اطلاعات
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اصلش از بلخ بود و تخلصش مطیعی اما در آخر کار تخلص باسم مذکور قرار گرفت، ندیم شیوه و شیرین کلام بود و ظرافت او با سلطان یعقوب در آذربایجان شهرت تمام دارد . گویند روزی از پادشاه مذکور بره پوستینی صوف طلبیده بود پادشاه گفت « میدهم بشرط آنک بانک گوسپند کنی » او گفته بود مگر آنکه مربع باشد . و مربع را کشیده و گفته بود این مربع بطریق آواز گوسفند است!
هوش مصنوعی: او از بلخ بود و به نام مطیعی شناخته میشد، اما در پایان عمرش تخلصش به اسمی دیگر تغییر یافت. او فردی با استعداد در سخنوری و با ظرافت بود و شهرت او در دربار سلطان یعقوب در آذربایجان بسیار زیاد بود. گفتهاند که یک روز از پادشاه خواسته بود تا یک پوستین بره به او بدهد و پادشاه گفت که آن را میدهد به شرطی که او صدای گوسفند را درآورد. او در پاسخ گفته بود که اگر صدای گوسفند به شکل مربع باشد، این کار را انجام میدهد و سپس مستطیل را کشیده و گفت که این شکل بهصورت صدای گوسفند است!
بعد از وفات پادشاه مذکور در اصفهان می بود و در محلی که صاحبقران مغفور فتح اصفهان کردند حسینی المشهور به گرزالدین که در خدمت آن حضرت بود او را گرفته زر طلب میکرد هر چند او را کتک زده اند او میگفته الف چیزی ندارد این لطیفه را در مجلس صاحبقران مغفور نقل کرده اند، آنحضرت . او را طلب کرده و فرموده اند از برای ما چه گفته ای؟ این مطلع را خوانده :
هوش مصنوعی: پس از مرگ پادشاه مذکور، در اصفهان بود و در مکانی که صاحبقران مغفور اصفهان را فتح کرده بودند، شخصی به نام حسینی مشهور به گرزالدین که در خدمت آن حضرت بود، بازداشت شده و از او خواسته میشد که زر و طلا ارائه دهد. هرچند که او را مورد ضرب و شتم قرار داده بودند، اما او همچنان میگفت که هیچ چیزی ندارد. این داستان را زمان برگزاری مجلسی از صاحبقران مغفور نقل کردهاند؛ آن حضرت او را فراخواند و پرسید که به خاطر ما چه گفتهای؟ و یک مطلع شعر را خواند.
تاج شاهی که شرف بر سر قیصر دارد
هر که این تاج ندارد تن بی سر دارد
هوش مصنوعی: تاجی که بر سر قیصر و پادشاهان است، نشانهای از بزرگی و شرافت آنهاست. هر کسی که این تاج را نداشته باشد، مانند کسی است که سر ندارد و از مقام و ارزش برخوردار نیست.
آن حضرت فرموده اند که « از ترس خوش آمد میگویی؟ » او در بدیهه این مطلع را گفته و خوانده :
هوش مصنوعی: آن حضرت فرمودند: «آیا از ترس، به کسی خوش آمد میگویی؟» او این جمله را به صورت خودجوش بیان کرده است.
دارم حکایتی و نه جای خوش آمد است
شاهی چنین بمعرکه هرگز نیامده است
هوش مصنوعی: داستانی دارم که نمیتوانم آن را به راحتی بیان کنم. در این میدان، شاهی مانند او هرگز وارد نشده است.
حضرت صاحبقران مغفور منبسط گردیده و او را نوازشی فرموده اند و از شهر مذکور جهت او وظیفه ای مقرر داشته اند
هوش مصنوعی: حضرت صاحبقران با رحمت خداوند وسعت یافته و مورد لطف قرار گرفتهاند و برای او در آن شهر مسئولیتی تعیین شده است.
اهاجی و هزلیات رکیک او بسیار است اما محر راز تحریر آن عذر مکرر میخواهد این مطلع از اوست :
هوش مصنوعی: اهاجی و اشعار بیپروای او بسیار است، اما هر بار که به این موضوع پرداخته میشود، برای نوشتن آن عذرخواهی میکند. این بیت از اوست:
دار دنیا نه مقام من ثابت قدم است
من و آن دار که دروازه ملک عدم است
هوش مصنوعی: دارایی و جایگاه من در این دنیا ثابت و پایدار نیست، بلکه من و آنچه که به عدم و نیستی ختم میشود، در حال رفت و آمد هستیم.
گرچه منافی عذر گذشته میشود . اما این قطعه که در آن لطیفه هاست و لفظ رکیکی هم ندارد جهت نسبت نوشته شد :
هوش مصنوعی: این متن به نوعی به این اشاره دارد که ممکن است گذشته با برخی از حقیقتها در تناقض باشد، اما هدف این بخش که شامل شوخیها و کلمات غیرمناسب نیست، نسبت به یک موضوع خاص نوشته شده است.
چون الف چیزی ندارم در جهان
تا بدست آرم تذروی خوشخرام
هوش مصنوعی: من در این دنیا چیزی ندارم که بتوانم با آن خوشی و خوشحالی را به دست آورم.
ای دریغا، کاشکی« بی » بود می
تا یکی در زیر من بودی مدام
هوش مصنوعی: ای کاش که تو هر لحظه در کنار من بودی و من میتوانستم از حضور تو در زندگیام بهره ببرم.