قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۸
روحی فداک ای محتشم لبیک لبیک ای صنم
ای رای تو شمسالضحی وی روی تو بدرالظلم
مایه ده آدم تویی میوهٔ دل مریم تویی
همشهری زمزم تویی یا قبلة الله فی العجم
دانم که از بیتاللهی شیری بگو یا روبهی
در حضرت شاهنشهی بوالقاسمی یا بوالحکم
نی نی پیت فرخ بود خلقت شکر پاسخ بود
آنرا که چونین رخ بود نبود حدیثش بیش و کم
ای جان جانها روی تو آشوب دلهای موی تو
وندر خم گیسوی تو پنهان هزاران صبحدم
رو رو که از چشم و دهان خواهی عیان خواهی نهان
خلق جهان را از جهان هم کعبهای و هم صنم
رویت بنامیزد چو مه زلفت بنامیزد سیه
هم عذر با تو هم گنه هم نور با تو هم ظلم
هر چینت از مشکین کله دارد کلیمی در تله
هر بوست از لب حامله دارد مسیحی در شکم
از باد و آتش نیستی تو آب و خاکی چیستی
جم را بگو تا کیستی او را روانی ده ز شم
چون عشق را ذات آمدی نفی قرابات آمدی
چون در خرابات آمدی کم کن حدیث خال و عم
بر رویت از بهر شرف با ما گه قهر و لطف
گه لعل گوید «لا تخف» گه جزع گوید «لا تنم»
رویت بهی تریاقفا بالا سهی تریاقبا
منعت غنیتر یا عطا ذاتت هنی تر یا شیم
گیرم کرم وقت کرب ز اهل عجم باشد عجب
باری تو هستی از عرب این الوفا این الکرم
ما را شرابی یار کن یا چیزکی در کار کن
گر نور نبود نار کن آخر نباشد کم ز کم
از دستت ار آتش بود ما را ز گل مفرش بود
هرچ آید از تو خوش بود خواهی شفا خواهی الم
ان لم یکن طود فتل ان لم یکن وبل فطل
ان لم یکن خمر فخل ان لم یکن شهد فسم
گر طاق نبود کم ز پل گر طوق نبود کم ز غل
ور عز نبود کم ز ذل ور مدح نبود کم ز ذم
صحرای مغرب چارسو بگرفت زاغ تنگخو
سیمرغ مشرق را بگو تا بال بگشاید ز هم
هم گنج داری هم خدم بیرون چه از کتم عدم
بر فرق آدم نه قدم بر بال عالم زن علم
انجم فرو روب از فلک عصمت فرو شو از ملک
بر زن سما را بر سمک انداز در کتم عدم
کم کن ز کیوان نام را بستان ز زهره جام را
جوشن بدر بهرام را بشکن عطارد را قلم
نه چرخمان نه قدر او نه عقل نه صدر او
نه جانمان نه غدر او نه خیلمان و نه حشم
بیرون خرام و برنشین بر شهپر روحالامین
آخر گزافست این چنین تو محتشم او محتشم
تا کی ز کاس ذوالیزن گاهی عسل گاهی لبن
می کش بسان تهمتن اندر عجم در جام جم
میکش که غمها میکشد اندوه مردان وی کشد
در راه رستم کی کشد جز رخش رخت روستم
بستان الاهی جام را بردار از آدم دام را
در باز ننگ و نام را اندر خرابات قدم
از عشق کانی کن دگر وز باده جانی کن دگر
وز جان جهانی کن دگر بنشین درو شاد و خرم
یک دم بکش قندیل را بیرون کن اسرافیل را
دفتر بدر جبریل را نه لا گذار آنجا نه لم
تو بر زمین آن مهتری کز آسمانها برتری
ای نور ماه و مشتری قسام را هستی قسم
نور فلک را مایهای روح ملک را دایهای
بر فرق عالم سایهای شد فوق و تحت از تو خرم
امروز و فردا از آن تست اصل دو عالم جان تست
رضوان کنون مهمان تست ارواح را داری خدم
کونین را افسر تویی بر مهتران مهتر تویی
