شمارهٔ ۹ - در مدح حضرت امیرالمومنین(ع)
شام هجران است ای دل دیده امید دار
ای جگر خون شو ز جوی دیده خونبار بار
گریه کن ای چشم چون ابر بهاران زار زار
همچو من ای ناله نالان باش و بر گو یار یار
عاقبت گشتم ز هجر آن بت فرخار خوار
هر زمان سازد تنم را از یکی آزار زار
ای صبا بنما بکوی آن بت مهروی روی
رخصت گفتار اول زان مه دلجوی جوی
پس بدانگ گلچهرهام چون بلبل خوشگوی گوی
سرو قدم ز هجر ایسر و مشگین موی موی
آرزو دارم دمی زان زلف عنبر بوی بوی
کاش میبودم به پایت ای گل بیخار خار
تا مرا شد موی تو ای سر و سیم اندام دام
در جهان دیگر ندیدم از دل خود کام کام
گاهگاهی از محبت بر از این گمنام نام
قامت من چون الف بود و شد از آلامآلام
صبح رویم بیمه روی تو شد چون شام شام
روز بختم چون دو زلفت شد از این رفتار تار
هر که دل بر طره عنبر مثالت بست بست
سوی دام از گلستان چون طایر برجست جست
کشته تیر نگاه نرگست تا هست هست
عالمی را کرده از یک عشوه آنبد مست مست
هر که را دیدم گرفتراش نمیآرست رست
دام دلها گشته مویت حلقه حلقه تار تار
باز تا اینجا نبود اندر بر احباب باب
شد ز درد دوریت دور از دل بیتاب تاب
خشک شد از جوی چشم و دیده پر آب آب
چند در غفلت کند آن نرگس خوشخواب خواب
یا شبی در کلبهام از مهر چون مهتاب تاب
یا مرا از مرحمت در ده در آن دربار بار
روزگاری بد دلم از لطف ای دلشاد شاد
نیست از آن روزگارتای جفا بنیاد یاد
از تغافلهای نازت ای ستمگر داد داد
گر رخت از یک نظر داده دلم را داد داد
خانه احسان وی تا هست هی آباد باد
ور نداد افتد به دست حکم صاحبکار کار
شیر حق شاهی که چون شمشیر بیرون کرد کرد
رنگ رخ سرکشان را همچو کاه زرد زرد
تاب تیغش کرده جسم کافر دم سرد سرد
به ابراهم از آذرگر برون آورد ورد
هم نبردی هست او را گر شود نامرد مرد
او نهنگ بحر جنگ و لشکر کفار فار
سروری کز سروری بخشیده بر اورنگ رنگ
کرد با ابطال با تیغ دو سر در جنگ جنگ
دهر را بر مشرکین کرده چو گور تنگ تنگ
توتیا از برش شمشیرش ز صد فرسنگ سنگ
هست شخص بیهما الشراهمی از ننگ ننگ
هست ذات بیمثالش را همی از عار عار
ذات او نابود ذات حضرت معبود بود
از کف دریا نوالش در جهان موجود بود
هر کجا تیغ شرربارش شرر افزود زود
شد بلد از جسم و جان دشمن مردود دود
از برای دوستانش آتش نمرود رود
از برای دشمنانش مشتعل چون نار نار
ای ز نور عارضت در دیده پر نور نور
در گدایی از گدایان درت مشهور هور
روزگار دشمنت را علت ناسور سور
دوستداران تو در کونین ز درد دور دور
خیل غم آورده شاها بر من بیزور زور
در تعطل تا شدم با نفس بد هنجار جار
تا بود اندر نوشتن دال دال و ذال ذال
تابود از بهر مدت ماه ماه و سال سال
تا بود اندر تلون زرد زرد و آل آل
تا بود مانند (صامت) گنگ گنگ و لال لال
طایر بخت محبت گیرد از اقبال بال
نخل عمر مغبضت آرد ابر دیار یار
شمارهٔ ۸ - در مدح حضرت موسی بن جعفر(ع): ای ز شور نشئه دنیای فانی سرگرانشمارهٔ ۱۰ - در توحید و مدح ائمه طاهرین علیهم السلام: افراخت علم پادشه گل به چمن باز
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
منبع اولیه: سید صادق هاشمی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شام هجران است ای دل دیده امید دار
ای جگر خون شو ز جوی دیده خونبار بار
هوش مصنوعی: ای دل، در شب جدایی و دوری، امیدت را از دست نده و برای دلتنگیات دلیلی بیاب. این درد و اندوه را بپذیر، چون اشکهایت همچون جوی خون جاری است.
گریه کن ای چشم چون ابر بهاران زار زار
همچو من ای ناله نالان باش و بر گو یار یار
هوش مصنوعی: ای چشم، مانند ابرهای بهاری، با صدای بلند و دلتنگی بگریه. مانند من که نالان و غمگینم، تو هم ناله کن و نام یار را بر زبان بیاور.
