گنجور

شمارهٔ ۶ - سئوال از ملک الموت

شنیده‌ام که خدای مهیمن معبود
زمانی از ملک الموت این سئوال نمود
که ای تو قابض روح تمام خلق جهان
ز جن و انس و سیاه و سفید و پیر و جوان
از آن زمان که به این امر گشته ای مامور
گذشته بر تو از این کار بس سنین و شهور
به فوق عرش ز هر خانمان بری شیون
شوند بسته فتراک تو چه مردوچه زن
دمی شده است که سوزد دلت به حال کسی
که برکشی ز دل تنگ آشیان نفسی
چنین به درگه پروردگار رب جلیل
نمود عرض به معجز و نیاز عزرائیل
که ای خدا دل من درد و جای پرخون است
که حد گفتن وی از حساب بیرون است
اول به ماتم طفل صغیر خون جگر
که نبودش بدم مرگ مادر و پدری
یتیم چون بکشاکشز دادن جانست
مرا مصیبت بیرون و رحد امکانست
دوم کسی که غریبست و از وطن مهجور
ز یار و یاور و اهل دیار باشد دور
نه مونسی که شود رازدار و دلجویش
نه همدمی که دهد دل به مرحمت سویش
غریب را نکند هیچ کس گذر بسرش
مگر غریب دگر در وطن برد خبرش
فغان که بازمرا در دل اضطراب افتاد
به یاد شام همان کشور خراب افتاد
قسم به ذات خدا کودک یتیم حسین
همان ستمکش محزون الیم حسین
به غیر درد یتیمی مگر غریب نبود
همان ستمکش محزون و غم نصیب نبود
ستمکش دو جان دختری رقیه بنام
در آن زمان که مکان داشت در خرابه شام
نبود ورد زبانش به غیر نام پدر
غذای روز شبش اشک چشم و لخت جگر
یزید شد چه خبردار از تب و تابش
روانه کرد به تسکین وی سر بابش
سر پدر به طبق نزد وی چو بنهادند
ستم رسیده زنان خود ز دیده بگشادند
چون آن صغیر گرفت از سر طبق سرپوش
سر پدر به طبق دید از سرش شد هوش
به هوش آمد و آن سر گرفت بر سینه
زبان گشود پی شکوه‌های دیرینه
که ای جناب پدر تاکنون کجا بودی
چرا ز دختر دلبند خود جدا بودی
تو بودی آنکه مرا بود جا در آغوشت
چگونه گشت به کلی ز من فراموشت
به همرهت علی اصغر چرا نیامده است
برادرم علی اکبر چرا نیامده است
تو زنده باشی و باشد عذار من نیلی
ز دست شمر لعین تا یکی خورم سیلی
پدر به شام نباشد مگر دگر خانه
که داده‌اند به ما جا به کنج ویرانه
به صدقه مرد و زن کوفیان بی‌پروا
به ما دهند همی نان پاره و خرما
ز اهل شام همین نیست ای پدر گله‌ام
نظاره کن به کف پای پر ز آبله‌ام
بروی خار مغیلان بسی دویدم من
جفای کوفی و شامی همی کشیدم من
بدان رسید که از درد بی‌مدد کاری
نهان شدم به تعب زیر بته خاری
ز خاک بستر و خشمت و خرابه‌ام بالین
عجب یتیم نوازی کند یزید لعین
لب مرار عطش و قحط آب گشته کبود
لب مارک تو از چه باب گشته کبود
گمانم این لب و دندان همچو مروارید
کبود گشته پدرجان ز ضرب چوب یزید
چو با پدر کمی از درد دل اشاره نمود
خرابه را ز تف آه پر ستاره نمود
ز روی سینه او سر به یک طرف غلطید
به خاک روی یتیمی نهاد و آه کشید
فغان و آه که (صامت) به وقت جان دادن
بدی به گردن آن طفل بی‌گناه رسن

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید صادق هاشمی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شنیده‌ام که خدای مهیمن معبود
زمانی از ملک الموت این سئوال نمود
هوش مصنوعی: شنیده‌ام که خداوند حاکم و صاحب قدرت، روزی از فرشته مرگ سوالی کرد.
که ای تو قابض روح تمام خلق جهان
ز جن و انس و سیاه و سفید و پیر و جوان
هوش مصنوعی: ای کسی که روح همه موجودات عالم را در دست داری، چه انسان چه جن، چه سیاه و چه سفید، چه پیر و چه جوان.
از آن زمان که به این امر گشته ای مامور
گذشته بر تو از این کار بس سنین و شهور
هوش مصنوعی: از زمانی که به این وظیفه گمارده شده‌ای، زمان زیادی از زندگی‌ات گذشته و سال‌ها و سال‌های زیادی گذشته است.