بر بازوان شهپر تویی بنوشت چون نامت قلم
هر کو ز شوقت مست شد گر نیستی بد هست شد
خوبی به چشمت گست شد شد ایمن از جور و ستم
ای چرخ را رفعت ز تو ای ملک را دولت ز تو
ای خلد را نعمت ز تو قلبست بینامت درم
در کعبه مردان بودهاند کز دل وفا افزودهاند
در کوی صدق آسودهاند محرم تویی اندر حرم
از دور آدم تا به ما از انبیا تا اولیا
نی بر زمین نی بر سما نامد چو تو یک محترم
در حسرت دیدار تو در حکمت گفتار تو
هر ساعت از اخبار تو بر زعفران بارم به قم
فردوس زان خرم شدست وز خرمی مفخم شدست
جای نبی آدم شدست کز نام تو دارد رقم
چون تو برفتی از جهان گشت از جهان حکمت نهان
آمد کنون مردی چنان کز علم تو دار علم
دارد حدیثش ذوق تو از کارخانهٔ شوق تو
نوشید شرب ذوق تو زان بست بر مهرت سلم
هر جا که او منزل کند از مرده جان حاصل کند
زیرا که کار از دل کند فارغ شد از کار شکم
در خواب جانش دادهای آب روانش دادهای
بر خود نشانش دادهای چون گشت موجود از عدم
چون بر سر منبر شود شهری پر از گوهر شود
بر چرخ نطقش بر شود روحالامین گوید نعم
بگشای کوی آنک قدم بر بای عقل آنک عدم
بفزای عشق آنک حرم بنمای روی آنک ارم
جان کن فدای عاشقان اندر هوای عاشقان
بر تکیه جای عاشقان شعر سنایی کن رقم
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۷: مرحبا ای رایت تحقیق رایت را حشمقصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۹: نماز شام من و دوست خوش نشسته بهم
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
روحی فداک ای محتشم لبیک لبیک ای صنم
ای رای تو شمسالضحی وی روی تو بدرالظلم
هوش مصنوعی: ای محتشم، جانم فدای تو، ندا میزنم لبیک لبیک ای معشوق، ای نظر تو مانند خورشید در صبح و چهرهات همچون ماه در شب تار است.
مایه ده آدم تویی میوهٔ دل مریم تویی
همشهری زمزم تویی یا قبلة الله فی العجم
هوش مصنوعی: تو منبع حیات انسانی، و میوهٔ دل مریم هستی. تو همسایۀ زمزم، و قبلهٔ خدا در سرزمینهای غیر عربی هستی.
دانم که از بیتاللهی شیری بگو یا روبهی
در حضرت شاهنشهی بوالقاسمی یا بوالحکم
هوش مصنوعی: من میدانم که در خانهی خداوند، افسانههایی از شیر یا روباه در پیشگاه پادشاه بزرگ بوالقاسم یا بوالحکم وجود دارد.
نی نی پیت فرخ بود خلقت شکر پاسخ بود
آنرا که چونین رخ بود نبود حدیثش بیش و کم
هوش مصنوعی: این بیت به وصف زیبایی و شکوه ظاهر و باطن یک شخص اشاره دارد. شاعر میگوید که این فرد بهگونهای خاص و دلنشین آفریده شده است و مانند یک شیرینی یا شکر پاسخگوی محبت و زیبایی اوست. همچنین، بیان میکند که درباره این شخص، هیچ کم و کاستی وجود ندارد و از این بابت سخنی نمیتوان گفت.
ای جان جانها روی تو آشوب دلهای موی تو
وندر خم گیسوی تو پنهان هزاران صبحدم
هوش مصنوعی: ای جانهای جانان، زیبایی تو دلها را تحت تأثیر قرار میدهد. موهای تو در خم گیسویت، هزاران صبح روشن را در خود نهفته دارد.
