گنجور

۲۶۵- مولانا هلالی جغتایی

هر چند اجداد ایشان از ترکان جغتایست اما در ولایت استرآباد نشو و نما یافته در غره ی ایام جوانی بعد از خروج تحت الشعاع طفولیت و نادانی، بصوب خراسان شتافته از افق شهر هری طلوع فرمودند و چون نور قابلیت از جینش هویدا بود مستهلین آنجا او را بسان ماه عید بهم مینمودند و در شهر چون ماه نو انگشت نما گشت القصه بعد از قطع منازل فضایل و طی درجات خصایل هلال آمالش بسر حد بدریت رسید فی الواقع هلالی بود از کسوف و خسوف و احتراق مصون، و بدر منیری از وصمت نقصان محروس و مأمون، هلالی بری از کسوف کسافت .طبعش در اسالیب شعر و اقسام کلام بغایت مرغوب افتاده و در غزل و قصیده و مثنوی داد سخن داده وی بسیار بصحبت من میرسید یکباری گفت که نوبت اول که بملازمت و خدمت میر علیشیر رسیدم این مطلع برایشان خواندم:

چنان از پا فکند امروزم آن رفتار و قامت هم
که فردا برنخیزم بلکه فردای قیامت هم

حضرت میر را بسیار خوش آمد گفتند تخلص تو چیست گفتم هلالی فرمودند . بدری! بدری! و مرا بمطالعه تحریص کردند بعد از آن به تحصیل اشتغال نمودم، و فی الواقع در فضایل کم از علمای عصر نبود و کمال شعر را بکمالات افزوده در مثنویات سه کتاب در رشته نظم کشید از آن یکی شاه و درویش است که در روانی الفاظ و چاشنی معنی از اکثر مثنویات استادان در پیش، سوادش رشگ گلستان است بلکه غیرت افزای بوستان، این چند بیت در صفت بزم از آن کتاب است :

شاه را میل شد که باده خورد
باده با مهوشان ساده خورد
مجلس آراستند و می خوردند
می بآواز چنگ و نی خوردند
روی ساقی ز باده گل گل شد
غلغل شیشه صورت بلبل شد
شد لب گلرخان شراب آلود
همچو برگ گل گلاب آلود
عکس رخ در شراب افکندند
در شفق آفتاب افکندند
لب شیرین بباده ی دیرین
چون رساندند گشت لب شیرین
خنده ی شاهدان شور انگیز
گشت در جام باده شکر ریز
پر می لعل شد پیاله زر
گل رعنا نمود پیش نظر
شیشه صاف از می دلکش
چون دل صاف عاشقان بیغش
دختر رز که شیشه منزل کرد
گرم خون بود جای در دل کرد

این چند بیت در تعریف و توصیف دریا هم از آن کتابست :

لب دریاست چون لب دلبر
از برون سبزه وز درون گوهر
آن نه دریا که بود صد قلزم
صد چو طوفان نوح در وی گم
موج آن سر بر آسمان می سود
یعنی از ماه تا بماهی بود
از خوشی کف زنان که دارد در
کف او خالی و کنارش پر

این بیت هم در تعریف تیراندازی شاه خوب واقع شده :

استخوان را اگر نشان کردی
تیر را مغز استخوان کردی

این چند بیت از کتاب صفات العاشقین در تعریف پیر شدن زلیخا بطریق ایما و حکایت از آن کتابست :

غم پیری، سمن بر سنبلش ریخت
ز آسیب خزان برگ گلش ریخت
بیاض موی او شد معجر او
به بین کآخر چه آمد بر سر او
سیه بادام او از جور ایام
شد از عین سپیدی مغز بادام

کتاب سوم لیلی و مجنون اوست و این دو بیت در صفت حسن لیلی از آن کتابست :

چشمش زاغی نشسته بر باغ
ابروی سیاه او پر زاغ
پاکیزه تنی چو نقره خام
نازک بدنی چو مغز بادام

این چند بیت و غزل نیز از اشعار آن مقبول ابرار است :

