گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۵ - در مدح امام زکی‌الدین بن حمزهٔ بلخی و نکوهش خواجه اسعد هروی

دوش چون صبح بر کشید علم
شد جهان از نسیم او خرم
روشنی آمد از عدم به وجود
تیرگی از وجود شد به عدم
شب دیجور شد ز روز جدا
زان که بد صبح در میانه حکم
چو دو خصم قوی که در پیکار
صلح‌جویان جدا شوند از هم
باد صبح آمد از سواد عراق
عالمی را سپرده زیر قدم
گفتم: ای سایق سفینهٔ نوح
گفتم: ای قاید طلیعهٔ جم
چه خبر داری از امام رییس
چه اثر داری از امام حرم
گفت: «ارجو» که زود بینی زود
که ملک جل ذکره به کرم
هر دو را با مراد دولت و عز
هر دو را با سپاه و خیل و حشم
برساند به بلخ و حضرت بلخ
گردد از فرشان چو باغ ارم
لهو بینی گرفته جان حزن
داد بینی شکسته پشت ستم
نارسیده به کام خویش عدو
برسیده به کام خویش امم
کار دنیا و دین امام رییس
به قلم راست کرده همچو قلم
معتمد خواجهٔ زکی حمزه
کرده بدخواه را ز گیتی کم
علم کین انتقام ورا
نصرت و فتح بر طراز علم
دست عدل خدای عزوجل
زده بر ظالمان به عجز رقم
همه سر کوفته چو مار وز بیم
زیر خسها خزان به شکم
خزبر اندامشان چو خار و خسک
نوش در کامشان چو حنظل و سم
شب بدخواه و بدسگالش را
نزند نیز صبح صادق دم
آتش زرق بیش نفروزد
که ز دریا کشید سوخته نم
آنکه پوشیده بود پیش از وقف
دق مصر و عمامهٔ معلم
خورد اکنون دوال زجر و نکال
پوشد اکنون لباس حسرت و غم
گرگ پیر آمده به دام و به روی
تیغ کین آخته شبان غنم
بود چو ترک و دیلم اندر ظلم
بر همه خلق مبرم و مبرم
از پی مال وقف کردهٔ ملک
ترک به روی موکل و دیلم
از پی هر درم که برد از وقف
یا ستد از کسان به بیع سلم
بر سر گل خورد یکی خایسک
چون به هنگام مهر میخ درم
کیست از جملهٔ صغار و کبار
از همه گوهر بنی آدم
که ندیده ازو سعایت و غمز
یا نخوردست ازو عنا و الم
گر نداری تو این سخن باور
باز گوید ترا محمد جم
پسران را ز غمز او پوشید
صاحبی و دبیقی و ملحم
صورت غمز شد سعایت او
زد به هر خانه‌ای یکی ماتم
تن اشرف ازو هین بلا
دل سادات ازو حزین و دژم
آن کسان را که مدح گفت خدا
او همی گوید آشکارا ذم
بیشتر زین چه کرد با سادات
شمر یا هند زاده یا ملجم
دل و بازو و تیغش ار بودی
برشدستی به برترین سلم
هر کسی را به موجبی باری
می نشاند به گوشه‌ای مغتم
من یکی شاعر و دخیل و غریب
راه عزلت گزیده در عالم
نه مرا غمخواری چو جد و پدر
نه مرا مونسی چو خال و چو عم
نه ازو نز حسین و اسعد و زید
گردن من به زیر بار نعم
کرد بر من به قول مشتی رند
روز رخشنده چون شب مظلم
راندم از بلخ تا براندم من
زین تحسر ز دیده وادی یم
آن گنه را جز این ندانم جرم
چون چنان گشت بند من محکم
که یکی روز من نشسته بدم
متفکر به گوشه ای ملزم
رندی آمد ز اسعدش بر من
بود آن رند مرد را ز خدم
که امام اسعدت همی خواند
چند باشی معطل و مبهم
رفت او پیش و من شدم ز پسش
در یکی کوچهٔ خم اندر خم
دیدم آنجا نشسته اسعد را
بامی و بانگ زیر و نالهٔ بم
بود با او نشسته قصابی
