گنجور

۶۳۷- مولانا میر آهی

از ترکان جغتای است و در زمان سلطان حسین میرزا در جرگه امرا مهر میزد عاشق پیشه و لوند و خوش مشرب بود ابیات نیک از او مشهور است این چند بیت از آن جمله است :

آهم چو گرد باد فنا می‌برد مرا
از کوی یار، آه چرا می‌برد مرا
شدم سرشک فشان چون به رخ نقاب گرفت
شود ستاره نمایان چو آفتاب گرفت
بی قد تو دل بسته صد بند بلا شد
کی وا شود آن غنچه که از شاخ جدا شد
جهان کهنه خلقی را به دل داغ هوس مانده
بیا ساقی که این ویرانه از بسیار کس مانده
وارسته‌ای کجاست که راه عدم رویم
با یکدگر چو سایه قدم در قدم رویم
بر ما چه میکشی قلم رد به ملک عشق
ما خود کمینه جور کش این قلمرویم
من بودم و رقیب که آن مه سلام کرد
مردم ز غم که آه، کرا احترام کرد
هر جا بتان به جامه گلگون نشسته‌اند
تا گردن از فراغ تو در خون نشسته‌اند
رحمی که عاشقان همه شب بی مه رخت
تا روز چشم بر مه گردون نشسته‌اند
خوش آن مجلس که آنجا توبه خود چون کنم ظاهر
مرا ساقی گریبان گیرد و می در گلو ریزد
خوش آنکه خواب کنم زیر پای او آنسان
که چون دراز کند پا به روی ما برسد

این رباعی او بسیار خوب واقع شده:

گر در غم عشق استوار آید دل
بر مرکب آرزو سوار آید دل
گر دل نبود کجا وطن سازد عشق
ور عشق نباشد بچه کار آید دل

اطلاعات

قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از ترکان جغتای است و در زمان سلطان حسین میرزا در جرگه امرا مهر میزد عاشق پیشه و لوند و خوش مشرب بود ابیات نیک از او مشهور است این چند بیت از آن جمله است :
هوش مصنوعی: او از نژاد ترکان جغتای بوده و در زمان سلطنت حسین میرزا در جمع امرا و ملایان جایگاه خاصی داشته است. او شخصی عاشق پیشه و خوش برخورد بوده و اشعار زیبایی از او شناخته شده است. چند بیت از اشعارش در اینجا آورده شده است:
آهم چو گرد باد فنا می‌برد مرا
از کوی یار، آه چرا می‌برد مرا
هوش مصنوعی: آه من مانند گرد و غبار، مرا از راه یار دور می‌کند، وای بر من که چرا این‌طور می‌روم.
شدم سرشک فشان چون به رخ نقاب گرفت
شود ستاره نمایان چو آفتاب گرفت
هوش مصنوعی: من مانند اشکی شدم که می‌ریزد، چون پرده کنار رفت و آشکار شد. ستاره‌ها نیز مانند خورشید نمایان می‌شوند و روشنایی خود را به نمایش می‌گذارند.
بی قد تو دل بسته صد بند بلا شد
کی وا شود آن غنچه که از شاخ جدا شد
هوش مصنوعی: دل من به عشق تو گرفتار شده و در بند مشکلات است. آیا آن غنچه، که از شاخ خود جدا شده، دوباره می‌تواند باز شود و به حیات برگردد؟
جهان کهنه خلقی را به دل داغ هوس مانده
بیا ساقی که این ویرانه از بسیار کس مانده
هوش مصنوعی: دنیا و انسان‌ها به دلیل آرزوهای بی‌پایان و خواسته‌های مختلف دچار کهنگی و پژمردگی شده‌اند. بیا ای ساقی، که این مکان خراب و ویران، نشانه‌ای از بسیاری از انسان‌های گذشته است که به جا مانده‌اند.
وارسته‌ای کجاست که راه عدم رویم
با یکدگر چو سایه قدم در قدم رویم
هوش مصنوعی: انسان آزاد و وارسته‌ای کجا وجود دارد که بتوانم در مسیر نابودی با او همراه شوم و همچون سایه‌ای در کنار هم قدم بزنیم؟
بر ما چه میکشی قلم رد به ملک عشق
ما خود کمینه جور کش این قلمرویم
هوش مصنوعی: تو چه بر ما می‌نویسی، در حالی که عشق ما سلطنت می‌کند؛ این‌جا ما تنها با کمی سختی، حاکمیت این قلمرو را تحمل می‌کنیم.
من بودم و رقیب که آن مه سلام کرد
مردم ز غم که آه، کرا احترام کرد
هوش مصنوعی: من و رقیب در کنار هم بودیم که آن معشوق به ما سلام کرد. مردم از شدت غم و حسرتی که داشتند، افسوس می‌خوردند که چه کسی را باید مورد احترام قرار دهند.
هر جا بتان به جامه گلگون نشسته‌اند
تا گردن از فراغ تو در خون نشسته‌اند
هوش مصنوعی: هر جا که محبوبان با لباس‌های قرمز نشسته‌اند، تا گردن در غم و درد جدایی تو غرق شده‌اند.
رحمی که عاشقان همه شب بی مه رخت
تا روز چشم بر مه گردون نشسته‌اند
هوش مصنوعی: عشقی که عاشقان در شب‌های بی‌نور و بدون حضور تو به آن دل بسته‌اند، تا صبح در انتظار دیدن تو و زیبایی‌های آسمان نشسته‌اند.
خوش آن مجلس که آنجا توبه خود چون کنم ظاهر
مرا ساقی گریبان گیرد و می در گلو ریزد
هوش مصنوعی: خوشا آن مجلسی که در آن بتوانم توبه‌ام را علنی کنم، زیرا در آن صورت، ساقی به من کمک خواهد کرد و شراب را در گلوی من خواهد ریخت.
خوش آنکه خواب کنم زیر پای او آنسان
که چون دراز کند پا به روی ما برسد
هوش مصنوعی: خوشا به حالم اگر زیر پای او بخوابم طوری که وقتی پاهایش را دراز کند، بر من برسد.
این رباعی او بسیار خوب واقع شده:
هوش مصنوعی: این رباعی او واقعاً بسیار زیبا و ماهرانه تنظیم شده است.
گر در غم عشق استوار آید دل
بر مرکب آرزو سوار آید دل
هوش مصنوعی: هرگاه دل در عشق به ثبات و استقامت برسد، احساسات و آرزوهایش را بر دوش می‌نشاند و به سوی آینده می‌راند.
گر دل نبود کجا وطن سازد عشق
ور عشق نباشد بچه کار آید دل
هوش مصنوعی: اگر عشق در دل نبود، کجا می‌توانست خانه‌ای برای خود بسازد؟ و اگر عشق وجود نداشته باشد، دل چه اهمیتی دارد؟