قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - در مدح بهرامشاه
دیده نبیند همی، نقش نهان ترا
بوسه نیابد همی، شکل دهان ترا
حسن بدان تا کند جلوه گهت بر همه
پیرهن هست و نیست، ساخت نهان ترا
در همهٔ هست و نیست، از تری و تازگی
نیست نهانخانهای ثروت جان ترا
زان لب تو هر دمی گردد باریکتر
کز شکر و آب کرد روح لبان ترا
هیچ اگر بینمی شکل میانت به چشم
جان نهمی بر میان شکل میان ترا
بوسه دهد خلد و حور، پای و رکیب ترا
سجده کند عقل و روح دست و عنان ترا
چون تو به آماجگاه تیر نهی بر کمان
تیر فلک زه کند تیر و کمان ترا
پردهزنان روز و شب حلقهٔ زلف ترا
غاشیه کش چرخ پیر بخت جوان ترا
برد دل و گوش و هوش بهر جواز لبت
نام شکر گر شدست کام و زبان ترا
قبلهٔ خود ساخت عشق از پی ایمان و کفر
زلف نگون ترا روی ستان ترا
فتنه جان کرد صنع نرگس شوخ ترا
انس روان ساخت طبع سرو روان ترا
پیشروان بهشت بر پر و بال خرد
نسخهٔ دین خواندهاند سیرت و سان ترا
دیدهٔ جانها بخورد نوک سنانت ولیک
جان سنایی کند شکر سنان ترا
از پی ضعف میان حرز چه جویی ز من
خدمت خسرو نه بس حرز میان ترا
سلطان بهرامشاه آنکه به تایید حق
هست بحق پاسبان خانه و جان ترا
هیبتش ار نیستی شحنه وجود ترا
جان ز عدم جویدی نام و نشان ترا
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دیده نبیند همی، نقش نهان ترا
بوسه نیابد همی، شکل دهان ترا
هوش مصنوعی: چشم نمیتواند زیبایی پنهان تو را ببیند و بوسهای هم نمیتواند بر روی اشارهای از لبان تو باشد.
حسن بدان تا کند جلوه گهت بر همه
پیرهن هست و نیست، ساخت نهان ترا
هوش مصنوعی: خوشروییات را بشناس، تا جلوهات بر همه نمایان شود. این زیبایی، نوعی پردهپوشی برای وجود نادیدنت است.
در همهٔ هست و نیست، از تری و تازگی
نیست نهانخانهای ثروت جان ترا
هوش مصنوعی: در تمام وجود و عدم، هیچ عمق پنهانی از تازگی و سرزندگی وجود ندارد که بتواند ارزش واقعی جان تو را بپوشاند.
زان لب تو هر دمی گردد باریکتر
کز شکر و آب کرد روح لبان ترا
هوش مصنوعی: از لب تو هر لحظه به تدریج نازکتر میشود، چون که شیرینی و لطافت لبهایت روح و جان را سرشار میکند.
هیچ اگر بینمی شکل میانت به چشم
جان نهمی بر میان شکل میان ترا
هوش مصنوعی: اگر میان تو را در چشم دل ببیند، هیچ چیز را در آن میان نمیبیند.
بوسه دهد خلد و حور، پای و رکیب ترا
سجده کند عقل و روح دست و عنان ترا
هوش مصنوعی: بهشت و حوریان تو را میبوسند و عقل و روح برای تو سر به خاک میسایند و در برابر تو تسلیم میشوند.
چون تو به آماجگاه تیر نهی بر کمان
تیر فلک زه کند تیر و کمان ترا
هوش مصنوعی: زمانی که تو تیر را به سوی هدف پرتاب میکنی، تیر و کمان فلک نیز تحت تأثیر قرار میگیرند.
پردهزنان روز و شب حلقهٔ زلف ترا
غاشیه کش چرخ پیر بخت جوان ترا
هوش مصنوعی: روز و شب، در حال کنار زدن پردهها، زلف تو را به زیبایی در نظر میکشند و چرخ روزگار در حال قدردانی از جوانی توست.
برد دل و گوش و هوش بهر جواز لبت
نام شکر گر شدست کام و زبان ترا
هوش مصنوعی: دل و گوش و هوش من را به تسخیر خود درآوردهای به خاطر لبت که مانند شکر است، اگر کام و زبان تو چنین باشد.
قبلهٔ خود ساخت عشق از پی ایمان و کفر
زلف نگون ترا روی ستان ترا
هوش مصنوعی: عشق به عنوان قبله و راهنما، با ایمان و کفر زلفی که بر زمین افتاده، تصویر زیبایی از چهرهات را میسازد.
فتنه جان کرد صنع نرگس شوخ ترا
انس روان ساخت طبع سرو روان ترا
هوش مصنوعی: فتنه و آشوب زیبایی نرگس دلربا باعث شد روح لطیف و جان تو آرامش پیدا کند و طبیعت سرو خوش قدت، تو را سرشار از شگفتی کرده است.
پیشروان بهشت بر پر و بال خرد
نسخهٔ دین خواندهاند سیرت و سان ترا
هوش مصنوعی: پیشوایان و بزرگانی که به بهشت راه میبرند، ویژگیهای نیک و رفتار درست تو را، به مانند کلام دین و آموزههای خرد، وصف کردهاند.
دیدهٔ جانها بخورد نوک سنانت ولیک
جان سنایی کند شکر سنان ترا
هوش مصنوعی: چشمهای جانها آشنایی با نوک تیغ تو دارند، اما جان سنایی به خاطر تیغ تو شکرگزاری میکند.
از پی ضعف میان حرز چه جویی ز من
خدمت خسرو نه بس حرز میان ترا
هوش مصنوعی: برای دستیابی به قدرت و حمایت، چرا به من که خدمتگزار پادشاه هستم، مراجعه میکنی؟ این قدرت و حفاظت تنها در میان تو و دیگران نیست.
سلطان بهرامشاه آنکه به تایید حق
هست بحق پاسبان خانه و جان ترا
هوش مصنوعی: بهرامشاه، پادشاهی است که با تأیید الهی، نگهدار و حافظ جان و مال توست.
هیبتش ار نیستی شحنه وجود ترا
جان ز عدم جویدی نام و نشان ترا
هوش مصنوعی: اگرچه ظاهری قوی و پرهیبت ندارد، اما وجود تو را از نیستی خارج میکند و جانت را به دنبال نام و نشانی جستجو میکند.