شمارهٔ ۲۵ - اسلام آوردن زلیخا
کرد بر اورنگ شاهی چون قرار
یوسف اندر مصر با صدر اقتدار
روزی اندر پیشگاه عزتش
شد زلیخا حاضر اندر خدمتش
کرده پیری قامتش خم از الم
از پی تعظیم یوسف گشت خم
لب گشود اندر پی شکر و ثنا
گفت بادا حمد بیحد بر خدا
کز معاصی خواجگان را بنده کرد
بببنده را در سلطنت پاینده کرد
گفت یوسف با زلیخا ازو داد
هیچ داری قصه خود را به یاد
از چه روی اندر بر اغیار و یار
متهم کردی مرا درروزگار
ساختی از کید آشوب و فتن
سالها در کنج زندان جای من
گفت آن روزی که دیدم روی تو
دل سپرده بر رخ نیکوی تو
هر چه بر من از بلا آمد فرود
جمله از حسن خدا داد تو بود
ماه کنعان با زلیخا در جواب
گفت ای شوریده بیصبر و تاب
پس چه میکردی اگر بینی عیان
صورت پیغمبر آخر زمان
آنکه گربر گیرد از عارض نقاب
از رخش ناچیز گردد آفتاب
آنچه خوبی هست و باشد کردگار
برده اندر خلقت حسنش به کار
بس که دارد سکه حسنش رواج
گیرد از خوبی ز خوبان جمله باج
گفت با یوسف زلیخا کین کجاست
هر چه گفتی سر به سر صدقست و راست
زانکه آمد تا تو را اندر زبان
ذکر و صف حسن آن آرام جان
مهر او بگرفته جا اندر دلم
داده جانی تازه بر آب و گلم
آمد آندم از سما اندر زمین
از بر دادار جبریل امین
گفت میگوید خدای ذوالمنن
شد عیان صدق زلیخا نزد من
دوست میدارم زلیخا را کنون
شد چه بر حب حبیبم رهنمون
این زمان اورا برآور ز انتظار
تو زلیخا را به عقد خود در آر
آری آری واضح اندر ماسوی است
حب محبوب خدا حب خداست
احمد مختار را به این جلال
کرده خلقت تا خدای ذوالجلال
تا قیامت می نجوید چرخ پیر
جز علی اکبر برای وی نظیر
هر که را شوق نبی میزد بسر
مینمودی بر رخ اکبر نظر
آه از آن ساعت که والشمس الضحی
رو به میدا ن کرد کالبدر الدجی
شاه دین فرمود با افغان و آه
یا رب از حال دلم هستی گواه
میفرستم سوی این قوم جهول
اشبه مردم به اخلاق الرسول
هیجده ساله علی اکبرم
میرود یا رب چو جان از پیکرم
الغرض شهزاده عالیجناب
راند بر قلب سپه اسب عقاب
زد به فرق دشمنان از بسکه تیغ
کشت خلقی را ز تیغ بیدریغ
تشنگی از دست بردش اختیار
شد روان پیش پدر از کارزار
گفت واغوثاه ای باب العطش
اکبرت از تشنگی بنمود غش
شاه گفتا «یا بنی اصبر قلیل
جدک الساقی بماء السلسبیل»
تا تسلی یابد آن آرام جان
شه نهاد اندر دهان وی زبان
چو زبان شه مکید آن خون جگر
باب خود را دید از خود تشنه تر
در جهان یک باره از دل جان نهاد
بار دیگر رو سوی میدان نهاد
منقذ بن مره چون دیدش به جنگ
کار را بر کوفیان بنمود تنگ
گفت رقتم تا نهم با شور و شین
داغ اکبر بر دل ریش حسین
در کمین وی نشست و بیدریغ
فرقوی منشق نمود از ضرب تیغ
تاب رفت از پیکر آن نازنین
سرنگون شد از عاقر اندر زمین
هر که دید از قوم کوفی فرصتی
زد به جسم نازنینش ضربتی
بیتامل برکشید از دل فغان
سوی شاه دین که بابا الامان
نیست یارای نوشت خامه را
مختصر کن (صامت) این هنگامه را
شمارهٔ ۲۴ - مغلوب شدن خالد بن ولید: روایتست که بوبکر دون چو از دغلیشمارهٔ ۲۶ - شهادت حضرت قاسم بن الحسین(ع): گفت راوی چون به دشت کربلا
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید صادق هاشمی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کرد بر اورنگ شاهی چون قرار
یوسف اندر مصر با صدر اقتدار
هوش مصنوعی: سلطنت مانند تخت شاهی است که با آرامش و قدرت، به شکوفایی و زیبایی میرسد، درست مانند موقعیت یوسف در مصر که در اوج قدرت و احترام قرار داشت.
