قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۷
قبله چون میخانه کردم پارسایی چون کنم
عشق بر من پادشا شد پادشایی چون کنم
کعبه یارم خراباتست و احرامش قمار
من همان مذهب گرفتم پارسایی چون کنم
من چو گرد باده گشتم کم گرایم گرد باد
آسمانی کرده باشم آسیایی چون کنم
عشق تو با مفلسان سازد چو من در راه او
برگ بیبرگی ندارم بینوایی چون کنم
او مرا قلاش خواهد من همان خواهم که او
او خدای من بر او من کدخدایی چون کنم
کدیهٔ جان و خرد هرگز نکرده بر درش
خاک و باد و آب و آتش را گدایی چون کنم
من چنان خواهم که او خواهد چو در خرمن گهش
از کهی گر کمتر آیم کهربایی چون کنم
بر سر دریا چو از کاهی کمم در آشنا
با گهر در قعر دریا آشنایی چون کنم
او که بر رخ حسن دارد جز وفاکاریش نیست
من که در دل عشق دارم بیوفایی چون کنم
بادپایی خواهد از من عشق و من در کار دل
دست تا از دل نشویم بادپایی چون کنم
با خرد گویم که از می چون گریزی گویدم
پیش روح پاک دعوی روشنایی چون کنم
شاهدان چون در خراباتند من زان آگهم
زاهدان را جز بدانجا رهنمایی چون کنم
با نکورویان گبران بوده در میخانه مست
با سیهرویان دین زهد ریایی چون کنم
چون مرا او بی سنایی دوستر دارد همی
جز به سعی باده خود را بیسنایی چون کنم
او بر آن تا مر سنایی را به خاک اندر کشد
من برآنم تا سنایی را سمایی چون کنم
طبع من زو طبع دارد پس مرا گوید مخواه
من ز بهر برگشان این بینوایی چون کنم
از همه عالم جدا گشتن توانستم ولیک
عاجزم تا از جدایی خود جدایی چون کنم
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۶ - در صفات ذات اقدس باری: ای خدایی که به جز تو ملکالعرش ندانمقصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۸: پسرا تا به کف عشوهٔ عشق تو دریم
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
قبله چون میخانه کردم پارسایی چون کنم
عشق بر من پادشا شد پادشایی چون کنم
هوش مصنوعی: وقتی که میخانه را به سمت قبله قرار دادم، چگونه میتوانم پارسایی را رعایت کنم؟ عشق بر من چنان فرمانروایی پیدا کرده که نمیدانم چگونه باید او را نادیده بگیرم.
کعبه یارم خراباتست و احرامش قمار
من همان مذهب گرفتم پارسایی چون کنم
هوش مصنوعی: معبد محبوب من در جایی ناامن و پر از گناه قرار دارد و من هم به نوعی درگیر این زندگی شدم. حالا در حالی که در تلاش برای زندگی درست هستم، نمیدانم چطور باید به این وضعیت ادامه دهم.
من چو گرد باده گشتم کم گرایم گرد باد
آسمانی کرده باشم آسیایی چون کنم
هوش مصنوعی: من همچون گردی که به خاطر باده به حرکت درآمدهام، نمیتوانم خود را از وزش باد آسمانی دور کنم. چگونه میتوانم این وضعیت را تغییر دهم؟
عشق تو با مفلسان سازد چو من در راه او
برگ بیبرگی ندارم بینوایی چون کنم
هوش مصنوعی: عشق تو به کسانی که بیچیزند، مثل من، میپیوندند و من که در مسیر تو چیزی برای ارائه ندارم، نمیدانم با این بیچیزی چه کنم.
او مرا قلاش خواهد من همان خواهم که او
او خدای من بر او من کدخدایی چون کنم
هوش مصنوعی: او از من میخواهد که خود را رها کنم، اما من هم خواستهام که او را بپرستم. او برای من مانند خدایی است و من نمیدانم چگونه باید این رابطه را مدیریت کنم.
