گنجور

شمارهٔ ۷ - آمدن بشیر از جانب یوسف به خدمت یعقوب

روایتی شده از راویان بسی مطلوب
برای علت دوری یوسف از یعقوب
که چون ز مصلحت کردکار بی‌همتا
نمود مادر یوسف وداع دار فنا
از این مقدمه یعقوب شد بسی دلگیر
یکی کنیز خرید ا زبرای دادن شیر
ز شیر دادن یوسف گذشت چون ایام
کنیز داشت یکی کودک و بشیرش نام
ز در رسید یکی روز پیر کنعانی
برای دیدن یوسف ز لطف پنهانی
گرفته بود در آغوش خود کنیز بشیر
نموده است تغافل به یوسفش از شیر
الم به سینه یعقوب بس شرر افروخت
گرفت از بر مادر بشیر را بفروخت
کنیز گشت از این حال مضطرب احوال
نمود روی تضرع به قادر متعال
که یا رب از من و حال دلم گواهی تو
به بی‌کسان دل افسرده داد خواهی تو
ببین فکند جدایی چنان پیمبر تو
میان مادر و فرزند در برابر تو
چو دید زاری آن زن مهیمن علام
بدان ضعیفه همانا شد این چنین الهام
ببین چگونه تلافی از این عمل سازم
میان باب و پسر هم جدایی اندازم
چنانکه تا ز بشیرت به تو خبر نرسد
خبر ز یوسف گمگشته بر پدر نرسد
غرض که گشت چهل سال یوسف از کنعان
جدا ز نزد پدر بهر آن زن گریان
چنان ز وصل پسر گشت این در نومید
که هر دو دیده وی شد ز انتظار سفید
مشیت ازلی این چنین گرفت قرار
که آب لطف به آتش فشاند دیگر بار
ندا رسید به یوسف ز خالق ذوالمن
که نزد باب گرامی فرست پیراهن
که از فراق تو آن پیر نا صبور شده
سفید گشته دو چشمش چو از تو دور شده
همان بشیر به فرمان کردگار جهان
گرفت پیرهن و کرد روی سوی کنعان
رسید بر دروازه دید پیر زنی
نه پیرزن که دو مشت استخوان به یک کفنی
نشان خانه یعقوب را از او پرسید
کنیز بوی محبت از آن نشانه شنید
سئوال کرد چه خواهی ز خانه یعقوب
جواب داد که دارم ز یوسفش مکتوب
از این جواب دل پیر زن به سینه طپید
به گریه گفت که یا رب چه شد نشان امید
به وعده‌ای که نمودی عجب وفا کردی
مرا ز محنت فرزند خود رها کردی
بشیر یافت که آن پیر زن چه می‌گوید
کدام راه از این اضطراب می‌پوید
بگفت غم مخور ای زن که من بشیر توام
زمان وعده بسر رفت و دستگیر توام
بشیر را ز محبت کشید در آغوش
ز هوش رفت و ز فریاد و ناله شد خاموش
بشیر در بر یعقوب برد پیراهن
نمود دیده ز دیدار پیرهن روشن
یکی بشیر دگر در جهان خبر دارم
که از رسالت او شعله بر جگر دارم
همان بشیر که آورد در مدینه خبر
ز حال اهل و عیال حسین تشنه جگر
روایت است که آمد بشیر چون از راه
پیاده شد به سر تربت رسول الله
به گریه گفت که یا مصطفی سلام علیک
به رتبه ختم همه انبیا سلام علیک
خجل ز روی تو هستم اگر به خدمت تو
خبر دهم ز حسین و حریم و عترت تو
ولی رسول چو از اهل بیت اطهارم
به عرض واقعه در خدمت تو ناچارم
به دشت کرببلا از جفای ابن زیاد
به نزد آب حسین تو تشنه لب جا نداد
تمام اهل و عیالش اسیر و خوار شدند
سر برهنه به پشت شیر سوار شدند
سری که داشت به دوش مبارکتو مکان
گهی به خاک تنور و گهی به نوک سنان
سپاه شامی و کوفی سوار و بر مرکب
پیاده عباد بیمار با تن پر تب
ز جای عترت زارت خبر دهم یا نه
گهی به گوشه زندان گهی به ویرانه
به ناسزا دل زینب یکی کباب نمود
یکی به راس حین خارجی خطاب نمود
برای بردن بزم یزید بی‌پروا
به یک طناب ببستند شصت و شش زن را
نشسته بود نصاری به روی کرسی زر
ستاده بر سر پا عابدین بی‌یاور
ظهیر مسخره در بزم شرب نزد یزید
ز دختران عزیزت کنیز می‌طلبید
بریده باد زبانم یزید خانه خراب
به نزد راس حسین تو ریخت درد شراب
شکسته باد دهانم که آن جهود عنود
لب حسین ز چوب جفا نمود کبود
بزرگوار خدایا به حق پیغمبر(ص)
ز جرم (صامت) و عصیان شیعیان بگذار

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید صادق هاشمی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

روایتی شده از راویان بسی مطلوب
برای علت دوری یوسف از یعقوب
هوش مصنوعی: گفته شده است که دلایل زیادی برای جدایی یوسف از پدرش یعقوب وجود دارد که توسط راویان مختلف نقل شده است.
