گنجور

۲۷۱- بابا فغانی

مولد او شیرازست اول در خدمت سلطان یعقوب بود پیش از آن بکار دگری اوقات میگذرانید اما آن زمان که بخدمت سلطان یعقوب افتاد ترقی کلی کرد و در آن زمان او را بابا شاعر میگفتند، او بسیار حریص شراب و بد مست بود و دایم الاوقات در شرابخانه بسر می برد و بعد از زیارت پادشاه مذکور در زمان صاحبقران مغفور بخراسان افتاد. و در شهر ابیورد ساکن شده حاکم آن دیار هر روز یک من شراب و یکمن گوشت مقرر کرده بود که باو میدادند . در آخر کار او بجایی رسید که مردم شراب خانه او را از پی مایحتاج خود ببازار و شهر میفرستادند و باو هزلهای رکیک میکردند و او بواسطه شومی حرص شراب تحمل میکرد و در آخر بمشهد مقدسه رضویه آمد و در شهور سنه خمس و عشرین و تسعمایه جرعه کل نفس ذائقه الموت چشید این چند بیت از جمله اشعار آبدار اوست :

بخاطری که تویی، دیگران فراموشند
نخل تو سرکش و دل خود کام من همان
ناز تو همچنان، طمع خام من همان
نخل قدت که از چمن جان بر آمده
شاخ گلی بصورت انسان بر آمده
گر میروم نزدیک او ذوق وصالم می کشد
ور می نشینم گوشه ای تنها، خیالم می کشد
فراموشم شود چندان کازو بیداد میآید
ولی فریاد از آن ساعت که یک یک یاد میآید
بدام انتظار او من آن صید گرفتارم
که جانم میرود تا بر سرم صیاد میآید
ملامت بین که هر سنگی که جست از تیشه فرهاد
هوا می گیرد و هم بر سر فرهاد میآید
اگر یاد آرمش یکدم که از دل غم برد بیرون
غمی آید که بازم بیخود از عالم برد بیرون
بود از مردنم دلسوز تر دلسوزی همدم
۲۷۰- مولانا امیدی: بجودت طبع سلیم وحدت ذهن مستقیم سر آمد شعرای زمان بود بی تکلف از متأخرین کسی قصیده را بهتر از او نگفته . مولد او قصبه تهران است من اعمال ری . پدرانش رئیس و کدخدای آنجا بوده اند نام او در اصل ارجاسب بود و در اوایل عمر جهت تحصیل علم بشیراز رفته بود و در زمره ی شاگردان مولانا جلال الدین محمد دوانی در آمد اکثر کتب متداوله را مطالعه کرد فاما در طب بیشتر کوشیده طبیب شد مولانا اسم او را تغییر داده مسعود نام نهاد با اکثر اهل دولت صاحبقران مغفور محشور بود چنانکه از شعر او معلوم توان کرد در اواخر عمر در تهران متوطن شد. باغی طرح انداخت و آنرا موسوم به باغ امید گردانید . اما هنوز نهال امیدش بارآور نگشته بود که از صدمه ی صرصر حوادث سمت قاعا صفصفا پیدا گردید و در شهور سنه ثلاثین و تسعمایه جمعی بر سر او ریخته بقتلش رسانیدند بعضی مردم نسبت این امر شنیع به نوربخشیان کردند و الله اعلم، افضل نامی تهرانی این قطعه در تاریخ شهادت او گفته :۲۷۲- مولانا اهلی شیرازی: در سلک شعرای کرام و فضلای عظام، انتظام داشت و فقر و مسکنت و قلت اختلاط او با اهل دنیا مشهور تر از آنست که احتیاج بنوشتن داشته باشد شعر میگفت و از اکثر سالکان مسالک سخنوری بوفور مهارت در فن شعر امتیاز تمام داشت و در علم قافیه و عروض و معما کامل بود و در جمیع اصناف سخن شعر میگفت، مثنوی هم میفرموده هم ذو بحرین و هم تجنیس که عقل در او متحیر است و قصیده ی مصنوع خواجه سلمان را باسم میر علیشیر تتبع کرده و چند صنعت بر او زیاده کرده امیر علیشیر انصاف داده که بسیار به از قصیده ی خواجه سلمان گفته . در غزل نیز اشعار عاشقانه بسیار دارد از آن جمله چند بیت در سلک تحریر درآمد :

