شمارهٔ ۲۷ - قضیه حضرت خلیل با نمرود
شنیدم حدیثی برون از عیوب
که مسطور بد در حیوه القلوب
که چون کرد به اساره عزم رحیل
شد از شهر نمرود بیرون خلیل
ز بیم تماشای نا مرد و مرد
نهان ساره ا بر به صندوق کرد
چو رو سوی بیتالمقدس نمود
ز قبطی شهی بر سر راه بود
ز ملکش هر آن کسی که کردی عبور
گرفتند عشار از وی عشور
پی عشر اموال عشارها
گشودند یک یک همه بارها
چو نوبت به صندوق ساره رسید
غم پور آذر بدل شد پدید
به عشار فرمود آن بینظیر
پی عشر هر چند خواهی بگیر
دگر قفل صندوق را وا مکن
در او هر چه باشد تماشا مکن
از این گفته عشار پوشید چشم
گشود از درش قفل از روی خشم
بگفتا چه نسبت بدین زنتر است
بود بر تو بیگانه یا آشناست
خلیلالله از روی صدق مقال
بگفتا مرا هست این زن عیال
پی حفظ ناموس خود بیگمان
نمودم به صندوق او را نهان
بدو گفت عشار سر کن تو راه
که بایست رفتن بر پادشاه
ببردند بعد از همه قال و قیل
بر شاه صندوق لوط و خلیل
از این قصه چون شاه شد با خبر
ز صندوق در بسته بگشاد در
چو بر ساره آن جاهل خودپرست
نظر کرد و بر سوی او برد دست
خلیل الله از کار آن زشتخو
ز غیرت بگرداند از ساره رو
برآورد دست دعا ز آستین
بر خالق آسمان و زمین
که یا رب عیال من دل پناه
نگهدار از شر این پادشاه
بشد دست شه خشک از این خیال
نمود از خلیل خدا این سئوال
که شد خشک برگو چرا دست من
شد این درد بهر چه پابست من
بگفتا خدا صاحب غیرت است
ترا مانع از هتک این حرمت است
بگفتا گذشتم از این مدعا
بگو حق کند نرم دست مرا
چو شد دست او نرم بار دیگر
پشیمان نگردید زان شور و شر
برآورد دست طمع تا سه بار
پی اخذ آن گوهر شاهوار
رضا چون نیمگشت پروردگار
بشد دست او خشک در هر سه بار
از آن کرده نومید گردید شاه
بگفت از خداوند عالم بخواه
که بخشد به من باز دست مرا
نخواهد ز خجلت شکست مرا
چه در عهد او گشت ثابتقدم
خدا دست او نرم کرد از کرم
بیفتاد بر دست و پای خلیل
پذیرفت دین خدای خلیل
کنیزی که هاجر بود نام او
ببخشید بر ساره نیکخو
در اینجا دل از غصه در برطپید
مرا یاد آمد ز بزم یزید
یکی سرخ مو بو بر آن محبوس
چو افتاد چشمش به آن نوعروس
بگفتا به نزد یزید شریر
که باشد توقع مرا از امیر
که بخشد ز احسان همین دخترم
که از بهر خدمت به خانه برم
چو بشنید ای وی عروس این سخن
در آویخت از زینب ممتحن
که ای عمه آخر من دل دو نیم
همین بس نباشد که گشتم یتیم
گرفتم که ترک عزیزی کنم
چسان عمه دیگر کنیزی کنم
ز چشم اشک زینب روان شد چو شط
بدو گفت ظالم مکن این غلط
نه تو قادری نه یزید دغل
که گردید پیرامن این عمل
به پاسخ سرودش یزید این سخن
که سهل است این کار در نزد من
بگفتاکه نتوانی ای بد شعار
مگر کفر پنهان کنی آشکار
شد اندر غضب آن سگ روسیاه
زبان را گشود از پی ناسزا
بفرمود زینب که ای زشتخو
امیری بگو هر چه خواهی بگو
به بیهوده ما را تو سب میکنی
ببین بر که ظالم غضب میکنی
ز زینب حیا کرد آن تیره رو
بپرداخت بر منع آن سرخ مو
چه آن مرد آن گفتگو را شنید
بپرسید از آن بیحیای لعین
که این تیرهروزان مگر کیستند
چنین در به در از پی چیستند
بگفتا که اولاد پیغمبرند(ص)
پسندیده خالق اکبرند
عال حسینند و سبط رسول
روان علی نور چشم بتول
چو شامی شنید از یزید این جواب
بگفتا شود خانمانت خراب
کشی سبط پیغمبر نیکنام
کشی عترتش را سوی بار عام
گمان کردم ای شوم بینام و ننگ
که هستند اسیران روم و فرنگ
از این داستان (صامتا) شو خموش
که خیرالنسا در جنان شد ز هوش
شمارهٔ ۲۶ - شهادت حضرت قاسم بن الحسین(ع): گفت راوی چون به دشت کربلاشمارهٔ ۲۸ - حکایت سلطان سنجر سلجوقی: از قضا روزی به طرف مرغزار
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید صادق هاشمی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شنیدم حدیثی برون از عیوب
که مسطور بد در حیوه القلوب
هوش مصنوعی: گفتم که در یک نقل و حکایت، چیزهایی دربارهی عیبهای انسانها شنیدهام که در دلها ثبت شده است.
