۳۱۳- مولانا هلاکی همدانی
پدرش خیاط بود فاما چون در ازل قامت قابلیتش را بخلعت استعداد و کسوت رشد و رشاد آراسته اند لاجرم سررشته قبول بچنگ آورد در زی ارباب فضل گریخت و بسوزن جد و جهد وصله تفاخر بر خرقه آمال خود دوخته دست طلبش را بدامن مردم اهل انگیخت و همواره اوقات در صحبت اهالی بکسب مجد و معالی مصروف میداشت . در آنکه در این فن قابل است سخنی نیست سخنی که هست در مربی است اگر او را مربی بودی گوی تفوق از بسیاری در ربودی خداش مزد دهاد که بسعی خود را بدین مرتبه رساند سیاق کلامش مصداق حال و شاهد این مقال است :
گر غمی از تو نبودست الم داشته ایم
هیچگه شرح جفای تو نکردیم رقم
حرف سودای تو پنهان ز قلم داشته ایم
نه زغم بود شب هجر تو بیماری ما
چشم بر رهگذر خواب عدم داشته ایم
شمع گریان و من از دیده تر اشک فشان
همه شب تا بسحر ماتم هم داشته ایم
چون هلاکی ز گدایان سر کوی توایم
این ابیات نیز از اشعار آبدار اوست :
دست حاجت بر ارباب کرم داشته ایم
بلای عشق دلا سخت جان ستان بوده است
ز عشق هر چه تو میگفته ای چنان بوده است
میان خون جگر بوده ام ز دوری تو
ز دل بپرس که او نیز در میان بوده است
حاصل از عشق بتان کردیم رنگ زرد را
غیر از این رنگی ز خوبان نیست اهل درد را
حقه لعل بتان را که ز جان ساخته اند
۳۱۲- مولانا زلالی هروی: از چشمه ضمیر صافی زلال اشعار لطافت آثار مترشح ساخت از سایر اقسام شعر بقصیده بیشتر میپرداخت . در قصیده ای شکایت از شعرا کرده بود این دو بیت از آنجاست :۳۱۴- مولانا حیرتی قزوینی: از شعرای قزوین است کم کسی را رتبه شعر او هست این دو مطلع از اوست :
اطلاعات
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
پدرش خیاط بود فاما چون در ازل قامت قابلیتش را بخلعت استعداد و کسوت رشد و رشاد آراسته اند لاجرم سررشته قبول بچنگ آورد در زی ارباب فضل گریخت و بسوزن جد و جهد وصله تفاخر بر خرقه آمال خود دوخته دست طلبش را بدامن مردم اهل انگیخت و همواره اوقات در صحبت اهالی بکسب مجد و معالی مصروف میداشت . در آنکه در این فن قابل است سخنی نیست سخنی که هست در مربی است اگر او را مربی بودی گوی تفوق از بسیاری در ربودی خداش مزد دهاد که بسعی خود را بدین مرتبه رساند سیاق کلامش مصداق حال و شاهد این مقال است :
هوش مصنوعی: پدرش خیاط بود، اما چون از ابتدا قابلیتهایش با استعداد و رشد آراسته شده بود، به مرور توانست در میان استادان علوم معروف شود و در تلاش و کوشش خود به موفقیت دست یابد. او همواره وقتش را در گفتگو و معاشرت با افراد با دانش صرف میکرد تا به مقامهای عالی برسد. در مورد اینکه او در این رشته توانمند است هیچ شکی نیست، بلکه موضوع اصلی این است که آیا مربی خوب داشته یا نه. اگر مربی خوبی داشت، میتوانست در مقایسه با دیگران موفقتر شود. امیدوارم خداوند پاداش او را دهد که به این مقام نائل آمده است. این کلام نمونهای از حال او و موضوع این نوشته است.
گر غمی از تو نبودست الم داشته ایم
هیچگه شرح جفای تو نکردیم رقم
هوش مصنوعی: اگر غمی از تو نداشتیم، هیچ وقت از زخمهای تو سخن نگفتیم.
حرف سودای تو پنهان ز قلم داشته ایم
نه زغم بود شب هجر تو بیماری ما
هوش مصنوعی: ما علاقهامان به تو را به پنهانی نگه داشتهایم، نه به خاطر غم و اندوه شب جداییات، که این درد ماست.
چشم بر رهگذر خواب عدم داشته ایم
شمع گریان و من از دیده تر اشک فشان
هوش مصنوعی: ما در کنار راهی که به خواب عدم میرسید، چشم به راه بودیم. شمعی در حال سوختن و گریان داشتیم و من نیز با اشکهایی که از چشمانم سرازیر بودند، به این حالت دامن میزدم.
همه شب تا بسحر ماتم هم داشته ایم
چون هلاکی ز گدایان سر کوی توایم
هوش مصنوعی: ما تمام شب تا صبح در اندوه و غم بودهایم، چون که ما از فقرای کوی تو هستیم و در حسرت تو به سر میبریم.
این ابیات نیز از اشعار آبدار اوست :
هوش مصنوعی: این اشعار نیز از آثار زیبا و برجسته او به شمار میرود.
دست حاجت بر ارباب کرم داشته ایم
بلای عشق دلا سخت جان ستان بوده است
هوش مصنوعی: ما از خداوندی که بخشایشگر است، درخواست و نیازهایمان را داریم، اما عشق ما را به شدت آزار داده و جانمان را به خطر انداخته است.
ز عشق هر چه تو میگفته ای چنان بوده است
میان خون جگر بوده ام ز دوری تو
هوش مصنوعی: از عشق تو هر آنچه گفتهای به حقیقت بوده است و من به خاطر دوری از تو مانند کسی هستم که در خون جگر خود غرق شده است.
ز دل بپرس که او نیز در میان بوده است
حاصل از عشق بتان کردیم رنگ زرد را
هوش مصنوعی: از دل سوال کن که او هم در این موضوع نقش داشته است. نتیجهای که از عشق به معشوقان به دست آمده، رنگ زردی است.
غیر از این رنگی ز خوبان نیست اهل درد را
حقه لعل بتان را که ز جان ساخته اند
هوش مصنوعی: غیر از این رنگی که زیباییها دارند، اهل عشق و درد هیچ رنگ و زیبایی دیگری نمیشناسند. زیبایی لبان محبوبان آنچنان است که آدمی برای آن جانش را فدای میکند.

سام میرزا صفوی