گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۸

پسرا تا به کف عشوهٔ عشق تو دریم
از بد و نیک جهان همچو جهان بی‌خبریم
عقل ما عشق تو گر کرد هبا شاید از آنک
بی‌غم عشق تو ما عقل به یک جو نخریم
نظری کرد سوی چهرهٔ تو دیدهٔ ما
از پی روی تو تا حشر غلام نظریم
چاکران رخ و آن عارض و آن چشم و لبیم
بندهٔ آن قد و آن قامت و آن زیب و فریم
سوختهٔ آن روش و چابکی و غنج توایم
شیفتهٔ آن خرد و خط و سخا و هنریم
آن گرازیدن و آن گام زدن پیش رقیب
که غلام تو و آن رفتن و آن رهگذریم
بگذری چونت ببینم خرامنده چو کبک
باز کردار در آن لحظه ز شادی بپریم
والهی کرد چنان عشق تو ما را که ز درد
چاک دامنت چو بینیم گریبان بدریم
تا ببستیم کمر عشق ترا ای مه روی
زیر سایهٔ علم عشق تو همچون کمریم
ای گرامی و بهشتی صفت از خوبی و حسن
ما ز سوز غم عشق تو میان سقریم
آتشی بیش مزن در دل و جانمان ز فراق
که خود از آتش عشقت چو دخان و شرریم
از عزیزی و ز خردی به درم مانی راست
زان ز عشقت به نزاری و به زردی چو زریم
کودکی عشق چه دانی که چه باشد پسرا
باش تا پاره‌ای از عشق تو بر تو شمریم
تو چه دانی که ز عشق رخ خورشیدوشت
تا سپیده‌دم لرزان چو ستارهٔ سحریم
تو چه دانی که ز چشم و جگر از آتش و آب
همه شب با دو لب خشک و دو رخسار تریم
تو چه دانی که از آن زلف چو مار ارقم
بر سر کوی تو چون مار همی خاک خوریم
تو چه دانی که ز جعد و کله و چشم و لبت
که چه پر آب دو چشمیم و پر آتش جگریم
تو چه دانی که از آن شکر آتش صفتت
چه گدازنده چو بر آتش سوزان شکریم
رازها هست ز عشق تو که آن نتوان گفت
خاصه اکنون که درین محنت و عزم سفریم
پای ما را به ره عشق تو آورد و بداشت
تو چه دانی که ازین پای چه در درد سریم
به سلامی و حدیثی دل ما را دریاب
که هم اکنون بود این زحمت از اینجا ببریم
یادگاری به تو بدهیم دل تنگ و به راه
یادگار از تو به جز انده عشقت نبریم
خرد خردم چکنی ای شکر از سر تا پای
که به غمهای بزرگ از غم عشق تو دریم
دین ما عشق تو و مذهب ما خدمت تست
تا نگویی که درین عشق تو ما مختصریم
دلم آن گه بگردد که بگردانی روی
جانم آنگاه بجوشد که به تو درگذریم
خود مپرس ای پسر از عشق تو تا چون شده‌ایم
کز نحیفی و نزاری چو یکی موی سریم
لیک شکر است ازین لاغری خود ما را
که رقیب تو نبیند که به تو در نگریم
خیره دردیست چو در پای ببینیم ترا
از غم و رنج قدمهات بر آتش سپریم
راه کوی تو همه کس به قدم می‌سپرد
ما قدم سازیم از روح پس آن ره سپریم
دیده زیر قدمت فرش کنیمی لیکن
ز ادیب و ز رقیب تو چنین بر حذریم
عیب ناید ز حذر کردن ما از پی آنک
ما غریبیم اگر چه به مثل شیر نریم
زهر بر یاد یکی بوس تو ای آهو چشم
گر به از نوش ننوشیم پس از سگ بتریم
از پی عشق تو ای طرفه پسر در همه حال
بندهٔ شهر تو و دشمن شهر پدریم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پسرا تا به کف عشوهٔ عشق تو دریم
از بد و نیک جهان همچو جهان بی‌خبریم
هوش مصنوعی: ما پسریم که تا برای دستیابی به زیبایی و فریبندگی عشق تو تلاش می‌کنیم، از خوب و بد دنیا غافل هستیم و انگار هیچ خبری از آن نداریم.
عقل ما عشق تو گر کرد هبا شاید از آنک
بی‌غم عشق تو ما عقل به یک جو نخریم
هوش مصنوعی: اگر عقل ما بخواهد به عشق تو بی‌احترامی کند، شاید به این خاطر باشد که با عشق تو بی‌غصه و خوشحال هستیم و برای چنین احساسی حتی عقل را به یک جو هم نمی‌فروشیم.
نظری کرد سوی چهرهٔ تو دیدهٔ ما
از پی روی تو تا حشر غلام نظریم
هوش مصنوعی: چشمان ما به چهرهٔ تو خیره شده و به دنبال تو هستیم و تا روز قیامت همچنان همچون غلامی به تو خواهیم نگریست.
