گنجور

شمارهٔ ۸ - در شکایت زمانه و استغاثه به امام عصر(عج)

ای دل افسرده از غم در ملالی تا به کی
با حوادث‌های گردون در جدالی تا به کی
انقلابات جهان در قیل و قالی تا  به کی
در شکایت پیش هرکس در مقالی تا به کی
از ظهور درد و غم افسرده‌حالی تا به کی
این همه آشفتگی سرمایه سامان تست
گر رسد روزی ترا رنجی به دوران غم مخور
خانه صبرت شود از غصه ویران غم مخور
گر یکی باشد غمت گر صدهزاران غم مخور
هست در این پرده پس اسرار پنهان غم مخور
درد نبود بی‌دوا از بهر درمان غم مخور
این همه درد پیاپی باعث درمان تست
تا نگردی واله و حیران به صحرای مجاز
از حقیقت کی دری بر روی تو سازند باز
از تب حرمان بسوز و با غم هجران بساز
عاقبت یابی شفا از این بلای جانگداز
بر سرت آید طبیبی روح‌بخش و جان‌نواز
یک دم عیسی دمش احیا کن صد جان تست
گر جهان از فتنه گردد پر ز شور و غلغله
و رفتد در پنج حس و چارار کان ولو برای او
شش جهت چون کشتی بی‌بادبان در زلزله
از تنگ ظرفی نگردد تنگ بر تو حوصله
چون تو دوری از ره حکمت هزاران مرحله
عقل را کن رهنما چون نقل تو لقمان تست
صبر مفتاح فرج گردید جانا شو صبور
شادمان شو کز پس این غم تو را آید سرور
غیبتی خواهد که تا ظاهر شود قدری حضور
بعد از این ظلمت برآید آفتابی پر ز نور
صد چو موسی بهر وصلش گشته سرگردان بطور
منت ایزد را که آنجان جهان جانان تست
حامی حکم خدا و حافظ شرع مبین
شهریار ملک امکان خسرو اقلیم دین
واقف اسرار پنهان کاشف شک و یقین
در نخستین کرد نورش جلوه اندر ماء وطین
روح را زین جلوه شد بر قالب خاجی مکین
پس چه غم داری که این شه مهدی دوران تست
ای شه دنیا و دین پرگشته عالم از فساد
از شرف اسلام و شرع انور از رونق فتاد
کرده بر پا دشمنان دین لوای شر نهاد
وقت آن شد ای پناه بی‌پناهان کزوداد
عرصه ایجاد را مملو کنی از عدل و داد
چون به امر حق تمام امر در فرمان توست
هر که را می بود در سر دعوی پیغمبری
اشقیا کردند بردار فنا از خودسری
کرده از بهر ریاست هر کسی بیرون سری
آن کند از کفر کیشی دعوی پیغمبری
دین حق کن یک سر از تیغ دو سر زین سرسری
چون سر هر سرکشی گوی خم چوگان توست
یا غیاث المستغیثین حق یزدان الغیاث
یا امان الخائفین از ظلم و عدون الغیاث
حق اسماء جلال حق سبحان الغیاث
حق توریه و زبور و صحف و قرآن الغیاث
حرمت طه و یاسین اصل ایمان الغیاث
وقت یاری نوبت غمخواری و احسان تست
ای معین بی‌معینان ای ولی دادگر
ای دلثیل گمرهان ای هادی جن و بشر
صنحه آفاق پر شد از نفاق و شور و شر
خیز و بر پا کن لوای نصرت و فتح و ظفر
برزن از تیغ دو سر بر پیکر اعدا شرر
دست ما بیچاره بهر چاره بر دامان تست
یک طرف روسی گشاید دست تخریب از جفا
بر رواق و گنبد پرنورشاه دین رضا
یک طرف بانی کند قانون شرع مصطفی
از ره شیطان پرستی برخلاف مدعا
این همه صبر تو بر افعال زشت اشقیا
نیست نقصان دال بر حقیقت ایمان توست
ای ولی الله اعظم ای شه مالک رقاب
ای سلیل احمد و ای جانشین بوتراب
نی وجودت کرده حق از کل اشیاء انتخاب
فتنه دجال و شیطان کرده عالم را خراب
دست زن بر تیغ و نه پای سعادت در رکاب
رونق دین بر دم شمشیر خون افشان توست
آرزوی دیدنت دارند جمعی دوستان
