گنجور

۲۶۸- مولانا بنایی

مولدش هرات است و چون پدرش معمار بود بنابر آن این تخلص اختیار کرد ذاتش در اصل چون قابل افتاده بود در اوایل جوانی روی توجه بجانب کسب کمالات آورده بی تکلف در اکثر فنون گوی مسابقت از اقران ربود . و بنیان فضایلش صفت کانهم بیناین مرصوص پیدا کرد از خبر مبرور امیر غیاث الدین منصور منقول است که میفرموده : « ملا بنایی ملای شاعران و شاعر ملایان است » و در تصوف و خوشنویسی و خوشخوانی مشهور و در علم موسیقی و ادوار که از اقسام ریاضی است رسایل دارد و ظرافت طبعش بمرتبه ای بود که نسبت بامیر علیشیر که نزاکت مزاجش از آن مشهور تر است که احتیاج به تعریف داشته باشد سخنانی ظرافت آمیز میگفتند از جمله آنکه روزی بدکان پالان دوزی رفته و گفته که پالان امیر علیشیری میخواهم . این سخن بامیر علیشیر رسیده با او سوء مزاجی پیدا کرده چنانکه در وطن اصلی خود نتوانست بود روی بعراق آورد و در خدمت سلطان یعقوب اندک اندک ترقی کرده کتاب بهرام و بهروز را بنام پادشاه مذکور گفت و چون یوسف بیک برادر سلطان یعقوب نیز مقارن این حال ارتحال یافته بوده و در آن واقعه این بیت گفته :

بعد از اندک زمانی حب وطن او را بجانب هرات کشید و دیگر باره امور ناملایم از او سر میزد و در این نوبت امیر علیشیر بیشتر از پیشتر رنجیده کار بجایی رسید که پروانه قتلش حاصل کرد از جمله رنجش آنکه چون میر بنابر عدم توجه بجانب تأهل به عنیت اشتهار یافته بود و مولانا قصیده ای در مدح او گفته صله ای چنانکه مطبوع او بود باو نرسید بناء علیه آن قصیده را باسم سلطان احمد میرزا قوم سلطان حسین میرزا کرده باو گذرانید . این معنی مسموع میر شد نسبت به مولانا در مقام کلفت شدند.

مولانا این قطعه بجهت تلافی سرود و بخدمت میر فرستاد .

هر یکی را به شوهری دادم
آنکه کابین نداد و عنین بود

چون اقامت نتوانست کرد لاجرم جلا نموده بطرف ماوراءالنهر رفت و در خدمت سلطان علی میرزا ولد سلطان احمد میرزا پسر سلطان ابوسعید که در آنوقت والی ماوراءالنهر بود راه ندیمی یافته در آنجا قصیده ی مجمع الغرایب که بزبان مروی است در سلک نظم کشیده این دو بیت از آنجاست :

زوگرفتم بدیگری دادم
زانکه لازال نافذان این بود
حکم عالی پادشاه زمان
خسرو ملک ماوراءالنهر

تا آنکه محمد شیبانی بر آن ولایت دست یافت و مولانا بنایی در درگاه خانی منصب ملک الشعرایی یافته همراه او متوجه خراسان شد و امور نا مرضیه از او درهرات ظاهر گشت از جمله آنکه مال شاعری را بمردم حواله کرد بعد از آنکه صاحبقران مغفور بر خان اوزبک استیلا یافت او در قرشی ماوراءالنهر بود تا آنکه میر نجم ثانی که اعظم دستور صاحبقران مغفور بود بر آن ولایت دست یافت بقتل عام فرمان داد. بنای حیات بنایی را نیز در آن واقعه بانهدام رسانیدند و کان فی الشهور سنه ثمن و عشر و تسعمایه. از اشعار مولانا بنایی دیوان غزل مشهور است و غزلی چند دیگر در تتبع خواجه حافظ بتخلص حالی گفته و قصاید خوب هم دارد . این چند بیت از جمله اشعار اوست :

