گنجور

شمارهٔ ۹ - صحبت غنی در وقت فوت با ملک الموت

مالداری بود در عهد قدیم
داشت افزون مال و ملک و زر و سیم
با همه دارایی آن مرد غنی
بُد بخیل و پست و بی‌خیر و دنی
ساخت در شکل غریبی در به در
قابض الارواح سوی او گذر
کرد دق الباب در درگاه او
خواست تا گردد به خواجه راه‌جو
حاجبان از در براندندش که رو
خواجه بیرون می‌نیاید بازشو
خواجههٔ ما چون بود قدرش فزون
از برای چون تویی ناید برون
رفت عزرائیل و برگردید باز
زد به در تا در نمایندش فراز
باز دربانان براندندش ز در
پس به تندی کرد بر ایشان نظر
گفت سوی خواجه بردارید صوت
کامد عزرائیل و باشد وقت موت
خادمان خواجه را از این وعید
پا و سر در لرزه شد مانند بید
چون سوی خواجه ببردند این خبر
مرتعش گردید از پا تا به سر
گفت بشتابید و بنمایید باز
در به روی وی به صد عجز و نیاز
پس بگوییدش که ای پیکِ اِله
گوییا فرموده‌ای تو اشتباه
دیگری را کرده‌ای گویا طلب
می‌کنی بر ما به جای وی غضب
خادمان خواجه بردند این پیام
نزد عزرائیل با صد احترام
گفت نی نی این همه افسانه است
کار من با صاحب این خانه است
پس نهاد اندر سریر خواجه گام
گفت برخیز و وصیت کن تمام
خواجهٔ بدبخت با صد اضطراب
خواست کار و مال خود اندر حساب
برگشود از گنجهای بسته در
تا که بنماید حساب سیم و زر
چاکران می‌ریختند از بیش و کم
آن طلا و نقره‌ها بر روی هم
خواجه سوی سیم و زر کردی نگاه
می‌کشیدی از دل پردرد آه
پس بگفتی لعن بر مال جهان
اف به حال و مال و احوال جهان
کندی ای مال جهان بنیاد من
تا ببردی یاد حق از یاد من
روز و شب گشتم به جان مشغول تو
خوردم از بدبختی‌ِ خود گول تو
مال و اموالش به امر کردگار
گشت گویا کِای پلید زشتکار
لعن حق بر تو که کج می‌باختی
قدر نعمتهای حق نشناختی
تو در اول بودی اندر روزگار
نزد عالم مفلس و بی‌اعتبار
کردگار بنده پرور از وِداد
بر تو از مال جهان منت نهاد
تا ز استغنا شدی ای بی‌تمیز
نزد ابنای زمان یکسر عزیز
می‌نمودندی ز هر شهر و بلوک
پوزش تو همچو ابناء ملوک
در مجالس از جلال و شأن و قدر
می‌نشاندندی تو را بر خویش صدر
از سلاطین جهان گر دختری
بد که بودندی جهانی مشتری
جمله را کردندی از درگاه دور
تا تو را آرند دختر در حضور
با چنین عزت چرا ای بی‌هنر
بستی از هنگامهٔ محشر نظر
زین همه دولت چراغی پیش پیش
از چه نفرستادی اندر گور خویش
از چه ننمودی ایا گمگشته راه
جانب حال تهی‌دستان نگاه
گر گدایی داشت بر دست تو چشم
چشم او را کور می‌کردی ز خشم
نی خودت خوردی و نی دادی به خلق
تا اجل اکنون تو را بگرفت حلق
این زمان با حسرت من دل بگیر
جمله را میراث بگذار و بمیر
(صامتا) زین پندهای نو به نو
رو بگیر از مکنت دنیا گرو