رو رو که از چشم و دهان خواهی عیان خواهی نهان
خلق جهان را از جهان هم کعبهای و هم صنم
هوش مصنوعی: اگر به چهره و کلام تو نگاه شود، آنچه در دل پنهان است، آشکار خواهد شد. تو مانند معبدی هستی که هم سجدهگاه و هم محبوب را در خود دارد؛ وجودت به گونهای است که میتواند جهانیان را به دو دسته اصلی تقسیم کند، هم به سوی پرستش و هم به سوی عشق.
رویت بنامیزد چو مه زلفت بنامیزد سیه
هم عذر با تو هم گنه هم نور با تو هم ظلم
هوش مصنوعی: چهرهات مانند ماه درخشنده است و زلفهایت مانند شب تاریک. در این شب تاریک، هم عذری هست و هم گناهی وجود دارد؛ در کنار اینها، هم روشنایی وجود دارد و هم ظلمت.
هر چینت از مشکین کله دارد کلیمی در تله
هر بوست از لب حامله دارد مسیحی در شکم
هوش مصنوعی: هر چین و فر این موها بوی مشک را به مشام میرساند و نشان از وجود یک یهودی در تنگنای عشق دارد. هر عطری که از لبان تو پراکنده میشود، گویای این است که در دل تو، مسیحی، با عشق و امیدی در حال رشد است.
از باد و آتش نیستی تو آب و خاکی چیستی
جم را بگو تا کیستی او را روانی ده ز شم
هوش مصنوعی: تو نه از باد و آتش هستی و نه از آن عناصر، بلکه از آب و خاکی. درباره وجود خود بگو، تا دیگران بدانند تو چه هستی و چه احساسی داری.
چون عشق را ذات آمدی نفی قرابات آمدی
چون در خرابات آمدی کم کن حدیث خال و عم
هوش مصنوعی: وقتی عشق به وجود آمد، روابط خانوادگی و نسب اهمیت خود را از دست دادند. حال که به گوشه خراباتی وارد شدی، از صحبت درباره خال و عم (دوستیها و نسبتها) بکاه.
بر رویت از بهر شرف با ما گه قهر و لطف
گه لعل گوید «لا تخف» گه جزع گوید «لا تنم»
هوش مصنوعی: به خاطر موقعیت و شخصیت تو، گاهی با ما قهر میکنی و گاهی با محبت و مهربانی سخن میگویی. در برخی مواقع، لبهای تو با رنگی زیبا به ما میگویند نترس و در دیگر مواقع، به حالت ناامیدی میگویی که نگران نباش.
رویت بهی تریاقفا بالا سهی تریاقبا
منعت غنیتر یا عطا ذاتت هنی تر یا شیم
هوش مصنوعی: چهرهٔ تو مانند پادزهر است، بلندی و زیباییات به هنگام پندار شبیه قلههای سر به فلک کشیده میباشد. تو بخشندهای و ثروت روحیات میتواند به دیگران آرامش بخشد و با صفای وجودت، برکاتی را به انسانها عطا کنی.
گیرم کرم وقت کرب ز اهل عجم باشد عجب
باری تو هستی از عرب این الوفا این الکرم
هوش مصنوعی: فرض کنیم که خوبی و بخشش از اهل عجم باشد، ولی این جای تعجب نیست که تو خودت از عرب هستی و این وفا و سخاوت در تو وجود دارد.
ما را شرابی یار کن یا چیزکی در کار کن
گر نور نبود نار کن آخر نباشد کم ز کم
هوش مصنوعی: به ما شرابی ده یا کاری کن که دل شاد شود، اگر نوری وجود ندارد، لااقل آتش را به جان بزن. در هر صورت، کم و کسری نباید بیافتد.
از دستت ار آتش بود ما را ز گل مفرش بود
هرچ آید از تو خوش بود خواهی شفا خواهی الم
هوش مصنوعی: اگر آتش از دستان تو به ما برسد، ما از گلی که بر فرش است لذت میبریم. هرچه که از سوی تو بیاید، خوب است؛ اگر بخواهی درمانی بیاوری یا بیماری.