به فوق عرش ز هر خانمان بری شیون
شوند بسته فتراک تو چه مردوچه زن
هوش مصنوعی: اگر از هر خانه‌ای صدایی به آسمان برسد و شکوه و ناله‌ای به راه بیفتد، چه فرقی می‌کند که این صدا از مردی باشد یا زنی؟
دمی شده است که سوزد دلت به حال کسی
که برکشی ز دل تنگ آشیان نفسی
هوش مصنوعی: مدتی است که دل تو از حال کسی می‌سوزد که نفسش را از دل تنگ و به سختی به در می‌آورد.
چنین به درگه پروردگار رب جلیل
نمود عرض به معجز و نیاز عزرائیل
هوش مصنوعی: در محضر پروردگار بزرگ، به طور خاضعانه و با درخواستهای خود، از عزرائیل، فرشته مرگ، خواهش می‌شود تا به معجزه‌ای دست بزند.
که ای خدا دل من درد و جای پرخون است
که حد گفتن وی از حساب بیرون است
هوش مصنوعی: ای خدا، دل من پر از درد و زخم است، به طوری که نمی‌توانم آن را به هیچ شکل بیان کنم.
اول به ماتم طفل صغیر خون جگر
که نبودش بدم مرگ مادر و پدری
هوش مصنوعی: در ابتدا به خاطر مرگ ناگهانی کودک کوچک، بسیار غمگین و ناراحت بودم، و اصلا به این فکر نمی‌کردم که مرگ والدینش نیز وجود دارد.
یتیم چون بکشاکشز دادن جانست
مرا مصیبت بیرون و رحد امکانست
هوش مصنوعی: یتیم به خاطر کشمکش‌ها و رنج‌هایی که تحمل می‌کند، به نظر می‌رسد به اندازه‌ای درگیر مشکلات است که انگار جانش را می‌دهد. این مصیبت از حد توان او فراتر رفته و او را تحت فشار قرار داده است.
دوم کسی که غریبست و از وطن مهجور
ز یار و یاور و اهل دیار باشد دور
هوش مصنوعی: شخصی که دور از وطن و بیگانه است، از دوستان و اطرافیان خود و همچنین از سرزمینش فاصله دارد.
نه مونسی که شود رازدار و دلجویش
نه همدمی که دهد دل به مرحمت سویش
هوش مصنوعی: نه دوستی که رازهایم را نگه دارد و دلخوشی به من بدهد، نه همراهی که با محبتش دل من را شاد کند.
غریب را نکند هیچ کس گذر بسرش
مگر غریب دگر در وطن برد خبرش
هوش مصنوعی: هیچ کس به غریبی نمی‌رسد و او را نمی‌شناسد، مگر اینکه یک غریب دیگر در وطنش خبر او را بیاورد.
فغان که بازمرا در دل اضطراب افتاد
به یاد شام همان کشور خراب افتاد
هوش مصنوعی: آه و فغان که دوباره در دل من اضطراب و نگرانی شکل گرفت، به یاد شام، آن سرزمین ویران افتادم.
قسم به ذات خدا کودک یتیم حسین
همان ستمکش محزون الیم حسین
هوش مصنوعی: به خدا قسم، کودک یتیم حسین همان کسی است که در معرض ظلم و رنج قرار دارد و غم و اندوه او در دل‌ها جا دارد.
به غیر درد یتیمی مگر غریب نبود
همان ستمکش محزون و غم نصیب نبود
هوش مصنوعی: جز درد یتیمی، هیچ چیز دیگری نمی‌تواند به اندازهٔ غم و اندوه یک انسان ستمدیده را توصیف کند. این رنج و محنت مختص اوست و هیچ کس دیگر این درد را به این شدت تجربه نکرده است.
ستمکش دو جان دختری رقیه بنام
در آن زمان که مکان داشت در خرابه شام
هوش مصنوعی: دختر ستم‌کشیده‌ای به نام رقیه در خرابه‌های شام زندگی می‌کند و از سختی‌ها و مصیبت‌ها رنج می‌برد.
نبود ورد زبانش به غیر نام پدر
غذای روز شبش اشک چشم و لخت جگر
هوش مصنوعی: او به جز نام پدرش چیزی دیگر نمی‌گفت و غذایش در روز و شبش فقط اشک چشم و قلبی دردمند بود.
یزید شد چه خبردار از تب و تابش
روانه کرد به تسکین وی سر بابش
هوش مصنوعی: یزید از حال و هوای او بی‌خبر بود و برای آرام کردنش سر بابش را فرستاد.
سر پدر به طبق نزد وی چو بنهادند
ستم رسیده زنان خود ز دیده بگشادند
هوش مصنوعی: وقتی سر پدر را بر طاقچه گذاشتند، زنان به شدت تحت فشار و ستم قرار گرفتند و اشک‌هایشان سرازیر شد.
