گنجور

شمارهٔ ۳ - رفتن حضرت اباعبدالله الحسین به دیدن امام حسن(ع)

روایت است که یک روز نور چشم نبی
حسین سلاله نسل محمد عربی
برای دیدن فخر انام و شاه زمن
چراغ دیده آن عبا امام حسن
علم نمود قد خود چو شاخه شمشاد
چو سرو سوی سرای حسن به راه افتاد
رسید چون بدر حجره برادر خویش
شنید صوت دلارای ماه انور خویش
که کرده ملک و ملک را ز لحن خود حیران
حسن ز صوت حسن در تلاوت قرآن
نوای روح فزای همان رفیع جناب
نموده آب روان را به جای خود در خواب
ستاده تافته پرها به هم تمام طیور
برون نموده سر از غرفه‌های جنت حور
به داد خسرو لب تشنه تکیه بر دیوار
ز دیده کرد روان گریه همچو ابر بهار
شد چو موسی عمران ز پای وی تا فرق
به مثل وادی سینا به آب حیرت غرق
حسن ز غنچه شاداب در شکر ریزی
حسین ز دیده غمناک در گهر ریزی
حسن فشانده در از بحر سینه مواج
حسین مستمع صوت عشق در معراج
یکی ز جمله خدام مجتبی ز وداد
گذار وی ببر شاه تشنه لب افتاد
خبر به نزد حسن برد کی رفیع جناب
حسین برادر گریان خویش را دریاب
که مدتی ست به بیرون حجره گریانست
به قرص ماه رخ خود ستاره افشانست
حسن ز حجره به سوی حسین شتاب نمود
تفحص الم قلب آن جناب نمود
سئوال کرد که ای از محن شرشته گلت
چه محنتست برادر که کرده رو به دلت
جواب داد که ای شمع جمع انجمنم
شه ممالک اندوه ابتلا حسنم
از آن زمان که رسید از لب درافشانت
به گوش من ز در حجره صوت قرآنت
بلند گشت ز جانم فغان غم فرسود
که از چه عاقبت این لب شود ز زهر کبود
چگونه این رخ رنگین ز لاله حمرا
شود به رنگ ز مرد ز کینه اعدا
چرا زحدت سم ریزد از گلو ببرت
به طشت یکصدوهفتاد پاره جگرت
از این سخن حسن از دل فغان و ناله کشید
به گفت کای لب عطشان به نزد آب شهید
بلای من چوبلاهای غم فروز تو نیست
ز ابتلای جهان روز کس چو رو زتو نیست
به کربلا پی قتل تو سی هزار نفر
کشند سنگ و نی و چوب و ناوک خنجر
به سوی عرش رسانند آه جان کاهت
کشند سنگ‌دلان قربه الی اللهت
هر آنچه یاد نمائی تو از خدا و رسول
کسی نمی‌کند آن روز حجت تو قبول
کسی به حالت بی‌یاریت نظر نکند
گلوی خشک تو ز آب فرات تر نکند
بنای عمر ترا رخنه افکند به اساس
غم عروسی قاسم شهادت عباس
ترا به کرببلا می‌نماید از جان سیر
فراق اکبر و اندوه اصغر بی‌شیر
تو زیر خاک به عزت کنی نهان تن من
تن تو بر سر خاک اوفتد بدون کفن
اگر به پرده نهان است عزت منزار
سر برهنه رود خواهر تو در بازار
مرا به دامن تو وقت مرگ باشد سر
شود نهان سر تو در تنور خاکستر
ز سوز زهر گر افتد به طشت من ببرم
ز بی‌کسی صد و هفتاد پاره جگرم
زند یزید لعین پیش چشم زینب تو
میان طشت طلا چوب ظلم بر لب تو
بپوش (صامت) از این شرح جانگداز نظر
که نیست مستمعان را توان و تاب دگر

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید صادق هاشمی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

روایت است که یک روز نور چشم نبی
حسین سلاله نسل محمد عربی
هوش مصنوعی: روایتی وجود دارد که روزی نوه پیامبر اسلام، حسین، که جزء نسل محمد عربی است، به دنیا آمد.
برای دیدن فخر انام و شاه زمن
چراغ دیده آن عبا امام حسن
هوش مصنوعی: برای مشاهده بهترین و برترین موجودات و پادشاه زمان، نور چشم من همان عبا و cloak امام حسن است.
علم نمود قد خود چو شاخه شمشاد
چو سرو سوی سرای حسن به راه افتاد
هوش مصنوعی: علم و دانش، همچون شاخه‌ای است استوار و بلند مانند شمشاد. وقتی که به سوی زیبایی‌ها و فضائل می‌رود، همچون سروهای بلند و پرشکوه به جلو حرکت می‌کند.
رسید چون بدر حجره برادر خویش
شنید صوت دلارای ماه انور خویش
هوش مصنوعی: وقتی برادر به اتاقش رسید، صدای زیبا و دل‌نواز محبوبش را شنید.