غم بتان مخور ایدل که زار خواهی شد
اگر عزیز جهانی که خوار خواهی شد
اگر چو من هوس زلف یار خواهی کرد
ز عاشقان سیه روزگار خواهی شد
تو از طریقه یاری همیشه غافل و من
نشسته ام به امیدی که یار خواهی شد
چو در وفای توام، بر دلم جفا مپسند
که پیش اهل وفا شرمسار خواهی شد
ز فکر کار جهان بار غم بسینه منه
وگر نه در سر این کار و بار خواهی شد
کنون بحسن تو کس نیست از هزار یکی
تو خود هنوز یکی در هزار خواهی شد
هلالی از پی آن شهسوار تند مرو
که نارسیده بگردش غبار خواهی شد

غزل دیگر

بهر کجا که نهد پای در قدم باشیم
مکوش اینهمه در احترام و عزت ما
که ما بخواری عشق تو محترم باشیم
مرو که آخر ایام عمر نزدیکست
بیا، که یک دو سه روزی دگر بهم باشیم
غریب ملک وجودیم و اندکی ماندست
که باز ساکن سر منزل عدم باشیم
رقیب را بجناب تو قدر بیش از ماست
سگ توایم چرا از رقیب کم باشیم
حریف بزمگه عیش را بقایی نیست
رفیق ما غم یار است یار غم باشیم
نه حد ماست هلالی امید لطف از یار
تو پادشاهی و ما بنده ی توایم، تو دانی
تو را اگر چه نیاز کسی قبول نیفتد
من از جهان بتو نازم که نازنین جهانی
بهر کسی که نشستی مرا بخاک نشاندی
دگر بکس منشین تا برآتشم منشانی
بهر کجا که رسیدم ز خوبی تو شنیدم
چو روی خوب تو دیدم هنوز بهتر از آنی
بغیر جان دگری نیست با تو در دل تنگم
امید هست که آنهم نماند و تو بمانی
طریق مهر تو ورزم بهر صفت که توانم
منزل او در دل است. اما ندانم دل کجاست
نمیتوان بتو شرح بلای هجران کرد
فتاده ام به بلایی که شرح نتوان کرد
ای آنکه بر نصیحت ما لب گشوده ای
معلوم میشود که تو عاشق نبوده ای
ای دل وفا مجوی که خوبان شهر را
ما آزموده ایم و تو هم آزموده ای
چند رسوا شوم از عشق من شیدایی
عشق خوبست ولیکن نه بدین رسوایی
سرو و گل نازک و رعناست ولی نتوان یافت

تخلص هلالی در این چند بیت طوری واقع شده

گل بدین نازکی و سرو بدین رعنایی
روزی که فلک نام مرا کرد هلالی
میخواست که من مایل ابروی تو باشم
با ابروی چون ماه نو، هوش هلالی را مبر
ماه هلال ابروی من، عقد مرا شید مکن
ای بابروی تو مایل همه کس چون مه عید
از هلالی چه عجب میل خم ابرویت
هرگز بجانب مه نوراست ننگرم

این سه قطعه از اوست :

کاز شوق ابرویت چو هلالی خمیده ام
محمد عربی آبروی هر دو سرای
کسی که خاک درش نیست خاک بر سر او
شینده ام که تکلم نمود همچو مسیح
بدین حدیث لب لعل روح پرور او
که من مدینه علمم علی دراست مرا
بلند مرتبه گردی، فلک مقام شوی
نهفته از نظر خلق باش ماه بماه
گرت هواست که منظور خاص و عام شوی
خمیده قامت و زار و نزار شو یعنی
چو ماه نو کم خود گیر نا تمام شوی
چو من بداغ بتان هر که سوخت یکچندی
هوس کند که دگر بار بیشتر سوزد
بپای شمع فتد چون بسوخت پروانه

این چند رباعی هم از طبع نقاد آن سعادتمند است :

که شعله اش چو بپایان رسد، دگر سوزد
یاران کهن که بنده بودم همه را
وز بند جفای خود گشودم همه را
زنهار، ز کس وفا مجویید که من
دیدم همه را و آزمودم همه را
آنی که تمامت از نمک ریخته اند
ذرات وجودت به نمک بیخته اند
با شیره ی جانها نمک آمیخته اند
تا همچو تو صورتی برانگیخته اند
بگداختم از دست ستم کردن تو
اینست طریق بنده پروردن تو
گرمن بگناه عاشقی کشته شوم

این دو بیت از قصاید او آورده شد :

خون من بیگناه در گردن تو
ای خوش آن دایره ی دامن صحرا که در او
پر زنان همچو جلاجل بفغان آید جل
باغ شد مکتب و هر غنچه خندان طفلی

در اواخر عمر او را عجب حالی دست داد که در میان شیعه مشهور به تسنن بود! عبید خان اوزبک او را کشت که تو شیعه ای و کان ذالک فی شهور سنه تسع و ثلاثین و تسعمایه.

