گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۳ - در ستایش خواجه اسعد هروی

کرد نوروز چو بتخانه چمن
از جمال بت و بالای شمن
شد چو روی صنمان لالهٔ لعل
شد چو پشت شمنان شاخ سمن
آفتاب حمل آن گه بنمود
ثور کردار به ما نجم پرن
از گریبان شکوفه بادام
پر ستاره‌ست جهان را دامن
هم کنون غنچهٔ پیکان کردار
کند از سحر ز بیجاده مجن
باغ شد چون رخ شاهان ز کمال
شاخ چون زلف عروسان ز شکن
مرغ نالید به گلبن ز فنون
باد بیزاست درختان ز فنن
ابر چون خامهٔ خواجه به سخا
چون دل خواجه بیاراست چمن
خواجه اسعد که عطای ملکش
داد خلق حسن و خلق حسن
آنکه تا سیرت او شامل شد
خصلت سیئه بگذاشت وطن
آنکه تا بخشش او جای گرفت
رخت برداشت ز دل رنج و حزن
پیش یک نکتهٔ آن دریا دل
شد چو خرمهره همه در عدن
علمها دارد سرمایهٔ جان
کارها داند پیرایهٔ تن
نکتهٔ رایش اگر شمع شود
بودش دایرهٔ شمس لگن
ذرهٔ خلقش اگر نشر شود
یاد نارد کسی از مشک ختن
گر رسد مادهٔ عونش به عروق
روح محروم نشیند ز شجن
ور وزد شمت هرمش به دماغ
دیده معزول بماند ز وسن
شادباش ای سخن از دو لب تو
همچو در عدن از لعل یمن
به سخن چونت ستایم بر آنک
مدح تو بیشتر آمد ز سخن
گردن عالمی از بخشش زر
کردی آراسته تو از شکر و منن
خاصه از جود تو دارد پدرم
طوقی از منت اندر گردن
همه مهر تو نگارد به روان
همه مدح تو سراید به دهن
از بسی شکر که گفتی ز تو او
عاشق خاک درت بودم من
لیکن از دیده بنامیزد باز
بیش از آنست که بردم به تو ظن
من چو جانی‌ام نزدیک پدر
جان او باز مرا همچو بدن
پدرم تا که رضای تو خرد
جانی آورد به نزد تو ثمن
بنگر ای جان که اوصاف توتا
چه درافشانده ز دریای فطن
تا نگویی تو مها کین پسرک
دردی آورد هم از اول دن
کاین چراغی که برافروخته‌اند
گر ز سعی تو بیابد روغن
تو ببینی که به یک ماه چو ماه
کند از مهر تو عالم روشن
پسری داری هم نام رهی
از تو می خدمت او جویم من
زان که نیکو کند از همنامی
خدمت خواجه حسن بنده حسن
تا بود کندی خنجر ز سنان
تا بود تیزی خنجر ز فسن
باد بنیاد ولی تو جنان
باد بنگاه عدوی تو دمن
شاخ سعد از طرف بخت برآر
بیخ نحس از چمن عمر بکن
رایت ناصح چون تیغ بدار
گردن دشمن چون شمع بزن

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کرد نوروز چو بتخانه چمن
از جمال بت و بالای شمن
هوش مصنوعی: نوروز مانند باغی پر از زیبایی و جاذبه است که به خاطر وجود معشوق و دلبر به گل و خوشبو شده است.
شد چو روی صنمان لالهٔ لعل
شد چو پشت شمنان شاخ سمن
هوش مصنوعی: وقتی چهره‌ی محبوب مانند لاله‌ای سرخ و زیبا می‌شود، پشت او مثل شاخه‌های درخت سمن به لطافت و دلنوازی است.
آفتاب حمل آن گه بنمود
ثور کردار به ما نجم پرن
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید به برج ثور وارد شد، رفتار او به ما نمایان شد مانند ستاره‌ای درخشان.
از گریبان شکوفه بادام
پر ستاره‌ست جهان را دامن
هوش مصنوعی: از گریبان شکوفه بادام، جهانی پر از زیبایی و روشنایی پدیدار است که دامن این عالم را می‌پوشاند.