روزی اندر پیشگاه عزتش
شد زلیخا حاضر اندر خدمتش
هوش مصنوعی: روزی زلیخا در حضور بزرگواری او حاضر شد و به خدمتش شتافت.
کرده پیری قامتش خم از الم
از پی تعظیم یوسف گشت خم
هوش مصنوعی: پیر بر اثر سن و سالش قدش خم شده، اما این خمیدگی هم به خاطر احترام به یوسف است که به سر بلندی و مقامش معروف است.
لب گشود اندر پی شکر و ثنا
گفت بادا حمد بیحد بر خدا
هوش مصنوعی: زبان خود را برای بیان شکر و ستایش گشود و گفت: آری، سپاس بیحد و حصر بر خداوند.
کز معاصی خواجگان را بنده کرد
بببنده را در سلطنت پاینده کرد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که از گناهان و کوتاهیهای بزرگان و صاحبان قدرت، بندگان و زیردستان را تحت کنترل قرار میدهد و در نهایت، کسانی که ستمدیده هستند را در سلطنتی پایدار و محکم قرار میدهد. به عبارتی، ناهنجاریهای بالادستیها موجب بیداری و قدرتیابی کسانی میشود که در زیر دست آنها بودهاند.
گفت یوسف با زلیخا ازو داد
هیچ داری قصه خود را به یاد
هوش مصنوعی: یوسف به زلیخا گفت که هیچ چیز به او نداد و داستان خود را به یاد آورد.
از چه روی اندر بر اغیار و یار
متهم کردی مرا درروزگار
هوش مصنوعی: چرا مرا در روزگار به خیانت نسبت دادی و بین دوستان و دیگران متهم کردی؟
ساختی از کید آشوب و فتن
سالها در کنج زندان جای من
هوش مصنوعی: سالها در کنج زندان به دور از آرامش و آسایش، به دلیل توطئهها و مشکلاتی که به وجود آوردی، اسیر بودهام.
گفت آن روزی که دیدم روی تو
دل سپرده بر رخ نیکوی تو
هوش مصنوعی: در آن روز که چهرهات را دیدم، قلبم به زیبایی تو وابسته شد.
هر چه بر من از بلا آمد فرود
جمله از حسن خدا داد تو بود
هوش مصنوعی: هر بلایی که بر من نازل شده، همگی از جانب زیبایی و لطف خداوند تو بوده است.
ماه کنعان با زلیخا در جواب
گفت ای شوریده بیصبر و تاب
هوش مصنوعی: ماه کنعان به زلیخا گفت: ای بیتاب و عجول، چرا اینگونه در انتظار هستی؟
پس چه میکردی اگر بینی عیان
صورت پیغمبر آخر زمان
هوش مصنوعی: اگر چهرهی پیامبر آخرالزمان را به وضوح میدیدی، چه واکنشی نشان میدادی؟
آنکه گربر گیرد از عارض نقاب
از رخش ناچیز گردد آفتاب
هوش مصنوعی: آن کسی که به خاطر زیبایی فردی، از چهرهاش پردهبرداری میکند، خود به قدری نادیده و کمارزش میشود که حتی آفتاب هم در برابر زیبایی او ناچیز به نظر میرسد.