گرچه نبود حضرتت را دوستی اندر جهان
گر ترابد دوستانی از چه می‌گشتی نهان
ای صفاتت همچو ذات حضرت باری عیان
لطف عامت فیض بخش دوستان و دشمنان
ماسوالله بر سر خوان کرم مهمان توست
از نخستین خلقت بر اوصیا خاتم شدی
فخر آباء کرام خویش در عالم شدی
وارث هر درد و غم از خلقت آدم شدی
مرجع هرگونه رنج و محنت و ماتم شدی
شد غمت افزون و مادم لحظه کی کمشدی
قلب احبابت گداز ار حزن بی‌پایان تست
«اعن الله جزاک فی المصائب والبلا»
خاصه از جدت حسین و واقعات کربلا
کی فراموشت شود زان خسرو و بی‌اقربا
روز و شب پیوسته داری منبر ماتم بپا
منقب از ندبه‌ات گرد همه ارض و سما
خون فشان چشم فلک از دیده گریان تست
یاد آید چون تو را آن سرو قامت اکبرش
یاد از آن ششماهه طفل شیرخواره اصغرش
یا جدا از تن دو دست یاور آب آور
یا ز تیغ شمر و آن خشکیده کام و حنجرش
یا ز خولی برسنان بنموده راس اطهرش
عرصه ایجاد بیت الحزنی از احزان تست
چون به خاک افتاد از زین جسم پر تاب و تبش
در خیام آمد ز میدان مرکب بی‌صاحبش
الظلیمه الظلیمه صیحه زن ورد لبش
از حرم اهل حرم یک سر بدور مرکبش
حالجو از حال آن مرکب به افغان زینبش
کای فرس حالش عیان از حال جانسوزان تست
سوی میدان شد شتابان زینب زار و حزین
دید با شمشیر بران از جفا شمر لعین
کرده جا بر سینه بی‌کینه سلطان دین
به افغان شد نزد ابن سعد کای کافر ببین
کام عطشان زاده زهرا به زیر تیغ کین
سبط احمد تشنه لب در این زمین مهمان تست
ماند بی‌کس جد پاکت ای ولی کردگار
در زمین کربلا بی‌یاور و بی‌غمگسار
با لب عطشان و کام خشک و قلب داغدار
سر برید از پیکرشک شمر لعین نابکار
نوح سان بنما شهاد در کشتی ماتم قرار
بحر نیکان یک نیمی از دیده گریان توست
آمد اندر قتلگهچون زینب بی‌خانمان
کرد جابر روی نعش شهریار انس و جان
گفت یا رب کن قبول این کشته در خون طپان
سوی جدش کرد رو پس با دو صد آه و فغان
گفت ای جدا گرامی بین ز جور ناکسان
این تن در بحر خون غلطان در غلطان‌تست
دید در خون پیکر اعوان و اخوان یک طرف
غارت اموال یکسو آه طفلان یک طرف
پس نمود از بی‌کسی رو جانب ملک نجف
کای پدر این زمین از جور اعدا وااسف
بین حریم بیی‌کست بهر اسیری بسته صف
این زان موپریشان عترت ویلان توست
در بقیع بنمود رو آنگاه به چشم اشکبار
کرد با مادر خطاب از سوز قلب داغدار
مادرا بین دخترانت بی‌کس و بی‌غمگسار
از گلستان جنان در کربلا پایی گذار
بین زمین گردیده از خون حسینت لاله‌زار
این به خون آغشته پیکرزینت دامان‌تست
ای سلیل طیب پیغمبر(ص) امی نسب
زاده شیر خدا ای شهریار ذوالحسب
از ستم بستند در زنجیر با رنج و تعب
حضرت زین‌العبا را با تن پرتاب و تب
تیغ نصرت برکش و کن روز اعدا را چو شب
رخش همت ای شها امروز زیر ران تست
بهر بی‌یاری جدت ای ولی ذوالجلال
چشم (حاجب) گرید از غم صبح و اشم و ماه و سال
داغ صامت کردهاو را در جهان بشکسته بال
با جناب حاج اسدالله آن نیکو خصال
هر دو را احاجت روا کن حق ذات لایزال
حاجت آنها به دوران بودن از یاران توست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
منبع اولیه: سید صادق هاشمی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.