هم کنون غنچهٔ پیکان کردار
کند از سحر ز بیجاده مجن
هوش مصنوعی: هم‌اکنون، غنچهٔ عمل و رفتار به‌دلیل سحر و جادو از مسیر نادرست خارج می‌شود.
باغ شد چون رخ شاهان ز کمال
شاخ چون زلف عروسان ز شکن
هوش مصنوعی: باغ به زیبایی چهره پادشاهان شده و شاخه‌ها مانند زلف‌های زیبا و نرم عروس‌ها به جلوه درآمده‌اند.
مرغ نالید به گلبن ز فنون
باد بیزاست درختان ز فنن
هوش مصنوعی: پرنده‌ای در گلستان از بلای باد ناله می‌کند و درختان از این آسیب و آفت دلخورند.
ابر چون خامهٔ خواجه به سخا
چون دل خواجه بیاراست چمن
هوش مصنوعی: ابر مانند قلمی است که سخاوت را نقاشی می‌کند، و دل خواجه این چمن را زینت بخشیده است.
خواجه اسعد که عطای ملکش
داد خلق حسن و خلق حسن
هوش مصنوعی: خواجه اسعد که به او نعمت و مقام بخشیده‌اند، همچون آفرینش شگفت‌انگیز و زیبایی مردم است.
آنکه تا سیرت او شامل شد
خصلت سیئه بگذاشت وطن
هوش مصنوعی: کسی که به بلوغ و کمال سیرت می‌رسد، عادت‌های بد را کنار می‌گذارد و به جایی بهتر می‌رود.
آنکه تا بخشش او جای گرفت
رخت برداشت ز دل رنج و حزن
هوش مصنوعی: آن کسی که وقتی بخشش و generosity او در دل جای گرفت، تمامی رنج‌ها و غم‌ها را از دل برداشت و بیرون کرد.
پیش یک نکتهٔ آن دریا دل
شد چو خرمهره همه در عدن
هوش مصنوعی: در کنار یک نکته، آن شخص دلش شاد و خوشحال شد، مانند مرواریدی زیبا و درخشان که در بهشت قرار دارد.
علمها دارد سرمایهٔ جان
کارها داند پیرایهٔ تن
هوش مصنوعی: دانش، سرمایه جان است و کارهای انسان را می‌شناسد، همچنین معرفت به زیبایی‌های جسم نیز دارد.
نکتهٔ رایش اگر شمع شود
بودش دایرهٔ شمس لگن
هوش مصنوعی: اگر نکتهٔ ارزشمند او مانند شمعی روشن شود، دایرهٔ وجودش مانند دایرهٔ خورشید خواهد بود.
ذرهٔ خلقش اگر نشر شود
یاد نارد کسی از مشک ختن
هوش مصنوعی: اگر ذره‌ای از آفرینش او منتشر شود، کسی از خوشبویی مشک ختن یاد نخواهد کرد.
گر رسد مادهٔ عونش به عروق
روح محروم نشیند ز شجن
هوش مصنوعی: اگر ماده‌ی یاری‌اش به رگ‌های روح بیفتد، دیگر در رنج و اندوه نخواهد ماند.
ور وزد شمت هرمش به دماغ
دیده معزول بماند ز وسن
هوش مصنوعی: اگر بادی وزیدن بگیرد و فردی را به زحمت بیندازد، آن شخص به خاطر شرایط دشوار و ناگواری که به آن دچار شده، همچنان در اندوه و بی‌خبری خواهد ماند.
شادباش ای سخن از دو لب تو
همچو در عدن از لعل یمن
هوش مصنوعی: شاد باش ای گفتار تو، که مانند درختان بهشتی است و همچون لعل یمن، زیبا و دل‌انگیز.
به سخن چونت ستایم بر آنک
مدح تو بیشتر آمد ز سخن
هوش مصنوعی: من تو را می ستایم و با کلامی که می‌گویم، این را بیان می‌کنم که تو سزاوار ستایش بیشتری هستی.