عاقبت گشتم ز هجر آن بت فرخار خوار
هر زمان سازد تنم را از یکی آزار زار
هوش مصنوعی: در نهایت، به خاطر فاصله گرفتن از آن معشوق زیبا و دلنشین، هر لحظه تنم تحت تأثیر یک رنج و ناراحتی قرار میگیرد.
ای صبا بنما بکوی آن بت مهروی روی
رخصت گفتار اول زان مه دلجوی جوی
هوش مصنوعی: ای نسیم، برو و بگو به آن معشوقه زیبا که در کوی او هستم. بگو به او که سخن اول از آن ماه دلنواز را بگوید.
پس بدانگ گلچهرهام چون بلبل خوشگوی گوی
سرو قدم ز هجر ایسر و مشگین موی موی
هوش مصنوعی: بدان که گلچهره من مانند بلبل خوش صحبت است؛ پس بیایید درباره قد و قامت او که از جدایی رنج میبرد و موی مشکی او بگوییم.
آرزو دارم دمی زان زلف عنبر بوی بوی
کاش میبودم به پایت ای گل بیخار خار
هوش مصنوعی: آرزو میکنم که لحظهای از عطر زلفهای تو بهرهمند شوم. ای گل زیبا و بیدردسر، کاش میتوانستم در کنارت باشم.
تا مرا شد موی تو ای سر و سیم اندام دام
در جهان دیگر ندیدم از دل خود کام کام
هوش مصنوعی: تا زمانی که موی تو به من رسید، ای کسی با سر و اندام زیبا، در هیچ جا نتوانستم از دل خود به چیزی غیر از تو راضی شوم و هیچ چیز دیگری در دنیا برایم وجود نداشت.
گاهگاهی از محبت بر از این گمنام نام
قامت من چون الف بود و شد از آلامآلام
هوش مصنوعی: گاهی اوقات از محبت، نام و نشانی از من بر میآید، ولی این وضعیت مانند حالتی است که الف باشد و به دلایلی، از دردی که دارم، به ناگفتهها تبدیل میشود.
صبح رویم بیمه روی تو شد چون شام شام
روز بختم چون دو زلفت شد از این رفتار تار
هوش مصنوعی: در صبح، چهرهام بدون زیبایی تو مانند شب شده است و در شام، روز بخت من به خاطر دو زلف زیبای تو تاریک و ناامید شده است.
هر که دل بر طره عنبر مثالت بست بست
سوی دام از گلستان چون طایر برجست جست
هوش مصنوعی: هر کسی که دلش به زیبایی و جذابیت تو وابسته شده باشد، مانند پرندهای است که از میان گلستانها به سمت دام میجهد.
کشته تیر نگاه نرگست تا هست هست
عالمی را کرده از یک عشوه آنبد مست مست
هوش مصنوعی: نگاه خیره و جذاب چشمان نرگس، عشق و شوری در دلها به وجود آورده و جهانیان را به حالتی مست و سرشار از عشق بدل کرده است.
هر که را دیدم گرفتراش نمیآرست رست
دام دلها گشته مویت حلقه حلقه تار تار
هوش مصنوعی: هر کسی را که دیدم، به دلم شور و شوقی افتاد و گرفتار او شدم. دلها در عشق او به هم پیوسته و موهایش چون حلقههای در هم تنیده شده است.
باز تا اینجا نبود اندر بر احباب باب
شد ز درد دوریت دور از دل بیتاب تاب
هوش مصنوعی: تا زمانی که به اینجا نرسیدم، در جمع دوستان به مشکلات دوریات اشاره کردم. دل بیتاب و ناراحتم، از دوریات به شدت رنج میبرم.
خشک شد از جوی چشم و دیده پر آب آب
چند در غفلت کند آن نرگس خوشخواب خواب
هوش مصنوعی: چشم من مانند جوی خشک شده و پر از اشک است. نرگس زیبا و خوابآلود در غفلت خود در خواب است و نمیداند که چه بر سر من میآید.
یا شبی در کلبهام از مهر چون مهتاب تاب
یا مرا از مرحمت در ده در آن دربار بار
هوش مصنوعی: در یکی از شبها، یا در کلبهام با نیکیات مانند نور ماه روشن کن، یا با رحمت خود به من در آن دربار توجهی کن.
روزگاری بد دلم از لطف ای دلشاد شاد
نیست از آن روزگارتای جفا بنیاد یاد
هوش مصنوعی: در گذشته، دل من از محبت تو ناراحت بود و حالا که شاد هستی، از آن روزگار و یاد تو خبری نیست.
از تغافلهای نازت ای ستمگر داد داد
گر رخت از یک نظر داده دلم را داد داد
هوش مصنوعی: ای ستمگر، از بیتوجهیهای زیبایت ناله میزنم، چون اگر فقط یک نگاه به من بیندازی، قلبم را به چنگ میآوری.
خانه احسان وی تا هست هی آباد باد
ور نداد افتد به دست حکم صاحبکار کار
هوش مصنوعی: اگر خانه احسان و نیکی او به همان صورت باقی بماند، همیشه آباد و خوشبخت خواهد بود، وگرنه اگر از دوستی و مهربانی دور شود، دچار مشکلات و سختیها خواهد شد.