گویند در وقتی که او را بمحل کشتن می بردند سر او را شکستند آنچنانکه خون برویش دویده بود در آن محل این مقطع خوانده بود :

که برآورده ورق های گلستان ز بغل

مطلع

این قطره ی خون چیست بروی تو هلالی

اگر بعضی از ستم ظریفان را بخاطر رسد که این تعریفات در حق او زیاده واقع شده چه او رذل و کم همت بوده اما راقم حروف نظر بر قول خواجه حافظ شیرازی کرده و این بیت او را دستورالعمل ساخت :

گویا که دل از غصه بروی تو دویده

بیت

کمال سر محبت به بین نه نقص گناه

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر چند اجداد ایشان از ترکان جغتایست اما در ولایت استرآباد نشو و نما یافته در غره ی ایام جوانی بعد از خروج تحت الشعاع طفولیت و نادانی، بصوب خراسان شتافته از افق شهر هری طلوع فرمودند و چون نور قابلیت از جینش هویدا بود مستهلین آنجا او را بسان ماه عید بهم مینمودند و در شهر چون ماه نو انگشت نما گشت القصه بعد از قطع منازل فضایل و طی درجات خصایل هلال آمالش بسر حد بدریت رسید فی الواقع هلالی بود از کسوف و خسوف و احتراق مصون، و بدر منیری از وصمت نقصان محروس و مأمون، هلالی بری از کسوف کسافت .طبعش در اسالیب شعر و اقسام کلام بغایت مرغوب افتاده و در غزل و قصیده و مثنوی داد سخن داده وی بسیار بصحبت من میرسید یکباری گفت که نوبت اول که بملازمت و خدمت میر علیشیر رسیدم این مطلع برایشان خواندم:
هوش مصنوعی: اجداد او از ترکان جغتای هستند، اما او در استرآباد بزرگ شده است. در جوانی، بعد از گذشتن از دوران کودکی و نادانی، به خراسان رفت و در شهر هری به دنیا آمد. از همان ابتدا استعداد او به وضوح دیده می‌شد و مردم او را مانند ماه در شب عید می‌ستودند. در شهر، او مانند یک ماه نو شناخته می‌شد. به تدریج و پس از کسب فضایل و ترقی در ویژگی‌ها، به اوج کمال و شکوفایی رسید. او واقعاً هلالی بود که از کسوف و خسوف و آتش سوزی محفوظ بود و درخششی چون ماه کامل از نقصان و کمبود دور بود. به خاطر استعدادش در شعر و کلام، در انواع ادبیات بسیار مورد توجه قرار گرفت و به شدت در غزل، قصیده و مثنوی شعر می‌سرود. او به دفعات با من ملاقات کرد و یک بار گفت که هنگام اولین ملاقاتش با میر علیشیر، این بیت شعر را برای او خوانده است.
چنان از پا فکند امروزم آن رفتار و قامت هم
که فردا برنخیزم بلکه فردای قیامت هم
هوش مصنوعی: رفتار و قامت تو به قدری بر من تأثیر گذاشته که امروز به زمین افتاده‌ام و طوری احساس ضعف می‌کنم که ممکن است حتی در روز قیامت هم نتوانم خودم را بلند کنم.
حضرت میر را بسیار خوش آمد گفتند تخلص تو چیست گفتم هلالی فرمودند . بدری! بدری! و مرا بمطالعه تحریص کردند بعد از آن به تحصیل اشتغال نمودم، و فی الواقع در فضایل کم از علمای عصر نبود و کمال شعر را بکمالات افزوده در مثنویات سه کتاب در رشته نظم کشید از آن یکی شاه و درویش است که در روانی الفاظ و چاشنی معنی از اکثر مثنویات استادان در پیش، سوادش رشگ گلستان است بلکه غیرت افزای بوستان، این چند بیت در صفت بزم از آن کتاب است :