کودکی چون یکی بدیع صنم
هر دو مست از نبید سوسن بوی
برو عارض چو سوسن و چو پرم
هر دو کردند عرضه بر من می
گفتم از شرم هر دو را که نعم
یک دو سه‌یکی ز شرم خوردم و خفت
به یکی گوشه‌ای ندیم ندم
هر دو خفتند مست و در راندند
پیش من مست‌وار خر بکرم
ژرف کردم نگه که زیرین کیست
دست و انگشت کیست با خاتم
دیدم آن ... کودک قصاب
بر زبر همچو قبهٔ اعظم
یا یکی خیمه‌ای ز دیبهٔ سرخ
... قصاب چون ستون خیم
گاه بیرون کشید همچو زریر
گاه اندر سپوخت چون عندم
گفتم: احسنت ای امام که نیست
چون تو اندر همه دیار عجم
گفت: مفزای ای سنایی هیچ
که تو هستی به نزد ما محرم
غزلی گوی حسب ما که بود
این دل ریش هر دو را مرهم
غزلی حسب حالشان گفتم
صلتی یافتم نه بس معظم
خویشتن را جز این ندانم جرم
ور جز اینست باد ما ابکم
بارکی چند نیز شیخک را
دیده‌ام من به کنجها برکم
گاه گنگی درشت از پس پشت
گاه با ساده‌ای نشسته بهم
گر بپرسند این ز من روزی
بخورم صدهزار بار قسم
خواجه اوحد زمان ز کی حمزه
ای بلند اختر و بلند همم
حال من شرح ده چو قصهٔ خویش
پیش آن صدر مکرم مکرم
سید عالم و امام رییس
آن بهین طلعت و بزرگ شیم
نبوی جوهری که عرض ورا
کس نداند به جز خدای قیم
عاجز اندر فصاحت و خطش
روز دیدار شاعر مفخم
خاک غزنین و بلخ و نیشابور
وز در روم تا حد جیلم
به قلم چند گونه سحر حلال
می‌نماید چو در ادب اسلم
نکتهٔ اصمعی و جاحظ و قیس
هست در پیش لفظ او اخرم
بوالمعالی که همت عالیش
برگذشت از حدوث همچو قدم
قابل فیض و لطف و فضل الاه
وز همه فاضلان هم او اعلم
خاک صدرش نظیف چون کعبه
آب قدرش لطیف چون زمزم
حکم و فرمانش چون صباح و مسا
روز و شب را دهد ضیاء و ظلم
خیل خیر از خیال طلعت اوست
چون سخن را گذر ز حقهٔ فم
باز گردم کنون به قصهٔ خویش
چند باشد ز مضمر و مدغم
ای به بخشش هزار چون حاتم
ای به کوشش هزار چون رستم
مپسند اینکه آن لعین خبیث
بجهاند کمیت چون ادهم
تو پسندی فسان خاطر من
زو شو چون فسانهٔ شولم
بر سر من گماشت رندی چند
همچو او ناکس و ذمیم شیم
نشنودند هر چه من گفتم
علم نحو و عروض و شعر و حکم
از همه مال و منصب دنیا
بر تن و من نه رنگ بود نه شم
زان که از جامهٔ کسان بودم
مانده چون حرف معرب و معجم
جامه‌ها بستدند و گفتندم
نیز ستار کن برین سر ضم
گر تو هستی به پاکی عیسی
نیست دستار ریشهٔ مریم
من ز بلخ آنچنان شدم به سرخس
با بلا و عنا و حسرت و هم
که گنهکار یونس‌بن متی
به سوی نینوا به ساحل یم
تا فزونست باز از صعوه
تا پدیدست روبه از ضیغم
باد عاجز چو صعوه و روباه
آن خبیث از شباب تا بهرم
آنکه بدخواه او همیشه براو
چیره چون باز باد و شیر اجم
دوستانش حریق در دوزخ
نیکخواهش غریق در قلزم
... خر در ... زن پدرش
گرچه زینهم نباید او را غم

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دوش چون صبح بر کشید علم
شد جهان از نسیم او خرم
هوش مصنوعی: دیشب وقتی صبح فرا رسید، علم (پرچم) او بلند شد و دنیا به لطف نسیم او سر سبز و خرم گشت.
