گنجور

شمارهٔ ۱۳ - در وفات حضرت یوسف(ع)

چنین ز بغض کتب شد روایتی تحقیق
که کرد عارضه رو به یوسف صدیق
ضعیف گشت و نحیف از قضای ربانی
هلال سان رخ چون به در ماه کنعانی
بسر رسید ز دیوان عمر او مدت
نمود روز به روز آن مرض بوی شدت
ز مصر بهر تفرج بوی شدند دلیل
که تا مکان کند اندر میان لجه نیل
ز گردن و بدنش بند درد پاره نشد
به هیچ ره مرض آن جناب چاره نشد
فزود سیر و تماشا بر کن تن خللش
فرا رسید در آخر به حکم حق اجلش
ز تند باد فنا شد بساط عمرش طی
اجل نمود به نامش پیاله را پر می
خبر برای زلیخا رسید با سرعت
که ای بزرگ خواتین حجله عصمت
مرض به یوسف گل پیرهن شدید شده
دگر ز زندگی دهر نا امید شده
بیا و صحبت دیرینه رارعایت کن
مریض بستری مرگ را عیادت کن
جهان به چشم زلیخا سیه چو نیل آمد
به نزد یوسف خود چون برود نیل آمد
بخواب دید انیس دل مکدر خویش
به زیر جامه نهفتست روی انور خویش
نقاب یوسف از آن روز همچو ماه کشید
نظر به صورت ماهش نمود و آه کشید
ز غصه طایر روحش ز ملک تن پر زد
ز پا فتد و به ماتم دو دست بر سر زد
ز دود آه سیه چهره مه و خور کرد
ز خون دل صدف دیده را پر از در کرد
ز سر دو چشم زلیخا ره فرار گرفت
به چشم یوسف مصر وفا قرار گرفت
در این مقدمه سری بود مشو غمناک
نهفته است گر از جاهلان کم ادراک
ز عشق باخبری گوش گر دهد سویم
به گفته یابد و داند که من چه می‌گویم
فغان ز یوسف گلگون قبای آل عبا
شهید کرببلا نور دیده زهرا
به دشت ماریه زینب حمیده خواهر او
رسید چون که در آن قتلگاه بر سر او
به خاک دشت مُلا دید ساخته مسکن
به روی سینه آن شاه شمر ذی‌الجوشن
برای کشتن آن بی‌معین تشنه جگر
گرفته آن سگ بی‌آبرو به کف خنجر
به گریه گفت که ای روسیاه کم فرصت
مکش حسین مرا لحظه‌ای بده مهلت
که تا به خواهش دل سیر بنگرم رویش
گل وداع بچینم ز روی نیکویش
جدا چه می‌کنی ای شمیر از بدن سر او
گذار تا که ببندم دو دیده تر او
گذار تا که زنم بوسه بر لب و دهنش
ز اشک چشم نهم مرهمی به زخم تنش
گذار کز تن او رفع آفتاب کنم
علاج تشنگی از کام آن جناب کنم
گذار بار دگر تا به خیمه گه برمش
که جمله چشم براهند و مضطرب حرمش
بده به وی تو دمی مهلت ای ستم بنیاد
که مانده در ره او چشم سید سجاد
ببین چه با لب او سوزش عطش کرده
ز سوز تشنه‌لبی زیر تیغ غش کرده
گذار تا دگر از ضعف در خروش آید
ز هوش رفته حسینم دمی به هوش آید
نکرد رحم به قلب مکدر زینب
به کعب نیزه زد از قهر بر سر زینب
دل شکسته او را ز قهر پر خون کرد
به طعنه گفت که ای دختر علی برگرد
برو که روی حسین را دگر نخواهی دید
گلی ز روی حسینت دگر نخواهی چید
به جان زینب از این گفتگو شرر افکند
صدای زینب دلخون به ناله گشت بلند
بسست اینقدر از دیده اشکبار مشو
بگیر دست یتیمان من به خیمه برو
که تا به کشتن من آه و ناله سرنکنی
به تیغ شمر و به حلقوم من نظر نکنی
دل تو تاب ندارد که سوی شمر شریر
کنی نظر که کشد بر گلوی من شمشیر
برو چو (صامت) افسرده شور و غوغا کن
عزای بی‌کسیم را به دهر برپا کن

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید صادق هاشمی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنین ز بغض کتب شد روایتی تحقیق
که کرد عارضه رو به یوسف صدیق
هوش مصنوعی: به خاطر حسد و کینه‌ای که در دل داشتند، داستانی از یوسف پیامبر ساخته و پرداخته شد که نشان‌دهنده سختی‌ها و مشکلاتی است که او با آن‌ها روبرو شد.