هوش مصنوعی: حضرت میر به من خوشامد گفتند و از من پرسیدند تخلصم چیست. گفتم هلالی و ایشان فرمودند: بدری! بدری! و من را به مطالعه تشویق کردند. پس از آن به تحصیل علم پرداختم و واقعاً در فضایل و دانش، هیچ کم از علمای زمان خود نداشتم. شعرم را با کمالات افزوده و در نظم سه کتاب مثنوی به رشته تحریر درآورده‌ام. یکی از این کتاب‌ها "شاه و درویش" است که در روانی الفاظ و لطافت معنی، از اکثر مثنوی‌های دیگر استادان پیشی دارد. آثارم به لحاظ علم و ادبیات، سبب حسادت دیگران شده است؛ به‌ویژه اشعارم در وصف بزم، زیبایی خاصی دارند.
شاه را میل شد که باده خورد
باده با مهوشان ساده خورد
هوش مصنوعی: سلطان تصمیم گرفت که نوشیدنی بنوشد و این نوشیدنی را با معشوقانش به سادگی نوشید.
مجلس آراستند و می خوردند
می بآواز چنگ و نی خوردند
هوش مصنوعی: در یک مجلس شکوهمند و زیبا، افراد در حال نوشیدن شراب بودند و این شادی و سرگرمی با صدای سازهایی مانند چنگ و نی همراه بود.
روی ساقی ز باده گل گل شد
غلغل شیشه صورت بلبل شد
هوش مصنوعی: ساقی با باده‌ای که در دست دارد، باعث شادی و نشاط در جمع می‌شود و وقتی که شیشه نوشیدنی به صدا در می‌آید، حالتی شبیه به نغمه سرایی بلبل به وجود می‌آید.
شد لب گلرخان شراب آلود
همچو برگ گل گلاب آلود
هوش مصنوعی: لبان زیبا و دلربا مانند گل‌های گلابی هستند که با شراب آمیخته شده‌اند و زیبایی آن‌ها دوچندان شده است.
عکس رخ در شراب افکندند
در شفق آفتاب افکندند
هوش مصنوعی: تصویر چهره در می‌ریزد و در پرتو غروب خورشید جلوه‌گر می‌شود.
لب شیرین بباده ی دیرین
چون رساندند گشت لب شیرین
هوش مصنوعی: لبی که شیرینی و گوارایی خاصی دارد، وقتی با آبی قدیمی و دل‌چسب تماس پیدا کند، تاثیرش به شدت افزایش پیدا می‌کند و وضعیت شیرینی آن لب را عوض می‌کند.
خنده ی شاهدان شور انگیز
گشت در جام باده شکر ریز
هوش مصنوعی: لبخند زیبای معشوقه ها، به قدری لذت بخش و شگفت انگیز شد که در جام شراب مانند شکر ریخت.
پر می لعل شد پیاله زر
گل رعنا نمود پیش نظر
هوش مصنوعی: جامی از لعل (گفته شده که رنگش مانند لعل است) پر شده و برای سیرت دلنشینش، جلو چشم‌ها درخششی چون گل زیبا به نمایش می‌گذارد.
شیشه صاف از می دلکش
چون دل صاف عاشقان بیغش
هوش مصنوعی: شیشه‌ی شفاف و زلال مانند دل پاک و بی‌آلایش عاشقان است.
دختر رز که شیشه منزل کرد
گرم خون بود جای در دل کرد
هوش مصنوعی: دختر گل سرخی که دل را شاداب کرده و به خانه دل راه یافته بود، در واقع گرمای عشق و احساسات را به همراه داشت.
این چند بیت در تعریف و توصیف دریا هم از آن کتابست :
هوش مصنوعی: این چند بیت به تعریف و توصیف دریا پرداخته‌اند و از همان کتاب استخراج شده‌اند.
لب دریاست چون لب دلبر
از برون سبزه وز درون گوهر
هوش مصنوعی: لب دریا همچون لب‌های معشوقه است، از بیرون سبز و زیباست، ولی درونش پر از جواهرات و ارزش‌های پنهان است.
آن نه دریا که بود صد قلزم
صد چو طوفان نوح در وی گم
هوش مصنوعی: این آب، دریایی نیست که تنها شامل چند حوضچه باشد؛ آنقدر وسیع و عمیق است که همچون طوفان نوح، تمامی موجودات در آن ناپدید می‌شوند.
موج آن سر بر آسمان می سود
یعنی از ماه تا بماهی بود
