در گیتی که جانش نیست در ابدان
نه جان خود زندگی باشد غلط زینجاست غافل را
که جان دریست در خلقت ز بهر زینت جانان
هر آنکو نور جان بیند شود سخته چو پروانه
هر آنکو مرز جان داند نباشد فارغ از احزان
بپر عشق شو پران که عنقاوار خود بینی
ز ناجنسان جداییها و با جنسان بهم چسبان
شراب شوق چندان خور که پای از ره برون ننهی
که چون از ره برون رفتی تا خمارت گیرد از شیطان
تو بر ره چو اصحابی که خود میریست مر ره را
چه عیب آید اگر باشند آن اصحاب سگبانان
هم از درد دل ایشان برون آمد سگی عابد
هم از خورشید تابانست لعل سرخ اندر کان
شعاع روی مردی بود و شمع وقت بسطامی
نهاد بوی دردی بود و رنگ سالک گریان
ز روی درد این رهرو مبین آلت کانون
ز نور روی آن مه بین مزین قامت کیوان
همه اکرام و احسان‌ست سیلی خوردن اندر سر
چه باشد گر کنی در پیش جانان جان و تن قربان
چو عالم جمله منکر شد چرا دارد خرد طرفه
اگر پیری خبر گوید که آید عاقبت طوفان
کنون طوفان مردانست و آنک طرف گل در گل
کنون بازار شیطانست و آنک موعد دیوان
زنی کو عدهٔ دین داشت آنجا مردوار آمد
تنی کو مدهٔ کین بود با وی کی رود یکسان
حسن در بصره پر بینند لیکن در بصر افزون
بدن در کعبه پر آیند لیکن در نظر نقصان
ز یثرب علم دین خیزد عجب اینست در حکمت
که صاحب همتان آیند از بنیاد ترکستان
صهیب از روم می‌پوید به عشق مصطفا صادق
هشام از مکه می‌جوید صلیب و آلت رهبان
دلا آنجا که انصافست خود از روم دل خیزد
تنا آنجا که اعلامست از کعبه بود خذلان
نه در کعبه مجاور بود چندین سالها بلعم
نه در کوی ضلالت بود چندین روزها عثمان
نه از ترتیب عقل افتد سخن در خاطر عیسی
نه بر تقدیر حرف آید معانی ز آیت قرآن
سماع روح عاشق را نه از نقل آورد ناقل
شعاع شمع حکمت را نه از عقل آورد یزدان
هر آنک اندر سماع آید همه علمش هدر گردد
هر آنک اندر شعاع افتد شود دیوانه در گیهان
ولیک از کار و بار این اثر یابد جهان دل
بلی در ذکر علم آن ثناخواند بسی حسان
جگرها خون شد و پالود تا باشد کزین معنی
خبر یابد مگر یک دل شود در آسمان پران
چه جای این هوس باشد که بگذشت اینهمه لشکر
پی مرکب رها کردند تا پیدا بود پنهان
خرابی در ره نفست و در میل طریق تن
وگر در حصن جان آیی همه شهرست و شهرستان
بهشت اینجا بنا کردست شداد از پی شادی
خبر زان خانهٔ خرم که می‌آرد یک اشتربان
ز هول سیل عالم بر شده ایمن لب کشتی
ز روح نوح پیغمبر شده بی قوت دین کنعان
سواری می‌کند عیسی و بار حکم او بر خر
ز طعم منزل اندر دل نه خر آگاه و نه پالان
چه راهست ای سنایی این که با مرغان خود یک دم
خبر گویی و جان جویی بلا خواهی تو بی امکان
مگر ز آواز مرغانت نداند کس جز این سید
که فخر اهل ری اویست و تاج صدر اصفاهان
امینی رهروی کو را رضا گویند در دنیا
ازو راضی رضا در حشر و با او مصطفا همخوان

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بنه چوگان ز دست ای دل که گمشد گوی در میدان
چه خیزد گوی تنهایی زدن در پیش نامردان
هوش مصنوعی: ای دل، چوگان را از دست بگذار و نگذار گوی (توپ) در میدان بیفتد. چه فایده‌ای دارد که در مقابل نامردان تنها بایستی و برای خودت بازی کنی؟
چو گویی در خم چوگان فگن خود را به حکم او
که چوگانی‌ست از تقدیر و میدانیست از ایمان
هوش مصنوعی: وقتی انسان خودش را در مسیر حوادث و سرنوشت رها می‌کند، به این معناست که به قانون‌ها و شرایطی که مقدر شده‌اند، تن می‌دهد و در این روند، ایمان به سرنوشت و تقدیرش دارد.