روشنی آمد از عدم به وجود
تیرگی از وجود شد به عدم
هوش مصنوعی: روشنی از نیستی به هستی رسید و تاریکی از هستی به نیستی برگشت.
شب دیجور شد ز روز جدا
زان که بد صبح در میانه حکم
هوش مصنوعی: شب تاریک و غم‌انگیز شد و از روز جدا گشت، زیرا که صبح در وسط راه حکم می‌کرد.
چو دو خصم قوی که در پیکار
صلح‌جویان جدا شوند از هم
هوش مصنوعی: وقتی دو رقیب قوی که در حال جنگ هستند، از یکدیگر جدا می‌شوند و به صلح‌جویان اجازه می‌دهند که در میانه آن‌ها قرار بگیرند.
باد صبح آمد از سواد عراق
عالمی را سپرده زیر قدم
هوش مصنوعی: باد صبح از سمت عراق وزید و جهانی را زیر پا نهاد.
گفتم: ای سایق سفینهٔ نوح
گفتم: ای قاید طلیعهٔ جم
هوش مصنوعی: من به تو گفتم، ای راهنمای کشتی نوح، و ای پیشوای اولیای بزرگ.
چه خبر داری از امام رییس
چه اثر داری از امام حرم
هوش مصنوعی: آیا از تاثیر امام رییس خبر داری یا از قدرت امام حرم؟
گفت: «ارجو» که زود بینی زود
که ملک جل ذکره به کرم
هوش مصنوعی: شخصی می‌گوید: «امیدوارم» که به زودی ببینی، زودتر از آنچه فکر می‌کنی که ملک به خاطر بزرگی‌اش مورد توجه قرار می‌گیرد.
هر دو را با مراد دولت و عز
هر دو را با سپاه و خیل و حشم
هوش مصنوعی: درخواست شما خیلی خوب است. به طور کلی، این بیت به معنای این است که دو چیز مهم، یعنی موفقیت و افتخار، باید به همراه گروهی از نیروها و یاران به دست آید. به عبارت دیگر، برای دستیابی به اهداف بزرگ، نیاز به حمایت و همراهی جمعی وجود دارد.
برساند به بلخ و حضرت بلخ
گردد از فرشان چو باغ ارم
هوش مصنوعی: به بلخ برسد و آنجا به درختان و باغ‌های سرسبز تبدیل شود، همانند باغ فردوس و ارم.
لهو بینی گرفته جان حزن
داد بینی شکسته پشت ستم
هوش مصنوعی: سرت را بالا بگیر و از شادی‌های زندگی لذت ببر، اما قلبت را با غم و اندوهی که در درونت وجود دارد، پر کن. بگذار مشکلات و ستم‌هایی که بر تو رفته، تو را قوی‌تر کند و به تو انگیزه دهد.
نارسیده به کام خویش عدو
برسیده به کام خویش امم
هوش مصنوعی: هنوز به خواسته‌ام نرسیده‌ام، در حالی که دشمن به خواسته‌اش دست یافته است.
کار دنیا و دین امام رییس
به قلم راست کرده همچو قلم
هوش مصنوعی: امام به عنوان رئیس، کارهای مربوط به دنیا و دین را با دقت و انصاف انجام می‌دهد، مانند قلمی که به درستی می‌نویسد.
معتمد خواجهٔ زکی حمزه
کرده بدخواه را ز گیتی کم
هوش مصنوعی: خواجهٔ معتمد زکی حمزه، به دشمن خود آسیب زده و او را از دنیا دور کرده است.
علم کین انتقام ورا
نصرت و فتح بر طراز علم
هوش مصنوعی: علم و دانش ابزار قوی برای انتقام و پیروزی است و در حقیقت، بر این اساس می‌توان به موفقیت دست یافت.
دست عدل خدای عزوجل
زده بر ظالمان به عجز رقم
هوش مصنوعی: خداوند متعال با دقت و انصاف بر ظالمان تسلط یافته و آنها را به ناتوانی و شکست می‌کشاند.
همه سر کوفته چو مار وز بیم
زیر خسها خزان به شکم
هوش مصنوعی: همه به مانند مار در سر کوچه به شدت آسیب دیده‌اند و از ترس، زیر درختان خشک پاییز پنهان شده‌اند.