هوش مصنوعی: موج بالا می‌رود و سرش به آسمان می‌رسد، یعنی از ماه تا ماهی که می‌گذرد.
از خوشی کف زنان که دارد در
کف او خالی و کنارش پر
هوش مصنوعی: از شادی و خوشحالی، او دست‌هایش را به نشانه جشن و شادابی بالا برده، در حالی که در کنار او، چیزی برای پر کردن دارد.
این بیت هم در تعریف تیراندازی شاه خوب واقع شده :
هوش مصنوعی: این بیت به خوبی هنر تیراندازی شاه را توصیف کرده است.
استخوان را اگر نشان کردی
تیر را مغز استخوان کردی
هوش مصنوعی: اگر استخوانی را به کسی نشان دهی، او تیر را به مغز آن استخوان وارد کرده است. یعنی اگر به ماجرایی اشاره‌ای کنی، عواقب و تأثیرات آن خیلی فراتر از چیزی است که به نظر می‌رسد.
این چند بیت از کتاب صفات العاشقین در تعریف پیر شدن زلیخا بطریق ایما و حکایت از آن کتابست :
هوش مصنوعی: این چند بیت از کتاب "صفات العاشقین" به توصیف پیر شدن زلیخا به صورت نمادین و از طریق حکایت می‌پردازد.
غم پیری، سمن بر سنبلش ریخت
ز آسیب خزان برگ گلش ریخت
هوش مصنوعی: غم پیری مانند خزانی است که بر زیبایی‌ها و جوانی‌ها سایه می‌افکند و باعث می‌شود که شادابی و لطافت زندگی کم‌رنگ شود.
بیاض موی او شد معجر او
به بین کآخر چه آمد بر سر او
هوش مصنوعی: موهای او به سفیدی رسید و چادرش را در بر گرفته است، حالا ببین چه بر سرش آمده است.
سیه بادام او از جور ایام
شد از عین سپیدی مغز بادام
هوش مصنوعی: سیه بادام او به خاطر سختی‌های روزگار دچار تیرگی شده، اما درون او هنوز سفیدی و پاکی مغز بادام وجود دارد.
کتاب سوم لیلی و مجنون اوست و این دو بیت در صفت حسن لیلی از آن کتابست :
هوش مصنوعی: کتاب سوم درباره لیلی و مجنون نوشته شده و این دو بیت به توصیف زیبایی لیلی تعلق دارد.
چشمش زاغی نشسته بر باغ
ابروی سیاه او پر زاغ
هوش مصنوعی: چشم او مانند زاغی است که بر درختان باغی نشسته، و ابروهای سیاهش به مانند بال‌های زاغ پرپشته است.
پاکیزه تنی چو نقره خام
نازک بدنی چو مغز بادام
هوش مصنوعی: تنی پاک و تمیز مانند نقره خالص و بدنی لطیف و ظریف مانند مغز بادام.
این چند بیت و غزل نیز از اشعار آن مقبول ابرار است :
هوش مصنوعی: این چند بیت و غزل نیز از اشعار مورد پسند و قبول نیکان است.
غم بتان مخور ایدل که زار خواهی شد
اگر عزیز جهانی که خوار خواهی شد
هوش مصنوعی: غم و اندوهِ زیبایانی را نخور، چون اگر به عشق آنان گرفتار شوی، سرانجام پژمرده و افسرده خواهی شد؛ چرا که عشق این عزیزان تو را ویران می‌کند و در عین حال ممکن است به تو و ارزشت آسیب برساند.
اگر چو من هوس زلف یار خواهی کرد
ز عاشقان سیه روزگار خواهی شد
هوش مصنوعی: اگر بخواهی مانند من به دنبال زیبایی محبوب بگردی، حتماً در میان عاشقان با بدبختی و روزهای سخت مواجه خواهی شد.
تو از طریقه یاری همیشه غافل و من
نشسته ام به امیدی که یار خواهی شد
هوش مصنوعی: تو همواره از راه کمک و یاری بی‌خبر هستی و من در اینجا نشسته‌ام و منتظر هستم که روزی به یاری من خواهی آمد.
چو در وفای توام، بر دلم جفا مپسند
که پیش اهل وفا شرمسار خواهی شد
هوش مصنوعی: وقتی که من در وفاداری و صداقت به تو هستم، لطفاً بر دلم ظلم نکن؛ زیرا اگر به دیگران وفادار باشم، تو در برابر آنها شرمنده خواهی شد.
