شمارهٔ ۵ - حکایت سفینه غلام
چنین شده است روایت به روضه الانوار
که یک غلام سیه داشت احمد مختار
به درگهش پی خدمت نموده بود مقر
رسیده بود به فخرش به عرش اعظم سر
به همره نبی ابطحی به یک سفری
روانه بود چو اندر پناه خور قمری
ز طی راه شدی خسته هر که از اصحاب
به دوش خود بگرفتی غلام از او اسباب
حمیتش ببر همرهان چون جوش گرفت
تمام جمله اصحاب را به دوش گرفت
گشود سید مختار غنچه شاداب
بدان غلام به انت السفینه کرد خطاب
از آن زمان پی فرموده رسول عرب
همان غلام سیه را سفینه گشت لقب
چو رفت خاتم پیغمبران ز دار فنا
سفینه کرد سفر موسمی سوی دریا
چو در سفینه درآمد سفینه و بنشست
ز تند باد حوادث سفینهاش بشکست
پس از شکستن کشتی که دل به مرگ بداد
ز لطف ایزدی اندر جزیرهای افتاد
بطی راه میان جزیره پویا شد
که از برابروی شیری آشکارا شد
زهم گشود دم و دم به حمله کرد علم
سفینه گشت مشوش ز بیم آن ضیغم
به عجز گفت که ای شیر بینوایم من
سفینه خادم درگاه مصطفایم من
در این جزیره مرا ای اسد رعایت کن
به دوستی محمد مرا حمایت کن
چو شیر نام محمد از آن غلام شنید
ز روی عجز سر خویش را بجنبانید
اشاره کرد به سوی سفینه شیر دژم
که ای سفینه دگر ره مده به خاطرم غم
اگر غلام رسولی تو من غلام توام
کنون ستاده پی حفظ احترام توام
مدار بیم و بیا شو سوار من اکنون
کز این جزیره پرخوف آرمت بیرون
به احترام تمامش به دوش خویش نشاند
ببرد در بلدی وزه بلیهاش برهاند
رسید قصه دیگر ز نو بیاد مرا
که ابن سعد ز بعد از زوال عاشورا
اراده کرد که اسب ستمگری تازد
تن حسین علیرا چو توتیا سازد
نمود فضه بر زینب این چنین بنیاد
که ای غمینه غم تازهات مبارک باد
برفت از سر زینب در این مقدمه هوش
کشید از دل پردرد سوی فضه خروش
که از حکایت شیر و سفینه یاد آور
که در جزیره به حفظ سفینه بست کمر
اگر سفینه غلام در رسول بود
شرافت توهم از خدمت بتول بود
یکی جزیره در این وادی شرر بار است
شنیدهایم که در او شیری آدمیخوار است
تو هم برو ببر شیر و اشکباری کن
سرشک از مژه بیاختیار جاری کن
بگو بشیر که ای شیر وقت امداد است
برای یاری ما قحط آدمی زاد است
رضا مباش که این قوم این خیال کنند
تن برادرم از اسب پایمال کنند
بیا محافظت جسم نور عینم کن
رعیات تن صد پاره حسینم کن
دوید فضه غمدیده باشتاب تمام
ز قول بیبی خود نزد شیر برد پیام
ز فضه شیر چو بنمود این سخن اصفا
روانه شد به سر کشتگان کرببلا
به قتلگاه شه تشنه لب نهاد قدم
فتاده دید ز هر سوی کشته بر سرهم
ز هر طرف به سراغ حسین رو میکرد
به پیکر شهدا میرسید و بو میکرد
به هر شهید که در آن زمین گذر میکرد
ز گریه خاک عزا دمبدم بسر میکرد
کشید از دلِ پر خون خروش واویلا
رسید تا به سر نعش سیدالشهداء
فتاد بر سر آن نا امید ز آب فرات
چو تشنهای که رسد بر وصال آب فرات
ببر کشید چوجان جسم داغدیده او
نهاد لب بر حنجر بریده او
نمود چهره زن خون گلوی او رنگین
زبان حال کشید از جگر ترانه چنین
که ای امانت پیغمبر و عزیز خدا
فدای بیکیست ای غریب کرببلا
عجب رعایل حال تو امتان کردند
تو را به کرببلا خوب میهمان کردند
چرا ز سنگدلی آب بر رخت بستند
ز ماتم علی اکبر دل تو بشکستند
چرا از آدمیان کس نکرد یاری تو
که این کمینه بیایم به جان نثاری تو
کجا شد آن همه عزین که در کنار بتول
گهی مقام تو بود و گهی به دوش رسول
چرا برهنه تنت در تراب افتاده
مقابل شرر آفتاب افتاده
ز زحمت دل پر شیونت چه میخواهد
جدا نموده سرت از تنت چه میخواهد
ز دیده (صامت) محزون سرشک جاری کن
بماتم شه مظلوم اشکباری کن
شمارهٔ ۴ - سئوال اعرابی از اسخیای مدینه: روایت است که اندر مدینه اطهرشمارهٔ ۶ - سئوال از ملک الموت: شنیدهام که خدای مهیمن معبود
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید صادق هاشمی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چنین شده است روایت به روضه الانوار
که یک غلام سیه داشت احمد مختار
هوش مصنوعی: در کتاب روضه الانوار داستانی ذکر شده است که احمد مختار یک غلام تیرهپوست داشت.
