شمارهٔ ۶۸ - زبان حال علی مرتضی با فاطمه زهرا(ع)
ای گرامی گوهر درج عفاف
حوریان را خاک درگاهت مطاف
عصمت کبرای حی دادگر
دختر نیک اختر خیرالبشر
باز گردون حیلهای انگیخته
طرح نو بهتر جدایی ریخته
میزند دهر از عداوت دم به دم
رونق غمخانه ما را به هم
سخت در بستر نزار افتادهای
از چه روای جان ز کار افتادهای
از چه ترک آشنایی کردهای
وز علی فکر جدایی کردهای
همچو گویم از هجوم درد و آه
خواهی از هجران خود تو را همچو کاه
دیدهای اندر جدایی حاصلی
یا ز درد این عمت غافلی
بر میفکن ای به محنت یار من
پرده طاقت ز روی کار من
بس بود خاکی که ما را شد به سر
جان من نام جدایی را مبر
گر بنای صبر را دادی به آب
میکنی از گریه عالم را خراب
کار صبر و طاقتم در دست تست
رشته امید من پا بست تست
بعد پیغمبر ز اشرار عرب
هر چه دیدم ظلم و طغیان و غضب
بودم از هر ابتلا بیواهمه
شاد کام از وصل تو ای فاطمه
گر ز خون دامان دلآلوده بود
تا تو بودی خاطرم آسوده بود
چون تو بندی از جهان بار سفر
در فراقت بگذرد آبم ز سر
ای انیس غصه پنهانیام
وی دوای درد بیسامانیام
از تو خواهم عذر عمر رفته را
رنجهای سال و ماه و هفته را
تا قدم در کلبهام افراختی
با همه بیش و کم من ساختی
از غم و زحمت نیاسودی دمی
داشتی هر دم غمی و ماتمی
بردی اندر خانهام ای خون جگر
گرسنه با عور و عریانی به سر
با چه زحمتها و غمها نو به نو
اکتفا کردی به قرص نان جو
ای انیس و مونس دیرینهام
داغ خود چون مینهی بر سینهام
نزد باب ای آفتاب منجلی
در جنان منما شکایت از علی
لیک بر گو در بر ختمی مآب
شد گلوی شوهرم اندر طناب
گو برای بیعت ارباب فجور
جان مسجد کشیدندش به زور
گو نهاد ای جان به قربان سرت
پای هر بیگانه روی منبرت
گو نهادند امتت ای سرفراز
در به روی دخترت بعد از تو باز
نیست یارای نوشتن خامه را
مختصر کن (صامت) این هنگامه را
شمارهٔ ۶۷ - فی المرثیه: یا رسول الله حسینت بر زمین افتاده استشمارهٔ ۶۹ - زبان حال امام(ع): یا رب چون من به غربت کسی مبتلا نباشد
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید صادق هاشمی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای گرامی گوهر درج عفاف
حوریان را خاک درگاهت مطاف
هوش مصنوعی: ای عزیز، تو همچون گوهر ارزشمندی هستی که به پاکی و عفت حوریان میباشی، و خاک درگاه تو محل و مقام است.
عصمت کبرای حی دادگر
دختر نیک اختر خیرالبشر
هوش مصنوعی: عصمت بزرگ و والای حیات، دختر خوب و نیکو اختر بهترین انسانها است.
باز گردون حیلهای انگیخته
طرح نو بهتر جدایی ریخته
هوش مصنوعی: بیا دوباره به من نزدیک شو؛ یک نقشه جدید برایمان بکش که جداییامان را شیرینتر کند.
میزند دهر از عداوت دم به دم
رونق غمخانه ما را به هم
هوش مصنوعی: زمانه به طور مداوم با دشمنیهایش، دلتنگی و غم ما را بینوا میکند و هر روز بر آنگونه زندگی ما تأثیر منفی میگذارد.
سخت در بستر نزار افتادهای
از چه روای جان ز کار افتادهای
هوش مصنوعی: چرا در بستر بیماری به این حال افتادهای و روحات از فعالیت بازمانده است؟
از چه ترک آشنایی کردهای
وز علی فکر جدایی کردهای
هوش مصنوعی: چرا از دوستی و آشنایی دست کشیدهای و چرا به فکر جدایی و دوری از علی افتادهای؟
همچو گویم از هجوم درد و آه
خواهی از هجران خود تو را همچو کاه
هوش مصنوعی: چنین میگویم که از شدت درد و سوز دل ناله میکنم، و تو از جداییات همچون کاهی بیوزن و بیاثر خواهی بود.
دیدهای اندر جدایی حاصلی
یا ز درد این عمت غافلی
هوش مصنوعی: آیا در جدایی، چیزی به دست آوردهای یا از درد این دوری بیخبر هستی؟
بر میفکن ای به محنت یار من
پرده طاقت ز روی کار من
هوش مصنوعی: ای عشق من، پردهای که طاقت من را از روی من پنهان کرده است، کنار بزن و به رویدادهای دشوار زندگی من وارد شو.