آنچه خوبی هست و باشد کردگار
برده اندر خلقت حسنش به کار
هوش مصنوعی: هر چه خوب است و میتواند خوب باشد، خالق آن را در آفرینش زیبایی به کار گرفته است.
بس که دارد سکه حسنش رواج
گیرد از خوبی ز خوبان جمله باج
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و نیکیهای بسیار او، زیباییاش به حدی مشهور شده است که همه در تلاشند تا از خوبیهای او بهرهمند شوند.
گفت با یوسف زلیخا کین کجاست
هر چه گفتی سر به سر صدقست و راست
هوش مصنوعی: زلیخا از یوسف میپرسد که کجای این عشق و علاقهای که دربارهاش سخن گفتهاید؟ هر چه که تو گفتی، همهاش حقیقت و صدق است.
زانکه آمد تا تو را اندر زبان
ذکر و صف حسن آن آرام جان
هوش مصنوعی: چونکه آمد تا نام تو را بر زبان بیاورند و صفات زیباییات را توصیف کنند که آرامش جان است.
مهر او بگرفته جا اندر دلم
داده جانی تازه بر آب و گلم
هوش مصنوعی: عشق و محبت او در قلبم جای گرفته و به من زندگی جدیدی بخشیده است. این محبت مانند آب و گل، جان تازهای به من میدهد.
آمد آندم از سما اندر زمین
از بر دادار جبریل امین
هوش مصنوعی: در آن لحظهای که جبرئیل امین از آسمان به زمین آمد و برادر و یا خالق خود را دید.
گفت میگوید خدای ذوالمنن
شد عیان صدق زلیخا نزد من
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ و بخشنده به وضوح نشان داد که راستگویی زلیخا برای من روشن است.
دوست میدارم زلیخا را کنون
شد چه بر حب حبیبم رهنمون
هوش مصنوعی: من اکنون زلیخا را دوست دارم، اما با این حال، همچنان به عشق محبوبم هدایت میشوم.
این زمان اورا برآور ز انتظار
تو زلیخا را به عقد خود در آر
هوش مصنوعی: اکنون او را از انتظار بیرون بیاور و زلیخا را به همسری خود قبول کن.
آری آری واضح اندر ماسوی است
حب محبوب خدا حب خداست
هوش مصنوعی: بله، کاملاً مشخص است که هر محبت و دوستی در جهان، در واقع، عشق به خداوند است.
احمد مختار را به این جلال
کرده خلقت تا خدای ذوالجلال
هوش مصنوعی: احمد مختار را به این عظمت و بزرگی آفریدهاند تا به خدای بزرگ و با جلال، شباهت و نزدیکی داشته باشد.
تا قیامت می نجوید چرخ پیر
جز علی اکبر برای وی نظیر
هوش مصنوعی: تا همیشه، چرخ گردان زمان به کسی دیگر مانند علی اکبر نمیرسد.
هر که را شوق نبی میزد بسر
مینمودی بر رخ اکبر نظر
هوش مصنوعی: هر کسی که شوق دیدار پیامبر در دلش میجوشید، بیاختیار بر روی او مینگریست و به او توجه میکرد.
آه از آن ساعت که والشمس الضحی
رو به میدا ن کرد کالبدر الدجی
هوش مصنوعی: اوه از لحظهای که خورشید درخشان رو به میدان آورد، مانند ماه در شب تاریک.
شاه دین فرمود با افغان و آه
یا رب از حال دلم هستی گواه
هوش مصنوعی: پادشاه دین به پروردگارش اشاره میکند و از او میخواهد که بر وضعیت دل او آگاهی داشته باشد و از مشکلاتش آگاه باشد. او به افغان و نالهاش اشاره میکند که نشاندهنده درد و غم درونش است.
میفرستم سوی این قوم جهول
اشبه مردم به اخلاق الرسول
هوش مصنوعی: من افرادی را به سوی این مردم نادان میفرستم که از نظر اخلاق به پیامبر نزدیکتر هستند.