به درگهش پی خدمت نموده بود مقر
رسیده بود به فخرش به عرش اعظم سر
هوش مصنوعی: او به درگاه او مشغول خدمت بود و به خاطر افتخار و مقامش به بالاترین مرتبه رسیده بود.
به همره نبی ابطحی به یک سفری
روانه بود چو اندر پناه خور قمری
هوش مصنوعی: در کنار پیامبر، در مکانی به نام ابطح، به سوی یک سفر حرکت کردند، مانند اینکه زیر سایهی ماه درخشان در حال رفتن بودند.
ز طی راه شدی خسته هر که از اصحاب
به دوش خود بگرفتی غلام از او اسباب
هوش مصنوعی: هر کسی که در طول مسیر خسته شده باشد و بار سنگینی بر دوش خود داشته باشد، باید از کسی کمک بگیرد و بارش را به دوش دیگران بسپارد.
حمیتش ببر همرهان چون جوش گرفت
تمام جمله اصحاب را به دوش گرفت
هوش مصنوعی: وقتی که ایشان به جوش و خروش آمد، تمام یارانش را به دوش کشید و همراه خود برد.
گشود سید مختار غنچه شاداب
بدان غلام به انت السفینه کرد خطاب
هوش مصنوعی: سید مختار با شادی و سرزندگی غنچهای را گشود و به آن غلام گفت که به کشتی مراجعه کند.
از آن زمان پی فرموده رسول عرب
همان غلام سیه را سفینه گشت لقب
هوش مصنوعی: از آن زمان که پیامبر عرب دستور داد، آن برده سیاه لقب "سفینه" را دریافت کرد.
چو رفت خاتم پیغمبران ز دار فنا
سفینه کرد سفر موسمی سوی دریا
هوش مصنوعی: وقتی پیامبر خاتم از دنیاست جدا شد، سفینهای به راه انداخت که به سمت دریا سفر کند.
چو در سفینه درآمد سفینه و بنشست
ز تند باد حوادث سفینهاش بشکست
هوش مصنوعی: زمانی که در کشتی به آرامش رسید و بعد از طوفان حوادث، کشتیاش شکست.
پس از شکستن کشتی که دل به مرگ بداد
ز لطف ایزدی اندر جزیرهای افتاد
هوش مصنوعی: پس از آنکه کشتی شکست و جانش به مرگ سپرده شد، به لطف خداوند در جزیرهای سرنجام نیکو قرار گرفت.
بطی راه میان جزیره پویا شد
که از برابروی شیری آشکارا شد
هوش مصنوعی: یک راه در میان جزیرهای پدیدار شد که در برابر آن شیر، به وضوح دیده میشود.
زهم گشود دم و دم به حمله کرد علم
سفینه گشت مشوش ز بیم آن ضیغم
هوش مصنوعی: لحظهای که دم به دم به هم پیوست و حمله کرد، پرچم کشتی به خاطر ترس از آن شیر بزرگ، به حالت بیقراری درآمد.
به عجز گفت که ای شیر بینوایم من
سفینه خادم درگاه مصطفایم من
هوش مصنوعی: من به ناتوانی خود اعتراف میکنم و میگویم که ای شیر، من در حالتی از فقر و ناتوانی هستم. اما با این حال، من خدمتگزار درگاه کسی هستم که بهترین و بزرگترین است.
در این جزیره مرا ای اسد رعایت کن
به دوستی محمد مرا حمایت کن
هوش مصنوعی: در این جزیره از من مراقبت کن ای شیر، و به دوستی محمد، از من حمایت کن.
چو شیر نام محمد از آن غلام شنید
ز روی عجز سر خویش را بجنبانید
هوش مصنوعی: وقتی شیر نام محمد را از آن غلام شنید، به خاطر ناتوانی، سرش را به علامت تأمل تکان داد.