که چون ز مصلحت کردکار بی‌همتا
نمود مادر یوسف وداع دار فنا
هوش مصنوعی: چون به خاطر مصلحت، کاری بی‌نظیر انجام شد، مادر یوسف از وداع با او رنجید و این حالت نشان‌دهنده فنا و زوال است.
از این مقدمه یعقوب شد بسی دلگیر
یکی کنیز خرید ا زبرای دادن شیر
هوش مصنوعی: یعقوب از مقدمه‌ای که پیش آمد ناراحت و دلگیر شد و برای دلجویی از خودش، یک کنیز را خرید تا او شیر بدهد.
ز شیر دادن یوسف گذشت چون ایام
کنیز داشت یکی کودک و بشیرش نام
هوش مصنوعی: یوسف به جایی رسید که دیگر نیازی به شیردهی ندارد و مانند روزهایی که کنیز دارد، یک کودک به نام بشیر را در آغوش گرفته است.
ز در رسید یکی روز پیر کنعانی
برای دیدن یوسف ز لطف پنهانی
هوش مصنوعی: روزی یک پیرمرد از قوم کنعان به دیدار یوسف آمد، به طریقی که به طور نامحسوس و بدون جلب توجه دیگران بود.
گرفته بود در آغوش خود کنیز بشیر
نموده است تغافل به یوسفش از شیر
هوش مصنوعی: در آغوش خود، کنیزی را در دست گرفته بود و به طرز پنهانی به یوسفش توجهی نمی‌کرد.
الم به سینه یعقوب بس شرر افروخت
گرفت از بر مادر بشیر را بفروخت
هوش مصنوعی: یعقوب به شدت از فراق فرزندش یوسف رنج می‌برد و این درد دل او را چنان بسوزاند که همچون آتش در سینه‌اش شعله‌ور شد. در این میان، او از روی غم و اندوه و به خاطر محبتش به مادر، بشیر را به این درد و غم خود می‌فروخت.
کنیز گشت از این حال مضطرب احوال
نمود روی تضرع به قادر متعال
هوش مصنوعی: دخترکی از این وضعیت نگران‌کننده به خداوند بزرگ روی آورد و با حالتی زاری‌طلبانه از او کمک خواست.
که یا رب از من و حال دلم گواهی تو
به بی‌کسان دل افسرده داد خواهی تو
هوش مصنوعی: پروردگارا، تو می‌دانی که دل من در چه حال است و به من گواهی می‌دهی که در این روزگار سخت و بد، به دنبال دلگرمی و امیدی هستم.
ببین فکند جدایی چنان پیمبر تو
میان مادر و فرزند در برابر تو
هوش مصنوعی: نگاه کن که جدایی چگونه میان مادر و فرزند مانند آنچه پیامبر کرده، به وجود آمده است.
چو دید زاری آن زن مهیمن علام
بدان ضعیفه همانا شد این چنین الهام
هوش مصنوعی: وقتی آن زن مهربان زاری آن ضعیفه را دید، همین‌طور الهامش شد.
ببین چگونه تلافی از این عمل سازم
میان باب و پسر هم جدایی اندازم
هوش مصنوعی: نگاه کن چگونه پاسخی به این کار می‌دهم و میان پدر و پسر فاصله می‌اندازم.
چنانکه تا ز بشیرت به تو خبر نرسد
خبر ز یوسف گمگشته بر پدر نرسد
هوش مصنوعی: تا وقتی که از پیام تو خبری به او نرسد، خبری از یوسف گم‌شده به پدر نخواهد رسید.
غرض که گشت چهل سال یوسف از کنعان
جدا ز نزد پدر بهر آن زن گریان
هوش مصنوعی: پس از اینکه یوسف چهل سال از پدرش دور بود و در سرزمین کنعان نبود، به خاطر عشق و اشتیاق آن زن، همیشه در اندوه و غم به سر می‌برد.
