۲۸۷- مانی مشهدی
پدرش کاسه گر بوده خود نیز در اوایل بدان شغل مشغولی میکرد آخر بواسطه لطافت طبع و شعر بخدمت محمد محسن میرزا پسر سلطانحسین میرزا که مشهور بکپک میرزا بود افتاد و از جمله مقربان شد این غزل از اوست :
چه بشر که حور رضوان ز تو خوبتر نباشد
تو لبی نه بخشی و من بخیال هر زمانی
لبت آنچنان ببوسم که تو را خبر نباشد
دل ما و درد عشقت مگر آنکه جان نماند
سر ما و خاک کویت مگر آنکه سر نباشد
سر راه آن پریوش همه گل کنم ز گریه
که چو گل بود بزودی ز منش گذر نباشد
منم آنکه سنگ بر سر خورم و ننالم از تو
که نهال عاشقی را به ازین ثمر نباشد
شب عیش و شادمانی بگذشت و روزها شد
چه شبی تو ای شب غم که تو را سحر نباشد
تو قدم نهی بخاک و ننهی بچشم مانی
و این رباعی مشهور نیز از اوست :
آنی که به رخ شمع شبستان منی
آنی که چو خاطرم پریشان گردد
این مطلع و بیت از اوست :
جمعیت خاطر پریشان منی
ای مایه شادمانی من
عمر من و زندگانی من
مردم ز زبان کنند فریاد
آخر در مشهد مقدسه رضویه همراه شاهزاده ی مذکور بدست ازبکان افتاد و بقتل رسید و کان فی شهور سنه ثلاث و عشرین و تسعمایه .
۲۸۶- مولانا مانی شیرازی: در اوایل ببرزگری اوقات میگذرانید و در اواخر بواسطه شهرت شاعری و لطف پای دردایره ی سپاهیگری که هیچکس جان از آن دایره ی بی سر و پا بسلامت بیرون نبرده نهاد . در اوایل زمان صاحبقران مغفور بمراتب عالی صعود کرد اما بموجب القاص لایحب القاص بسعایت امیر نجم زرگر که در آن ولاسهم سعادتش بکمان خانه اقبال رسیده بود هدف تیر غضب او گشته و کشته شد . در محل رفتن غزلی که این دو بیت از آنست در سلک نظم کشید و یادگار بر صفحه روزگار بی اعتبار گذاشت۲۸۸- حیدر کلیچه پز: از شهر هرات است اول به کلیچه پزی اوقات صرف میکرد بعد از آن میل بشاعری کرده شعر بسیار جمع کرد چون عامی است اکثر سخنان خودش را نمی فهمد . این مطلع گویای حسب حال خود گفته :
اطلاعات
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
پدرش کاسه گر بوده خود نیز در اوایل بدان شغل مشغولی میکرد آخر بواسطه لطافت طبع و شعر بخدمت محمد محسن میرزا پسر سلطانحسین میرزا که مشهور بکپک میرزا بود افتاد و از جمله مقربان شد این غزل از اوست :
هوش مصنوعی: پدر او کاسهگر بود و او نیز در اوایل کارش همین شغل را دنبال میکرد. اما به دلیل لطافت روح و عشق به شعر، به خدمت محمد محسن میرزا، پسر سلطان حسین میرزا که به کَپک میرزایی معروف بود، درآمد و جزء نزدیکان وی شد. این غزل متعلق به اوست:
چه بشر که حور رضوان ز تو خوبتر نباشد
تو لبی نه بخشی و من بخیال هر زمانی
هوش مصنوعی: تو چقدر زیبا هستی که حتی حوریان بهشتی هم نمیتوانند به زیبایی تو باشند. تو لبخندی به من نمیزنی، اما من همیشه در خیال خود به تو فکر میکنم.
لبت آنچنان ببوسم که تو را خبر نباشد
دل ما و درد عشقت مگر آنکه جان نماند
هوش مصنوعی: میخواهم آنچنان لبهایت را ببوسم که خودت بیخبر بمانی از حال دلم و درد عشق تو، جز این که جانم از تنم جدا شود.
سر ما و خاک کویت مگر آنکه سر نباشد
سر راه آن پریوش همه گل کنم ز گریه
هوش مصنوعی: من و خاک کوی تو، همه چیز در زندگیام به اینجا وابسته است؛ به اندازهای که اگر سر نباشد، حتی سر راه آن معشوقه زیبا را گل میکنم و از روی درد و اشک میسازم.
که چو گل بود بزودی ز منش گذر نباشد
منم آنکه سنگ بر سر خورم و ننالم از تو
هوش مصنوعی: من همچون گلی هستم که به زودی از میان میروم. من همان کسی هستم که سنگ را بر سر میزنم، اما از تو گلایهای ندارم.
که نهال عاشقی را به ازین ثمر نباشد
شب عیش و شادمانی بگذشت و روزها شد
هوش مصنوعی: عشق و محبت مانند درختی است که تنها میوهاش شادی و لذت نیست. حالا شبهای خوش و شادمانی به پایان رسیده و روزها آغاز شده است.
چه شبی تو ای شب غم که تو را سحر نباشد
تو قدم نهی بخاک و ننهی بچشم مانی
هوش مصنوعی: ای شب غم، چه شبی بینهایت تاریک و دردناک که صبح را نداری! تو روی زمین قدم میگذاری و در دیدگان میمانی.
و این رباعی مشهور نیز از اوست :
هوش مصنوعی: این رباعی معروف نیز به او نسبت داده میشود:
آنی که به رخ شمع شبستان منی
آنی که چو خاطرم پریشان گردد
هوش مصنوعی: لحظهای که تو لحن زیبای خود را در مجلس شبانه به نمایش میگذاری، همانی است که باعث میشود خاطرم به هم بریزد و به فکر فرو بروم.
جمعیت خاطر پریشان منی
ای مایه شادمانی من
هوش مصنوعی: تو بهراستی فرحبخش منی، ای جمعیت و انبوهی که دلواپسیهایم را ایجاد میکنی.
عمر من و زندگانی من
مردم ز زبان کنند فریاد
هوش مصنوعی: عمر و زندگی من به خاطر شایعات و سخنان مردم تحت تاثیر قرار گرفته است.
آخر در مشهد مقدسه رضویه همراه شاهزاده ی مذکور بدست ازبکان افتاد و بقتل رسید و کان فی شهور سنه ثلاث و عشرین و تسعمایه .
هوش مصنوعی: در نهایت، در مشهد مقدس رضویه، همراه با آن شاهزاده به دست ازبکان افتاد و کشته شد و این واقعه در ماههای سال ۹۱۹ هجری قمری رخ داد.