خزبر اندامشان چو خار و خسک
نوش در کامشان چو حنظل و سم
هوش مصنوعی: اندامشان نرم و لطیف مانند خار و گیاهان بی‌ارزش است، اما طعم آنها مانند حنظل و سم تلخ و ناپسند است.
شب بدخواه و بدسگالش را
نزند نیز صبح صادق دم
هوش مصنوعی: اگر شب بدی بر انسان بگذرد، روزی روشن و خوب به او نخواهد رسید.
آتش زرق بیش نفروزد
که ز دریا کشید سوخته نم
هوش مصنوعی: آتش‌های فریبنده و ظاهری نمی‌توانند به اندازه آتش واقعی و عمیق سوزان باشند، چرا که آن آب دریا که از جلوی آتش می‌گذرد، اثر سوختگی را از بین می‌برد.
آنکه پوشیده بود پیش از وقف
دق مصر و عمامهٔ معلم
هوش مصنوعی: شخصی که قبل از این‌که به زندگی عمومی بپردازد و در مقام آموزگاری قرار گیرد، از نظر شناخت و دانایی در وضعیت خاصی بود.
خورد اکنون دوال زجر و نکال
پوشد اکنون لباس حسرت و غم
هوش مصنوعی: اکنون درد و رنج به او چنگ انداخته و او در حال حاضر در پوشش حسرت و اندوه قرار دارد.
گرگ پیر آمده به دام و به روی
تیغ کین آخته شبان غنم
هوش مصنوعی: گرگ سالخورده‌ای به دام افتاده و شبان که در دستش شمشیری برای دفاع از گله دارد، آماده است تا از آنها محافظت کند.
بود چو ترک و دیلم اندر ظلم
بر همه خلق مبرم و مبرم
هوش مصنوعی: زمانی که ترک و دیلم در ظلم و ستم بر همه مردم به شدت می‌تازند و هیچ رحم و مروتی را در نظر نمی‌گیرند.
از پی مال وقف کردهٔ ملک
ترک به روی موکل و دیلم
هوش مصنوعی: شخصی که برای کسب مال و ثروت، موضوعات مربوط به زمین و ملک را تحت نظر دارد، به سوی نگهبان و افرادی که در این زمینه فعالیت می‌کنند، حرکت کرده است.
از پی هر درم که برد از وقف
یا ستد از کسان به بیع سلم
هوش مصنوعی: هر درهمی که از طریق خرید و فروش یا وقف به دست می‌آید، از سوی افراد دیگر به دست می‌آید.
بر سر گل خورد یکی خایسک
چون به هنگام مهر میخ درم
هوش مصنوعی: بر سر گل، یکی به آرامی ضربه می‌زند، مانند وقتی که در فصل مهر، به در میخ می‌کوبند.
کیست از جملهٔ صغار و کبار
از همه گوهر بنی آدم
هوش مصنوعی: کیست از میان کوچک و بزرگ، که از همه ارزشمندتر باشد در میان آدمیان؟
که ندیده ازو سعایت و غمز
یا نخوردست ازو عنا و الم
هوش مصنوعی: آن که از او بدگویی و کینه‌ورزی ندیده و از او آسیبی و رنجی نخورده است، نباید در مورد او قضاوت نادرستی داشت.
گر نداری تو این سخن باور
باز گوید ترا محمد جم
هوش مصنوعی: اگر به این سخن باور نداری، محمد جم دوباره برایت آن را خواهد گفت.
پسران را ز غمز او پوشید
صاحبی و دبیقی و ملحم
هوش مصنوعی: پدران پسران را از مشکلات و غم و اندوه پنهان کردند و با دلسوزی و توجه از آن‌ها محافظت کردند.
صورت غمز شد سعایت او
زد به هر خانه‌ای یکی ماتم
هوش مصنوعی: چهره غمگین او باعث شد که خبر ناخوشایندی به هر خانه‌ای برسد و همه را در حزن و اندوه فرو ببرد.
تن اشرف ازو هین بلا
دل سادات ازو حزین و دژم
هوش مصنوعی: تن شریف و محترم، از عذاب و درد رنج می‌برد و دل بزرگ‌زاده‌ها نیز به خاطر این وضعیت غمگین و ناراحت است.