چو چشم یار سیه کرد روزگار مرا
گلستانیست خرم دیده ام از عکس رخسارش
ز مژگان خارها بگرفته بر اطراف دیوارش
کنم غوغا بهر بیگانه کاندر کوی او بینم
که تا آید برون بهر تماشا، روی او بینم
نه از خون جگر مژگان من بر یکدیگر بسته
که بی او مردم چشمم بروی غیر در بسته
تعالی الله چه گلزاریست رخسار عرقناکش
که آب از چشمه خورشید داده ایزد پاکش
خواهم غبار گردم از کوی او برآیم

این رباعی نیز از اوست :

شیرین منشان شهوت انگیز کجا
با بوالهوسان نسبت عشاق مکن

این دو مطلع هم ازوست :

یعقوب کجا، خسرو پرویز کجا
در دل آرم هر زمان کان مه دل آرای منست
خاطری خوش میکنم، او را چه پروای منست
ز بد خویی چنان بیگانه شد آن بیوفا با من

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مولدش هرات است و چون پدرش معمار بود بنابر آن این تخلص اختیار کرد ذاتش در اصل چون قابل افتاده بود در اوایل جوانی روی توجه بجانب کسب کمالات آورده بی تکلف در اکثر فنون گوی مسابقت از اقران ربود . و بنیان فضایلش صفت کانهم بیناین مرصوص پیدا کرد از خبر مبرور امیر غیاث الدین منصور منقول است که میفرموده : « ملا بنایی ملای شاعران و شاعر ملایان است » و در تصوف و خوشنویسی و خوشخوانی مشهور و در علم موسیقی و ادوار که از اقسام ریاضی است رسایل دارد و ظرافت طبعش بمرتبه ای بود که نسبت بامیر علیشیر که نزاکت مزاجش از آن مشهور تر است که احتیاج به تعریف داشته باشد سخنانی ظرافت آمیز میگفتند از جمله آنکه روزی بدکان پالان دوزی رفته و گفته که پالان امیر علیشیری میخواهم . این سخن بامیر علیشیر رسیده با او سوء مزاجی پیدا کرده چنانکه در وطن اصلی خود نتوانست بود روی بعراق آورد و در خدمت سلطان یعقوب اندک اندک ترقی کرده کتاب بهرام و بهروز را بنام پادشاه مذکور گفت و چون یوسف بیک برادر سلطان یعقوب نیز مقارن این حال ارتحال یافته بوده و در آن واقعه این بیت گفته :
هوش مصنوعی: مولد او هرات است و به دلیل شغل پدرش که معمار بود، نام مستعار "ملا بنایی" را برگزیده است. او از جوانی به کسب کمالات و هنردوستی توجه خاصی نشان داد و در بسیاری از رشته‌ها مهارت پیدا کرد و توانست در رقابت با دیگران برتری یابد. ویژگی‌های فضائل او به حدی بود که در میان هم‌عصرانش به خوبی شناخته شده بود. امیر غیاث الدین منصور درباره‌اش می‌گفت: «ملا بنایی ملای شاعران و شاعر ملایان است.» او در تصوف، خوشنویسی و خوب خواندن بسیار معروف بود و در علم موسیقی و حساب نیز رساله‌هایی تألیف کرده است. ذوق و قریحه او به حدی بود که حتی نسبت به امیر علیشیر که به خاطر نرمش و لطافت مزاجش شناخته شده بود، سخنان لطیفی می‌گفت. برای مثال، روزی به دکان پالان‌دوزی رفت و درخواست پالانی مخصوص امیر علیشیر را کرد. این حرف به گوش امیر علیشیر رسید و باعث دلخوری او شد به حدی که او نتوانست در وطن خود بماند و به عراق رفت. در آنجا و در دربار سلطان یعقوب به تدریج پیشرفت کرد و کتاب "بهرام و بهروز" را به نام آن پادشاه نوشت. در همین دوران، یوسف بیگ، برادر سلطان یعقوب نیز فوت کرد و او در واکنش به این حادثه شعری سرود.