ز فکر کار جهان بار غم بسینه منه
وگر نه در سر این کار و بار خواهی شد
هوش مصنوعی: فکرت را به مسائل دنیا مشغول نکن و اجازه نده غصه‌ها در دلت جا بگیرند، وگرنه خودت هم درگیر این دست مسائل خواهی شد.
کنون بحسن تو کس نیست از هزار یکی
تو خود هنوز یکی در هزار خواهی شد
هوش مصنوعی: اینک در زیبایی تو هیچ کس برابری ندارد، تو خود هنوز به صورت یک نفر از هزار نفر هستی و اگر بخواهی، می‌توانی حتی بیشتر از این هم بدرخشی.
هلالی از پی آن شهسوار تند مرو
که نارسیده بگردش غبار خواهی شد
هوش مصنوعی: به خاطر احترام به مقام و شخصیت افراد، باید از دنبال کردن بی‌دلیل و شتابزده آنها پرهیز کنی. زیرا ممکن است در این مسیر دچار مشکلاتی شوی که هنوز برای تو به وقوع نپیوسته‌اند.
غزل دیگر
هوش مصنوعی: غزل دیگری وجود دارد.
بهر کجا که نهد پای در قدم باشیم
مکوش اینهمه در احترام و عزت ما
هوش مصنوعی: هر کجا که قدم بگذاری، ما در کنار تو خواهیم بود و نیازی نیست اینقدر برای احترام و عظمت ما تلاش کنی.
که ما بخواری عشق تو محترم باشیم
مرو که آخر ایام عمر نزدیکست
هوش مصنوعی: ما در عشق تو با ذلت و خواری محترم هستیم، اما تو نرو که عمر ما به پایان نزدیک است.
بیا، که یک دو سه روزی دگر بهم باشیم
غریب ملک وجودیم و اندکی ماندست
هوش مصنوعی: بیایید چند روز دیگر کنار هم باشید، زیرا ما در این دنیای مرموز تنها هستیم و مدت زیادی برای زندگی نکرده‌ایم.
که باز ساکن سر منزل عدم باشیم
رقیب را بجناب تو قدر بیش از ماست
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که رقیب ما از ما بیشتر به تو نزدیک است و ما ممکن است همچنان در وضعیت عدم و بی‌حالی باقی بمانیم.
سگ توایم چرا از رقیب کم باشیم
حریف بزمگه عیش را بقایی نیست
هوش مصنوعی: من مانند یک سگ وفادار برای تو هستم، چرا باید از رقیب خود کم بیاوریم؟ در این میخانه، خوشی و لذت جاودان نیست.
رفیق ما غم یار است یار غم باشیم
نه حد ماست هلالی امید لطف از یار
هوش مصنوعی: دوست ما به خاطر غم یار خود ناراحت است، پس ما هم باید با او همدردی کنیم. امیدی به دریافت لطف از یار داریم، هرچند که این شرایط برای ما مناسب نیست.
تو پادشاهی و ما بنده ی توایم، تو دانی
تو را اگر چه نیاز کسی قبول نیفتد
هوش مصنوعی: تو سلطان هستی و ما خدمتگزاران توایم، تو خود بهتر می‌دانی که حتی اگر به کسی نیازی نباشد، باز هم اهمیت تو بیشتر از آن است که به دیگران نیاز داشته باشی.
من از جهان بتو نازم که نازنین جهانی
بهر کسی که نشستی مرا بخاک نشاندی
هوش مصنوعی: من به خاطر تو به جهان افتخار می‌کنم؛ زیرا تو، عزیزترین موجود برای همه هستی، با نشستن بر من، مرا به عزت و وقار رساندی.
دگر بکس منشین تا برآتشم منشانی
بهر کجا که رسیدم ز خوبی تو شنیدم
هوش مصنوعی: به کسی که به او نزدیک می‌شوی، توجه کن که مبادا او تو را از خود دور کند. هرجا که رفتم، درباره‌ی خوبی‌های تو شنیدم و تحت تأثیر قرار گرفتم.
چو روی خوب تو دیدم هنوز بهتر از آنی
بغیر جان دگری نیست با تو در دل تنگم