آن کسان را که مدح گفت خدا
او همی گوید آشکارا ذم
هوش مصنوعی: افرادی که خداوند از آن‌ها تمجید کرده، خود خدا به وضوح عیب‌های آن‌ها را نیز بیان می‌کند.
بیشتر زین چه کرد با سادات
شمر یا هند زاده یا ملجم
هوش مصنوعی: این شعر به کسی اشاره دارد که به خانواده‌های معتبری مانند سادات آسیب رسانده است. شاعر می‌خواهد بگوید چه کسی بیشتر از این افراد به سادات و نسل‌های برتر آسیب زده یا خیانت کرده است. در واقع، او به شباهت‌های میان این افراد و اثرات منفی کارهایشان اشاره دارد.
دل و بازو و تیغش ار بودی
برشدستی به برترین سلم
هوش مصنوعی: اگر دل و بازو و شمشیری در دستش داشت، می‌توانست برترین قهرمان باشد.
هر کسی را به موجبی باری
می نشاند به گوشه‌ای مغتم
هوش مصنوعی: هر کسی به دلیلی خاص در جایگاهی قرار می‌گیرد و به نوعی در گوشه‌ای از زندگی خود می‌نشیند.
من یکی شاعر و دخیل و غریب
راه عزلت گزیده در عالم
هوش مصنوعی: شاعر تنها و دور از جمع، به زندگی گوشه‌نشینی روی آورده است و در دنیای خود به سر می‌برد.
نه مرا غمخواری چو جد و پدر
نه مرا مونسی چو خال و چو عم
هوش مصنوعی: نه کسی را دارم که به اندازه پدر و جد در غمم شریک باشد، نه دوستی دارم که مثل عمو و خاله همراه من باشد.
نه ازو نز حسین و اسعد و زید
گردن من به زیر بار نعم
هوش مصنوعی: من هیچ‌یک از این افراد بزرگوار مثل حسین، اسعد و زید نیستم، و گردن من زیر بار نعمت‌ها خم شده است.
کرد بر من به قول مشتی رند
روز رخشنده چون شب مظلم
هوش مصنوعی: او به وعده‌اش عمل کرد و بر من حقیقتی روشن را نشان داد که مانند شب تاریک و غم‌انگیز بود.
راندم از بلخ تا براندم من
زین تحسر ز دیده وادی یم
هوش مصنوعی: من از بلخ دور افتادم و از این حسرتی که در چشمانم است، رها نشدم تا به وادی یم رسیدم.
آن گنه را جز این ندانم جرم
چون چنان گشت بند من محکم
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم چه گناهی کرده‌ام، اما می‌دانم که به خاطر آن، گرفتار و اسیر شده‌ام.
که یکی روز من نشسته بدم
متفکر به گوشه ای ملزم
هوش مصنوعی: روزهایی بود که من به تنهایی نشسته بودم و عمیقاً در افکار و ایده‌هایم غرق شده بودم.
رندی آمد ز اسعدش بر من
بود آن رند مرد را ز خدم
هوش مصنوعی: یک شخص میانسال و فریبنده به سراغ من آمد و من متوجه شدم که آن مرد با درایت و زیرکی، همه چیز را در دست دارد و دارای تجربه و فهم عمیق است.
که امام اسعدت همی خواند
چند باشی معطل و مبهم
هوش مصنوعی: امام (پیشوای) تو را به خوشحالی دعوت می‌کند، پس چرا هنوز در انتظار و سردرگم هستی؟
رفت او پیش و من شدم ز پسش
در یکی کوچهٔ خم اندر خم
هوش مصنوعی: او به جلو رفت و من از پشت سرش در یک کوچهٔ پیچ در پیچ دنبال او شدم.
دیدم آنجا نشسته اسعد را
بامی و بانگ زیر و نالهٔ بم
هوش مصنوعی: دیدم که اسعد در جایی نشسته و صدای زیر و ناله‌ی بم را می‌شنود.
