گنجور

شمارهٔ ۹ - فروختن برادران، حضرت یوسف را به غلامی

کشت چون از کید اخوان در بدر
یوسف صدیق ار نزد پدر
پس برادرها دلش را سوختند
یعنی اندر بندگی بفروختند
چون ندارد با کسی دست ستیز
لاجرم پیوسته باشد در گریز
آب بی‌رحمی همه در شیر کن
دست و پایش بسته در زنجیر کن
خواجه غل بنهاد اندرگردنش
شد لباس بندگان زیب تنش
بست در زنجیر دست و پای او
داد در دست غلامی زشت خو
بر شتر جا داد از روی غضب
یوسف گل چهره را آن بی‌ادب
در سحرگاهان چو خیل کاروان
شد به سوی مصر از کنعان روان
شد عبور یوسف مهر از وفا
در قبول آل اسحق از قضا
روی قبر مادر اندوهگین
از شیر انداخت خود را بر زمین
در شکایت کردن از دهر دغل
قبر مادر را گرفت اندر بغل
گفت ای مادر بر آر از قبر سر
یوسف خود را بدین خواری نگر
بین لباس کهنه را زیب تنم
پای در زنجیر و غل در گردنم
از برادرها دلی دارم کباب
طاقتم طاقتست از هجران باب
در شکایت بد به قبر مادرش
چون اجل آمد غلام اندر سرش
زد طپانچه بر گل رخسار او
کرد خوئین عارض گلنار او
شد ز سیلی قلب یوسف پر ز خون
عرش و فرش افتاد در جوش و خروش
مشتعل شد نار قهر کردگار
شد هوا از صر صر غم پر غبار
گشت ظاهر صاعقه از آسمان
شد زمین چون کشتی بی‌بادبان
در تعجب گشت خیل کاروان
زین تنزل در زمین و آسمان
جمله می‌گفتند با قلب زده
گوئیا کز ما گناهی سر زده
گفت یقلوس این غریو و ولوله
از گناه من بود در قافله
شد گریزان چون غلام مه‌لقا
من زدم سیلی به رویش از جفا
از گناهم روز روشن تار شد
شومی من باعث این کار شد
جمله بهر بخشش عفو و گناه
سوی یوسف رو نمودند عذرخواه
لب بجنبانید در نزد خدا
شد دعایش باعث رفع بلا
دست و پا وگردن آن سرفراز
ساختند از صدمه زنجیر باز
بر قدوم یوسف والامقام
او فتادند از برای احترام
گرچنین می‌باشد ای آزادگان
حرمت و شان پیمبرزادگان
پس چرا در قتلگاه زد چون قدم
در اسیری عترت فخر امم
از شتر افتاد با چشمان تو
چون سکینه بر سر نعش در
دید ببریده گلوی شاه دین
از قفا با خنجر شمر لعین
بر گلوی شاه بی‌سر سر نهاد
سر به جای ناوک خنجر نهاد
آه آتشبار از دل برفروخت
جان انس و جان ز برق آه سوخت
گفت ای بابا به قربان سرت
جان و سر قربان بی‌سر پیکرت
گو که کرد ای زینت عرش عظیم
ای پدر در کودکی ما را یتیم
ای پناه کودکان بی‌پدر
دختر خود را بکش دستی بسر
تا نمایی از دلم بیرون غمی
چون یتیمم غم‌خور من شو دمی
تشنه‌کامی و یتیمی بس نبود
صورتم را بنگر از سیلی کبود
از پی تسکین قلب خسته‌ام
خیز و بگشا هر دو دست بسته‌ام
بود آن شیرین زبان با چشم تر
روی نعش باب بی‌سر نوحه‌گر
ناگهان شومی ز کفار شریر
چون اجل شد سوی آن طفل صغیر
از سر نعش شهید کربلا
تا کند آن طفل بی‌کس را جدا
آن یکی رخساره‌اش نیلی نمود
ماه رویش نیلی از سیلی نمود
دیگری کرد از ستم با کعب نی
دور از دامان بابا دست وی
عاقبت قلب کباب و چشم‌ تر
شد جدا با گریه از نعش پدر
نیست یارای نوشتن خامه را
مختصر کن (صامت) این هنگامه را

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید صادق هاشمی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کشت چون از کید اخوان در بدر
یوسف صدیق ار نزد پدر
هوش مصنوعی: وقتی که برادران یوسف به خاطر حسادت و توطئه‌چینی‌هایشان او را از پدرش دور کردند، همان‌طور که در داستان‌ها می‌گویند.
