شمارهٔ ۴ - سئوال اعرابی از اسخیای مدینه
روایت است که اندر مدینه اطهر
رسید یک عربی از پی سئوال از بر
سئوال کرد که با بخشش و حمایت کیست
کریمتر ز کریمان در این ولایت کیست
یکی ز شیعه مولای دین علی ولی
به گفت رو بر سبط نبی حسین علی
روان به جانب مسجد آن جوان عرب
به نزد خامس آل عبا ز صدق ادب
سلام کرد به آن مقتدای اهل یقین
پس از سلام بگفت ای سلاله یاسین
تویی که هست جهان را سوی تو چشم امید
کسی نرفته ز درگاه جود تو نومید
ز ماسوا به سوای تو اعتمادی نیست
به غیر کف جوادت دگر جوادی نیست
ز تیغ بابت تو بر جا نماند در آفاق
اثر ز حشمت فجار و صولت فساق
هدایت تو و اجداد تو به ملک جهان
نمی نهاد اگر پای راستی به میان
پی پرستش حق کسی نمینمود اقدام
تمام را به شرار جحیم بود مقام
عزیز فاطمه سلطان کشور اعجاز
سئوال کرد ز قنبر پس از فراغ نماز
که مانده است ز مال حجاز هر چه بجا
به این جوان عرب ده که او بود اولی
بگفت ای کف جود تو معطی درهم
بود چهارهزار اشرافی نه بیش و نه کم
به همره عرب آن شهریار فرزانه
روانه گشت ز مسجد به جانب خانه
همان چهار هزار اشرفی که بر جا بود
تمام برد عطا کرد آن عزیز ودود
ز شرم بخشش کم کرد مظهر بیچون
دو دست فیض رسان را ز پشت در بیرون
بدان جوان عرب داد و معذرت طلبید
زبان عذر گشود و بگفت شاه شهید
که ای عرب اگر از مال و مکنت دنیا
چنانکه در کف ما بود مانده بود بجا
سحاب بخشش ما میشدی نثار افشان
دگر ز فاقه نماندی بروی دهر نشان
ولی حوادث دوران بما شده است دلیر
چنین که یافته وضع سخای ما تغییر
گرفت مرد عرب آن زر از شه احرار
ز دیده اشک فشان شد به مثل ابر بهار
سرور سینه فخر امم ز مرد عرب
سوال کرد که این گریه تو چیست سبب
گمانم آنکه به نزد تو این عطیه کم است
ز بخشش کم ما خاطرت قرین غمست
به گریه گفت که شاها به خاطرم غم نیست
فدای جودو سخایت عطای تو کم نیست
سرشک ریزم از آن روز به دیده نمناک
که بود دست تو فیاض در حیات و ممات
کنون دهید دمی گوش از طریق وفا
ز جود و بخش آن شه به دشت کرببلا
دمی که با تن بیسر نموده بود مکان
به خاک قتلگه آن نور چشم عالمیان
لباس برده به تاراج کوفیان ز تنش
چو جان کشیده به بر خاک جسم بیکفنش
ز سیر دار فنا بسته چشم حق بینش
رسید به جدل دور از خدا به بالینش
نخست کرد طمع بر لباس پیکر او
چو دید کامده عریان ز پای تا سر او
نهال آرزویش خواست بیثمر گردد
اراده کرد که از قتلگاه برگردد
دوباره گشت بدان بیحیای شوم شریر
سخاوت پسر بوتراب دامن گیر
زبان حال شه تشنه شد قرین مقال
اشاره کرد که ای کافر سیه اقبال
مگو ز غارت این تن تهی بود مشتم
بیا بیا که بود خاتمی در انگشتم
به دستیاری انگشت آن محیط کرم
به چشم کور وی از دور برق زد خاتم
ولیک خاطر به جدّل زیاد شد رنجه
که دست شاه به خون خشک بود با پنجه
نشد میسر آن اهرمن به آسانی
که از کفش برد آن خاتم سلیمانی
نداشت حرمت جدش رسول را منظور
ببرد دست برده به جانب ساطور
به قلب حضرت خیرالنسا شر را فروخت
برای خاطر انگشتری جان را سوخت
فکند زلزله اندر بنای عرش مجید
برای خاتمی انگشت آن جناب برید
بس است (صامت) ازین بیشتر شتاب مکن
ازین چکامه دل دوستان کباب مکن
شمارهٔ ۳ - رفتن حضرت اباعبدالله الحسین به دیدن امام حسن(ع): روایت است که یک روز نور چشم نبیشمارهٔ ۵ - حکایت سفینه غلام: چنین شده است روایت به روضه الانوار
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید صادق هاشمی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
روایت است که اندر مدینه اطهر
رسید یک عربی از پی سئوال از بر
هوش مصنوعی: یک عرب به مدینه آمد تا از فردی بزرگ و بانفوذ سوالاتی بپرسد.