کدیهٔ جان و خرد هرگز نکرده بر درش
خاک و باد و آب و آتش را گدایی چون کنم
هوش مصنوعی: وجود و ماهیت روح و عقل همواره از آسیبها و ناپایداریهای دنیوی مانند خاک، باد، آب و آتش محفوظ مانده است، پس من چگونه میتوانم از آنها درخواست کنم یا طلب بکنم؟
من چنان خواهم که او خواهد چو در خرمن گهش
از کهی گر کمتر آیم کهربایی چون کنم
هوش مصنوعی: من به اندازهای که او بخواهد پیش میروم و اگر در انبار غله وارد شوم، نمیتوانم کمتر از او بروم. اگر کمتر بیایم، چه کنم؟
بر سر دریا چو از کاهی کمم در آشنا
با گهر در قعر دریا آشنایی چون کنم
هوش مصنوعی: وقتی که در کنار دریا هستم و خودم را در مقایسه با عمق دریا مانند کاهی میبینم، چطور میتوانم با گوهری که در قعر دریاست، آشنا شوم؟
او که بر رخ حسن دارد جز وفاکاریش نیست
من که در دل عشق دارم بیوفایی چون کنم
هوش مصنوعی: آن شخص که زیباییاش به وفاداری معروف است، من که در دل عاشق هستم چگونه میتوانم بیوفایی کنم؟
بادپایی خواهد از من عشق و من در کار دل
دست تا از دل نشویم بادپایی چون کنم
هوش مصنوعی: عشق از من خواسته میشود و من در تلاش برای درک دل هستم تا از آن جدا نشوم، اما نمیدانم چگونه باید به این خواسته پاسخ دهم.
با خرد گویم که از می چون گریزی گویدم
پیش روح پاک دعوی روشنایی چون کنم
هوش مصنوعی: با عقل و درایت میگویم که وقتی از شراب دوری میکنی، چطور میتوانی ادعای روشنایی روح پاک را داشته باشی؟
شاهدان چون در خراباتند من زان آگهم
زاهدان را جز بدانجا رهنمایی چون کنم
هوش مصنوعی: ببینی که تماشاگران کمکم به مکانهای خوشگذرانی و دوستداشتنی آمدهاند و من از این موضوع مطلع هستم؛ اما چگونه میتوانم زاهدانی را که به این مکانها نمیآیند، به اینجا راهنمایی کنم؟
با نکورویان گبران بوده در میخانه مست
با سیهرویان دین زهد ریایی چون کنم
هوش مصنوعی: در میان زیست با افراد نیکو و زیبا، در میخانه با کسانی که دل سیاه دارند و زهد نمایشی را در پیش گرفتهاند، چه باید کنم؟
چون مرا او بی سنایی دوستر دارد همی
جز به سعی باده خود را بیسنایی چون کنم
هوش مصنوعی: او به من که بیپناه و بیهویت هستم، بیشتر از هر چیز دیگری عشق ورزیده است. حالا چگونه میتوانم بدون تلاشی از می شراب، خود را از این حالت فراری دهم؟
او بر آن تا مر سنایی را به خاک اندر کشد
من برآنم تا سنایی را سمایی چون کنم
هوش مصنوعی: او قصد دارد سنایی را به خاک بیندازد و من نیز میخواهم سنایی را به اوج برسانم.
طبع من زو طبع دارد پس مرا گوید مخواه
من ز بهر برگشان این بینوایی چون کنم
هوش مصنوعی: منطقهی وجود من به طبیعتی دیگر وابسته است، بنابراین به من میگوید که نخواهم. حالا برای به دست آوردن چیزی از این دنیا، این بینوایی را چگونه تحمل کنم؟
از همه عالم جدا گشتن توانستم ولیک
عاجزم تا از جدایی خود جدایی چون کنم
هوش مصنوعی: توانستم از همه چیز و کسانی که در دنیا هستند جدا شوم، اما نمیتوانم از احساس جدایی خود به طور کامل رها شوم.

سنایی