پس برادرها دلش را سوختند
یعنی اندر بندگی بفروختند
هوش مصنوعی: برادران دلش را به درد آوردند و به خاطر خدمت و سهیم شدن در کارها، او را به زنجیر بندگی مجبور کردند.
چون ندارد با کسی دست ستیز
لاجرم پیوسته باشد در گریز
هوش مصنوعی: کسی که نمی‌تواند با دیگران مبارزه کند، ناگزیر باید همیشه در حال فرار و دوری از آنها باشد.
آب بی‌رحمی همه در شیر کن
دست و پایش بسته در زنجیر کن
هوش مصنوعی: آب بی‌رحم را در شیر تبدیل کن، و او را به زنجیر بکش تا نتواند حرکتی کند.
خواجه غل بنهاد اندرگردنش
شد لباس بندگان زیب تنش
هوش مصنوعی: خوابی بر دوش او افتاده و گردن او زنجیری از طلا و لباس زیبایی بر تن دارد که مخصوص بندگان است.
بست در زنجیر دست و پای او
داد در دست غلامی زشت خو
هوش مصنوعی: او را در زنجیر کرد و در دست غلامی بدخلق قرار داد.
بر شتر جا داد از روی غضب
یوسف گل چهره را آن بی‌ادب
هوش مصنوعی: یوسف، فردی زیبا و با وقار است که به دلیل خشم و بی‌احترامی، زیبایی و جذابیتش را در شرایطی دشوار و بر روی شتر جا داده‌اند. در واقع، او در موقعیتی قرار گرفته که زیبایی‌اش تحت تأثیر رفتارهای ناپسند قرار می‌گیرد.
در سحرگاهان چو خیل کاروان
شد به سوی مصر از کنعان روان
هوش مصنوعی: در سپیده‌دم، هنگامی که کاروان به سمت مصر از کنعان حرکت کرد.
شد عبور یوسف مهر از وفا
در قبول آل اسحق از قضا
هوش مصنوعی: خورشید وفا به زمین آمد و با خود محبت و برکت برای خاندان اسحاق آورد، که تقدیر بر این امر بود.
روی قبر مادر اندوهگین
از شیر انداخت خود را بر زمین
هوش مصنوعی: بر سر قبر مادر، اندوه و غم باعث شد که خود را بر زمین بیفکند.
در شکایت کردن از دهر دغل
قبر مادر را گرفت اندر بغل
هوش مصنوعی: شخصی که از روزگار ناامید و ناراحت است، به قدری درگیر شکایت و ناله از چالش‌های زندگی شده که حتی سنگ قبر مادرش را در آغوش گرفته و با خودش به این غم و اندوهمی‌برد.
گفت ای مادر بر آر از قبر سر
یوسف خود را بدین خواری نگر
هوش مصنوعی: گفت مادر، سر یوسف خود را از قبر بلند کن و به این خفت و ذلت نگاه کن.
بین لباس کهنه را زیب تنم
پای در زنجیر و غل در گردنم
هوش مصنوعی: من در حالی که لباس کهنه‌ای به تن دارم، پاهایم به زنجیر و گردنم به غل بسته شده است.
از برادرها دلی دارم کباب
طاقتم طاقتست از هجران باب
هوش مصنوعی: از برادرانم دلی دارم که به خاطر دوری‌اش از من، تحملم به شدت کم شده است.
در شکایت بد به قبر مادرش
چون اجل آمد غلام اندر سرش
هوش مصنوعی: وقتی مرگ به سراغش می‌آید، به قبر مادرش شکایت می‌کند و از بدی‌های زندگی‌اش سخن می‌گوید.
زد طپانچه بر گل رخسار او
کرد خوئین عارض گلنار او
هوش مصنوعی: با ضربه‌ای که بر چهره او وارد شد، رنگ و روی او به مانند گل سرخ خونی شد.