ان لم یکن طود فتل ان لم یکن وبل فطل
ان لم یکن خمر فخل ان لم یکن شهد فسم
هوش مصنوعی: اگر کوهی نباشد، بستهای از آن شکل نمیگیرد. اگر بارانی نبارد، گرد و غباری از آن جاری نخواهد شد. اگر بادهای وجود نداشته باشد، کسی مست نخواهد شد. اگر عسل نباشد، کسی آن را نخواهد چشید.
گر طاق نبود کم ز پل گر طوق نبود کم ز غل
ور عز نبود کم ز ذل ور مدح نبود کم ز ذم
هوش مصنوعی: اگر طاق نباشد، پل هم کم میشود. اگر گردنبند نباشد، غل و زنجیر نیز کم خواهد بود. اگر عزت نباشد، ذلت هم کم خواهد شد. اگر ستایش نباشد، نکوهش نیز کاهش مییابد.
صحرای مغرب چارسو بگرفت زاغ تنگخو
سیمرغ مشرق را بگو تا بال بگشاید ز هم
هوش مصنوعی: در بیابان مغرب، زاغی بدخلق و تنگنظر، راه چارسو را مسدود کرده است. اکنون از سیمرغ مشرق بخواه که بالهای خود را باز کند و از هم جدا شود تا بتواند پرواز کند.
هم گنج داری هم خدم بیرون چه از کتم عدم
بر فرق آدم نه قدم بر بال عالم زن علم
هوش مصنوعی: تو هم دارای گنجی در دل خود هستی و هم میتوانی به دیگران خدمت کنی. حتی از نهان وجودت میتوانی بر سر آدمها قدم بگذاری و با علم و دانش به اوج دست یابی.
انجم فرو روب از فلک عصمت فرو شو از ملک
بر زن سما را بر سمک انداز در کتم عدم
هوش مصنوعی: ستارهها از آسمان عصمت کنار بروید و از سرزمین سلطنت فاصله بگیرید. ای زن، در آسمان بر روی ماهی عالم، به زیر ابر عدم بپیچید.
کم کن ز کیوان نام را بستان ز زهره جام را
جوشن بدر بهرام را بشکن عطارد را قلم
هوش مصنوعی: از نام کیوان، مقداری کم کن و از زهره، جام را بگیر. زرهی از ماه بدر و بهرام را بشکن و قلم عطارد را نیز بشکن.
نه چرخمان نه قدر او نه عقل نه صدر او
نه جانمان نه غدر او نه خیلمان و نه حشم
هوش مصنوعی: نه چرخ ما به ارزش اوست، نه عقل ما به مقام او، نه جان ما به فریب او، نه گروه ما به تعداد او و نه سپاه ما به شکوه او.
بیرون خرام و برنشین بر شهپر روحالامین
آخر گزافست این چنین تو محتشم او محتشم
هوش مصنوعی: به بیرون برو و بر بالای فرشته روحالامین بنشین، چرا که اینگونه تو را آراسته دیدن، بیهوده است. او نیز زینت یافته و در نهایت زیبایی است.
تا کی ز کاس ذوالیزن گاهی عسل گاهی لبن
می کش بسان تهمتن اندر عجم در جام جم
هوش مصنوعی: تا کی باید از کاسه ذوالیزن، گاهی عسل و گاهی لبنیات خورد؟ همانطور که تهمتن (رستم) در سرزمین عجم از جام جم مینوشید، تو نیز باید بهرهمند شوی.
میکش که غمها میکشد اندوه مردان وی کشد
در راه رستم کی کشد جز رخش رخت روستم
هوش مصنوعی: بکش که غمها، اندوه مردان را میکشد. کسی را که در راه رستم میکشد، جز اسب رخش، هیچکس دیگری را نمیتواند بکشد.
بستان الاهی جام را بردار از آدم دام را
در باز ننگ و نام را اندر خرابات قدم
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که از خداوند درخواست میشود تا شراب را به آدم عطا کند و او را از دامها و بندهای دنیا آزاد کند. همچنین به او توصیه میشود که به مکانهای خراب و بیبازگشت قدم بگذارد و از قید و بندهای نام و ننگ رهایی یابد. با این اقدام، انسان میتواند به حقیقت و روشنایی برسد.