چون آن صغیر گرفت از سر طبق سرپوش
سر پدر به طبق دید از سرش شد هوش
هوش مصنوعی: زمانی که آن کودک از روی سر پدرش، درپوش ظرف را برداشت، متوجه شد که پدرش چه چیزی را روی سرش گذاشته است و این موضوع باعث شد که او هوشیاری پیدا کند.
به هوش آمد و آن سر گرفت بر سینه
زبان گشود پی شکوه‌های دیرینه
هوش مصنوعی: به هوش آمد و آن سر را بر سینه‌اش گذاشت، سپس زبان به سخن گشود و از دردها و مشکلات قدیمش گفت.
که ای جناب پدر تاکنون کجا بودی
چرا ز دختر دلبند خود جدا بودی
هوش مصنوعی: ای پدر عزیز، تا حالا کجا بودی؟ چرا از دختر عزیزت دور بودی؟
تو بودی آنکه مرا بود جا در آغوشت
چگونه گشت به کلی ز من فراموشت
هوش مصنوعی: تو بودی که در آغوش تو جای داشتم، حالا چطور شده که به کلی مرا فراموش کرده‌ای؟
به همرهت علی اصغر چرا نیامده است
برادرم علی اکبر چرا نیامده است
هوش مصنوعی: چرا برادرم علی اکبر نیامده و همراه من، علی اصغر، نیست؟
تو زنده باشی و باشد عذار من نیلی
ز دست شمر لعین تا یکی خورم سیلی
هوش مصنوعی: اگر تو زنده باشی و چهره‌ام همچنان نیلی بماند به‌خاطر شمر لعین، تنها در این صورت حاضرم یکی از سیلی‌ها را بپذیرم.
پدر به شام نباشد مگر دگر خانه
که داده‌اند به ما جا به کنج ویرانه
هوش مصنوعی: پدر در شام نباشد، مگر اینکه در خانه‌ای دیگر که به ما داده‌اند، در گوشه‌ای از ویرانه زندگی کند.
به صدقه مرد و زن کوفیان بی‌پروا
به ما دهند همی نان پاره و خرما
هوش مصنوعی: مردان و زنان کوفی بدون هیچ دغدغه‌ای به ما نان پاره و خرما می‌دهند.
ز اهل شام همین نیست ای پدر گله‌ام
نظاره کن به کف پای پر ز آبله‌ام
هوش مصنوعی: ای پدر، از اهل شام همین نیست که گله‌ام، به پاهای پر از زخم و آبله‌ام نگاه کن.
بروی خار مغیلان بسی دویدم من
جفای کوفی و شامی همی کشیدم من
هوش مصنوعی: من بارها بر روی خاری سخت و دردناک دویده‌ام و ظلم و ستم کوفیان و شامیان را تحمل کرده‌ام.
بدان رسید که از درد بی‌مدد کاری
نهان شدم به تعب زیر بته خاری
هوش مصنوعی: می‌دانم که از درد و مشکل خاصی به جایی رسیده‌ام که دیگر نمی‌توانم از کسی کمک بگیرم و به همین خاطر کم‌کم در تاریکی و تنهایی فرو رفته‌ام.
ز خاک بستر و خشمت و خرابه‌ام بالین
عجب یتیم نوازی کند یزید لعین
هوش مصنوعی: از خاک و ویرانی‌ها و غم و اندوه تو، عجب این است که یزید، فردی ملعون، بر سر من یتیم مهربانی کند.
لب مرار عطش و قحط آب گشته کبود
لب مارک تو از چه باب گشته کبود
هوش مصنوعی: لب‌های من از شدت تشنگی و کمبود آب، کبود شده است. اما لب‌های تو چرا این‌گونه کبود شده‌ است؟
گمانم این لب و دندان همچو مروارید
کبود گشته پدرجان ز ضرب چوب یزید
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد لب‌ها و دندان‌هایم مانند مرواریدهایی کبود شده‌اند، پدرجان، به‌خاطر ضربه‌های چوب یزید.
چو با پدر کمی از درد دل اشاره نمود
خرابه را ز تف آه پر ستاره نمود
هوش مصنوعی: وقتی که فرزند کمی از غصه‌ها و مشکلاتش را با پدرش در میان گذاشت، فضا و مکان آسیب‌دیده به خاطر اندوه و ناله‌اش به طرز عجیبی تحت تأثیر قرار گرفت و همچون ستاره‌ای پرنور شد.
ز روی سینه او سر به یک طرف غلطید
به خاک روی یتیمی نهاد و آه کشید
هوش مصنوعی: سری که بر سینه او بود به یک طرف افتاد و بر خاک صورت یتیمی قرار گرفت و آهی کشید.
فغان و آه که (صامت) به وقت جان دادن
بدی به گردن آن طفل بی‌گناه رسن
هوش مصنوعی: افسوس و آه که در لحظه جان دادن، گناهی سنگین بر دوش آن کودک بی‌گناه باقی ماند.