شد ز سیلی قلب یوسف پر ز خون
عرش و فرش افتاد در جوش و خروش
هوش مصنوعی: از ضربه‌ای که به قلب یوسف وارد شد، دلش پر از درد و عواطف شدید گردید و این احساسات بر همه‌چیز، از آسمان تا زمین، تأثیر گذاشت و همه‌چیز به جنب و جوش درآمد.
مشتعل شد نار قهر کردگار
شد هوا از صر صر غم پر غبار
هوش مصنوعی: آتش خشم خدا به شدت شعله‌ور شد و هوا به خاطر اندوه و غم پر از غبار گردید.
گشت ظاهر صاعقه از آسمان
شد زمین چون کشتی بی‌بادبان
هوش مصنوعی: نور صاعقه از آسمان می‌تابد و زمین مانند کشتی‌ای بی‌بادبان به نظر می‌رسد.
در تعجب گشت خیل کاروان
زین تنزل در زمین و آسمان
هوش مصنوعی: کاروان به شدت از این اتفاق شگفت‌زده شده است که چطور این تغییرات در زمین و آسمان رخ داده است.
جمله می‌گفتند با قلب زده
گوئیا کز ما گناهی سر زده
هوش مصنوعی: همه می‌گفتند که قلب ما دچار اشتباه شده، انگار که ما از روی خطا عمل کرده‌ایم.
گفت یقلوس این غریو و ولوله
از گناه من بود در قافله
هوش مصنوعی: یقلوس گفت که این هیاهو و شلوغی ناشی از گناه من است در میان کاروان.
شد گریزان چون غلام مه‌لقا
من زدم سیلی به رویش از جفا
هوش مصنوعی: چون غلامی که از محبوب خود جدا شده، من نیز از محبوبم فرار کردم و به او سیلی زدم به خاطر بدی‌هایی که کرد.
از گناهم روز روشن تار شد
شومی من باعث این کار شد
هوش مصنوعی: به خاطر گناه من، روز روشن به تاریکی گرایید و بدی من موجب این اتفاق شد.
جمله بهر بخشش عفو و گناه
سوی یوسف رو نمودند عذرخواه
هوش مصنوعی: همه برای درخواست بخشش و معذرت‌خواهی به سوی یوسف روی آوردند.
لب بجنبانید در نزد خدا
شد دعایش باعث رفع بلا
هوش مصنوعی: اگر در نزد خدا زبان به دعا بگشایید، دعاهایتان می‌تواند بلایا را از شما دور کند.
دست و پا وگردن آن سرفراز
ساختند از صدمه زنجیر باز
هوش مصنوعی: دست و پا و گردن او را از آسیب زنجیر آزاد کردند و به او اجازه دادند به برتری و افتخار برسد.
بر قدوم یوسف والامقام
او فتادند از برای احترام
هوش مصنوعی: به خاطر ورود یوسف، شخصیت برجسته و با ارزش، همه با احترام به او سجده کردند.
گرچنین می‌باشد ای آزادگان
حرمت و شان پیمبرزادگان
هوش مصنوعی: اگر چنین است، ای آزادگان، باید حرمت و قدر و منزلت فرزندان پیمبر را نگه‌دارید.
پس چرا در قتلگاه زد چون قدم
در اسیری عترت فخر امم
هوش مصنوعی: چرا در میدان قتلگاه به پا خاست، در حالی که قدم در اسیری خاندان پیامبر گذاشت؟
از شتر افتاد با چشمان تو
چون سکینه بر سر نعش در
هوش مصنوعی: این جمله به تصویر کشیدن حالتی است که فردی به شدت تحت تأثیر چشمان شخص دیگری قرار گرفته و احساساتی عمیق را تجربه می‌کند. به گونه‌ای که مانند سکینه، آرامش و سکوت خاصی را در یک صحنه غم‌انگیز حس می‌کند؛ جایی که همه چیز در حال تغییر و تلاطم است، ولی او به نوعی مهاجرت کرده و به احساسات خودش فرو رفته است. در واقع، این وصف حاکی از تأثیر عمیق عشق یا زیبایی بر روح و روان انسان است.