اشاره کرد به سوی سفینه شیر دژم
که ای سفینه دگر ره مده به خاطرم غم
هوش مصنوعی: به قایق بزرگ و سنگین اشاره کرد و گفت: ای قایق، دیگر مرا به سمت اندوه نبَر.
اگر غلام رسولی تو من غلام توام
کنون ستاده پی حفظ احترام توام
هوش مصنوعی: اگر تو بنده و خدمتگزار پیامبر هستی، من نیز بنده و خدمتگزار تو هستم و اکنون ایستادهام تا احترام و حرمت تو را حفظ کنم.
مدار بیم و بیا شو سوار من اکنون
کز این جزیره پرخوف آرمت بیرون
هوش مصنوعی: بیاندیش و در من ثبات کن تا از این جزیره پر از ترس به سوی آزادی برویم.
به احترام تمامش به دوش خویش نشاند
ببرد در بلدی وزه بلیهاش برهاند
هوش مصنوعی: او به احترام تمام وجودش، بار سنگینی را بر دوش خود برداشت و در شهری به سلامت به مقصد رساند و از مشکلات و سختیها نجاتش داد.
رسید قصه دیگر ز نو بیاد مرا
که ابن سعد ز بعد از زوال عاشورا
هوش مصنوعی: به یادم میآید که داستانی دیگر پس از واقعه عاشورا برایم تعریف شد، که اشاره به ابن سعد دارد.
اراده کرد که اسب ستمگری تازد
تن حسین علیرا چو توتیا سازد
هوش مصنوعی: آرزو کرد که اسب ستمگر، بدن حسین علی را مانند توتیا (مادهای برای چشم) به زیرکشی وادارد.
نمود فضه بر زینب این چنین بنیاد
که ای غمینه غم تازهات مبارک باد
هوش مصنوعی: زینب با زیبایی و سنگینی غم خود، به صحنه آمده است و این نشان میدهد که غم جدیدش را پذیرفته است.
برفت از سر زینب در این مقدمه هوش
کشید از دل پردرد سوی فضه خروش
هوش مصنوعی: زینب از شدت درد و غم بیهوش شد و احساساتش را به فضه منتقل کرد.
که از حکایت شیر و سفینه یاد آور
که در جزیره به حفظ سفینه بست کمر
هوش مصنوعی: این شعر به داستانی اشاره دارد که در آن یک شیر در جزیرهای برای حفظ و نگهداری از یک کشتی (سفینه) تلاش میکند. این تصویر نمادین به اهمیت مراقبت و حفاظت از چیزی ارزشمند در موقعیتهای دشوار میپردازد. در واقع، دارد به ما یادآوری میکند که در برابر چالشها و خطرات، نیاز به تقویت عزم و اراده وجود دارد تا از داشتههای خود به خوبی دفاع کنیم.
اگر سفینه غلام در رسول بود
شرافت توهم از خدمت بتول بود
هوش مصنوعی: اگر کشتی غلام در کنار پیامبر باشد، نشان از شرافت و کرامت تو است که از خدمت به بانوی پاک (حضرت فاطمه) نشأت میگیرد.
یکی جزیره در این وادی شرر بار است
شنیدهایم که در او شیری آدمیخوار است
هوش مصنوعی: در این منطقهای که پر از آتش و فتنه است، جزیرهای وجود دارد که گفته میشود در آن شیری وجود دارد که انسانها را میخورد.
تو هم برو ببر شیر و اشکباری کن
سرشک از مژه بیاختیار جاری کن
هوش مصنوعی: تو هم برو و آن شیر را بگیر و آن اشک را بر سرش بریز، اشکهایت را بیاختیار و به راحتی از چشمت بریز.
بگو بشیر که ای شیر وقت امداد است
برای یاری ما قحط آدمی زاد است
هوش مصنوعی: بگو به بشیر که ای شیر، زمانی برای کمک و یاری ما فرا رسیده است، چرا که آدمهای شایسته و لایق کم شدهاند.
رضا مباش که این قوم این خیال کنند
تن برادرم از اسب پایمال کنند
هوش مصنوعی: از آنچه که در دلت میگذرد، راضی نباش زیرا این مردم ممکن است تصور کنند که توانایی دارند برادرم را از پا درآورند.
بیا محافظت جسم نور عینم کن
رعیات تن صد پاره حسینم کن
هوش مصنوعی: بیا و از من در برابر خطرات حفاظت کن. از این بدن که بهنوعی تجسم حسین است، مراقبت کن و آن را حفظ نما.