ضعیف گشت و نحیف از قضای ربانی
هلال سان رخ چون به در ماه کنعانی
هوش مصنوعی: به خاطر خواست الهی، مانند هلالی که کم‌کم نحیف و ضعیف می‌شود، چهره‌اش به زیبایی و درخشانی ماه کنعان رسید.
بسر رسید ز دیوان عمر او مدت
نمود روز به روز آن مرض بوی شدت
هوش مصنوعی: عمر او به انتها نزدیک می‌شود و هر روز شدت این مشکل بیشتر می‌شود.
ز مصر بهر تفرج بوی شدند دلیل
که تا مکان کند اندر میان لجه نیل
هوش مصنوعی: از مصر برای تفریح و خوش‌گذرانی بیرون آمدند. دلیلی که نشان‌دهنده این کار است، این است که می‌خواهند در میان آب‌های نیل قرار بگیرند.
ز گردن و بدنش بند درد پاره نشد
به هیچ ره مرض آن جناب چاره نشد
هوش مصنوعی: از گردن و بدن او درد و بیماری جدا نشد و هیچ درمانی برای آن بزرگوار پیدا نشد.
فزود سیر و تماشا بر کن تن خللش
فرا رسید در آخر به حکم حق اجلش
هوش مصنوعی: افزایش شادی و دیدن زیبایی‌ها، و به این ترتیب، زمان بر او گذشت. اما در نهایت به خاطر سرنوشت حتمی‌اش، مرگش فرا رسید.
ز تند باد فنا شد بساط عمرش طی
اجل نمود به نامش پیاله را پر می
هوش مصنوعی: به خاطر وزش تندباد مرگ، زندگی‌اش به پایان رسید و زمانش فرا رسید. به یاد او، جام را پر کن.
خبر برای زلیخا رسید با سرعت
که ای بزرگ خواتین حجله عصمت
هوش مصنوعی: خبر به زلیخا رسید که ای بزرگ بانوان، اتاق عفت و پاکدامنی آماده است.
مرض به یوسف گل پیرهن شدید شده
دگر ز زندگی دهر نا امید شده
هوش مصنوعی: یوسف به خاطر غم و درد به زندگی امیدوار نیست و به شدت گرفتار مشکلات و ناراحتی‌ها شده است.
بیا و صحبت دیرینه رارعایت کن
مریض بستری مرگ را عیادت کن
هوش مصنوعی: بیاید و به یاد قدیم، به دوستی‌ام توجه کن و به حال کسی که در بستر بیماری است سر بزن.
جهان به چشم زلیخا سیه چو نیل آمد
به نزد یوسف خود چون برود نیل آمد
هوش مصنوعی: جهان برای زلیخا تاریک و تیره به نظر می‌رسید، اما وقتی به یوسف نگاه می‌کرد، همه چیز بهتر و زیباتر می‌شد. او مانند نیل که به یوسف نزدیک می‌شود، روشنایی و زیبایی را به زندگی‌اش می‌آورد.
بخواب دید انیس دل مکدر خویش
به زیر جامه نهفتست روی انور خویش
هوش مصنوعی: در خواب، کسی که دلش غمگین و پریشان است، چهره‌ی زیبا و روشن خود را زیر لباس پنهان کرده است.