بعد از اندک زمانی حب وطن او را بجانب هرات کشید و دیگر باره امور ناملایم از او سر میزد و در این نوبت امیر علیشیر بیشتر از پیشتر رنجیده کار بجایی رسید که پروانه قتلش حاصل کرد از جمله رنجش آنکه چون میر بنابر عدم توجه بجانب تأهل به عنیت اشتهار یافته بود و مولانا قصیده ای در مدح او گفته صله ای چنانکه مطبوع او بود باو نرسید بناء علیه آن قصیده را باسم سلطان احمد میرزا قوم سلطان حسین میرزا کرده باو گذرانید . این معنی مسموع میر شد نسبت به مولانا در مقام کلفت شدند.
هوش مصنوعی: پس از مدتی، عشق به وطن او را به سمت هرات کشاند و دوباره مسائل ناخوشایند برای او پیش آمد. این بار، امیر علیشیر بیشتر از قبل ناراحت شد و به جایی رسید که تصمیم به قتل او گرفت. یکی از دلایل ناراحتی او این بود که میر به دلیل عدم توجه به زندگی زناشویی‌اش معروف شده بود و مولانا شعری در مدح او سروده بود، اما برخلاف انتظاراتش، هدیه‌ای متناسب با آن شعر به او نرسید. بنابراین، آن شعر را به نام سلطان احمد میرزای قوم سلطان حسین میرزای دیگر مطرح کرد و به او تقدیم کرد. این موضوع به مولانا نیز رسید و باعث شد که او در مقام خدمت به کسی قرار بگیرد.
مولانا این قطعه بجهت تلافی سرود و بخدمت میر فرستاد .
هوش مصنوعی: مولانا این شعر را به منظور جبران یک کار سرود و به خدمت میر فرستاد.
هر یکی را به شوهری دادم
آنکه کابین نداد و عنین بود
هوش مصنوعی: هر کسی را به همسرش سپردم، اما آن که مهریه نداد و نازا بود، همچنان بدون همسر باقی ماند.
چون اقامت نتوانست کرد لاجرم جلا نموده بطرف ماوراءالنهر رفت و در خدمت سلطان علی میرزا ولد سلطان احمد میرزا پسر سلطان ابوسعید که در آنوقت والی ماوراءالنهر بود راه ندیمی یافته در آنجا قصیده ی مجمع الغرایب که بزبان مروی است در سلک نظم کشیده این دو بیت از آنجاست :
هوش مصنوعی: چون نتوانست در جایی اقامت گزید، ناچار به سوی ماوراءالنهر رفت و در خدمت سلطان علی میرزا، پسر سلطان احمد میرزا و فرزند سلطان ابوسعید که در آن زمان والی ماوراءالنهر بود، راهی پیدا کرد و در آنجا قصیده‌ای به نام مجمع الغرایب را که به زبان مروی است، به نظم درآورد. این دو بیت از آن قصیده است:
زوگرفتم بدیگری دادم
زانکه لازال نافذان این بود
هوش مصنوعی: من از یک چیز ناپسند خود را خلاص کردم و آن را به دیگری سپردم، زیرا این عمل همواره باعث تاثیرگذاری و نتیجه‌گیری است.
حکم عالی پادشاه زمان
خسرو ملک ماوراءالنهر
هوش مصنوعی: حکم و فرمان بزرگ و عالی پادشاه زمان، خسرو، درباره سرزمین ماوراءالنهر.
تا آنکه محمد شیبانی بر آن ولایت دست یافت و مولانا بنایی در درگاه خانی منصب ملک الشعرایی یافته همراه او متوجه خراسان شد و امور نا مرضیه از او درهرات ظاهر گشت از جمله آنکه مال شاعری را بمردم حواله کرد بعد از آنکه صاحبقران مغفور بر خان اوزبک استیلا یافت او در قرشی ماوراءالنهر بود تا آنکه میر نجم ثانی که اعظم دستور صاحبقران مغفور بود بر آن ولایت دست یافت بقتل عام فرمان داد. بنای حیات بنایی را نیز در آن واقعه بانهدام رسانیدند و کان فی الشهور سنه ثمن و عشر و تسعمایه. از اشعار مولانا بنایی دیوان غزل مشهور است و غزلی چند دیگر در تتبع خواجه حافظ بتخلص حالی گفته و قصاید خوب هم دارد . این چند بیت از جمله اشعار اوست :