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید صادق هاشمی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مالداری بود در عهد قدیم
داشت افزون مال و ملک و زر و سیم
هوش مصنوعی: در زمان‌های قدیم، فردی بود که دارای ثروت زیادی بود و املاک و دارایی‌های گرانبهایی داشت.
با همه دارایی آن مرد غنی
بُد بخیل و پست و بی‌خیر و دنی
هوش مصنوعی: مرد ثروتمند با تمام دارایی‌اش، بخیل و کم‌خیر و دنیاطلب بود.
ساخت در شکل غریبی در به در
قابض الارواح سوی او گذر
هوش مصنوعی: در دیدار با او، گویی درِ عجیبی باز شده است که جان‌ها را به سوی او می‌کشاند و عبور از آن، به نوعی تجربه‌ای نادر و خاص را به همراه دارد.
کرد دق الباب در درگاه او
خواست تا گردد به خواجه راه‌جو
هوش مصنوعی: در درب خانه‌ی او کوبید و خواست که به وصال او برسد و راهی برای ورود به حضورش پیدا کند.
حاجبان از در براندندش که رو
خواجه بیرون می‌نیاید بازشو
هوش مصنوعی: خدمتگزاران او را از در بیرون کردند، چون خواجه هیچ وقت نمی‌خواهد بیرون بیاید.
خواجههٔ ما چون بود قدرش فزون
از برای چون تویی ناید برون
هوش مصنوعی: مقام و ارزش دوست ما به حدی بالاست که هیچ کس دیگری همچون تو نمی‌تواند به بیرون از آن برسد.
رفت عزرائیل و برگردید باز
زد به در تا در نمایندش فراز
هوش مصنوعی: عزرائیل رفت و دوباره بازگشت و بر در کوبید تا او را بالا ببینند.
باز دربانان براندندش ز در
پس به تندی کرد بر ایشان نظر
هوش مصنوعی: دوباره دربانان او را با شدت از در بیرون کردند و او با خشم به آن‌ها نگاه کرد.
گفت سوی خواجه بردارید صوت
کامد عزرائیل و باشد وقت موت
هوش مصنوعی: گفتند که صدای عزرائیل را بشنوهید، یعنی زمان مرگ نزدیک است و باید به سوی خداوند بروید.
خادمان خواجه را از این وعید
پا و سر در لرزه شد مانند بید
هوش مصنوعی: خادمان آقا از ترس این هشدار، بدنشان مانند بید می‌لرزد و به شدت مضطرب شده‌اند.
چون سوی خواجه ببردند این خبر
مرتعش گردید از پا تا به سر
هوش مصنوعی: زمانی که این خبر را به خدمتگزار بزرگ رساندند، او از سر تا پا به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و دچار لرزش شد.
گفت بشتابید و بنمایید باز
در به روی وی به صد عجز و نیاز
هوش مصنوعی: همه بشتابید و در را باز کنید تا او را ببینید، با نهایت عجز و درخواست.
پس بگوییدش که ای پیکِ اِله
گوییا فرموده‌ای تو اشتباه
هوش مصنوعی: به او بگویید که ای فرشته الهی، گویی که تو دچار اشتباهی شده‌ای.
دیگری را کرده‌ای گویا طلب
می‌کنی بر ما به جای وی غضب
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که تو از دیگری مأخوذ به‌حساب آمده‌ای و برای ما بر سر او خشم و کینه داری.
خادمان خواجه بردند این پیام
نزد عزرائیل با صد احترام
هوش مصنوعی: خادمان خواجه با احترام کامل این خبر را نزد عزرائیل بردند.
گفت نی نی این همه افسانه است
کار من با صاحب این خانه است
هوش مصنوعی: گفت نه، نه! این همه داستان و افسانه است، کار من تنها با صاحب این خانه است.
پس نهاد اندر سریر خواجه گام
گفت برخیز و وصیت کن تمام
هوش مصنوعی: پس بر روی تخت نشسته، گام به او می‌گوید: برخیز و وصیتت را کامل کن.
خواجهٔ بدبخت با صد اضطراب
خواست کار و مال خود اندر حساب
هوش مصنوعی: آقای بدبخت با نگرانی و اضطراب فراوان تلاش کرد تا امور و دارایی‌اش را مدیریت کند.
برگشود از گنجهای بسته در
تا که بنماید حساب سیم و زر
هوش مصنوعی: در این بیت، به این معنا اشاره شده که خزانهداری از گنجینه‌های پنهان را باز کرده تا میزان طلا و نقره را نشان بدهد. به عبارت دیگر، وجود ثروت و دارایی‌های ارزشمند را آشکار می‌کند.
چاکران می‌ریختند از بیش و کم
آن طلا و نقره‌ها بر روی هم
هوش مصنوعی: خادمان طلا و نقره‌های زیاد را به طور فراوان بر روی هم می‌ریختند.