که کرده ملک و ملک را ز لحن خود حیران
حسن ز صوت حسن در تلاوت قرآن
هوش مصنوعی: کسی که با صدای خود، ملک و مَلَک را حیرت‌زده کرده، زیبایی صدا و لحنش در تلاوت قرآن، دل‌ها را تسخیر می‌کند.
نوای روح فزای همان رفیع جناب
نموده آب روان را به جای خود در خواب
هوش مصنوعی: صدا و نغمه‌ای که جان را زنده می‌کند، به خوبی در خواب آرام و عمیق جاری و ساری است.
ستاده تافته پرها به هم تمام طیور
برون نموده سر از غرفه‌های جنت حور
هوش مصنوعی: پرندگانی که با هم نشسته‌اند، تمام پرهای خود را به نمایش گذاشته‌اند و از بالای باغ‌های بهشت سر خود را بیرون آورده‌اند.
به داد خسرو لب تشنه تکیه بر دیوار
ز دیده کرد روان گریه همچو ابر بهار
هوش مصنوعی: خسرو، که تشنه لب بود، به دیوار تکیه داده و با چشمانی پر از اشک به اطراف نگاه می‌کرد، مانند ابرهای بهاری که باران می‌بارند.
شد چو موسی عمران ز پای وی تا فرق
به مثل وادی سینا به آب حیرت غرق
هوش مصنوعی: وقتی که مانند موسی پسر عمران به زمین افتاد، تمام وجودش مانند وادی سینا به آب شگفتی فرو رفت.
حسن ز غنچه شاداب در شکر ریزی
حسین ز دیده غمناک در گهر ریزی
هوش مصنوعی: زیبایی و شادابی حسن مانند شکوفه‌ای سرزنده است که در آن شکر پاشیده‌اند، و حسین با چشمانی پر از غم مانند مرواریدی است که از اشک غم به وجود آمده است.
حسن فشانده در از بحر سینه مواج
حسین مستمع صوت عشق در معراج
هوش مصنوعی: زیبایی در دل سرشار از عشق حسین، به مانند دریا موج می‌زند و او شنونده‌ای است در مسیر صعود و نزدیکی به عشق.
یکی ز جمله خدام مجتبی ز وداد
گذار وی ببر شاه تشنه لب افتاد
هوش مصنوعی: یکی از خادمان امام مجتبی (ع) در راه وفاداری و خدمت به او به چندین مشکل و سختی دچار می‌شود، مانند اینکه او در میان لشکری بی‌مانند و تشنه لب سقوط می‌کند.
خبر به نزد حسن برد کی رفیع جناب
حسین برادر گریان خویش را دریاب
هوش مصنوعی: خبر به حسن می‌رسد که برادر عزیزش حسین در حال گریه است. از او می‌خواهد که برادرش را در این حال دریابد و به او توجه کند.
که مدتی ست به بیرون حجره گریانست
به قرص ماه رخ خود ستاره افشانست
هوش مصنوعی: مدتی است که بیرون از حجره، کسی به طور ناراحت و گریان در حال گریه است و چهره‌اش همچون ماه درخشان است که ستاره‌ها او را احاطه کرده‌اند.
حسن ز حجره به سوی حسین شتاب نمود
تفحص الم قلب آن جناب نمود
هوش مصنوعی: حسن از اتاق خارج شد و به سمت حسین rushed کرد تا حال او را بررسی کند و قلب او را آرام کند.
سئوال کرد که ای از محن شرشته گلت
چه محنتست برادر که کرده رو به دلت
هوش مصنوعی: سؤال کرد که ای برادر، چه زحمتی بر تو وارد شده که این‌گونه غم و اندوه بر دل تو نشسته است؟
جواب داد که ای شمع جمع انجمنم
شه ممالک اندوه ابتلا حسنم
هوش مصنوعی: جواب داد که من شمعی هستم که در جمع دوستان و عاشقان می‌درخشم و در عین حال، شهری هستم که در آن غم و آزمایش‌های عشق وجود دارد.
از آن زمان که رسید از لب درافشانت
به گوش من ز در حجره صوت قرآنت
هوش مصنوعی: از زمانی که صدای قرآن تو به گوشم رسید و از لب‌های تو به من منتقل شد، تمام فضا پر از نور و آرامش شد.
بلند گشت ز جانم فغان غم فرسود
که از چه عاقبت این لب شود ز زهر کبود
هوش مصنوعی: یک فریاد از جانم به بلندای غم برخاست، که چرا در پایان کار، این لب به رنگ کبود زهرآلود می‌شود.