چنان ز وصل پسر گشت این در نومید
که هر دو دیده وی شد ز انتظار سفید
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر حالتی از ناامیدی و افسردگی است. فردی از دیدن پسرش، که دلی پر از آرزو و انتظار داشت، به شدت ناامید شده و چشمانش به خاطر این انتظار طولانی و ناامیدکننده، به سفیدی گرایش پیدا کرده است. به عبارتی، این انتظار و نرسیدن به وصال، سبب شده که او احساس یأس و سستی کند.
مشیت ازلی این چنین گرفت قرار
که آب لطف به آتش فشاند دیگر بار
هوش مصنوعی: قدرت و خواست الهی به گونه‌ای رقم خورده که بار دیگر، رحمت و لطف خود را مانند آبی بر آتش بریزد.
ندا رسید به یوسف ز خالق ذوالمن
که نزد باب گرامی فرست پیراهن
هوش مصنوعی: ندایی به یوسف رسید از سوی خداوندی بزرگ که پیراهن را نزد پدر عزیزش فرستاد.
که از فراق تو آن پیر نا صبور شده
سفید گشته دو چشمش چو از تو دور شده
هوش مصنوعی: به خاطر جدایی تو، آن پیر نامنتظر موهایش سفید شده و چشمانش مانند وقتی که از تو دور شده، نگران و غمگین شده است.
همان بشیر به فرمان کردگار جهان
گرفت پیرهن و کرد روی سوی کنعان
هوش مصنوعی: یک بشارت‌دهنده به دستور خدای بزرگ، لباس (زیبا) پوشید و رو به سوی کنعان (سرزمینی آباد) روانه شد.
رسید بر دروازه دید پیر زنی
نه پیرزن که دو مشت استخوان به یک کفنی
هوش مصنوعی: به دروازه رسید و مشاهده کرد که پیرزنی آنجا ایستاده است. اما او تنها یک پیرزن نبود، بلکه دو مشت استخوان را در یک کفن در دست داشت.
نشان خانه یعقوب را از او پرسید
کنیز بوی محبت از آن نشانه شنید
هوش مصنوعی: کنیز از یعقوب نشانی خانه‌اش را سوال کرد و در پاسخ بوی محبت را از آن نشانه دریافت کرد.
سئوال کرد چه خواهی ز خانه یعقوب
جواب داد که دارم ز یوسفش مکتوب
هوش مصنوعی: سئوال کرد که چه چیزی از خانه یعقوب می‌خواهی؟ جواب داد که از یوسفش نامه‌ای دارم.
از این جواب دل پیر زن به سینه طپید
به گریه گفت که یا رب چه شد نشان امید
هوش مصنوعی: پیرزن از شنیدن این پاسخ بسیار تحت تأثیر قرار گرفت و با گریه گفت: ای کاش می‌دانستم چه بر سر امیدم آمده است.
به وعده‌ای که نمودی عجب وفا کردی
مرا ز محنت فرزند خود رها کردی
هوش مصنوعی: به وعده‌ای که به من دادی، به راستی وفا کردی و مرا از درد و رنج فرزند خود نجات دادی.
بشیر یافت که آن پیر زن چه می‌گوید
کدام راه از این اضطراب می‌پوید
هوش مصنوعی: بشیر متوجه شد که آن زن سالخورده چه چیزی را بیان می‌کند و کدام مسیر از میان این نگرانی‌ها و دلشوره‌ها عبور می‌کند.
بگفت غم مخور ای زن که من بشیر توام
زمان وعده بسر رفت و دستگیر توام
هوش مصنوعی: نگران نباش ای زن، چون من مژده‌دهنده توام. زمان وعده ما تمام شده و من به یاری تو آمده‌ام.
بشیر را ز محبت کشید در آغوش
ز هوش رفت و ز فریاد و ناله شد خاموش
هوش مصنوعی: بشیر را به خاطر محبت در آغوش گرفتند و او از شدت احساساتش بی‌هوش شد و دیگر نتوانست فریاد بزند یا ناله کند.
بشیر در بر یعقوب برد پیراهن
نمود دیده ز دیدار پیرهن روشن
هوش مصنوعی: بشیر، پیراهن یعقوب را به او داد و وقتی یعقوب آن را دید، چشمانش از شادی و امید روشن شد.
یکی بشیر دگر در جهان خبر دارم
که از رسالت او شعله بر جگر دارم
هوش مصنوعی: من یک مژده‌دهنده و پیام‌آور دیگر در دنیا می‌شناسم که از پیام او در دل و جانم آتش می‌سوزد.
همان بشیر که آورد در مدینه خبر
ز حال اهل و عیال حسین تشنه جگر
هوش مصنوعی: پیام‌آور همان است که در مدینه خبر داد از وضعیت خانواده حسین و اینکه آنها در عطش به سر می‌برند.