چاکران رخ و آن عارض و آن چشم و لبیم
بندهٔ آن قد و آن قامت و آن زیب و فریم
هوش مصنوعی: ما خدمتگزاران زیبایی چهره و آن صورت و آن چشم‌ها و لب‌ها هستیم. ما بندهٔ آن قامت و آن اندام و آن زیبایی و جذابیت هستیم.
سوختهٔ آن روش و چابکی و غنج توایم
شیفتهٔ آن خرد و خط و سخا و هنریم
هوش مصنوعی: من از آن زیبایی و ناز و لطافت تو سوخته‌ام و به خاطر آن دانش، خط زیبا، سخاوت و هنرت در آغوش تو هستم.
آن گرازیدن و آن گام زدن پیش رقیب
که غلام تو و آن رفتن و آن رهگذریم
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن شجاعت و اعتماد به نفس در مواجهه با رقبای خود می‌پردازد. نشان می‌دهد که حتی در شرایط سخت و در برابر رقبای قدرتمند، باید با وقار و اعتماد به نفس ادامه داد و هرگز از پای ننشست. گویی می‌گوید که این روندها و حرکت‌ها بخشی از مسیر زندگی هستند و باید به آنها ادامه داد.
بگذری چونت ببینم خرامنده چو کبک
باز کردار در آن لحظه ز شادی بپریم
هوش مصنوعی: وقتی تو از کنارم بگذری، مانند کبک با زیبایی و ناز راه می‌روی و در آن لحظه از شادی پرش خواهیم کرد.
والهی کرد چنان عشق تو ما را که ز درد
چاک دامنت چو بینیم گریبان بدریم
هوش مصنوعی: عشق تو به قدری ما را مجنون کرده است که وقتی درد چاک دامن تو را می‌بینیم، به قدری از خود بی‌خود می‌شویم که آماده‌ایم گریبان خود را پاره کنیم.
تا ببستیم کمر عشق ترا ای مه روی
زیر سایهٔ علم عشق تو همچون کمریم
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو، ای ماه روی، خود را محکم بسته‌ام. در زیر چتر علم عشق، مانند کمری که به دور پایش بسته شده، احساس امنیت و آرامش می‌کنم.
ای گرامی و بهشتی صفت از خوبی و حسن
ما ز سوز غم عشق تو میان سقریم
هوش مصنوعی: ای عزیز و خوشبختمند، از زیبایی و نیکویی تو، ما در آتش عشق تو، در حال سوختن هستیم.
آتشی بیش مزن در دل و جانمان ز فراق
که خود از آتش عشقت چو دخان و شرریم
هوش مصنوعی: برای دل و جان ما از جدایی شعله‌ای نزن، زیرا ما خود از عشق تو مانند دودی و شراره‌ای در آتشیم.
از عزیزی و ز خردی به درم مانی راست
زان ز عشقت به نزاری و به زردی چو زریم
هوش مصنوعی: اگر از عزیزان و خردمندان دور شوی، در خانه‌ام نمی‌مانی. مگر آنکه به خاطر عشقت، در تیرگی و زردی من قرار بگیری، همچون قاصدی که می‌رسد.
کودکی عشق چه دانی که چه باشد پسرا
باش تا پاره‌ای از عشق تو بر تو شمریم
هوش مصنوعی: کودکی عشق را نمی‌دانی که چیست، ولی به عنوان جوانی سعی کن بخشی از عشق تو را بر خودت بگذاریم.
تو چه دانی که ز عشق رخ خورشیدوشت
تا سپیده‌دم لرزان چو ستارهٔ سحریم
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که از عشق، چهره‌ات چه درخششی دارد، تا جایی که در صبح زود، مثل ستاره‌های صبحگاه، در حال لرزیدن هستیم.
تو چه دانی که ز چشم و جگر از آتش و آب
همه شب با دو لب خشک و دو رخسار تریم
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی که دل و جان من از آتش و آب چقدر در عذاب است و شب‌ها با لب‌های خشک و چهره‌ای پژمرده چه می‌کشم؟
تو چه دانی که از آن زلف چو مار ارقم
بر سر کوی تو چون مار همی خاک خوریم
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که زلف‌های پیچ‌درپیچ و زیبای تو چقدر ما را به خاک مذلت می‌کشاند. ما مانند ماری که در خاک می‌خزد، در کنار خیابان تو زندگی می‌کنیم.
تو چه دانی که ز جعد و کله و چشم و لبت
که چه پر آب دو چشمیم و پر آتش جگریم
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که به خاطر موهای فر و چهره و چشمان و لبانت چه اندازه از عشق و احساسات پر هستیم؛ چشمانمان پر از اشک و دل‌مان پر از آتش عشق است.