سئوال کرد که با بخشش و حمایت کیست
کریمتر ز کریمان در این ولایت کیست
هوش مصنوعی: سوال کرد که در این سرزمین چه کسی است که با بخشش و کمک به دیگران، از همه کریمان بخشندهتر باشد؟
یکی ز شیعه مولای دین علی ولی
به گفت رو بر سبط نبی حسین علی
هوش مصنوعی: یکی از پیروان علی، ولیّ و پیشوای دین، به حسین، فرزند پیامبر، اشاره کرده و میگوید که او نیز از شایستگیهای خاص برخوردار است.
روان به جانب مسجد آن جوان عرب
به نزد خامس آل عبا ز صدق ادب
هوش مصنوعی: یک جوان عرب با صداقت و ادب به سمت مسجد روانه شد تا به دیدار پنجمین شخصیت اهل کساء برود.
سلام کرد به آن مقتدای اهل یقین
پس از سلام بگفت ای سلاله یاسین
هوش مصنوعی: سلامی به آن پیشوای مطمئن و با یقین کرد و بعد از سلام گفت ای گل خوشبو و دلنشین.
تویی که هست جهان را سوی تو چشم امید
کسی نرفته ز درگاه جود تو نومید
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که تمام جهان به تو امید دارد و هیچ کس از درگاه سخاوت و generosity تو ناامید نشده است.
ز ماسوا به سوای تو اعتمادی نیست
به غیر کف جوادت دگر جوادی نیست
هوش مصنوعی: هیچ اعتمادی به چیزهای دیگر جز تو نیست و جز مهارت و توانایی تو، هیچ قابلیتی وجود ندارد.
ز تیغ بابت تو بر جا نماند در آفاق
اثر ز حشمت فجار و صولت فساق
هوش مصنوعی: از شدت عشق تو، هیچ نشانی از تیرگی و ظلمت در جهان باقی نخواهد ماند، حتی آثار قدرت ظالمها و خوی فساد آنها نیز از بین خواهد رفت.
هدایت تو و اجداد تو به ملک جهان
نمی نهاد اگر پای راستی به میان
هوش مصنوعی: اگر پای راستی در میان نبود، هدایت تو و نیاکانت نمیتوانست این زمین را به دست آورد.
پی پرستش حق کسی نمینمود اقدام
تمام را به شرار جحیم بود مقام
هوش مصنوعی: هیچکس برای پرستش خداوند گامهایی جدی برنداشت، زیرا در آن شرایط، مقام او مانند آتش جهنم بود.
عزیز فاطمه سلطان کشور اعجاز
سئوال کرد ز قنبر پس از فراغ نماز
هوش مصنوعی: فاطمه، دختر عزیز پیامبر، از قنبر (خادم آن حضرت) پرسید بعد از اینکه نمازشان تمام شد.
که مانده است ز مال حجاز هر چه بجا
به این جوان عرب ده که او بود اولی
هوش مصنوعی: از داراییهای حجاز هر چه باقی مانده، به این جوان عرب بده، زیرا او سزاوارتر است.
بگفت ای کف جود تو معطی درهم
بود چهارهزار اشرافی نه بیش و نه کم
هوش مصنوعی: میگوید ای دست بخشش تو، آیا فقط چهار هزار سکه طلا به من دادهای؟ نه بیشتر و نه کمتر.
به همره عرب آن شهریار فرزانه
روانه گشت ز مسجد به جانب خانه
هوش مصنوعی: آن پادشاه دانا همراه عرب به طرف خانه از مسجد حرکت کرد.
