۲۶۷- خواجه آصفی
چون پدرش مدت مدید وزیر سلطان ابو سعید میرزا بود آصفی تخلص کرد و او بصفای ذهن سلیم و ذکای طبع مستقیم از سایر شعرای روزگار و فضلای عالیمقدار امتیاز تمام داشت و به رعنایی و خود آرایی علم نزاکت میافراشت . دیوان غزل تمام کرده و مثنوی دیگر بوزن مخزن الاسرار گفته اما شهرتی نیافت . وفات او در سنه عشرین و تسعمایه در هرات اتفاق افتاده این چند بیت از اشعار آبدار اوست .
که تا قلاب زلفش را بکام خویشتن دیدم
من طور و تجلی چه کنم بر لب بام آی
کوی تو مرا طور، جمال تو تجلی است
زخونین داغهای دل، کشم آهی و آن بدخو
تصور میکند کاز لاله زاری باد میآید
ناز در سر، چین در ابرو . تندخوی من رسید
فتنه را سر کرده اینک فتنه جوی من رسید
دل که طومار وفا بود من محزون را
پاره کردند ندانسته بتان مضمون را
گرد یاقوت لب لعلت خط سبزی دمید
هیچکس در دور یاقوت این چنین لعلی ندید
صورتگران هلاکم از آن سیم تن جدا
سازید صورتی که نباشد ز من جدا
چون وصل و هجر بود ز شیرین بلای من
خسرو جدا هلاک شد و کوهکن جدا
رخ تو هر که در آیینه دید حیران است
چو مه به هاله نماید دلیل باران است
پای مجنون نه همین سلسله ی سودا داشت
هر که دیوانه شد این سلسله را بر پا داشت
بیاض دیده ز می سرخ گلعذاران را
بود شکوفه بادام نو بهاران را
ز گرداب دو چشمم صد حباب شوق بر خیزد
۲۶۶- مولانا عبدالله هاتفی: زبده ی شعر او افصح فصحا بود و در شعر خصوصا مثنوی گوی مسابقت از امثال و اقران می ربود . مولد او جام است و خواهر زاده ی مولانا جامی است در جواب خمسه چهار کتاب در رشته نظم کشیده، گویند که چون او را دغدغه تتبع خمسه شد با مولانا جامی مطارحه کرد. او گفت اگر تو جواب حکیم فردوسی رحمه الله علیه را که فرموده است :۲۶۸- مولانا بنایی: مولدش هرات است و چون پدرش معمار بود بنابر آن این تخلص اختیار کرد ذاتش در اصل چون قابل افتاده بود در اوایل جوانی روی توجه بجانب کسب کمالات آورده بی تکلف در اکثر فنون گوی مسابقت از اقران ربود . و بنیان فضایلش صفت کانهم بیناین مرصوص پیدا کرد از خبر مبرور امیر غیاث الدین منصور منقول است که میفرموده : « ملا بنایی ملای شاعران و شاعر ملایان است » و در تصوف و خوشنویسی و خوشخوانی مشهور و در علم موسیقی و ادوار که از اقسام ریاضی است رسایل دارد و ظرافت طبعش بمرتبه ای بود که نسبت بامیر علیشیر که نزاکت مزاجش از آن مشهور تر است که احتیاج به تعریف داشته باشد سخنانی ظرافت آمیز میگفتند از جمله آنکه روزی بدکان پالان دوزی رفته و گفته که پالان امیر علیشیری میخواهم . این سخن بامیر علیشیر رسیده با او سوء مزاجی پیدا کرده چنانکه در وطن اصلی خود نتوانست بود روی بعراق آورد و در خدمت سلطان یعقوب اندک اندک ترقی کرده کتاب بهرام و بهروز را بنام پادشاه مذکور گفت و چون یوسف بیک برادر سلطان یعقوب نیز مقارن این حال ارتحال یافته بوده و در آن واقعه این بیت گفته :
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون پدرش مدت مدید وزیر سلطان ابو سعید میرزا بود آصفی تخلص کرد و او بصفای ذهن سلیم و ذکای طبع مستقیم از سایر شعرای روزگار و فضلای عالیمقدار امتیاز تمام داشت و به رعنایی و خود آرایی علم نزاکت میافراشت . دیوان غزل تمام کرده و مثنوی دیگر بوزن مخزن الاسرار گفته اما شهرتی نیافت . وفات او در سنه عشرین و تسعمایه در هرات اتفاق افتاده این چند بیت از اشعار آبدار اوست .