بود با او نشسته قصابی
کودکی چون یکی بدیع صنم
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویرکشی از صحنه‌ای پرداخته می‌شود که یک قصاب جوان با لحنی خاص در کنار یک نوجوان ایستاده است. این صحنه گویا نماد هماهنگی و زیبایی خاصی میان آن دو شخص است که به زیبایی و تازگی شبیه به یک مجسمه هنری به نظر می‌رسند.
هر دو مست از نبید سوسن بوی
برو عارض چو سوسن و چو پرم
هوش مصنوعی: هر دو خوشحال و سرمست از شراب هستند، بویی که از گل سوسن می‌آید بر چهره‌ام چون گل سوسن و بال من نشسته است.
هر دو کردند عرضه بر من می
گفتم از شرم هر دو را که نعم
هوش مصنوعی: هر دو به من ابراز علاقه کردند و من از شرم به آن‌ها گفتم که نه.
یک دو سه‌یکی ز شرم خوردم و خفت
به یکی گوشه‌ای ندیم ندم
هوش مصنوعی: از شرمی که داشتم، دو سکه را به زمین انداختم و در گوشه‌ای نشستم و خجلت‌زده شدم.
هر دو خفتند مست و در راندند
پیش من مست‌وار خر بکرم
هوش مصنوعی: دو نفر در حالت مستی خوابشان برد و در برابر من، در حالی که مثل خودم مست بودم، خر را به دوش برافراشتند.
ژرف کردم نگه که زیرین کیست
دست و انگشت کیست با خاتم
هوش مصنوعی: نگاه عمیقی به زیر انداختم تا ببینم چه کسی زیر آن است و دست و انگشت متعلق به چه کسی است که با انگشتر زینت یافته است.
دیدم آن ... کودک قصاب
بر زبر همچو قبهٔ اعظم
هوش مصنوعی: دیدم که آن کودک قصاب بر روی چیزی نشسته که شبیه گنبد بزرگ است.
یا یکی خیمه‌ای ز دیبهٔ سرخ
... قصاب چون ستون خیم
هوش مصنوعی: خیمه‌ای از پارچه‌ی قرمز برپا شده است و قصاب مانند ستونی است که آن خیمه را نگه داشته است.
گاه بیرون کشید همچو زریر
گاه اندر سپوخت چون عندم
هوش مصنوعی: گاه او مانند زریر از حالت خود بیرون می‌آید و گاه دیگر به شدت می‌سوزد و دچار درد و رنج می‌شود.
گفتم: احسنت ای امام که نیست
چون تو اندر همه دیار عجم
هوش مصنوعی: گفتم: ای امام، کار تو بسیار خوب است و در سرزمین‌های عجم، کسی مانند تو وجود ندارد.
گفت: مفزای ای سنایی هیچ
که تو هستی به نزد ما محرم
هوش مصنوعی: او گفت: ای سنایی، هیچ‌کس نمی‌تواند به اندازه تو در نزد ما مورد اعتماد باشد.
غزلی گوی حسب ما که بود
این دل ریش هر دو را مرهم
هوش مصنوعی: به من بگو که چه کسی در دل زخمی‌ام، دوا و تسکین است.
غزلی حسب حالشان گفتم
صلتی یافتم نه بس معظم
هوش مصنوعی: به خاطر حال و وضعیتشان شعری سرودم، اما در این مسیر به نتیجه‌ای مهم و شایسته نرسیدم.
خویشتن را جز این ندانم جرم
ور جز اینست باد ما ابکم
هوش مصنوعی: من جز این نمی‌دانم که اگر کار من گناه است، پس باد ما نیز بی‌صدا و بی‌فایده است.
بارکی چند نیز شیخک را
دیده‌ام من به کنجها برکم
هوش مصنوعی: به خاطر دارم که چقدر در گوشه‌های مختلف شیخکی را مشاهده کرده‌ام.
گاه گنگی درشت از پس پشت
گاه با ساده‌ای نشسته بهم
هوش مصنوعی: گاه به نظر می‌رسد که در میان جمع، شخصیت‌های خشن و تندخویی وجود دارند که از دنج و آرامش دورند، و در عین حال، افرادی ساده و بی‌آلایش هم در همان فضا زندگی می‌کنند.