همان چهار هزار اشرفی که بر جا بود
تمام برد عطا کرد آن عزیز ودود
هوش مصنوعی: آن چهار هزار اشرفی که باقی مانده بود، به طور کامل به آن عزیز مهربان بخشیده شد.
ز شرم بخشش کم کرد مظهر بیچون
دو دست فیض رسان را ز پشت در بیرون
هوش مصنوعی: از روی شرم، مظهر بیچون (خدا) کمکم بخشش را از دو دست فیض رسانش، پشت در بیرون برداشت.
بدان جوان عرب داد و معذرت طلبید
زبان عذر گشود و بگفت شاه شهید
هوش مصنوعی: جوان عرب به آقا گفت و از او عذرخواهی کرد. زبانش به حرکت درآمد و گفت: "ای شاه شهید!"
که ای عرب اگر از مال و مکنت دنیا
چنانکه در کف ما بود مانده بود بجا
هوش مصنوعی: ای عرب، اگر آنچه از مال و مکنت دنیا در دست ما بود، باقی مانده بود، چه میشد؟
سحاب بخشش ما میشدی نثار افشان
دگر ز فاقه نماندی بروی دهر نشان
هوش مصنوعی: اگر باران رحمت ما بر تو ببارد، دیگر از فقر و کمبود خبری نخواهد بود و نشانی از آن بر روزگار نخواهی دید.
ولی حوادث دوران بما شده است دلیر
چنین که یافته وضع سخای ما تغییر
هوش مصنوعی: حوادث و اتفاقات زمان، ما را به انسانهای شجاعی تبدیل کرده که وضع سخاوت و بخشندگیمان تغییر کرده است.
گرفت مرد عرب آن زر از شه احرار
ز دیده اشک فشان شد به مثل ابر بهار
هوش مصنوعی: مرد عرب به خاطر دریافت طلا از پادشاه آزادگان، از شدت احساساتش اشک ریخت و اشکهایش مانند باران بهاری سرازیر شد.
سرور سینه فخر امم ز مرد عرب
سوال کرد که این گریه تو چیست سبب
هوش مصنوعی: سرور سینه، که نماینده خوبیها و بزرگیهاست، از مرد عرب پرسید که چرا تو اینقدر ناله میکنی و به چه دلیل اینقدر غمگینی.
گمانم آنکه به نزد تو این عطیه کم است
ز بخشش کم ما خاطرت قرین غمست
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که آنچه من به تو میدهم، اندازهاش برای تو ناچیز است و از این بابت من همچنان احساس نگرانی و غم میکنم که بخشش من کم است و تو را نگران میکند.
به گریه گفت که شاها به خاطرم غم نیست
فدای جودو سخایت عطای تو کم نیست
هوش مصنوعی: به گریه گفتم که ای شاه، من به خاطر تو غم و اندوهی ندارم و سخاوت و generosity تو برای من بسیار ارزشمند است و هیچ چیز کمبودی در آن احساس نمیشود.
سرشک ریزم از آن روز به دیده نمناک
که بود دست تو فیاض در حیات و ممات
هوش مصنوعی: از روزی که تو در حیات و ممات به من محبت کردی، چشمانم همواره پر از اشک و غم است.
کنون دهید دمی گوش از طریق وفا
ز جود و بخش آن شه به دشت کرببلا
هوش مصنوعی: اکنون لحظهای به صدای وفا گوش بسپارید، که از مهربانی و بخشش آن پادشاه در دشت کربلا نشأت میگیرد.
دمی که با تن بیسر نموده بود مکان
به خاک قتلگه آن نور چشم عالمیان
هوش مصنوعی: لحظهای که او در مکانی حضور داشت که بیسر بود، به خاک قتلگاهی تبدیل شد که نور چشمان جهانیان در آنجا قرار داشت.
لباس برده به تاراج کوفیان ز تنش
چو جان کشیده به بر خاک جسم بیکفنش
هوش مصنوعی: لباس او که به غارت کوفیان درآمده، مانند جانش است که از بدنش جدا شده و بر روی زمین افتاده است، بدون اینکه کفنی داشته باشد.
ز سیر دار فنا بسته چشم حق بینش
رسید به جدل دور از خدا به بالینش
هوش مصنوعی: از دنیای فانی و موقتی خود چشم پوشیدم و به بینش حقیقی رسیدم، که در آن جدل و بحث و جدایی از خدا وجود ندارد و به آرامش و آشتی نزدیک شدم.