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مولد او شیرازست اول در خدمت سلطان یعقوب بود پیش از آن بکار دگری اوقات میگذرانید اما آن زمان که بخدمت سلطان یعقوب افتاد ترقی کلی کرد و در آن زمان او را بابا شاعر میگفتند، او بسیار حریص شراب و بد مست بود و دایم الاوقات در شرابخانه بسر می برد و بعد از زیارت پادشاه مذکور در زمان صاحبقران مغفور بخراسان افتاد. و در شهر ابیورد ساکن شده حاکم آن دیار هر روز یک من شراب و یکمن گوشت مقرر کرده بود که باو میدادند . در آخر کار او بجایی رسید که مردم شراب خانه او را از پی مایحتاج خود ببازار و شهر میفرستادند و باو هزلهای رکیک میکردند و او بواسطه شومی حرص شراب تحمل میکرد و در آخر بمشهد مقدسه رضویه آمد و در شهور سنه خمس و عشرین و تسعمایه جرعه کل نفس ذائقه الموت چشید این چند بیت از جمله اشعار آبدار اوست :
هوش مصنوعی: این شخصیت اهل شیراز بود و در ابتدا خدمت سلطان یعقوب را می‌کرد. پیش از آن، او اوقاتش را به کارهای دیگری می‌گذرانید، اما زمانی که وارد خدمت سلطان یعقوب شد، شکوفایی و ترقی فراوانی را تجربه کرد. در آن دوران او را با لقب «بابا شاعر» می‌شناختند. او به نوشیدن شراب و مستی علاقه زیادی داشت و بیشتر وقت‌ها در میخانه‌ها به سر می‌برد. پس از دیدار با سلطان، به خراسان رفت و در شهر ابیورد سکونت گزید. حاکم آنجا هر روز برایش یک من شراب و یک من گوشت تعیین کرده بود. در نهایت، او به جایی رسید که مردم برای خرید نیازهای خود به میخانه‌اش می‌رفتند و با او شوخی‌های بی‌ادبانه می‌کردند. او به خاطر حرصش به شراب، این رفتارها را تحمل می‌کرد. در نهایت، به مشهد مقدس رفت و در سال ۵۲۹ هجری قمری طعم مرگ را چشید. چند بیت از اشعار پربار او به یادگار مانده است.
بخاطری که تویی، دیگران فراموشند
نخل تو سرکش و دل خود کام من همان
هوش مصنوعی: به خاطر وجود تو، همه دیگران برایم بی‌اهمیت هستند. تو همچون نخل سرکشی هستی و من هم دل خودخواهی دارم.
ناز تو همچنان، طمع خام من همان
نخل قدت که از چمن جان بر آمده
هوش مصنوعی: زیبایی و دلربایی تو، وسوسه‌های بی‌فایده من را به یاد درخت بلند و باروری می‌اندازد که از میان چمن و گیاهان سر برآورده است.
شاخ گلی بصورت انسان بر آمده
گر میروم نزدیک او ذوق وصالم می کشد
هوش مصنوعی: گل زیبا به شکل انسان جلوه کرده است. هر وقت به او نزدیک می‌شوم، شوق و شادی وصال او مرا به شدت تحت تأثیر قرار می‌دهد.
ور می نشینم گوشه ای تنها، خیالم می کشد
فراموشم شود چندان کازو بیداد میآید
هوش مصنوعی: اگر در گوشه‌ای نشسته و تنها باشم، خیالم کمک می‌کند که فراموشم کند همه چیزهایی را که در زندگی‌ام با آن‌ها درگیرم و ناشکیبایی و درد و زحمت‌هایی که به سراغم می‌آید.
ولی فریاد از آن ساعت که یک یک یاد میآید
بدام انتظار او من آن صید گرفتارم
هوش مصنوعی: از لحظه‌ای که به یادش می‌افتم، به دام انتظارش گرفتار شده‌ام و فریاد می‌زنم.
که جانم میرود تا بر سرم صیاد میآید
ملامت بین که هر سنگی که جست از تیشه فرهاد
هوش مصنوعی: جانم در حال رفتن است و در این حال صیاد به سراغم می‌آید. ببینید که چگونه من متهم می‌شوم، در حالی که هر سنگی که فرهاد را از تیشه‌اش دور کرد، نشانه‌ای از تلاش او برای رسیدن به معشوقش بود.
هوا می گیرد و هم بر سر فرهاد میآید
اگر یاد آرمش یکدم که از دل غم برد بیرون
هوش مصنوعی: هوا تیره و دلگیر می‌شود و به یاد فرهاد می‌افتم، اگر فقط لحظه‌ای به یاد او باشم که چگونه غم را از دل دور کرده بود.
غمی آید که بازم بیخود از عالم برد بیرون
بود از مردنم دلسوز تر دلسوزی همدم
هوش مصنوعی: یک غمی به سراغم می‌آید که باز هم مرا از دنیای اطراف بی‌خبر می‌کند؛ این حالت، از مرگ من هم بیشتر دل‌آزار است، زیرا این دلسوزی که همراهم است، بیشتر از هر چیزی به من آسیب می‌زند.