که چون کرد به اساره عزم رحیل
شد از شهر نمرود بیرون خلیل
هوش مصنوعی: وقتی ابراهیم تصمیم به ترک گرفت، از شهر نمرود خارج شد.
ز بیم تماشای نا مرد و مرد
نهان ساره ا بر به صندوق کرد
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از دیدن مردان بیمروت و مردان پنهان، ساره خود را درون صندوق قرار داد.
چو رو سوی بیتالمقدس نمود
ز قبطی شهی بر سر راه بود
هوش مصنوعی: زمانی که به سمت بیتالمقدس میرفت، با یک شاه قبطی در راه برخورد کرد.
ز ملکش هر آن کسی که کردی عبور
گرفتند عشار از وی عشور
هوش مصنوعی: هر کسی که از سرزمینش عبور کند، عوارض و مالیاتهایی از او دریافت میشود.
پی عشر اموال عشارها
گشودند یک یک همه بارها
هوش مصنوعی: اموال و داراییها را یک به یک بررسی و بازرسی کردند.
چو نوبت به صندوق ساره رسید
غم پور آذر بدل شد پدید
هوش مصنوعی: زمانی که نوبت به صندوق ساره رسید، غم پور آذر در دل آشکار شد.
به عشار فرمود آن بینظیر
پی عشر هر چند خواهی بگیر
هوش مصنوعی: او به آن زنی که در حال شیر دوشیدن بود گفت: هر مقدار که میخواهی شیر بگیر، زیرا او در کار خود بینظیر است.
دگر قفل صندوق را وا مکن
در او هر چه باشد تماشا مکن
هوش مصنوعی: دیگر قفل این صندوق را باز نکن، هرچه درونش هست را تماشا نکن.
از این گفته عشار پوشید چشم
گشود از درش قفل از روی خشم
هوش مصنوعی: از این حرف عشار (زنی که در شب عروسی لیاقت و زیباییاش را میفروشد) چشمانش را باز کرد و در را از روی خشم باز کرد، قفل کرده بود.
بگفتا چه نسبت بدین زنتر است
بود بر تو بیگانه یا آشناست
هوش مصنوعی: او گفت: این زن چه نسبتی با تو دارد، آیا او برای تو غریبه است یا آشنا؟
خلیلالله از روی صدق مقال
بگفتا مرا هست این زن عیال
هوش مصنوعی: خلیلالله به صورت صادقانه بیان کرد که این زن همسر من است.
پی حفظ ناموس خود بیگمان
نمودم به صندوق او را نهان
هوش مصنوعی: برای حفظ کرامت و ناموس خود، بدون شک او را در صندوقی مخفی کردم.
بدو گفت عشار سر کن تو راه
که بایست رفتن بر پادشاه
هوش مصنوعی: عشار به او گفت که راهت را تغییر بده، زیرا باید به سمت پادشاه رفت.
ببردند بعد از همه قال و قیل
بر شاه صندوق لوط و خلیل
هوش مصنوعی: پس از تمام جنجالها و صحبتهای فراوان، صندوقهایی که به لوط و خلیل نسبت داده میشد، به شاه منتقل شد.
از این قصه چون شاه شد با خبر
ز صندوق در بسته بگشاد در
هوش مصنوعی: به دنبال این داستان، وقتی شاه از ماجرا مطلع شد، درب صندوقی که بسته بود را گشود.
چو بر ساره آن جاهل خودپرست
نظر کرد و بر سوی او برد دست
هوش مصنوعی: وقتی به ساره، آن انسان نادان و خودپسند، نگاه کرد و دستش را به سمت او دراز کرد.
