گنجور

شمارهٔ ۹ - و برای او همچنین

دید چون قاسم عروس از دوریش انکار دارد
گفت حق داری جدایی محنت بسیار دارد
چاره در صبر است هر چندت که غم ناچار دارد
عاشقی کو بزم دل را خالی از اغیار دارد
با غم دلداربودن لذت دیدار دارد
منشی غم در سیه‌روزی نوشت انجام ما را
کرده به هر ما ذبیحان چون منا کرب و بلا را
سر به سر باید هدف شد طعنه تیر بلا را
گفتمش تیر فراغت از جگر بگذشت ما را
گفت اگر خواهی وفای گل جفای خار دارد
رفتم از کویت به چشم خونفشان دل پر ز حسرت
از تو و یار و دیار خود نمودم ترک الفت
ساقی دوران نموده ساغر پردرد و نقمت
گفتمش یا بار محنت بر دلم نه یا محبت
گفت از اول بار گفتم بار من سر بار دارد
از شکست کار خود در دل الم بسیار دارم
فرصتی کو تا غم‌دل در برت اظهار دارم
دامن بخت ار به چنگ افتاد با وی کار دارم
شکوه گر دارم ز دل دارم نه از دلدار دارم
کو به تنگم هر زمان از ناله‌های زار دارد
دست و پا از خون خود در جنگ کردن رنگ خوش‌تر
چنگ بر تار دل عاشق زدن از چنگ خوشتر
زانکه چنگ دل ز تار موی جانان تار دارد
گفت با وی نوعروس! به قاسم شیرین شمایل
بر وصال حوریان گویا دلت گردیده مایل
رفتی و داغ فراقت تا قیامت ماند در دل
تیغ ابروی تو بحث کفر و دین را کرده باطل
چون ز زلف و گیسویت هم پنجه هم زنار دارد
گفت قاسم آه و افغانت ز کف دل می‌رباید
از دو چشمم جوی خون مانند جیحون می‌گشاید
صبر کن جانا قیامت هر چه دیر آید بیاید
درس عشق آموختن (صامت) ز هر مرغی نیاید
طوطی گلزار بهتر پیبدین اسرار دارد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن (رمل مثمن سالم)
منبع اولیه: سید صادق هاشمی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.