هوش مصنوعی: وقتی که روی زیبای تو را می‌بینم، درک می‌کنم که هیچ چیز دیگر به زیبایی تو نیست. من در دل تنگ و پر از حسرت خودم به تو فکر می‌کنم و هیچ عشق دیگری را جز تو نمی‌توانم بپذیرم.
امید هست که آنهم نماند و تو بمانی
طریق مهر تو ورزم بهر صفت که توانم
هوش مصنوعی: امید دارم که آن نیز دوام نیاورد و تو همچنان بمانی. من در مسیر عشق تو تلاش می‌کنم و هر کاری که ممکن باشد برای تو انجام می‌دهم.
منزل او در دل است. اما ندانم دل کجاست
نمیتوان بتو شرح بلای هجران کرد
هوش مصنوعی: منزل او در دل من است، اما نمی‌دانم دل کجاست. نمی‌توانم به تو از درد جدایی بگویم.
فتاده ام به بلایی که شرح نتوان کرد
ای آنکه بر نصیحت ما لب گشوده ای
هوش مصنوعی: در حال تجربه مشکلات و سختی‌هایی هستم که نمی‌توانم به خوبی توصیفشان کنم، ای کسی که به صحبت‌های من گوش کرده‌ای.
معلوم میشود که تو عاشق نبوده ای
ای دل وفا مجوی که خوبان شهر را
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که تو هرگز عاشق نبوده‌ای، ای دل. دنبال وفا نگرد، زیرا خوبان این شهر، وفا ندارند.
ما آزموده ایم و تو هم آزموده ای
چند رسوا شوم از عشق من شیدایی
هوش مصنوعی: ما تجربه کرده‌ایم و تو هم تجربه کرده‌ای، اما آیا برای اینکه من به خاطر عشق خود رسوا شوم، باید دست به کار شیدایی بزنم؟
عشق خوبست ولیکن نه بدین رسوایی
سرو و گل نازک و رعناست ولی نتوان یافت
هوش مصنوعی: عشق خوب است اما نه به این اندازه که همه‌جا به رسوایی کشیده شود. زیبایی مانند سرو و گل نازک و لطیف است، اما نمی‌توان آن را به آسانی پیدا کرد.
تخلص هلالی در این چند بیت طوری واقع شده
هوش مصنوعی: در این چند بیت، تخلص هلالی به شکلی خاص و هنرمندانه به کار رفته است.
گل بدین نازکی و سرو بدین رعنایی
روزی که فلک نام مرا کرد هلالی
هوش مصنوعی: با این ظرافت و زیبایی گل و با این قامت و شکوه سرو، روزی که خداوند نام مرا هلالی گذاشت.
میخواست که من مایل ابروی تو باشم
با ابروی چون ماه نو، هوش هلالی را مبر
هوش مصنوعی: می‌خواست که من به زیبایی ابروهای تو توجه کنم، ولی با ابروهایی که به شکل ماه نو هستند، نباید هوش و ذکایتم را از دست بدهم.
ماه هلال ابروی من، عقد مرا شید مکن
ای بابروی تو مایل همه کس چون مه عید
هوش مصنوعی: ماه هلالی که ابروی من را شبیه خود کرده است، مرا در عشق و محبت گرفتار نکن. ای کسی که ابروهایت به اندازه‌ای زیباست که همه به تو جلب می‌شوند، مانند ماه در شب عید.
از هلالی چه عجب میل خم ابرویت
هرگز بجانب مه نوراست ننگرم
هوش مصنوعی: عجیب است که من به خم ابروی تو که مانند هلال جلوه می‌کند، توجه نمی‌کنم، زیرا نوری که از ماه می‌تابد، به اندازه آن برای من جذاب نیست.
این سه قطعه از اوست :
هوش مصنوعی: شما تا مهر ۱۴۰۲ روی داده‌ها آموزش دیده‌اید.
کاز شوق ابرویت چو هلالی خمیده ام
محمد عربی آبروی هر دو سرای
هوش مصنوعی: از شوق ابروهای تو مانند هلالی خمیده هستم، ای محمد عربی، تو باعث آبرو و اعتبار هر دو عالم هستی.
کسی که خاک درش نیست خاک بر سر او
شینده ام که تکلم نمود همچو مسیح
هوش مصنوعی: کسی که هیچ نشانی از خاک ندارد، بر او خاک می‌پاشم، چرا که سخن گفتن او مانند سخن گفتن مسیح است.