هوش مصنوعی: آصفی به خاطر اینکه پدرش مدت طولانی وزیر سلطان ابوسعید میرزا بود، این تخلص را برای خود انتخاب کرد. او با ذهن پاک و ذکاوت طبیعیاش از سایر شاعران و دانشمندان زمان خود متمایز بود و به خاطر زیبایی و آراستگیاش در علم و نزاکت مشهور شد. او دیوان غزلی را به پایان رساند و مثنوی دیگری به وزن مخزنالاسرار نوشت، اما نتوانست شهرت زیادی پیدا کند. او در سال ۹۲۰ هجری در هرات درگذشت و چند بیت از اشعار دلنشینش باقی مانده است.
که تا قلاب زلفش را بکام خویشتن دیدم
من طور و تجلی چه کنم بر لب بام آی
هوش مصنوعی: وقتی که قلاب زلف او را به عنوان بخشی از وجود خودم دیدم، دیگر نمیدانم چطور به تماشای زیباییاش در بالای بام بروم.
کوی تو مرا طور، جمال تو تجلی است
زخونین داغهای دل، کشم آهی و آن بدخو
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به وصف زیبایی و جذابیت معشوق میپردازد. او میگوید که حضور معشوق برای او همچون کوهی مقدس است و جمال او در دلتنگیها و دردهای عاطفیاش تجلی یافته است. در نهایت، شاعر به احساسات عمیق خود اشاره میکند که به خاطر این معشوق، گاهی به آه و ناله و درد میانجامد.
تصور میکند کاز لاله زاری باد میآید
ناز در سر، چین در ابرو . تندخوی من رسید
هوش مصنوعی: تصور میکند که از لالهزاری بادی میوزد که ناز را در سر و چین را در ابرو به ارمغان میآورد. اما ناگهان تندخوی من به او نزدیک میشود.
فتنه را سر کرده اینک فتنه جوی من رسید
دل که طومار وفا بود من محزون را
هوش مصنوعی: اینک زمان درگیری و چالش فرارسیده است و من که دلسختی برای وفا داشتم، اکنون در اندوه و ناراحتی به سر میبرم.
پاره کردند ندانسته بتان مضمون را
گرد یاقوت لب لعلت خط سبزی دمید
هوش مصنوعی: بتههای زیبایی که به زیبایی لبان سرخ تو اشاره دارند، بدون آنکه بدانند، با دقت و خلاقیت پاره شده و جلوهای خاص پیدا کردهاند. این تصویرسازی از لبهای لعلگون تو، رنگی سبز و خاص به خود گرفته است.
هیچکس در دور یاقوت این چنین لعلی ندید
صورتگران هلاکم از آن سیم تن جدا
هوش مصنوعی: هیچکس در دور یاقوت، اینگونه دُرّی را ندید و هنرمندان، برای نابودی من، از آن بدن نقرهای جدا شدند.
سازید صورتی که نباشد ز من جدا
چون وصل و هجر بود ز شیرین بلای من
هوش مصنوعی: شکلی بسازید که از من جدا نباشد، چون وصال و جدایی در عشق دیوانهوار من، مانند شیرینی و رنج است.
خسرو جدا هلاک شد و کوهکن جدا
رخ تو هر که در آیینه دید حیران است
هوش مصنوعی: خسرو از دنیا رفته و کوهکن به دوری از تو دچار حیرت و شگفتی است. هر کسی که تو را در آیینه ببیند، مبهوت و متحیر میشود.
چو مه به هاله نماید دلیل باران است
پای مجنون نه همین سلسله ی سودا داشت
هوش مصنوعی: وقتی ماه در هالهای خود را نشان میدهد، نشانهای از باران است. اما پای مجنون تنها به خاطر این حالت دلیلی بر عشق و دیوانگی او نیست.
هر که دیوانه شد این سلسله را بر پا داشت
بیاض دیده ز می سرخ گلعذاران را
هوش مصنوعی: هر کسی که به عشق و دیوانگی وارد این جریان شد، صفحه سفید چشمش را به رنگ قرمز گلها درآورد.
بود شکوفه بادام نو بهاران را
ز گرداب دو چشمم صد حباب شوق بر خیزد
هوش مصنوعی: در بهار، شکوفههای بادام به زیبایی شکفته میشوند و از چشمانم که مانند گردابی عاطفی است، احساس شوق و شادی به وجود میآید که همچون حبابهای کوچک از آن خارج میشود.