نقاب یوسف از آن روز همچو ماه کشید
نظر به صورت ماهش نمود و آه کشید
هوش مصنوعی: از آن روز که یوسف نقاب خود را کنار زد، مانند ماه به چهره زیبای او نگریست و آهی عمیق کشید.
ز غصه طایر روحش ز ملک تن پر زد
ز پا فتد و به ماتم دو دست بر سر زد
هوش مصنوعی: به خاطر غم و اندوه، پرنده‌ی روح او از جسمش پرواز کرد، به زمین افتاد و در حالت ماتم، دست‌هایش را بر سر گذاشت.
ز دود آه سیه چهره مه و خور کرد
ز خون دل صدف دیده را پر از در کرد
هوش مصنوعی: از غم و اندوه عمیق، چهره‌ی ابر و خورشید تحت تأثیر قرار گرفت و اشک‌های دل باعث شدند که صدف چشم‌ها به زیورهای گرانبها پر شود.
ز سر دو چشم زلیخا ره فرار گرفت
به چشم یوسف مصر وفا قرار گرفت
هوش مصنوعی: چشم‌های زلیخا به سمت فرار رفتند، اما چشم‌های یوسف در مصر نشان از وفاداری و استواری دارند.
در این مقدمه سری بود مشو غمناک
نهفته است گر از جاهلان کم ادراک
هوش مصنوعی: در این مقدمه نکته‌ای نهفته است که سبب ناراحتی تو نمی‌شود؛ زیرا اگر از دانش نادانان کاسته شود، این موضوع اهمیت چندانی ندارد.
ز عشق باخبری گوش گر دهد سویم
به گفته یابد و داند که من چه می‌گویم
هوش مصنوعی: اگر از عشق باخبر باشی و به سخنان من توجه کنی، به خوبی می‌فهمی که من چه چیزی را بیان می‌کنم و به چه موضوعی اشاره دارم.
فغان ز یوسف گلگون قبای آل عبا
شهید کرببلا نور دیده زهرا
هوش مصنوعی: ای وای بر یوسف زیبا و دلربای که در لباس عبا شهید کربلا شد و نور چشم زهرا است.
به دشت ماریه زینب حمیده خواهر او
رسید چون که در آن قتلگاه بر سر او
هوش مصنوعی: در دشت ماریه، زینب، خواهر حمید، به جایی رسید که آنجا محل وقوع حادثه‌ای غم‌انگیز بود و در حالتی悲悲‌انگیز به او نگاه کرد.
به خاک دشت مُلا دید ساخته مسکن
به روی سینه آن شاه شمر ذی‌الجوشن
هوش مصنوعی: در دشت ملایان، دید که در خاک آن جا، سکونتی به وجود آمده است و این سکونت به خاطر سینه‌ی آن شاه شمر ذی‌الجوشن به وجود آمده است.
برای کشتن آن بی‌معین تشنه جگر
گرفته آن سگ بی‌آبرو به کف خنجر
هوش مصنوعی: برای از بین بردن کسی که مشخص نیست، شخصی بی‌آبرو و بی‌معنا با خنجر در دست قصد دارد انتقام بگیرد.
به گریه گفت که ای روسیاه کم فرصت
مکش حسین مرا لحظه‌ای بده مهلت
هوش مصنوعی: به گریه گفت: ای بی‌چاره، لحظه‌ای بیشتر به من مهلت بده تا حسین را از دست ندهام.
که تا به خواهش دل سیر بنگرم رویش
گل وداع بچینم ز روی نیکویش
هوش مصنوعی: من می‌خواهم با دل‌خواه خودم به چهره‌اش نگاه کنم و از روی زیبا و دلنشینش گل وداع بچینم.
جدا چه می‌کنی ای شمیر از بدن سر او
گذار تا که ببندم دو دیده تر او
هوش مصنوعی: ای شمیر، چه کار می‌کنی؟ سر او را از بدن جدا کن تا من بتوانم چشم‌هایش را ببندم.