گر بپرسند این ز من روزی
بخورم صدهزار بار قسم
هوش مصنوعی: اگر از من بپرسند که آیا می‌توانم روزی صد هزار بار قسم بخورم، بی‌تردید پاسخ مثبت می‌دهم.
خواجه اوحد زمان ز کی حمزه
ای بلند اختر و بلند همم
هوش مصنوعی: این شعر به تمجید از شخصی برجسته و بزرگ اشاره دارد که ویژگی‌هایی چون بلندی فکر و با شخصیت بودن را داراست. او به عنوان فردی که زمانه‌اش را تحت تأثیر قرار داده و دارای جایگاه والایی است، توصیف می‌شود. همچنین، به استعداد و توانایی‌های ویژه‌اش در درک و انجام کارهای بزرگ اشاره شده است. این شخصیت به عنوان یک نماد امید و عظمت در جامعه معرفی می‌شود.
حال من شرح ده چو قصهٔ خویش
پیش آن صدر مکرم مکرم
هوش مصنوعی: حالم را برای تو بگویم، مانند داستانی که پیش آن بزرگوار و محترم تعریف می‌کنم.
سید عالم و امام رییس
آن بهین طلعت و بزرگ شیم
هوش مصنوعی: سید بزرگوار و امام، رئیس آن شخصیت برجسته و دارای چهره‌ای نیکو و مقام والایی است.
نبوی جوهری که عرض ورا
کس نداند به جز خدای قیم
هوش مصنوعی: جواهری نبوی وجود دارد که هیچ‌کس جز خدا از حقیقت آن آگاه نیست.
عاجز اندر فصاحت و خطش
روز دیدار شاعر مفخم
هوش مصنوعی: در روز ملاقات با شاعر بزرگ، فردی که در بیان و نوشتن ناتوان است.
خاک غزنین و بلخ و نیشابور
وز در روم تا حد جیلم
هوش مصنوعی: خاک غزنین، بلخ و نیشابور و همچنین سرزمین روم تا جایی که به رود جیلم می‌رسد، اشاره به مناطق وسیعی از سرزمین‌های تاریخی و فرهنگی دارد که همه در واقعیت‌های جغرافیایی و تاریخی مهمی قرار دارند.
به قلم چند گونه سحر حلال
می‌نماید چو در ادب اسلم
هوش مصنوعی: با مهارت نوشتن، می‌توان آثار جذاب و دلنشینی خلق کرد که در زمینه ادب و فرهنگ قابل ستایش هستند.
نکتهٔ اصمعی و جاحظ و قیس
هست در پیش لفظ او اخرم
هوش مصنوعی: موضوع این بیت به اشاره به شخصیت‌های ادبی و شعری است که در زبان و بیان خود دارای ماهیت خاصی هستند. در واقع، این بیت دربارهٔ ویژگی‌های بیانی و بلاغتی آنها صحبت می‌کند و بیان می‌کند که در برابر قدرت کلام و واژگان آنها، دیگران در درجهٔ پایین‌تری قرار دارند.
بوالمعالی که همت عالیش
برگذشت از حدوث همچو قدم
هوش مصنوعی: شخصی به نام بوالمعالی با همتی بلند و عالی، از مرزهای معمول و دنیوی فراتر رفته است، مانند قدمی که از گذشت زمان جدا می‌شود.
قابل فیض و لطف و فضل الاه
وز همه فاضلان هم او اعلم
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که خداوند منبع رحمت و برکت است و از همه دانشمندان و فرزانگان دانا تر و آگاه‌تر است.
خاک صدرش نظیف چون کعبه
آب قدرش لطیف چون زمزم
هوش مصنوعی: خاک بالای او پاک و تمیز مانند کعبه است و ارزش او نرم و لطیف مانند آب زمزم می‌باشد.
حکم و فرمانش چون صباح و مسا
روز و شب را دهد ضیاء و ظلم
هوش مصنوعی: فرمان او مانند روز و شب، روشنی و ظلمت را به زندگی می‌آورد.
خیل خیر از خیال طلعت اوست
چون سخن را گذر ز حقهٔ فم
هوش مصنوعی: انبوه خوبی‌ها از تصور چهره او ناشی می‌شود، مانند اینکه کلام از لابه‌لای دندان‌هایش عبور کند.