خلیل الله از کار آن زشتخو
ز غیرت بگرداند از ساره رو
هوش مصنوعی: خلیل الله به خاطر غیرت و پاکدامنیاش، از زن خود ساره، به خاطر رفتار زشت و ناپسند آن شخص دوری میکند.
برآورد دست دعا ز آستین
بر خالق آسمان و زمین
هوش مصنوعی: دست دعا به سوی خداوند جهان و زمین بلند شد.
که یا رب عیال من دل پناه
نگهدار از شر این پادشاه
هوش مصنوعی: ای خدا، دل من که پناهگاه من است را از آسیب این پادشاه حفظ کن.
بشد دست شه خشک از این خیال
نمود از خلیل خدا این سئوال
هوش مصنوعی: دست شاه به خاطر این فکر دیگر خشک شد و از خلیل خدا این پرسش به وجود آمد.
که شد خشک برگو چرا دست من
شد این درد بهر چه پابست من
هوش مصنوعی: چرا این درد مدام مرا آزار میدهد و بیدلیل به من چسبیده است، در حالی که همهچیز در اطراف خشک و بیتحرک است؟
بگفتا خدا صاحب غیرت است
ترا مانع از هتک این حرمت است
هوش مصنوعی: خداوند دارای غیرت است و این غیرت او باعث میشود که مانع از بیاحترامی به این حرمت شود.
بگفتا گذشتم از این مدعا
بگو حق کند نرم دست مرا
هوش مصنوعی: او گفت که من از این ادعا عبور کردم، حالا بگو که حق چطور میتواند نرم و ملایم با من برخورد کند.
چو شد دست او نرم بار دیگر
پشیمان نگردید زان شور و شر
هوش مصنوعی: وقتی که دست او نرم شد، دوباره از آن هیجان و شور پشیمان نشد.
برآورد دست طمع تا سه بار
پی اخذ آن گوهر شاهوار
هوش مصنوعی: دست طمع را سه بار به سمت همان گوهر باارزش دراز کرد.
رضا چون نیمگشت پروردگار
بشد دست او خشک در هر سه بار
هوش مصنوعی: رضا وقتی که نیمهراه در برابر اراده خدا قرار گرفت، دست او در هر سه مورد خشک شد و دیگر نتوانست کاری انجام دهد.
از آن کرده نومید گردید شاه
بگفت از خداوند عالم بخواه
هوش مصنوعی: پس از آنکه شاه از انجام کارش ناامید شد، به او گفتند که از خداوند جهان یاری بخواهد.
که بخشد به من باز دست مرا
نخواهد ز خجلت شکست مرا
هوش مصنوعی: به من دوباره دستش را میدهد، اما از خجالت نمیتواند شکست من را جبران کند.
چه در عهد او گشت ثابتقدم
خدا دست او نرم کرد از کرم
هوش مصنوعی: در زمان او، خداوند ثبات و استواری را برقرار کرد و به لطف و بخشش خود، دست او را نرم و ملایم ساخت.
بیفتاد بر دست و پای خلیل
پذیرفت دین خدای خلیل
هوش مصنوعی: خلیل در سرزمین خود به زانو درآمد و دین خدا را پذیرفت.
کنیزی که هاجر بود نام او
ببخشید بر ساره نیکخو
هوش مصنوعی: زنی به نام هاجر بود که در متن داستانها به او اشاره شده و به ساره، همسر ابراهیم پیامبر، بخشیده شد. ساره زنی نیکو و با فضیلت بود.
در اینجا دل از غصه در برطپید
مرا یاد آمد ز بزم یزید
هوش مصنوعی: در اینجا، قلب من از غم و اندوه در تلاطم است و به یادم میآید که در مهمانی یزید چه حالتی داشتم.
یکی سرخ مو بو بر آن محبوس
چو افتاد چشمش به آن نوعروس
هوش مصنوعی: مردی با موهای قرمز به دختری زیبا نگاه میکند، که او در قفس یا محبوس است. هنگامی که چشمانش به این دختر میافتد، توجهش جلب میشود.
بگفتا به نزد یزید شریر
که باشد توقع مرا از امیر
هوش مصنوعی: شخصی به یزید، که فردی بد و شرور است، میگوید که از او چه انتظاری میتوان داشت.
که بخشد ز احسان همین دخترم
که از بهر خدمت به خانه برم
هوش مصنوعی: این دختر من، با احسان و سخاوتش به من کمک میکند تا برای کارهای خانه تلاش کنم.