شیر حق شاهی که چون شمشیر بیرون کرد کرد
رنگ رخ سرکشان را همچو کاه زرد زرد
هوش مصنوعی: شیر حق، که به عنوان پادشاه شناخته میشود، زمانی که شمشیر خود را به بیرون میآورد، رنگ رخسار سرکشان را به زردی کاه تغییر میدهد.
تاب تیغش کرده جسم کافر دم سرد سرد
به ابراهم از آذرگر برون آورد ورد
هوش مصنوعی: تیغ او بدن کافر را شکاف داده است و دم سرد او به عنوان نشانی از آتش وجودش از آذرگر (آتش) بیرون میآید.
هم نبردی هست او را گر شود نامرد مرد
او نهنگ بحر جنگ و لشکر کفار فار
هوش مصنوعی: اگر او به جنگ نیافتد، هرچند که دلیر باشد، در برابر دشمنان و سختیها مردانگی خود را از دست میدهد. او مانند نهنگ در دریا است که در نبرد با لشکر کافران قدرت و زور زیادی دارد.
سروری کز سروری بخشیده بر اورنگ رنگ
کرد با ابطال با تیغ دو سر در جنگ جنگ
هوش مصنوعی: شخصی که از مقام و جایگاه خود برکت و رهبری میبخشد، وقتی با دشمنان خود روبهرو میشود، با سلاحی دو لبه و هوشیاری در نبرد حاضر میشود.
دهر را بر مشرکین کرده چو گور تنگ تنگ
توتیا از برش شمشیرش ز صد فرسنگ سنگ
هوش مصنوعی: زمانه برای کافران، مانند قبر تنگ و غیرقابل تحمل شده است. با بزرگمنشی و قدرتش، مثل شمشیری که از فاصلهای دور بر آنها فرود میآید، بر آنها تأثیر میگذارد.
هست شخص بیهما الشراهمی از ننگ ننگ
هست ذات بیمثالش را همی از عار عار
هوش مصنوعی: شخصی وجود دارد که از ننگ و عار دوری میکند و به خاطر نبود مشابهی برای خود، به عار و زشتیهایی که دیگران دارند، اهمیت نمیدهد.
ذات او نابود ذات حضرت معبود بود
از کف دریا نوالش در جهان موجود بود
هوش مصنوعی: ماهیت او از بین رفته و حقیقت معبود در او نمایان شده است، مانند هدیهای که از عمق دریا به وجود آمده و در دنیا موجود است.
هر کجا تیغ شرربارش شرر افزود زود
شد بلد از جسم و جان دشمن مردود دود
هوش مصنوعی: هر جا که تیغ آتشینش شعلهور میشود، به سرعت، دشمنان از جسم و جانشان نابود میشوند و به دودی تبدیل میشوند.
از برای دوستانش آتش نمرود رود
از برای دشمنانش مشتعل چون نار نار
هوش مصنوعی: برای دوستانش مانند آتش نمرود که سوزان است، آرام و ملایم میباشد، ولی برای دشمنانش به شدت شعلهور و خطرناک میشود.
ای ز نور عارضت در دیده پر نور نور
در گدایی از گدایان درت مشهور هور
هوش مصنوعی: تو که چهرهات همچون نور در چشمها میدرخشد، در میان درخشش این نور، در مقام گدا از گدایان درگاه تو شناخته شدهای.
روزگار دشمنت را علت ناسور سور
دوستداران تو در کونین ز درد دور دور
هوش مصنوعی: زمان سختیهای دشمنان تو، باعث میشود که دوستانت در جهان از درد فراوان رنج ببرند.
خیل غم آورده شاها بر من بیزور زور
در تعطل تا شدم با نفس بد هنجار جار
هوش مصنوعی: غمها و مشکلات بسیاری بر من رو آوردهاند و من به هیچوجه قدرت مقابله با آنها را ندارم. در نتیجه، تحت فشار این دردها و غمها، در وضعیت نامناسبی قرار گرفتهام و نفسهای ناپسند و ناگواری را تجربه میکنم.
تا بود اندر نوشتن دال دال و ذال ذال
تابود از بهر مدت ماه ماه و سال سال
هوش مصنوعی: هر زمان که نوشته شود حرف "د" و "ذ"، به همان اندازه باید از زمان، ماه و سال نیز یاد شود.
تا بود اندر تلون زرد زرد و آل آل
تا بود مانند (صامت) گنگ گنگ و لال لال
هوش مصنوعی: تا وقتی که در تغییر و تنوع هست، زرد و آل در ظاهر خود نمایان هستند. تا وقتی که در سکوت و عدم گفت و گو به سر میبرند، مانند فردی که نه صدا دارد و نه سخنی میگوید.
طایر بخت محبت گیرد از اقبال بال
نخل عمر مغبضت آرد ابر دیار یار
هوش مصنوعی: پرندهای از شانس و محبت بهرهمند میشود، در حالی که خوش شانسی مانند درخت نخل، عمر تو را مورد آزمایش قرار میدهد و ابرها، سرزمین یار را تحت تاثیر قرار میدهند.