بدین چوگان مدارا کن وز آن میدان مکافا بین
چو این کردی و آن دیدی شوی چون گوی سرگردان
هوش مصنوعی: با این چوب بازی با احتیاط برخورد کن و در میدان رقابت طمع نکن. اگر چنین کردی و آن را دیدی، به حالتی درمی‌آیی که چون گوی، بی‌هدف و سرگردان خواهی شد.
ز خود تا گم نگردی باز هرگز نیست این ممکن
که بینی از ره حکمت جمال حضرت سلطان
هوش مصنوعی: تا زمانی که از خود غافل نشده‌ای، هرگز ممکن نیست که زیبایی و جلوه‌های حکمت حضرت سلطان را مشاهده کنی.
نه سید بود کز هستی شبی گمشد درین منزل
رسید آنجا کزو تا حق کمانی بود و کمتر زان
هوش مصنوعی: شخصی که از نسل سید (نسبت به خاندان پیامبر) نبود، یک شب در این دنیا گم شد و به نقطه‌ای رسید که از آنجا سلاح حقیقت و قدرت حق وجود دارد، و اینجا چیزی کمتر از آن حقیقت نیست.
تو تا از ذوق آب و نان رکاب اینجا گران داری
پی عیسی کجا یابی برون از هفت و چهار ارکان
هوش مصنوعی: هرگاه که از لذت زندگی و نیازهای روزمره خود غافل نشوی، نمی‌توانی به دنبال راه‌های عمیق‌تر و معنوی‌تر بروی و از مرزهای محدود دنیای مادی فراتر بروی.
خبر بادیست پر پیمای اثر خاکیست دور از وی
نظر راهیست پر منزل عیان را باش چون اعیان
هوش مصنوعی: خبر از بادیست که حامل پیام‌ها و نشانه‌هاست. این نشانه‌ها به مانند دستاوردهای ملموس دنیایی هستند که از چشم دورند. برای دیدن مقصد و راه، باید مانند افراد مشهور و برجسته باشید که به روشنی و وضوح مشخص‌اند.
تو موسی باش دین‌پرور که پیش مبغض و اعدا
پدید آید به رزم اندر ز چوب خشک صد ثعبان
هوش مصنوعی: شما باید مانند موسی، که دین را پرورش می‌دهد، در برابر دشمنان و افرادی که به شما کینه دارند، حاضر شوید و با قدرت و شجاعت، در هنگام نبرد، از چیزهای ساده و بی‌ارزش قدرتی بزرگ بسازید.
تو صاحب سر کاری شو که هرچت آرزو باشد
همه آراسته بینی چو یازی دست زی انبان
هوش مصنوعی: تو باید سرپرست و صاحب یک کار مهم شوی، کاری که هر چیزی که آرزو داری را به خوبی به دست بیاوری، مانند پرنده‌ای که از کیسه پر از دانه و نعمت می‌چشد.
نبینی هیچ ویرانی در اطراف جهان دل
چو کردی قبلهٔ دین را به زهد و ترس آبادان
هوش مصنوعی: اگر دل تو را به زهد و پرهیز از گناهان، هدف و سمت راستینی بدهی، هیچ ویرانی و زشتی را در اطراف جهان نخواهی دید.
سلیم و بارکش می‌باش تا عارض بروز دین
کند عرضه ترا بر حق میان زمرهٔ نیکان
هوش مصنوعی: آرام و با وقار باش تا چهره‌ات به حقیقت نمایان شود و تو را در جمع افراد نیکو قرار دهد.