دوید فضه غمدیده باشتاب تمام
ز قول بیبی خود نزد شیر برد پیام
هوش مصنوعی: فضه که دلش پر از غم است با سرعت تمام در حال دویدن بود تا پیامی از بیبیاش را به شیر برساند.
ز فضه شیر چو بنمود این سخن اصفا
روانه شد به سر کشتگان کرببلا
هوش مصنوعی: از فضه شیر، به محض اینکه این سخن را گفت، روح اصفا به سوی کشتگان کربلا پرواز کرد.
به قتلگاه شه تشنه لب نهاد قدم
فتاده دید ز هر سوی کشته بر سرهم
هوش مصنوعی: در مکانی که شهی به قتل رسیده و تشنهی انتقام است، او قدم گذاشته و از هر سو، اجساد کشتهها را مشاهده میکند که به هم انباشته شدهاند.
ز هر طرف به سراغ حسین رو میکرد
به پیکر شهدا میرسید و بو میکرد
هوش مصنوعی: شاعر از هر سو به حسین روی میآورد و در نهایت به پیکر شهیدان میرسید و عطر آنها را استشمام میکرد.
به هر شهید که در آن زمین گذر میکرد
ز گریه خاک عزا دمبدم بسر میکرد
هوش مصنوعی: هر شهیدی که در آن سرزمین راه میگذشت، خاک آنجا به حالتی غمگین و پر از اشک در حال ناله و عزاداری بود.
کشید از دلِ پر خون خروش واویلا
رسید تا به سر نعش سیدالشهداء
هوش مصنوعی: از دل پر درد نالهای بلند برخاست و به جسد امام حسین(ع) رسید.
فتاد بر سر آن نا امید ز آب فرات
چو تشنهای که رسد بر وصال آب فرات
هوش مصنوعی: او ناامید و بیتاب بر سر آنجا نشست، مانند تشنهای که به آب فرات دسترسی پیدا کرده باشد.
ببر کشید چوجان جسم داغدیده او
نهاد لب بر حنجر بریده او
هوش مصنوعی: ببر به سمت او آمد و چون بدن خستهاش را دید، لبش را بر گلو بریدهاش گذاشت.
نمود چهره زن خون گلوی او رنگین
زبان حال کشید از جگر ترانه چنین
هوش مصنوعی: چهره زن به زیبایی گل است و از خون او رنگین شده، حال او نشاندهنده درد و رنجش است که از دلش ترانهای برمیخیزد.
که ای امانت پیغمبر و عزیز خدا
فدای بیکیست ای غریب کرببلا
هوش مصنوعی: ای امانت پیامبر و عزیز خدا، فدای کسی که بیکس است، ای غریب کربلا.
عجب رعایل حال تو امتان کردند
تو را به کرببلا خوب میهمان کردند
هوش مصنوعی: عجب چقدر در کربلا به تو احترام گذاشتند و تو را به خوبی پذیرایی کردند.
چرا ز سنگدلی آب بر رخت بستند
ز ماتم علی اکبر دل تو بشکستند
هوش مصنوعی: چرا با قساوت و بیرحمی بر صورت تو آب ریختند و از غم علی اکبر، دل تو را شکستند؟
چرا از آدمیان کس نکرد یاری تو
که این کمینه بیایم به جان نثاری تو
هوش مصنوعی: چرا هیچکس از انسانها در کنار تو نیست تا من هم برای تو جان خود را فدای تو کنم؟
کجا شد آن همه عزین که در کنار بتول
گهی مقام تو بود و گهی به دوش رسول
هوش مصنوعی: کجا رفتند آن همه بزرگی و مقام که گاهی در کنار حضرت زهرا (بتول) بوده و گاهی بر دوش پیامبر بودهای؟
چرا برهنه تنت در تراب افتاده
مقابل شرر آفتاب افتاده
هوش مصنوعی: چرا بدن تو بیپوشش در خاک افتاده و در مقابل تابش آفتاب قرار گرفته است؟
ز زحمت دل پر شیونت چه میخواهد
جدا نموده سرت از تنت چه میخواهد
هوش مصنوعی: از درد و رنجی که قلبت را آکنده از ناله کرده، چه خواستهای؟ با جدا کردن سرت از بدنت، چه چیزی بدست میآوری؟
ز دیده (صامت) محزون سرشک جاری کن
بماتم شه مظلوم اشکباری کن
هوش مصنوعی: از چشمهای خاموش و غمگین خود، اشکی به خاطر سوگ و ماتم آن شه مظلوم بریز.