هیجده ساله علی اکبرم
میرود یا رب چو جان از پیکرم
هوش مصنوعی: من هجده سال سن دارم و علی اکبر هستم، ای خدا، جانم از بدنم جدا میشود.
الغرض شهزاده عالیجناب
راند بر قلب سپه اسب عقاب
هوش مصنوعی: در نهایت، پسر شاهزاده با شکوه و بزرگی بر قلب سپاه نشسته و چون عقابی بر اسب سوار است.
زد به فرق دشمنان از بسکه تیغ
کشت خلقی را ز تیغ بیدریغ
هوش مصنوعی: با شدت و قدرت فوقالعادهای به دشمنان آسیب رساند و بر سر آنها ضربه زد، بهطوریکه شمشیر او از شدت برخورد، جان تعداد زیادی از مردم را گرفت.
تشنگی از دست بردش اختیار
شد روان پیش پدر از کارزار
هوش مصنوعی: تشنگی باعث شد که او از کارزار فاصله بگیرد و به سمت پدرش برود.
گفت واغوثاه ای باب العطش
اکبرت از تشنگی بنمود غش
هوش مصنوعی: او فریاد میزند که ای پدر عطش، از شدت تشنگی به حالتی بیهوش درآمدهام.
شاه گفتا «یا بنی اصبر قلیل
جدک الساقی بماء السلسبیل»
هوش مصنوعی: پادشاه گفت: "ای پسرم، کمی صبر کن و به خاطر سختیهای زندگی، خود را در آبی زلال refresh کن."
تا تسلی یابد آن آرام جان
شه نهاد اندر دهان وی زبان
هوش مصنوعی: برای آرامش خاطر آن پادشاه که در دلش آرامش دارد، زبانش را در دهان او قرار دادند.
چو زبان شه مکید آن خون جگر
باب خود را دید از خود تشنه تر
هوش مصنوعی: زمانی که زبان پادشاه آن خون جگر را نوشید، پدرش را دید که از خودش تشنهتر است.
در جهان یک باره از دل جان نهاد
بار دیگر رو سوی میدان نهاد
هوش مصنوعی: در زندگی، یک بار از عمق وجود احساسات و افکار را به نمایش گذاشتم و دوباره با انرژی و انگیزه به سمت هدفم حرکت کردم.
منقذ بن مره چون دیدش به جنگ
کار را بر کوفیان بنمود تنگ
هوش مصنوعی: منقذ بن مره وقتی به میدان جنگ رسید، متوجه شد که وضعیت برای کوفیان دشوار شده است.
گفت رقتم تا نهم با شور و شین
داغ اکبر بر دل ریش حسین
هوش مصنوعی: گفتند من با شور و اشتیاق، به یاد داغی که بر دل حسین هست، میرقصم.
در کمین وی نشست و بیدریغ
فرقوی منشق نمود از ضرب تیغ
هوش مصنوعی: در کمین او نشسته بود و بیرحمانه سرم را با ضربهی شمشیرش شکافت.
تاب رفت از پیکر آن نازنین
سرنگون شد از عاقر اندر زمین
هوش مصنوعی: پیکر آن معصوم در حال حرکت بود که ناگهان بر زمین افتاد.
هر که دید از قوم کوفی فرصتی
زد به جسم نازنینش ضربتی
هوش مصنوعی: هر که از مردم کوفه فرصتی پیدا کرد، به نازکی و زیبایی او ضربهای زد.
بیتامل برکشید از دل فغان
سوی شاه دین که بابا الامان
هوش مصنوعی: بدون اندیشه و تردید، فریادی از دل برآورد و به سوی پادشاه دین فرستاد که ای پدر، ما را نجات ده!
نیست یارای نوشت خامه را
مختصر کن (صامت) این هنگامه را
هوش مصنوعی: قلم توانایی نوشتن ندارد، پس این وضعیت پرهیاهو را کوتاه و مختصر کن.