از عشق کانی کن دگر وز باده جانی کن دگر
وز جان جهانی کن دگر بنشین درو شاد و خرم
هوش مصنوعی: از عشق، به دنبال چیزهای جدیدی باش و از نوشیدنیها لذت ببر. فراتر از زندگی، جهانی را تجربه کن و در این حالت خوشحال و شاداب زندگی کن.
یک دم بکش قندیل را بیرون کن اسرافیل را
دفتر بدر جبریل را نه لا گذار آنجا نه لم
هوش مصنوعی: این شعر از شاعر خواسته میشود تا لحظهای از زندگیاش را از بندهای مادی و دنیوی آزاد کند و به دنیای معنوی و روحانی بپردازد. اشاره به "قندیل" و "اسرافیل" به معانی روشنی و بیداری روح اشاره دارد، و دعوت به کنار گذاشتن موانع و محدودیتهای دنیوی است. در واقع، شاعر تأکید میکند که باید از ظواهر دنیا فاصله گرفت و به دنبال حقیقتی عمیقتر و معنایی بالاتر بود.
تو بر زمین آن مهتری کز آسمانها برتری
ای نور ماه و مشتری قسام را هستی قسم
هوش مصنوعی: تو در زمین، بزرگ و با عظمت هستی، در حالی که از آسمانها هم با ارزشتر به نظر میرسید. تو همچون نور ماه و مشتری، شماری از خصوصیات برجسته را داری.
نور فلک را مایهای روح ملک را دایهای
بر فرق عالم سایهای شد فوق و تحت از تو خرم
هوش مصنوعی: نور آسمان، روح را زنده میکند و ملائکه را همچون مادری نگهداری میکند. سایهاش بر سر جهان گسترده شده است و زمین و آسمان از وجود تو شاداب و خوشحالاند.
امروز و فردا از آن تست اصل دو عالم جان تست
رضوان کنون مهمان تست ارواح را داری خدم
هوش مصنوعی: امروز و فردا متعلق به توست. اصل دو جهان، روح توست. اکنون، رضوان (بهشت) مهمان توست و تو میزبان ارواح هستی.
کونین را افسر تویی بر مهتران مهتر تویی
بر بازوان شهپر تویی بنوشت چون نامت قلم
هوش مصنوعی: تو فرمانروای دو جهان هستی و از همهی بزرگان برتری. بر بازوان مرغان قوی و بلندپرواز، نام تو حک شده است.
هر کو ز شوقت مست شد گر نیستی بد هست شد
خوبی به چشمت گست شد شد ایمن از جور و ستم
هوش مصنوعی: هرکس که از عشق تو سرشار و شاداب شده، اگرچه در عالم وجود نداشته باشی، باز هم در نظر او بدی به خوبی تبدیل میشود و زیباییات بر چشم او گسترش مییابد. او از ظلم و ستم در امان است.
ای چرخ را رفعت ز تو ای ملک را دولت ز تو
ای خلد را نعمت ز تو قلبست بینامت درم
هوش مصنوعی: ای چرخ گردان، بلندی و عظمت تو سبب موفقیت پادشاهان است. نعمتهای بهشتی نیز از تو برخاستهاند. قلبها بدون نام تو، بیارزش و بیمعنا هستند.
در کعبه مردان بودهاند کز دل وفا افزودهاند
در کوی صدق آسودهاند محرم تویی اندر حرم
هوش مصنوعی: در کعبه افرادی بودهاند که از صمیم قلب به وفا پرداختهاند و در جایی خالی از دروغ و فریب، آرامش یافتهاند. تو میتوانی در حریم مقدس این افراد به راز و نیاز بپردازی و محرم اسرار آنان شوی.
از دور آدم تا به ما از انبیا تا اولیا
نی بر زمین نی بر سما نامد چو تو یک محترم
هوش مصنوعی: از دور آدم تا به حال، از پیامبران تا اولیا، هیچکس مانند تو محترم و ارجمند نیامده است، نه بر زمین و نه در آسمان.