گذار تا که زنم بوسه بر لب و دهنش
ز اشک چشم نهم مرهمی به زخم تنش
هوش مصنوعی: بگذار به لب و دهانش بوسه‌ای بزنم و اشک‌هایم را بر زخم‌های تن او مرحم کنم.
گذار کز تن او رفع آفتاب کنم
علاج تشنگی از کام آن جناب کنم
هوش مصنوعی: می‌خواهم با برداشتن آفتاب از وجود او، تشنگی‌ام را با نوشیدن از لبان او درمان کنم.
گذار بار دگر تا به خیمه گه برمش
که جمله چشم براهند و مضطرب حرمش
هوش مصنوعی: بار دیگر به سوی خیمه‌اش می‌روم، جایی که همه به انتظار او هستند و نگران حرم او می‌باشند.
بده به وی تو دمی مهلت ای ستم بنیاد
که مانده در ره او چشم سید سجاد
هوش مصنوعی: به او اندکی فرصت بده ای ستمکار، زیرا چشم سید سجاد مدتی است که در راه او مانده است.
ببین چه با لب او سوزش عطش کرده
ز سوز تشنه‌لبی زیر تیغ غش کرده
هوش مصنوعی: نگاه کن که چگونه لب او به خاطر عطش می‌سوزد و این داغی ناشی از تشنگی باعث شده که زیر تیغ دچار ضعف و بی‌حالی شود.
گذار تا دگر از ضعف در خروش آید
ز هوش رفته حسینم دمی به هوش آید
هوش مصنوعی: باید به جلو بروم تا دیگر از ضعف و ناتوانی نیفتم و از خود بی‌خود نشوم. حسین، که دلم تنگ اوست، شاید یک لحظه به یادم بیفتد و به هوش آید.
نکرد رحم به قلب مکدر زینب
به کعب نیزه زد از قهر بر سر زینب
هوش مصنوعی: زینب دلشکسته و غمگین، به شدت از قهر و ناراحتی به کعبه زخم می‌زند.
دل شکسته او را ز قهر پر خون کرد
به طعنه گفت که ای دختر علی برگرد
هوش مصنوعی: دل شکسته او از ناراحتی و قهر پر از غم و خون شد و با کنایه گفت که ای دختر علی، دور شو.
برو که روی حسین را دگر نخواهی دید
گلی ز روی حسینت دگر نخواهی چید
هوش مصنوعی: برو، چون دیگر نخواهی توانست چهره‌ی حسین را ببینی و دیگر نمی‌توانی گلی از زیبایی او بچینی.
به جان زینب از این گفتگو شرر افکند
صدای زینب دلخون به ناله گشت بلند
هوش مصنوعی: زینب با صدا و صحبتش دل‌ها را به درد می‌آورد و آتش در جان‌ها می‌افکند. صدای ناله‌اش بلند و دلخراش است.
بسست اینقدر از دیده اشکبار مشو
بگیر دست یتیمان من به خیمه برو
هوش مصنوعی: اینقدر نگران و غمگین نباش، دست یتیمانم را بگیر و به خیمه بیا.
که تا به کشتن من آه و ناله سرنکنی
به تیغ شمر و به حلقوم من نظر نکنی
هوش مصنوعی: تا زمانی که به خاطر کشتن من شیون و فریاد نکنی، به شمشیر شمر و به گلویم نگاه نکن.
دل تو تاب ندارد که سوی شمر شریر
کنی نظر که کشد بر گلوی من شمشیر
هوش مصنوعی: دل تو تاب و توان دیدن شمر پلید را ندارد، چرا که او با شمشیرش جان مرا می‌گیرد.
برو چو (صامت) افسرده شور و غوغا کن
عزای بی‌کسیم را به دهر برپا کن
هوش مصنوعی: برو و مثل صامت، در حالی که غمگین و ناراحت هستی، شور و هیاهو برپا کن و عزای تنهایی‌مان را در این دنیا به نمایش بگذار.