دید ببریده گلوی شاه دین
از قفا با خنجر شمر لعین
هوش مصنوعی: ببریدن گلوی شاه دین به وسیله خنجر شمر لعین، تصویر می‌کند که چگونه یکی از بدترین دشمنان به ناگهان به یک شخصیت محترم و مذهبی آسیب می‌زند. این تصویر به شدت خشونت و خیانت را ترسیم می‌کند و نشان‌دهنده‌ی ظلم و ستمی است که به نیکان می‌شود.
بر گلوی شاه بی‌سر سر نهاد
سر به جای ناوک خنجر نهاد
هوش مصنوعی: بر روی گردن شاه بی‌سر، سر گذاشت و به جای تیر خنجر، قرار داد.
آه آتشبار از دل برفروخت
جان انس و جان ز برق آه سوخت
هوش مصنوعی: آه و ناله‌ای که از دل برمی‌خیزد، مانند آتش است که روح انسان را می‌سوزاند و جانش را از شدت درد و حسرت به تپش و می‌اورد.
گفت ای بابا به قربان سرت
جان و سر قربان بی‌سر پیکرت
هوش مصنوعی: ای پدر جانم به قربان تو، سرم فدای بدنت که بی‌سر نماند.
گو که کرد ای زینت عرش عظیم
ای پدر در کودکی ما را یتیم
هوش مصنوعی: ای خداوندی که زینت عرش بزرگ هستی، در کودکی ما را یتیم کردی.
ای پناه کودکان بی‌پدر
دختر خود را بکش دستی بسر
هوش مصنوعی: ای پناهگاه کودکان یتیم، دخترت را با دست خود بکش!
تا نمایی از دلم بیرون غمی
چون یتیمم غم‌خور من شو دمی
هوش مصنوعی: وقتی که نشانه‌ای از دلم بیرون آمد، مثل غم یتیمی که کسی را ندارد، کمی با من همدردی کن.
تشنه‌کامی و یتیمی بس نبود
صورتم را بنگر از سیلی کبود
هوش مصنوعی: تشنه و یتیم بودنم به تنهایی کافی نیست، به چهره‌ام نگاه کن که چقدر زخم و کبودی دارد.
از پی تسکین قلب خسته‌ام
خیز و بگشا هر دو دست بسته‌ام
هوش مصنوعی: برای آرامش دل خسته‌ام برخواسته‌ام، بیایید و هر دو دست بسته‌ام را باز کنید.
بود آن شیرین زبان با چشم تر
روی نعش باب بی‌سر نوحه‌گر
هوش مصنوعی: زنی با زبانی شیرین و چشمی پر از اشک، بر روی جسد پدرش که بی‌سر است، نوحه‌سرایی می‌کند.
ناگهان شومی ز کفار شریر
چون اجل شد سوی آن طفل صغیر
هوش مصنوعی: ناگهان، بدی و شرارت دشمنان به سوی آن کودک کوچک آمد، مانند مرگی ناگهانی.
از سر نعش شهید کربلا
تا کند آن طفل بی‌کس را جدا
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که از بالای پیکر شهید کربلا، در حالی که کودک بی‌کس به دنبال اوست و از او جدایی دارد. این تصویر دلتنگی و احساس تنهایی را به نمایش می‌گذارد.
آن یکی رخساره‌اش نیلی نمود
ماه رویش نیلی از سیلی نمود
هوش مصنوعی: چهره آن شخص به رنگ آبی درآمد و زیبایی‌اش مانند رنگ ماه آبی شد، به گونه‌ای که اثر سیلی بر آن نمایان است.
دیگری کرد از ستم با کعب نی
دور از دامان بابا دست وی
هوش مصنوعی: دیگری با ظلم و ستم خود، کعبه را دور از بخشش و حمایت پدر قرار داد.
عاقبت قلب کباب و چشم‌ تر
شد جدا با گریه از نعش پدر
هوش مصنوعی: در نهایت، قلبی داغان و چشمانی خیس بعد از دیدن پیکر پدر، با گریه از او جدا شدند.
نیست یارای نوشتن خامه را
مختصر کن (صامت) این هنگامه را
هوش مصنوعی: نمی‌توانم به طور مختصر و کوتاه بنویسم، بنابراین در این شرایط، لازم است که از نوشتن پرهیز کنم.