در حسرت دیدار تو در حکمت گفتار تو
هر ساعت از اخبار تو بر زعفران بارم به قم
هوش مصنوعی: من همیشه در آرزوی دیدار تو و در تلاش برای درک سخنان حکیمانهات هستم. هر لحظه به یاد تو و اخبار خوبت هستم و مانند زعفران که در قم میروید، با محبت و شوق به تو مینگرم.
فردوس زان خرم شدست وز خرمی مفخم شدست
جای نبی آدم شدست کز نام تو دارد رقم
هوش مصنوعی: بهشت به خاطر شادی و خوشحالی تو بهشت شده است و به همین دلیل شکوه و عظمت یافته است. این مکان، جایی است که نبی آدم قرار دارد و نام تو به نوعی با آن رقم خورده است.
چون تو برفتی از جهان گشت از جهان حکمت نهان
آمد کنون مردی چنان کز علم تو دار علم
هوش مصنوعی: زمانی که تو از این دنیا رفتی، حکمت از این جهان پنهان شد. اکنون مردی به دنیا آمده که از علم و دانایی تو برخوردار است.
دارد حدیثش ذوق تو از کارخانهٔ شوق تو
نوشید شرب ذوق تو زان بست بر مهرت سلم
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که احساسات و لذتهای تو از عشق و شوقت به گونهای است که کسانی که از این احساسات آگاه میشوند، تحت تأثیر آن قرار میگیرند و از آن بهرهمند میشوند. محبت تو به دیگران باعث میشود که آنها نیز طعم شیرین این عشق را بچشند.
هر جا که او منزل کند از مرده جان حاصل کند
زیرا که کار از دل کند فارغ شد از کار شکم
هوش مصنوعی: هر جایی که او سکونت کند، زندگی به مردگان بازمیگردد، چون وقتی از مسائل دل فارغ شود، دیگر نگرانیهای دنیوی را پشت سر میگذارد.
در خواب جانش دادهای آب روانش دادهای
بر خود نشانش دادهای چون گشت موجود از عدم
هوش مصنوعی: تو در خواب به او جان بخشیدهای و زندگی را به او دادهای. بر او نشانههایی از وجود نشان دادهای، هنگامی که از عدم به وجود آمده است.
چون بر سر منبر شود شهری پر از گوهر شود
بر چرخ نطقش بر شود روحالامین گوید نعم
هوش مصنوعی: وقتی کسی بر منبر قرار میگیرد و سخن میگوید، جامعهای که در دور و بر اوست غنی و پربار میشود، به گونهای که کلام او به مانند وحی الهی تاثیرگذار و الهامبخش خواهد بود.
بگشای کوی آنک قدم بر بای عقل آنک عدم
بفزای عشق آنک حرم بنمای روی آنک ارم
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به مکانی است که عقل در آن قدم میگذارد و عشق در آن به اوج میرسد. همچنین، از جایی سخن به میان میآید که زیبایی و جذبه در آن وجود دارد و از این طریق به بهشت و صفا اشاره میشود. در واقع، این متن فراخوانی به کشف و تجربه عشق و زیباییهای معنوی است.
جان کن فدای عاشقان اندر هوای عاشقان
بر تکیه جای عاشقان شعر سنایی کن رقم
هوش مصنوعی: جانم را فدای عاشقان میکنم، در هوای آنها که همیشه در عشق هستند و بر مکان مشهد عاشقان، شعر سنایی را نوشتهام.
حاشیه ها
1397/10/31 14:12
سلحشور فاطمه
هر ساعت از دیدار تو بر زعفران بارم بقم لطفا واژه بقم را اصلاح نمایید
1397/10/31 14:12
سلحشور فاطمه
در ادبیات سرخی اشک به بقم و زردی چهره به زعفران تشبیه شده است. این واژه بقم که ماده رنگزای سرخی است در متن اشتباه نوشته شده است