کزین دریافت سر دل امین در کوی تاریکی
وزین بشنود بوی جان برون از آب و گل سلمان
هوش مصنوعی: از آنجا که در دل و جانم از رازهای پنهان باخبر شدم و در کوچه‌های تاریکی پر از عطر زندگی، معلوم می‌شود که روح از جسم جدا می‌شود.
همه در دست کار دین همه خونست راه حق
ازین درد آسمان گردان وز آن خون حلقها قربان
هوش مصنوعی: هر کسی در تلاش برای انجام وظایف دینی‌اش است و همه تلاش‌هایشان به نوعی با سختی و خون دل‌خوردن همراه است. راه راست و درست به این سختی‌ها وابسته است و آنها که در مسیر حق قرار دارند، این سختی‌ها را با جان و دل پذیرا می‌شوند.
ز روی عقل اگر بینی گمانی کان یقین گردد
به معیار عیاری بر ببین تا چون بود میزان
هوش مصنوعی: اگر با عقل و دانش به چیزی نگاه کنی، ممکن است گمان کنی که آن چیز یقین است، اما باید با دقت و به اندازه‌گیری درست آن را بررسی کنی تا درستی‌اش را درک کنی.
اگر بر عقل چرب آید یقین دان کان گمان باشد
وگر در شرع افزاید گمان بر کان بود فرمان
هوش مصنوعی: اگر عقل تحت تأثیر چیزی قرار بگیرد، می‌توان یقین کرد که آن فقط یک گمان است. و اگر در مسائل شرعی، گمان افزایش یابد، در آن صورت می‌توان گفت آن حکم نیز معتبر است.
خضر زین راه شد در کوی کابی یافت جان پرور
سکندر از ره دیگر برون آمد چو تابستان
هوش مصنوعی: خضر در این مسیر وارد شد و کابی را در کوی یافت. جان پرور سکندر از راهی دیگر خارج شد، مانند تابستان که از زمستان می‌گذرد.
همه دادست بی دادی چو تو در کوی دین آیی
همه شادیست غم خوردن چو دانی زیست با هجران
هوش مصنوعی: وقتی که تو در مسیر دین قدم می‌گذاری، همه چیز در اطراف شاد و خوشحال است. اما اگر بدانی که زندگی با دوری و جدایی چه معنایی دارد، غم و اندوه را احساس می‌کنی.
چو بوتیمار شو در عشق تا پیوسته ره جویی
چو بلبل بر امید وصل منشین هشت مه عریان
هوش مصنوعی: در عشق همچون یک بوتیمار باش، تا همیشه در جستجوی راه وصال بگردی. مانند بلبل که به امید وصل محبوبش نشسته است، هشت ماه را بدون عشق سپری نکن.
اگر خواهی که تا دانی که از دریاچه می‌زاید
به همت راه بر می‌باش بر امید کشتیبان
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از ناشناخته‌ها و عمق دریاچه‌ها باخبر شوی، باید با امید و تلاش کشتی‌بان در این مسیر حرکت کنی.
چو نور از طور می‌تابد تو از آهن کجا یابی
برو بر تجربت بر طور چون موسی‌بن عمران
هوش مصنوعی: چنان‌که نور از کوه طور می‌درخشد، تو چگونه می‌توانی این درخشش را از آهن به دست آوری؟ به تجربیات خود نگاه کن، مانند موسی‌بن‌عمران که از نور الهی بهره‌مند شد.
اگر سلمان همی خواهی که گردی رو مسلمان شو
که بی رای مسلمانی بمیری در بن زندان
هوش مصنوعی: اگر به دنبال سلمان هستی، باید مسلمان شوی، زیرا بدون ایمان به اسلام، در دل زندان خواهی مرد.
مرو در راه هر کوری اگر مردی برین هامون
که گمراهی برون آیی بسی گمره‌تر از هامان
هوش مصنوعی: در مسیر هر فرد ناتوان و بی‌هدف قدم نگذار، زیرا اگر به این دشت گمراهی بروی، بیشتر از کسانی که در آنجا سرگردانند، گمراه خواهی شد.