باز گردم کنون به قصهٔ خویش
چند باشد ز مضمر و مدغم
هوش مصنوعی: حالا به داستان خودم برمی‌گردم و می‌خواهم ببینم چه چیزهایی پنهان و درون‌مایه دارد.
ای به بخشش هزار چون حاتم
ای به کوشش هزار چون رستم
هوش مصنوعی: ای کسی که مانند حاتم بخشنده‌ای و مانند رستم پرتلاش و کوشا.
مپسند اینکه آن لعین خبیث
بجهاند کمیت چون ادهم
هوش مصنوعی: نگذار که آن موجود خبیث و پلید، به مانند زخم عمیق بدی به تو آسیب برساند.
تو پسندی فسان خاطر من
زو شو چون فسانهٔ شولم
هوش مصنوعی: تو آن چیزی را که در دل من است دوست داری، پس با من همچون داستانی از شولم رفتار کن.
بر سر من گماشت رندی چند
همچو او ناکس و ذمیم شیم
هوش مصنوعی: چندین نفر بی‌ارزش و بدسگال بر سر من قرار داده شده‌اند.
نشنودند هر چه من گفتم
علم نحو و عروض و شعر و حکم
هوش مصنوعی: هرچه من درباره علم نحو، عروض، شعر و حکمت گفتم، هیچ‌کس نشنید.
از همه مال و منصب دنیا
بر تن و من نه رنگ بود نه شم
هوش مصنوعی: در برابر تمام ثروت‌ها و مقام‌های دنیایی، نه من و نه بدنم از آن هیچ رنگ و نشانی نداریم.
زان که از جامهٔ کسان بودم
مانده چون حرف معرب و معجم
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه من به دنیای دیگران وابسته بودم، حالا مانند یک واژهٔ ناآشنا و پیچیده به نظر می‌آیم.
جامه‌ها بستدند و گفتندم
نیز ستار کن برین سر ضم
هوش مصنوعی: آن‌ها لباس‌ها را به من دادند و گفتند که بر این سر، ستاره‌ای قرار ده.
گر تو هستی به پاکی عیسی
نیست دستار ریشهٔ مریم
هوش مصنوعی: اگر تو نیز به پاکی و طهارت عیسی هستی، پس دیگر نیازی به نشانه‌ها و وسایل ظاهری مریم نیست.
من ز بلخ آنچنان شدم به سرخس
با بلا و عنا و حسرت و هم
هوش مصنوعی: من از بلخ به سرخس رفتم و در این مسیر با مشکلات و دردسرها و ندامت‌های فراوان روبه‌رو شدم.
که گنهکار یونس‌بن متی
به سوی نینوا به ساحل یم
هوش مصنوعی: یونس بن متی، که گناهکار بود، به سمت نینوا به سواحل دریا رفت.
تا فزونست باز از صعوه
تا پدیدست روبه از ضیغم
هوش مصنوعی: تا زمانی که پرنده‌ای آواز می‌زند، نشانه‌ای از قدرت و شجاعت وجود دارد.
باد عاجز چو صعوه و روباه
آن خبیث از شباب تا بهرم
هوش مصنوعی: باد مانند پرنده‌ای کوچک و ضعیف است و روباه، آن موجود مکار و فریبکار، از جوانی‌اش بهره‌ای نبرده است.
آنکه بدخواه او همیشه براو
چیره چون باز باد و شیر اجم
هوش مصنوعی: کسی که همیشه دشمن اوست و بر او تسلط دارد، مانند باد و شیر وحشی است.
دوستانش حریق در دوزخ
نیکخواهش غریق در قلزم
هوش مصنوعی: دوستانش در آتش جهنم دچار مصیبت شده‌اند، ولی او در دریایی از خواسته‌ها غوطه‌ور است.
... خر در ... زن پدرش
گرچه زینهم نباید او را غم
هوش مصنوعی: این عبارت به معنای این است که حتی اگر کسی در شرایط بد و نامناسبی قرار داشته باشد و خانواده‌اش نتوانند به او کمک کنند، نباید در ناراحتی و غم بماند. به عبارتی دیگر، انسان باید تلاش کند و به جلو پیش برود، حتی اگر محیط و شرایط او مساعد نباشد.