روایت است که آمد بشیر چون از راه
پیاده شد به سر تربت رسول الله
هوش مصنوعی: روایتی وجود دارد که بشیر، وقتی به سر مزار پیامبر (ص) رسید، از راه پیاده آمد.
به گریه گفت که یا مصطفی سلام علیک
به رتبه ختم همه انبیا سلام علیک
هوش مصنوعی: به گریه گفت که ای مصطفی، سلام بر تو. تویی که آخرین پیامبر هستی و سلام بر تو باد.
خجل ز روی تو هستم اگر به خدمت تو
خبر دهم ز حسین و حریم و عترت تو
هوش مصنوعی: من به خاطر زیبایی و وقار تو شرمنده‌ام که بخواهم از حسین و حریم و خاندان تو چیزی بگویم.
ولی رسول چو از اهل بیت اطهارم
به عرض واقعه در خدمت تو ناچارم
هوش مصنوعی: در عین حال که من پیامبر هستم و از خانواده اهل بیت می‌آیم، احساس می‌کنم که برای بیان این موضوع باید پیش تو بیایم و آن را به عرض برسانم.
به دشت کرببلا از جفای ابن زیاد
به نزد آب حسین تو تشنه لب جا نداد
هوش مصنوعی: در دشت کربلا، به دلیل ظلم ابن زیاد، به حسین که تشنه مانده بود، اجازه ندادند تا به آب دسترسی داشته باشد.
تمام اهل و عیالش اسیر و خوار شدند
سر برهنه به پشت شیر سوار شدند
هوش مصنوعی: تمام خانواده و نزدیکان او به اسارت درآمده و به ذلت افتاده‌اند، در حالی که او با سوار شدن بر شیر، سر برهنه و بی‌پناه باقی مانده است.
سری که داشت به دوش مبارکتو مکان
گهی به خاک تنور و گهی به نوک سنان
هوش مصنوعی: سری که بر دوش توست، گاهی در خاک و آتش می‌سوزد و گاهی بر نوک نیزه‌ها قرار می‌گیرد.
سپاه شامی و کوفی سوار و بر مرکب
پیاده عباد بیمار با تن پر تب
هوش مصنوعی: ارتش شام و کوفه سواران و سربازان پیاده، در حالی که عباد بیمار با بدنی داغ و تب‌دار، به میدان آمده‌اند.
ز جای عترت زارت خبر دهم یا نه
گهی به گوشه زندان گهی به ویرانه
هوش مصنوعی: از جایی که اهل بیت تو در حال رنج و عذاب هستند، آیا به تو بگویم که در چه حال هستند یا اینکه گهگاهی در زندان به سر می‌برند و گاهی هم در ویرانه‌ها و بی‌سر و سامانی به سر می‌برند؟
به ناسزا دل زینب یکی کباب نمود
یکی به راس حین خارجی خطاب نمود
هوش مصنوعی: زینب را به خاطر ناسزایی که شنید، دلش به شدت آتش گرفت و در آن لحظه، به دشمنان خود حمله کرد و با کلمات تند به آن‌ها پاسخ داد.
برای بردن بزم یزید بی‌پروا
به یک طناب ببستند شصت و شش زن را
هوش مصنوعی: برای شرکت در مراسم یزید، با شجاعت شصت و شش زن را به یک طناب بستند.
نشسته بود نصاری به روی کرسی زر
ستاده بر سر پا عابدین بی‌یاور
هوش مصنوعی: نصاری بر روی تختی زرین نشسته بودند و در این حال، عابدینی بی‌یاور و بی‌پناه بر سر پا ایستاده بود.
ظهیر مسخره در بزم شرب نزد یزید
ز دختران عزیزت کنیز می‌طلبید
هوش مصنوعی: ظهیر در مهمانی یزید، به شوخی از او خواست تا از دختران باارزشش، برای خود کنیزی بگیرد.
بریده باد زبانم یزید خانه خراب
به نزد راس حسین تو ریخت درد شراب
هوش مصنوعی: زبانم خاموش باد، زیرا یزید با ظلم و ستمش باعث ویرانی خانه‌ها شده است؛ او در کنار سر حسین، درد و مصیبت را به مردم تحمیل کرده است.
شکسته باد دهانم که آن جهود عنود
لب حسین ز چوب جفا نمود کبود
هوش مصنوعی: دهانم بسته باد که آن یهودی بدکاره به لب حسین، با چوب جفا، صدمه زد و او را زخمی کرد.
بزرگوار خدایا به حق پیغمبر(ص)
ز جرم (صامت) و عصیان شیعیان بگذار
هوش مصنوعی: خدای بزرگ، به خاطر بزرگی پیامبر (ص)، از گناهان و نافرمانی‌های شیعیان بگذر.