نه هر آهو که پیش آید بود در ناف او نافه
نه هر زنده که تو بینی بود در قالب او جان
هوش مصنوعی: هر آهو و جانوری که در نظر می‌آید، به معنای خاصی نیست. تنها ظاهر آنها معرف وجود و حقیقت درونی‌شان نیست. حقیقی بودن یا وجود جان در آنها در بطن و عمق وجودشان نهفته است، نه صرفاً در قالبی که دارند.
بسی آهو در عالم که مشکش نیست در ظاهر
بسی شخصست در گیتی که جانش نیست در ابدان
هوش مصنوعی: بسیاری از آهوها در دنیا وجود دارند که در ظاهر بویی از مشک ندارند و همچنین خیلی از افراد در این جهان هستند که حقیقت و ماهیت درونی‌شان خالی از جان و احساس است.
نه جان خود زندگی باشد غلط زینجاست غافل را
که جان دریست در خلقت ز بهر زینت جانان
هوش مصنوعی: زندگی واقعی تنها به جسم وابسته نیست. فردی که غافل از حقیقت است، نمی‌داند که روح در آفرینش، به خاطر زیبایی معشوق وجود دارد.
هر آنکو نور جان بیند شود سخته چو پروانه
هر آنکو مرز جان داند نباشد فارغ از احزان
هوش مصنوعی: کسی که نور روح را می‌بیند، مانند پروانه‌ای که به شعله عشق می‌سوزد، خواهد شد. اما کسی که مرز روح خود را بشناسد، هرگز از اندوه‌ها و غم‌ها بی‌خبر نخواهد بود.
بپر عشق شو پران که عنقاوار خود بینی
ز ناجنسان جداییها و با جنسان بهم چسبان
هوش مصنوعی: پرواز کن و در عشق غوطه‌ور شو؛ آن‌چنان که مانند پرنده‌ای افسانه‌ای به وجود خود پی ببری. از جدایی‌های ناپسند دوری کن و با انسان‌های خوب و نیک پیوند برقرار کن.
شراب شوق چندان خور که پای از ره برون ننهی
که چون از ره برون رفتی تا خمارت گیرد از شیطان
هوش مصنوعی: شراب عشق را آنقدر بیاشام که از مسیر خارج نشوی، زیرا وقتی که از راه منحرف شدی، دیگر باید مراقب باشی که وسوسه‌های شیطانی تو را تسخیر نکند.
تو بر ره چو اصحابی که خود میریست مر ره را
چه عیب آید اگر باشند آن اصحاب سگبانان
هوش مصنوعی: اگر تو در راهی مانند کسانی که باید به آنجا بروند، قدم می‌زنی، پس چه اشکالی دارد اگر در این راه، برخی از نگهبانان و پاسبانان نیز حضور داشته باشند؟
هم از درد دل ایشان برون آمد سگی عابد
هم از خورشید تابانست لعل سرخ اندر کان
هوش مصنوعی: از دل اینان، صدای درد و رنجی به گوش می‌رسد، و همچنان که در دل شب، ستاره‌ای درخشان وجود دارد، در دل خاک هم گنجی باارزش چون لعل سرخ پنهان شده است.
شعاع روی مردی بود و شمع وقت بسطامی
نهاد بوی دردی بود و رنگ سالک گریان
هوش مصنوعی: نور چهره مردی نمایانگر وجود او بود و شمعی که در کنار ابو سعید بسطامی قرار داشت، بوی اندوهی را به مشام می‌رساند و رنگ چهره سالکی را می‌سازد که در حال گریه است.
ز روی درد این رهرو مبین آلت کانون
ز نور روی آن مه بین مزین قامت کیوان
هوش مصنوعی: به خاطر مشکلات و رنج‌های این مسافر، به ابزار روشنایی توجه نکن، بلکه به زیبایی و نور چهره آن ماه نگاهی بینداز که قامت ستاره کیوان را زینت بخشیده است.