نخست کرد طمع بر لباس پیکر او
چو دید کامده عریان ز پای تا سر او
هوش مصنوعی: ابتدا به لباس و زیبایی او طمع ورزید، وقتی که دید که از سر تا پا برهنه و عریان است.
نهال آرزویش خواست بیثمر گردد
اراده کرد که از قتلگاه برگردد
هوش مصنوعی: درخت آرزوهایش خواست که بدون ثمر بماند، اما تصمیم گرفت که از میدان جنگ بازگردد.
دوباره گشت بدان بیحیای شوم شریر
سخاوت پسر بوتراب دامن گیر
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که آن فرد بیحیا و شریر دوباره وارد عمل شده و رفتارهای خود را ادامه میدهد، به طوری که سخاوت و بخشش پسر بوتراب به او آسیب میزند و دامن او را میگیرد.
زبان حال شه تشنه شد قرین مقال
اشاره کرد که ای کافر سیه اقبال
هوش مصنوعی: در اینجا، وضعیت و حالتی وصف میشود که یک شخص، تشنه و گرسنه است و با کلامی کنایهآمیز به دیگران اشاره میکند. او به کسی که در بدشانسی به سر میبرد، میگوید که فقط به او و مشکلاتش توجه نکند و از نعمتها و خوشیهای زندگی غافل نشود.
مگو ز غارت این تن تهی بود مشتم
بیا بیا که بود خاتمی در انگشتم
هوش مصنوعی: نگو که این جسم خالی است و چیزی ندارم، بیا و ببین که من هنوز خاتمی (نماد ارزش و هویت) در انگشتم دارم.
به دستیاری انگشت آن محیط کرم
به چشم کور وی از دور برق زد خاتم
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به آن دارد که یک نشانه کوچک و دور، مانند درخشش خاتم روی انگشت یکی از شخصیتها، میتواند توجه یک فرد ناتوان از دیدن را جلب کند. در واقع، این نشانه میتواند دلیلی برای جلب نظر و کنجکاوی باشد حتی اگر فرد نتواند جزئیات را به وضوح ببیند.
ولیک خاطر به جدّل زیاد شد رنجه
که دست شاه به خون خشک بود با پنجه
هوش مصنوعی: اما به خاطر دعوا و کشمکش، رنج و زحمت زیادی کشیدند؛ چون دست شاه به خون خشک شده و دستانش دیگر قدرتی ندارند.
نشد میسر آن اهرمن به آسانی
که از کفش برد آن خاتم سلیمانی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شیطانی نتوانست به راحتی و به سادگی، انگشتری که مربوط به سلیمان است و قدرت و سلطه زیادی دارد، از پای فردی بگیرد. به عبارت دیگر، به دست آوردن یا دسترسی به قدرت و آموزههای بزرگ، کار آسانی نیست و به زودی و به سادگی میسر نمیشود.
نداشت حرمت جدش رسول را منظور
ببرد دست برده به جانب ساطور
هوش مصنوعی: در این بیت، گفته میشود که شخصی به حرمت و مقام جد خود که پیامبر است، توجه نکرده و به سمت سلاح یا اقدام خشونتآمیز روی آورده است. در واقع، این فرد به جای احترام به ارادت خود به نیاکان و شخصیتهای بزرگ، به سمت کارهای خطرناک و خشونتآمیز رفته است.
به قلب حضرت خیرالنسا شر را فروخت
برای خاطر انگشتری جان را سوخت
هوش مصنوعی: فردی با هدف بدی قلب بهترین بانوی عالم را فریب داد و به خاطر یک انگشتر، جانش را نابود کرد.
فکند زلزله اندر بنای عرش مجید
برای خاتمی انگشت آن جناب برید
هوش مصنوعی: زلزلهای در پایههای عرش بزرگ در افتاد که انگشت آن بزرگوار را برای خاتم (پیامبر اسلام) برید.
بس است (صامت) ازین بیشتر شتاب مکن
ازین چکامه دل دوستان کباب مکن
هوش مصنوعی: بیش از این ن Hurry نکن و صبر کن، زیرا که این اشعار مانع از آزار دل دوستان میشود.