بس بود خاکی که ما را شد به سر
جان من نام جدایی را مبر
هوش مصنوعی: کافی است که ما در این دنیای خاکی زندگی کردهایم، حالا که جان من در خطر است، نام جدایی را از زندگیام دور کن.
گر بنای صبر را دادی به آب
میکنی از گریه عالم را خراب
هوش مصنوعی: اگر بخواهی صبر را بگذاری کنار و آن را رها کنی، از شدت گریه، همه چیز را به هم میریزی و خراب میکنی.
کار صبر و طاقتم در دست تست
رشته امید من پا بست تست
هوش مصنوعی: توان و صبر من به تو وابسته است و امیدم به تو بستگی دارد.
بعد پیغمبر ز اشرار عرب
هر چه دیدم ظلم و طغیان و غضب
هوش مصنوعی: پس از پیامبر، هر چیزی که از بدکاران عرب مشاهده کردم، ظلم، سرکشی و خشم بود.
بودم از هر ابتلا بیواهمه
شاد کام از وصل تو ای فاطمه
هوش مصنوعی: من از هرگونه مشکل و سختی، بدون هیچ گونه نگرانی شاد و خوشحال بودم به خاطر وصالش تو، ای فاطمه.
گر ز خون دامان دلآلوده بود
تا تو بودی خاطرم آسوده بود
هوش مصنوعی: اگر دل من آلوده به درد و رنج و غم بود، اما چون تو در کنارم بودی، خاطر من همیشه آسوده و راحت بود.
چون تو بندی از جهان بار سفر
در فراقت بگذرد آبم ز سر
هوش مصنوعی: وقتی تو از دنیا جدا شدهای، بار سفر من به خاطر دوریات به زودی تمام میشود و دیگر تحملم تمام میشود.
ای انیس غصه پنهانیام
وی دوای درد بیسامانیام
هوش مصنوعی: ای همدم غمهای پنهانم، تو درمان دردی هستی که بینظم و آشفتهام کرده است.
از تو خواهم عذر عمر رفته را
رنجهای سال و ماه و هفته را
هوش مصنوعی: از تو میخواهم که به خاطر عمر از دست رفتهام و زحمات سالها و ماهها و هفتهها عذرخواهی کنی.
تا قدم در کلبهام افراختی
با همه بیش و کم من ساختی
هوش مصنوعی: زمانی که به کلبهام پا گذاشتی، همهی ویژگیها و خصوصیات من را پذیرفتی و با آنها کنار آمدی.
از غم و زحمت نیاسودی دمی
داشتی هر دم غمی و ماتمی
هوش مصنوعی: تو هرگز از درد و رنج لحظهای آسوده نبودی و همیشه در اندوه و ماتم به سر میبردی.
بردی اندر خانهام ای خون جگر
گرسنه با عور و عریانی به سر
هوش مصنوعی: به خانهام آمدهای و با دل پر درد و حالتی ناامید، گویی که گرسنهای، بدون هیچ پوششی.
با چه زحمتها و غمها نو به نو
اکتفا کردی به قرص نان جو
هوش مصنوعی: با چه زحمتها و نگرانیهایی، بالاخره به یک زندگی ساده و تأمین نیازهای ابتدایی خود، مثل نان جو، راضی شدی.
ای انیس و مونس دیرینهام
داغ خود چون مینهی بر سینهام
هوش مصنوعی: ای رفیق و همدم قدیمیام، وقتی که درد و غمت را بر سینهام میگذاری، احساس سختی و غم عمیقی در من به وجود میآید.
نزد باب ای آفتاب منجلی
در جنان منما شکایت از علی
هوش مصنوعی: در نزد خداوند، ای آفتاب تابان، در بهشت از علی شکایت نکن.
لیک بر گو در بر ختمی مآب
شد گلوی شوهرم اندر طناب
هوش مصنوعی: اما در عین حال، از آن سو، گلوی همسرم در دستان کسی که خوشسزا و با وقار است، گرفتار شده است.
گو برای بیعت ارباب فجور
جان مسجد کشیدندش به زور
هوش مصنوعی: به خاطر وفاداری به ظلم و فساد، جانش را در مسجد به خطر انداختند و به اجبار او را وادار به بیعت کردند.
گو نهاد ای جان به قربان سرت
پای هر بیگانه روی منبرت
هوش مصنوعی: ای جان، برای حفظ سر تو، حتی پای هر بیگانه را روی من هم بگذار.
گو نهادند امتت ای سرفراز
در به روی دخترت بعد از تو باز
هوش مصنوعی: میگویند که بعد از تو، در را به روی دخترت باز گذاشتند و او را به عنوان ادامهدهنده راهت گرامی داشتند.
نیست یارای نوشتن خامه را
مختصر کن (صامت) این هنگامه را
هوش مصنوعی: این زمان، فرصتی برای نوشتن نیست؛ بهتر است هرچه را که هست، کوتاه و مختصر بیان کنیم.

صامت بروجردی