همه اکرام و احسان‌ست سیلی خوردن اندر سر
چه باشد گر کنی در پیش جانان جان و تن قربان
هوش مصنوعی: هر نوع احترام و خوبی به حساب می‌آید، پس چیکار به سیلی خوردن که در سر من می‌خورد. اگر جان خود و تن خود را برای محبوب تقدیم کنی، ارزش زیادی دارد.
چو عالم جمله منکر شد چرا دارد خرد طرفه
اگر پیری خبر گوید که آید عاقبت طوفان
هوش مصنوعی: وقتی که تمام دانشمندان و اهل علم چیزی را انکار کنند، چرا عقل و خرد باید تعجب کند؟ اگر فردی سالخورده پیشگوئی کند که در پایان کارها طوفانی خواهد آمد.
کنون طوفان مردانست و آنک طرف گل در گل
کنون بازار شیطانست و آنک موعد دیوان
هوش مصنوعی: در حال حاضر، جامعه به شدت دچار آشفتگی و تضاد شده است و زیباترین جلوه‌ها تحت تاثیر این ناآرامی‌ها قرار گرفته‌اند. همچنین، زمان مناسبی برای بروز ناهنجاری‌ها و رفتارهای نادرست به وجود آمده است.
زنی کو عدهٔ دین داشت آنجا مردوار آمد
تنی کو مدهٔ کین بود با وی کی رود یکسان
هوش مصنوعی: زنی که در آن جا به قوانین شرعی خود پایبند بود، به سوی مردی که از کینه و خشم پر بود، آمد. آیا این دو می‌توانند با هم همسان شوند؟
حسن در بصره پر بینند لیکن در بصر افزون
بدن در کعبه پر آیند لیکن در نظر نقصان
هوش مصنوعی: در بصره، زیبایی‌ها به خوبی دیده می‌شوند، اما در واقعیت، زیبایی آنها کمتر است. در کعبه، افراد زیادی حضور دارند، ولی در نظرشان، ارزش و اهمیت کمتری دارند.
ز یثرب علم دین خیزد عجب اینست در حکمت
که صاحب همتان آیند از بنیاد ترکستان
هوش مصنوعی: در یثرب، علم دین و دانش به وجود می‌آید. عجیب است که در حکمت، افرادی از همان ابتدای ترکستان به این جا می‌رسند.
صهیب از روم می‌پوید به عشق مصطفا صادق
هشام از مکه می‌جوید صلیب و آلت رهبان
هوش مصنوعی: صهیب، که اهل روم است، به دلیل عشق به پیامبر اسلام، در تلاش و حرکت است. همچنین، هشام، از مکه، در جستجوی نمادهای دینی و الهی می‌باشد.
دلا آنجا که انصافست خود از روم دل خیزد
تنا آنجا که اعلامست از کعبه بود خذلان
هوش مصنوعی: ای دل، آنجا که انصاف و عدالت وجود دارد، دل از سرزمین روم می‌تازد و می‌رود. اما در جایی که فقط نام و نشانی از خدا و مکان‌های مقدس است، تنها ناامیدی و یأس به چشم می‌خورد.
نه در کعبه مجاور بود چندین سالها بلعم
نه در کوی ضلالت بود چندین روزها عثمان
هوش مصنوعی: نه سال‌های زیادی در کعبه بود، نه بلعم در مسیر گمراهی، بلکه عثمان نیز به مدت طولانی در آنجا نماند.
نه از ترتیب عقل افتد سخن در خاطر عیسی
نه بر تقدیر حرف آید معانی ز آیت قرآن
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توان سخن معقول را ترتیب داد که مانند عیسی (علیه‌السلام) در خاطر تابید، و معناهای عمیق آیات قرآن نیز نمی‌تواند تنها بر اساس تقدیر یا قضا سخن بگوید.
سماع روح عاشق را نه از نقل آورد ناقل
شعاع شمع حکمت را نه از عقل آورد یزدان
هوش مصنوعی: صوت و صدای دل عاشق را نمی‌توان از طریق گزارش‌ها و نقل‌قول‌ها به دست آورد. همچنین، نور و روشنی حکمت را نیز نمی‌توان تنها با استفاده از عقل و تفکر انسانی به دست آورد.