هوش مصنوعی: محمد شیبانی پس از اینکه بر آن منطقه تسلط پیدا کرد، مولانا بنایی در درگاه خان ملقب به ملک الشعرایی شد و همراه او به خراسان سفر کرد. در هرات، رفتارهای ناپسندی از او بروز کرد، از جمله اینکه پول شاعری را به مردم پرداخت. این اتفاق پس از آن بود که صاحبقران مغفور بر خان اوزبک سلطه یافت و او در قرشی ماوراءالنهر بود. سپس میر نجم ثانی، که از مقامات عالی رتبه صاحبقران مغفور بود، بر آن منطقه حاکم شد و دستور قتل عام صادر کرد. همچنین بنای حیات بنایی در این واقعه نابود شد و این حوادث در سال ۸۹۳ هجری قمری اتفاق افتاد. اشعار مولانا بنایی به ویژه دیوان غزل او معروف است و چند غزل دیگر نیز در پیوند با خواجه حافظ با تخلص حالی سروده و قصاید خوبی هم دارد. چند بیت از اشعار او به این شکل است:
چو چشم یار سیه کرد روزگار مرا
گلستانیست خرم دیده ام از عکس رخسارش
هوش مصنوعی: وقتی چشمان محبوبم تاریک شد، روزگار من به حزن و اندوه افتاد. اما به خاطر تصویر زیبای چهره‌اش، همچنان در دلم باغی سرسبز و شاداب دارم.
ز مژگان خارها بگرفته بر اطراف دیوارش
کنم غوغا بهر بیگانه کاندر کوی او بینم
هوش مصنوعی: از گیسوانش خارها به دیوارها چسبیده است، می‌خواهم در اطرافش سر و صدا راه بیندازم، چون وقتی به کوی او وارد می‌شوم، بیگانه‌ای را می‌بینم.
که تا آید برون بهر تماشا، روی او بینم
نه از خون جگر مژگان من بر یکدیگر بسته
هوش مصنوعی: برای تماشای او منتظرم تا بیاید، اما چشمانم به دلیل غم و اندوهی که در دل دارم، به هم پیوسته‌اند و نمی‌توانم به درستی او را ببینم.
که بی او مردم چشمم بروی غیر در بسته
تعالی الله چه گلزاریست رخسار عرقناکش
هوش مصنوعی: بدون او، من در برابر دیگران نابینا هستم. به راستی چه زیبایی است چهره‌اش که همچون گلی ناز نرم و دل‌فریب است.
که آب از چشمه خورشید داده ایزد پاکش
خواهم غبار گردم از کوی او برآیم
هوش مصنوعی: من از چشمه‌ای که خداوند پاک برایم فراهم کرده، آب می‌نوشم و می‌خواهم آن‌قدر نزدیک به او شوم که گرد و غبار کوی او بر من بنشیند.
این رباعی نیز از اوست :
هوش مصنوعی: این شعر نیز متعلق به اوست:
شیرین منشان شهوت انگیز کجا
با بوالهوسان نسبت عشاق مکن
هوش مصنوعی: شیرین‌دهنی تو با کسانی که به هوسبازی مشغولند، هیچ نسبتی با عشق واقعی ندارد.
یعقوب کجا، خسرو پرویز کجا
در دل آرم هر زمان کان مه دل آرای منست
هوش مصنوعی: یعقوب و خسرو پرویز شخصیت‌هایی تاریخی و افسانه‌ای هستند، اما در اینجا اشاره به این است که عشق و زیبایی که در دل من وجود دارد، هیچ‌کدام از آن بزرگان و شخصیت‌های مهم نمی‌توانند با آن مقایسه شوند. من هر لحظه آن چهره دلربا و محبوب را در دل می‌پرورانم.
خاطری خوش میکنم، او را چه پروای منست
ز بد خویی چنان بیگانه شد آن بیوفا با من
هوش مصنوعی: من دلخوشی‌هایی برای خودم به وجود می‌آورم، اما او به من اهمیتی نمی‌دهد. بدسگالی من باعث شده که آن بی‌وفا با من به اندازه یک غریبه رفتار کند.