چگونه این رخ رنگین ز لاله حمرا
شود به رنگ ز مرد ز کینه اعدا
هوش مصنوعی: چطور می‌تواند این چهره زیبا و رنگین به رنگ لاله‌های سرخ درآید، در حالی که از تنفر و دشمنی دیگران متاثر شده است؟
چرا زحدت سم ریزد از گلو ببرت
به طشت یکصدوهفتاد پاره جگرت
هوش مصنوعی: چرا اینقدر از شدت درد فریاد می‌زنی و نمی‌توانی خودت را کنترل کنی، در حالی که درد و مصیبت تو به قدری زیاد است که گویا می‌خواهی دلت را در یک ظرف بزرگ بریزی؟
از این سخن حسن از دل فغان و ناله کشید
به گفت کای لب عطشان به نزد آب شهید
هوش مصنوعی: به خاطر این سخن، حسن از دلش فریادی برآورد و گفت: ای لب تشنه، به نزد آب شهید برو.
بلای من چوبلاهای غم فروز تو نیست
ز ابتلای جهان روز کس چو رو زتو نیست
هوش مصنوعی: خوشی‌ها و آرامش من به خاطر غم ناشی از دوری تو نیست، زیرا هیچ کس در این جهان نیست که به اندازه تو در زندگی‌ام تأثیرگذار باشد.
به کربلا پی قتل تو سی هزار نفر
کشند سنگ و نی و چوب و ناوک خنجر
هوش مصنوعی: در کربلا، به خاطر جان خواهی تو، سی هزار نفر با سنگ و چوب و خنجر به جنگ می‌آیند.
به سوی عرش رسانند آه جان کاهت
کشند سنگ‌دلان قربه الی اللهت
هوش مصنوعی: آه تو را به سمت آسمان‌ها می‌برند، در حالی که سنگدلانی در این راه تو را سخت آزار می‌دهند تا به خدا برسی.
هر آنچه یاد نمائی تو از خدا و رسول
کسی نمی‌کند آن روز حجت تو قبول
هوش مصنوعی: هر چیزی که تو در مورد خدا و پیامبر به کسی آموزش دهی، در آن روز (روز قیامت) دلیل و مستندات تو پذیرفته نخواهد شد.
کسی به حالت بی‌یاریت نظر نکند
گلوی خشک تو ز آب فرات تر نکند
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به حال بی‌یاریت توجهی نمی‌کند و وضعیت ناخوشایند تو را بهبود نخواهد بخشید، حتی اگر بخواهی که دیگران به تو کمک کنند. گلوی خشک تو، که به تشنگی‌ات اشاره دارد، از آبی که در دسترس است سیراب نخواهد شد.
بنای عمر ترا رخنه افکند به اساس
غم عروسی قاسم شهادت عباس
هوش مصنوعی: زندگی تو را تحت تأثیر قرار داده و به بنیان آن، غم و اندوه ناشی از ازدواج قاسم و شهادت عباس را افزوده است.
ترا به کرببلا می‌نماید از جان سیر
فراق اکبر و اندوه اصغر بی‌شیر
هوش مصنوعی: این شعر به اهمیت و زیبایی‌های کربلا اشاره دارد و بیان می‌کند که جدایی و غم از دست دادن عزیزان، به ویژه اکبر و اصغر، در این مکان نمایان‌تر می‌شود. کربلا به عنوان جایی مقدس، بار احساسات عمیق و تلخی‌های فراق را به دوش می‌کشد و یادآور درد و اندوه است.
تو زیر خاک به عزت کنی نهان تن من
تن تو بر سر خاک اوفتد بدون کفن
هوش مصنوعی: تو در زیر خاک به مقام و عزت خود ادامه می‌دهی، اما بدن من بر روی زمین بی‌کفن و بی‌پوشش خواهد افتاد.
اگر به پرده نهان است عزت منزار
سر برهنه رود خواهر تو در بازار
هوش مصنوعی: اگرچه من در رختِ پوشیده از شرم و سادگی هستم، اما سرِ بی‌پوشش خواهر تو در میان مردم دیده می‌شود.
مرا به دامن تو وقت مرگ باشد سر
شود نهان سر تو در تنور خاکستر
هوش مصنوعی: در زمان مرگ من، امیدوارم که وجودم به دامن تو آویزان شود و درخت وجودم به گونه‌ای باشد که روح من در آتش خاکستر شود و ناپدید گردد.
ز سوز زهر گر افتد به طشت من ببرم
ز بی‌کسی صد و هفتاد پاره جگرم
هوش مصنوعی: اگر زهر سوزان به ظرف من بیفتد، به خاطر تنهایی‌ام، صد و هفتاد تکه از دل شکسته‌ام را با خود می‌برم.
زند یزید لعین پیش چشم زینب تو
میان طشت طلا چوب ظلم بر لب تو
هوش مصنوعی: زندگی یزید پلید در مقابل چشمان زینب، در میان تشت طلا، ظلم و ستم بر دهان تو نشسته است.
بپوش (صامت) از این شرح جانگداز نظر
که نیست مستمعان را توان و تاب دگر
هوش مصنوعی: اینجا گفته می‌شود که بهتر است این درد و رنج عاطفی را از دید دیگران پنهان کنی، چون دیگران توان و قدرت شنیدن آن را ندارند.