هر آنک اندر سماع آید همه علمش هدر گردد
هر آنک اندر شعاع افتد شود دیوانه در گیهان
هوش مصنوعی: هر کس که در حال شنیدن موسیقی روحانی قرار گیرد، تمام دانش و آگاهی‌اش بی‌فایده می‌شود. و هر کسی که در نور عشق واقعی قرار بگیرد، چنان دچار شور و شوق می‌شود که احساس دیوانگی می‌کند.
ولیک از کار و بار این اثر یابد جهان دل
بلی در ذکر علم آن ثناخواند بسی حسان
هوش مصنوعی: اما به خاطر فعالیت‌های این اثر، جهان قلبش را می‌شوید و در ذکر علم آن، بسیار مدح و ستایش می‌کند.
جگرها خون شد و پالود تا باشد کزین معنی
خبر یابد مگر یک دل شود در آسمان پران
هوش مصنوعی: دل‌ها از غم و اندوه پر شده و خونین گشت، تا اینکه شاید یک ‌دل بتواند از این موضوع آگاه شود و به آسمان بلند پرواز کند.
چه جای این هوس باشد که بگذشت اینهمه لشکر
پی مرکب رها کردند تا پیدا بود پنهان
هوش مصنوعی: این آرزو و تمنا چه معنا دارد وقتی که این همه لشکر به دنبال مرکب خود رفته و آن را رها کرده‌اند تا چیزهایی که مخفی است، آشکار شود.
خرابی در ره نفست و در میل طریق تن
وگر در حصن جان آیی همه شهرست و شهرستان
هوش مصنوعی: خرابی و مشکلات در پی نفس توست و در پیروی از خواسته‌های جسم. اما اگر به میدان جان و روح خود وارد شوی، همه‌چیز در دسترس و قابل فهم می‌شود.
بهشت اینجا بنا کردست شداد از پی شادی
خبر زان خانهٔ خرم که می‌آرد یک اشتربان
هوش مصنوعی: شداد بهشت را در اینجا ساخته است، او به دنبال خوشحالی است و از خانه‌ای دلپذیر خبر می‌دهد که یک مرد ساده (اشتربان) آن را می‌آورد.
ز هول سیل عالم بر شده ایمن لب کشتی
ز روح نوح پیغمبر شده بی قوت دین کنعان
هوش مصنوعی: از ترس طوفان جهانی، تنها لب کشتی به خاطر روح نبی نوح امن و استوار مانده است، در حالی که قدرت دین کنعان از بین رفته است.
سواری می‌کند عیسی و بار حکم او بر خر
ز طعم منزل اندر دل نه خر آگاه و نه پالان
هوش مصنوعی: عیسی سوار بر برجی است و دستور او بر دوش الاغی قرار دارد، اما نه الاغ از مقصدی که به آن می‌رود خبر دارد و نه بارش از آن آگاه است.
چه راهست ای سنایی این که با مرغان خود یک دم
خبر گویی و جان جویی بلا خواهی تو بی امکان
هوش مصنوعی: ای سنایی، چه راهی است که تو با پرندگان خود لحظه‌ای صحبت کنی و روح خود را نجات دهی؟ اما تو به خاطر تمنای بلا و مشکلات، در وضعیتی هستی که امکان‌پذیر نیست.
مگر ز آواز مرغانت نداند کس جز این سید
که فخر اهل ری اویست و تاج صدر اصفاهان
هوش مصنوعی: آیا کسی جز این آقا که افتخار اهل ری و بزرگ‌ترین شخصیت اصفهان است، از صدای پرندگان خبر دارد؟
امینی رهروی کو را رضا گویند در دنیا
ازو راضی رضا در حشر و با او مصطفا همخوان
هوش مصنوعی: کسی که در مسیر زندگی خود راضی و خشنود از رضایت الهی باشد، در دنیا نیز مردم از او راضی خواهند بود. در آخرت نیز او همراه با پیامبر اسلام خواهد بود.