گردن عالمی از بخشش زر
کردی آراسته تو از شکر و منن
هوش مصنوعی: تو با بخشش طلا و نعمت‌ها خود را زیبا کرده‌ای و گردن جامعه را با لطف و احسان خود آراسته‌ای.
خاصه از جود تو دارد پدرم
طوقی از منت اندر گردن
هوش مصنوعی: پدرم از بخشش و generosity تو، دایره‌ای از لطف و احترام بر گردن دارد.
همه مهر تو نگارد به روان
همه مدح تو سراید به دهن
هوش مصنوعی: تمام محبت‌ها و عشق‌ها به تو اختصاص یافته و هر کس به زبانش ستایش تو را می‌گوید.
از بسی شکر که گفتی ز تو او
عاشق خاک درت بودم من
هوش مصنوعی: به خاطر نعمت‌های زیادی که دادی و عشق عمیق من به تو، همواره در عشق و محبت تو بودم.
لیکن از دیده بنامیزد باز
بیش از آنست که بردم به تو ظن
هوش مصنوعی: اما از آنچه که در نظر دارم، بیش از آن است که به تو شک کردم.
من چو جانی‌ام نزدیک پدر
جان او باز مرا همچو بدن
هوش مصنوعی: من مانند روحی هستم نزدیک پدر؛ جان او به من مرتبط است و من نیز به‌گونه‌ای به او وابسته‌ام مثل وابستگی جسم به روح.
پدرم تا که رضای تو خرد
جانی آورد به نزد تو ثمن
هوش مصنوعی: پدرم به خاطر خوشنودی تو تلاش کرد و جانش را فدای محبت تو کرد.
بنگر ای جان که اوصاف توتا
چه درافشانده ز دریای فطن
هوش مصنوعی: بنگر ای جان، به ویژگی‌هایی که از دریای هوش و درک تو به نمایش درآمده است.
تا نگویی تو مها کین پسرک
دردی آورد هم از اول دن
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو ندی که من را درد تو ناراحت کرده، این پسرک از همان ابتدا مشکلاتش را به وجود آورده است.
کاین چراغی که برافروخته‌اند
گر ز سعی تو بیابد روغن
هوش مصنوعی: این چراغی که روشن کرده‌اند، اگر به کمک تلاش تو روغن بگیرد، همچنان می‌سوزد و روشن می‌ماند.
تو ببینی که به یک ماه چو ماه
کند از مهر تو عالم روشن
هوش مصنوعی: اگر تو ببینی که یک ماه مانند ماه روشنایی می‌بخشد، به خاطر محبت توست که جهان را نورانی کرده است.
پسری داری هم نام رهی
از تو می خدمت او جویم من
هوش مصنوعی: پسری داری که نامش شبیه نام توست، بنابراین به خدمت او می‌رسم و به دنبال او هستم.
زان که نیکو کند از همنامی
خدمت خواجه حسن بنده حسن
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه شخصی که نامش حسن است، به خوبی خدمت می‌کند و این کار او را ستودنی می‌سازد.
تا بود کندی خنجر ز سنان
تا بود تیزی خنجر ز فسن
هوش مصنوعی: تا زمانی که خنجر از سنان کند باشد، تیزی خنجر از فسن هم کمتر خواهد بود.
باد بنیاد ولی تو جنان
باد بنگاه عدوی تو دمن
هوش مصنوعی: باد نشان‌دهندهٔ پایه و اساس است، اما تو همچنان بهشتی هستی که در آن، دشمنان تو به تماشای تو نشسته‌اند.
شاخ سعد از طرف بخت برآر
بیخ نحس از چمن عمر بکن
هوش مصنوعی: شاخ خوشبختی سعد را از جانب بخت برافراز و ریشه شوم را از باغ زندگی قطع کن.
رایت ناصح چون تیغ بدار
گردن دشمن چون شمع بزن
هوش مصنوعی: ای ناصح، مانند تیغی که بر گردن دشمن قرار می‌گیرد، بی‌رحمانه و با شدت عمل کن، همان‌طور که شمع با آتش خود می‌سوزد.