خواجه سوی سیم و زر کردی نگاه
می‌کشیدی از دل پردرد آه
هوش مصنوعی: عزیزم به طلا و نقره نگاه می‌کرد و از دل پر درد خود آهی برمی‌آورد.
پس بگفتی لعن بر مال جهان
اف به حال و مال و احوال جهان
هوش مصنوعی: پس گفتی که بر نعمت‌ها و ثروت‌های دنیوی افسوس، به وضعیت و دارایی‌های دنیا!
کندی ای مال جهان بنیاد من
تا ببردی یاد حق از یاد من
هوش مصنوعی: ای مال و ثروت که بنیاد زندگی من هستی، تو باعث شدی که یاد خدا از خاطرم برود.
روز و شب گشتم به جان مشغول تو
خوردم از بدبختی‌ِ خود گول تو
هوش مصنوعی: روز و شب در تلاش و فکر تو بودم و از شقاوت خودم، فریب تو را خوردم.
مال و اموالش به امر کردگار
گشت گویا کِای پلید زشتکار
هوش مصنوعی: مال و اموال او به فرمان خداوند شده است، انگار که ای شخص ناپاک و بدکار!
لعن حق بر تو که کج می‌باختی
قدر نعمتهای حق نشناختی
هوش مصنوعی: به خدا لعنت بر تو که قدر نعمت‌های خدا را نشناختی و به شکل نادرستی از آن‌ها بهره‌برداری کردی.
تو در اول بودی اندر روزگار
نزد عالم مفلس و بی‌اعتبار
هوش مصنوعی: تو در زمان‌های قدیم در نظر علمای فقیر و بی‌اعتبار، جایگاه و احترامی نداشتی.
کردگار بنده پرور از وِداد
بر تو از مال جهان منت نهاد
هوش مصنوعی: خدای بزرگ، بنده‌پرور، از بخشش خود بر تو از نعمت‌های دنیوی بهره‌مند شده است و بر تو منت گذاشته است.
تا ز استغنا شدی ای بی‌تمیز
نزد ابنای زمان یکسر عزیز
هوش مصنوعی: وقتی که از خودبزرگ‌بینی و خودپسندی فاصله گرفتی و به درک درستی از زندگی رسیدی، در چشم مردم و جامعه بسیار محترم و عزیز می‌شوی.
می‌نمودندی ز هر شهر و بلوک
پوزش تو همچو ابناء ملوک
هوش مصنوعی: از هر شهر و منطقه افرادی برای شما عذرخواهی می‌کردند، مانند فرزندان پادشاهان.
در مجالس از جلال و شأن و قدر
می‌نشاندندی تو را بر خویش صدر
هوش مصنوعی: در مهمانی‌ها و مجالس، تو را به خاطر عظمت و منزلتت بر جایگاه ویژه‌ای قرار می‌دادند.
از سلاطین جهان گر دختری
بد که بودندی جهانی مشتری
هوش مصنوعی: اگر دختری از میان سلاطین جهان باشد، آن دختر می‌تواند به عنوان گنجی در دنیا شناخته شود و همه بر او مشتاق شوند.
جمله را کردندی از درگاه دور
تا تو را آرند دختر در حضور
هوش مصنوعی: همه را از درگاه دور کردند تا دختر را به حضور تو بیاورند.
با چنین عزت چرا ای بی‌هنر
بستی از هنگامهٔ محشر نظر
هوش مصنوعی: چطور ممکن است با این همه عظمت و بزرگی، ای فرد فاقد هنر، از دیدن صحنه‌های روز قیامت رو برگردانی؟
زین همه دولت چراغی پیش پیش
از چه نفرستادی اندر گور خویش
هوش مصنوعی: از تمام این نعمات و ثروت‌ها، چرا هیچ نشانه‌ای از آن را قبل از مرگت به قبر خود نفرستادی؟
از چه ننمودی ایا گمگشته راه
جانب حال تهی‌دستان نگاه
هوش مصنوعی: چرا در پی جستجوی حال افرادی که در تنگنا هستند، به بی‌راهه رفته‌ای؟
گر گدایی داشت بر دست تو چشم
چشم او را کور می‌کردی ز خشم
هوش مصنوعی: اگر گدایی به دستان تو نگاه کند، چشمانش را از خشم کور می‌کنی.
نی خودت خوردی و نی دادی به خلق
تا اجل اکنون تو را بگرفت حلق
هوش مصنوعی: نه خودت از زندگی لذت بردی و نه اجازه دادی دیگران از آن بهره‌مند شوند، اکنون مرگ تو را در چنگال خود گرفته است.
این زمان با حسرت من دل بگیر
جمله را میراث بگذار و بمیر
هوش مصنوعی: در این زمان، با دل پر از حسرت از دنیا برو و همه چیز را به یادگار بگذار و از این زندگی جدا شو.
(صامتا) زین پندهای نو به نو
رو بگیر از مکنت دنیا گرو
هوش مصنوعی: با دقت به این نصیحت‌های تازه توجه کن و از دارایی‌های دنیوی خود فاصله بگیر.

حاشیه ها

1398/08/02 23:11

بد بخیل.....و بی خیرو....----پس بگوئیدش......گوئیافرموده ائی تو اشتباه---دیگری را کرده ائی گویا....---گشت گویا کی پلید....---درست است