قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱
ای خواجه چه تفضیل بود جانوری را
کو هیچ به از خود نشناسد دگری را
گر به ز خودت هیچ بهی را تو نبینی
پس چون که ندانی بتر از خود بتری را
پس غافلی از مذهب رندان خرابات
این عیب تمامست چو تو خیره سری را
هر گه که مرا گویی کندر همه آفاق
محرومتر از تو نشناسم بشری را
مرحومترم از تو و این شیوه ندانی
زین بیش بصیرت نبود بیبصری را
من سغبهٔ تسبیح و نماز تو نیم هیچ
این فضل همی گویی ای خواجه دری را
انکار و قبول تو مرا هر دو یکی شد
بیهوده همی گویی زین صعبتری را
فرمان تو بردن نه فریضهست پس آخر
منقاد ز بهر چه شوم چون تو خری را
چون طلعت خورشید عیان گشت به صحرا
آنجا چه بقا ماند نور قمری را
آیام فراخیست ز الفاظ سنایی
دانی خطری نیست کنون محتکری را
چون دختر دوشیزه نیاید به جهان در
کم گیر ز ذریت آدم پسری را
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰ - در تواضع اهل حق: شاه را خواهی که بینی، خاک شو درگاه راقصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - در مدح بهرامشاه: دیده نبیند همی، نقش نهان ترا
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای خواجه چه تفضیل بود جانوری را
کو هیچ به از خود نشناسد دگری را
هوش مصنوعی: ای آقا، چه فضیلت و ارزشی دارد جوانمردی که هیچ کس را جز خود را نشناسد.
گر به ز خودت هیچ بهی را تو نبینی
پس چون که ندانی بتر از خود بتری را
هوش مصنوعی: اگر تو نتوانی در خودت چیزی خوب ببینی، چگونه میتوانی بدتر از خودت را تشخیص دهی؟
پس غافلی از مذهب رندان خرابات
این عیب تمامست چو تو خیره سری را
هوش مصنوعی: پس اگر از روش و رفتار رندان در میخانه غافل باشی، این نقیصه بزرگ است زیرا که تو به خاطر نادانی خود را گم کردهای.
هر گه که مرا گویی کندر همه آفاق
محرومتر از تو نشناسم بشری را
هوش مصنوعی: هر بار که تو را میگویم، در همه جا هیچکس را محرومتر از تو نمیشناسم.
مرحومترم از تو و این شیوه ندانی
زین بیش بصیرت نبود بیبصری را
هوش مصنوعی: من از تو پیشرفتهترم و نمیدانی که این روش به آن اندازه بصیرت ندارد، زیرا نادانی نمیتواند بینایی واقعی داشته باشد.
من سغبهٔ تسبیح و نماز تو نیم هیچ
این فضل همی گویی ای خواجه دری را
هوش مصنوعی: من در حالتی هستم که انگار مشغول تسبیح و نماز تو هستم. اما هیچ یک از این اعمالی که انجام میدهم، به اندازهی فضل و بادت، ارزشمند نیست. ای آقا، این را بدان.
انکار و قبول تو مرا هر دو یکی شد
بیهوده همی گویی زین صعبتری را
هوش مصنوعی: انکار و پذیرش تو برای من تفاوتی ندارد. نمیدانی که در این شرایط، موضوعات سختتری هم وجود دارد که باید به آنها پرداخته شود.
فرمان تو بردن نه فریضهست پس آخر
منقاد ز بهر چه شوم چون تو خری را
هوش مصنوعی: دستور تو مانند یک وظیفه واجب نیست، پس چرا باید به خاطر تو خودم را تسلیم کنم، مانند سگی که به دنبال تو باشد؟
چون طلعت خورشید عیان گشت به صحرا
آنجا چه بقا ماند نور قمری را
هوش مصنوعی: وقتی که چهرهی آفتاب در دشت نمایان شد، دیگر جایی برای نور ماه در آنجا باقی نماند.
آیام فراخیست ز الفاظ سنایی
دانی خطری نیست کنون محتکری را
هوش مصنوعی: آیا واقعا سخنان سنایی گسترده و پرمحتوا است؟ میدانید که اکنون دیگر خطری وجود ندارد برای کسی که خود را در این عرصه محبوس کرده است.
چون دختر دوشیزه نیاید به جهان در
کم گیر ز ذریت آدم پسری را
هوش مصنوعی: هرگاه دختر باکرهای به دنیا نیاید، از نسل آدم تنها پسری برای تو باقی نمیماند.