چو بشنید ای وی عروس این سخن
در آویخت از زینب ممتحن
هوش مصنوعی: وقتی عروس این سخن را شنید، به زینب که در آزمون است، چسبید.
که ای عمه آخر من دل دو نیم
همین بس نباشد که گشتم یتیم
هوش مصنوعی: ای عمه عزیز، من چقدر دلشکستهام، همین کافی است که تنها و بیسرپرست شدم.
گرفتم که ترک عزیزی کنم
چسان عمه دیگر کنیزی کنم
هوش مصنوعی: درک کردم که چگونه میتوانم به دوستی ارزشمند خدمت کنم، مانند اینکه عمهام را به خدمت دیگری درآورم.
ز چشم اشک زینب روان شد چو شط
بدو گفت ظالم مکن این غلط
هوش مصنوعی: چشمهای زینب پر از اشک شده مانند جویی که در حال جاری شدن است، به او گفت: ای ظالم، این کار را نکن!
نه تو قادری نه یزید دغل
که گردید پیرامن این عمل
هوش مصنوعی: نه تو و نه یزید میتوانید به این عمل پیرامونتان تسلط داشته باشید.
به پاسخ سرودش یزید این سخن
که سهل است این کار در نزد من
هوش مصنوعی: این صحبت یزید را به راحتی میتوان درک کرد؛ برای من این کار چندان دشواری ندارد.
بگفتاکه نتوانی ای بد شعار
مگر کفر پنهان کنی آشکار
هوش مصنوعی: گفتند که تو هرگز نمیتوانی، ای کسی که بد نامی، مگر اینکه کفر خود را بهصورت پنهانی ظاهر نمایی.
شد اندر غضب آن سگ روسیاه
زبان را گشود از پی ناسزا
هوش مصنوعی: سگ روسیاه به شدت عصبانی شد و زبانش را برای فحاشی باز کرد.
بفرمود زینب که ای زشتخو
امیری بگو هر چه خواهی بگو
هوش مصنوعی: زینب به امیر گفت که ای زشتچهره، هر چه دوست داری بگویید.
به بیهوده ما را تو سب میکنی
ببین بر که ظالم غضب میکنی
هوش مصنوعی: تو به طور بیمورد به ما اهانت میکنی، اما بدان که بر روی چه کسی ظلم میکنی.
ز زینب حیا کرد آن تیره رو
بپرداخت بر منع آن سرخ مو
هوش مصنوعی: آن شخص ناراحت و بیشرم از زینب خجالت کشید و به خاطر آن دختر با موهای قرمز دست به کار شد تا او را از کار بازدارد.
چه آن مرد آن گفتگو را شنید
بپرسید از آن بیحیای لعین
هوش مصنوعی: مرد از شنیدن آن صحبتها متعجب شد و از فرد بیشرم و ناپاک سوال کرد.
که این تیرهروزان مگر کیستند
چنین در به در از پی چیستند
هوش مصنوعی: این افراد بدبخت و مظلوم که دائم در حال سردرگمی و سرگردانی هستند، درپی چه چیزی میگردند؟
بگفتا که اولاد پیغمبرند(ص)
پسندیده خالق اکبرند
هوش مصنوعی: او میگوید که نسل پیامبر، فرزندانش، مورد پسند و محبوب بزرگترین خالق هستند.
عال حسینند و سبط رسول
روان علی نور چشم بتول
هوش مصنوعی: حسین اکنون در مقام والایی قرار دارد و نسل او، نوههای پیامبر، همچون نور چشم فاطمه الزهرا هستند.
چو شامی شنید از یزید این جواب
بگفتا شود خانمانت خراب
هوش مصنوعی: وقتی شامی از یزید این پاسخ را شنید، گفت: خانه و خانوادهات ویران خواهد شد.
کشی سبط پیغمبر نیکنام
کشی عترتش را سوی بار عام
هوش مصنوعی: ای روحانی بزرگ، تو وارث نیکوکار پیامبر هستی و باید در میان مردم، خانوادهات را به خوبی معرفی کنی.
گمان کردم ای شوم بینام و ننگ
که هستند اسیران روم و فرنگ
هوش مصنوعی: فکر میکردم، ای موجود زشت و بیهویت، کسانی که اسیر روم و فرنگ هستند، در این وضعیت به سر میبرند.
از این داستان (صامتا) شو خموش
که خیرالنسا در جنان شد ز هوش
هوش مصنوعی: در این داستان ساکت باش و خاموش بمان، چون خیرالنسا بهشت را از دست داده و از هوش رفته است.