تو چه دانی که از آن شکر آتش صفتت
چه گدازنده چو بر آتش سوزان شکریم
هوش مصنوعی: تو چه می‌دانی که آن شیرینی و لطافت چقدر سوزاننده و گدازنده است، وقتی که بر آتش عشق می‌خورد؟
رازها هست ز عشق تو که آن نتوان گفت
خاصه اکنون که درین محنت و عزم سفریم
هوش مصنوعی: داستان‌هایی در دل دارم از عشق تو که نمی‌توانم آن‌ها را بیان کنم، به‌خصوص اکنون که در این دوره‌ای از سختی و تصمیم‌گیری قرار دارم.
پای ما را به ره عشق تو آورد و بداشت
تو چه دانی که ازین پای چه در درد سریم
هوش مصنوعی: پای ما به خاطر عشق تو به راهی رفت و حالا تو چه می‌دانی که از این پا چه دردهایی کشیده‌ایم.
به سلامی و حدیثی دل ما را دریاب
که هم اکنون بود این زحمت از اینجا ببریم
هوش مصنوعی: به یک سلام و گفتگویی دل ما را درک کن، زیرا هم‌اکنون می‌توانیم این زحمت را از این جا برطرف کنیم.
یادگاری به تو بدهیم دل تنگ و به راه
یادگار از تو به جز انده عشقت نبریم
هوش مصنوعی: می‌خواهیم از خودمان یادگاری به تو بدهیم در حالی که دلمان تنگ است، و در عوض از تو تنها اندوه عشق تو را به یاد داشته باشیم.
خرد خردم چکنی ای شکر از سر تا پای
که به غمهای بزرگ از غم عشق تو دریم
هوش مصنوعی: ای شکر، تو با لطافت و زیبایی‌ات مرا چنان خرد می‌کنی که از سر تا پای وجودم پر شده است. من با غم‌های بزرگ، تنها غم عشق تو را در دل دارم و بقیه غم‌ها را فراموش کرده‌ام.
دین ما عشق تو و مذهب ما خدمت تست
تا نگویی که درین عشق تو ما مختصریم
هوش مصنوعی: عشق ما به تو اساس دین ماست و خدمت به تو، مذهب ما. تا این‌که نگویی ما در این عشق به تو منحصر هستیم.
دلم آن گه بگردد که بگردانی روی
جانم آنگاه بجوشد که به تو درگذریم
هوش مصنوعی: دل من زمانی آرام می‌گیرد که تو چهره جانم را به سوی خودت برگردانی؛ آنگاه است که احساسات و عشق من به تو به جوش و خروش می‌آید.
خود مپرس ای پسر از عشق تو تا چون شده‌ایم
کز نحیفی و نزاری چو یکی موی سریم
هوش مصنوعی: ای پسر، از عشق خود نپرس که تا چه اندازه دچار شده‌ایم، زیرا که ما به قدری ضعیف و رنجوریم که همچون مویی نازک و آسیب‌پذیر شده‌ایم.
لیک شکر است ازین لاغری خود ما را
که رقیب تو نبیند که به تو در نگریم
هوش مصنوعی: اما به خاطر این لاغری خود ما خوشحالی وجود دارد، زیرا رقیبت نمی‌تواند ببیند که ما به تو نگاه می‌کنیم.
خیره دردیست چو در پای ببینیم ترا
از غم و رنج قدمهات بر آتش سپریم
هوش مصنوعی: دردی است که وقتی تو را می‌بینم، از غم و آزارت به شدت دلم می‌سوزد و این احساس همچون آتش در دل من خاموش نمی‌شود.
راه کوی تو همه کس به قدم می‌سپرد
ما قدم سازیم از روح پس آن ره سپریم
هوش مصنوعی: هرکس به خاطر تو و عشق به تو در راه تو قدم می‌زند، اما ما خود راه را با روح و اراده‌مان می‌سازیم و به همین دلیل مسیر خود را پیش می‌رویم.
دیده زیر قدمت فرش کنیمی لیکن
ز ادیب و ز رقیب تو چنین بر حذریم
هوش مصنوعی: چشم‌هایمان را زیر پاهایت فرش می‌کنیم، اما از شاعر و رقیب تو می‌ترسیم و مواظب هستیم.
عیب ناید ز حذر کردن ما از پی آنک
ما غریبیم اگر چه به مثل شیر نریم
هوش مصنوعی: نمی‌توان به ما عیب گرفت که از خطر کردن دوری می‌کنیم، زیرا ما غریب و بی‌پناه هستیم، هرچند که مانند شیر نتوانیم بجنگیم.
زهر بر یاد یکی بوس تو ای آهو چشم
گر به از نوش ننوشیم پس از سگ بتریم
هوش مصنوعی: اگر یاد بوسه‌ات را به یاد داشته باشیم، زندگی شیرین نیست؛ بهتر است که از آن طعم شیرین نیز بگذریم و از زندگی به نوعی کناره‌گیری کنیم.
از پی عشق تو ای طرفه پسر در همه حال
بندهٔ شهر تو و دشمن شهر پدریم
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو، ای پسر عزیز، در هر شرایطی من وابسته به شهر تو هستم و در مقابل شهر پدرم قرار دارم.