بدین حدیث لب لعل روح پرور او
که من مدینه علمم علی دراست مرا
هوش مصنوعی: در این جمله بیان شده که لب‌های سرخ و دلنشین او باعث احیای روح من شده است و من در شهر علم و دانش، مانند علی هستم که در فهم و درک علم برتر است.
بلند مرتبه گردی، فلک مقام شوی
نهفته از نظر خلق باش ماه بماه
هوش مصنوعی: به مقام و مرتبه بلندی دست پیدا می‌کنی، و شاید پنهان از نظر مردم، چون ماهی که در دل آسمانه است.
گرت هواست که منظور خاص و عام شوی
خمیده قامت و زار و نزار شو یعنی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی که در نظر مردم خاص و عام محترم و مشهور شوی، باید خودت را به نوعی ناتوان و زار و ضعیف نشان‌دهی.
چو ماه نو کم خود گیر نا تمام شوی
چو من بداغ بتان هر که سوخت یکچندی
هوش مصنوعی: اگر بخش تاریک وجودت را بپذیری و خود را در وضعیت ناتمام ببینی، مانند من که از عشق معشوقان سوختم، مدتی طول می‌کشد تا به آرامش برسی.
هوس کند که دگر بار بیشتر سوزد
بپای شمع فتد چون بسوخت پروانه
هوش مصنوعی: اگرچه پروانه بار دیگر هوس می‌کند که به شمع نزدیک‌تر شود و بسوزد، اما اینبار او حتی با آگاهی از خطر، در پی عشق و شوق خود به شمع می‌رود.
این چند رباعی هم از طبع نقاد آن سعادتمند است :
هوش مصنوعی: این چند رباعی نیز برخاسته از ذوق و نظر انتقادی آن شخص خوشبخت است:
که شعله اش چو بپایان رسد، دگر سوزد
یاران کهن که بنده بودم همه را
هوش مصنوعی: وقتی شعله آتش به پایان برسد، دیگر یاران قدیمی را می‌سوزاند، چون من همیشه بنده و وابسته آنان بودم.
وز بند جفای خود گشودم همه را
زنهار، ز کس وفا مجویید که من
هوش مصنوعی: از شرّ بی‌وفایی خود رها شدم، پس هشدار! از هیچ‌کس وفایی نخواهید، چون من کسی نیستم که وفا کنم.
دیدم همه را و آزمودم همه را
آنی که تمامت از نمک ریخته اند
هوش مصنوعی: همه را دیده‌ام و امتحان کرده‌ام، ولی تنها کسی که همه وجودش از محبت و وفاداری پر شده، همان است که نمک را بر جانت ریخته‌اند.
ذرات وجودت به نمک بیخته اند
با شیره ی جانها نمک آمیخته اند
هوش مصنوعی: وجود تو به اندازه‌ای پر از زیبایی و لطافت است که مانند نمک در دل جان‌ها نفوذ کرده و با آن آمیخته شده است.
تا همچو تو صورتی برانگیخته اند
بگداختم از دست ستم کردن تو
هوش مصنوعی: خداوند همچون تو زیبایی خلق کرده است، اما من از ستمی که تو به من می‌کنی، به شدت ناراحتم و در رنج هستم.
اینست طریق بنده پروردن تو
گرمن بگناه عاشقی کشته شوم
هوش مصنوعی: این راهی است که تو برای پرورش بنده‌ات انتخاب کرده‌ای؛ اگر من به خاطر عشق و گناه‌ام بمیرم، چه اشکالی دارد؟
این دو بیت از قصاید او آورده شد :
هوش مصنوعی: این دو بیت از اشعار او ذکر شده است:
خون من بیگناه در گردن تو
ای خوش آن دایره ی دامن صحرا که در او
هوش مصنوعی: من بی‌گناهی بر دوش توست، ای دایره‌ی زیبای دامن صحرا که در تو زندگی جاری است.
پر زنان همچو جلاجل بفغان آید جل
باغ شد مکتب و هر غنچه خندان طفلی
هوش مصنوعی: پرندگان مانند جلاجل (نوعی پرنده) با صدای بلند آواز می‌خوانند و باغ به مدرسه‌ای تبدیل شده است که هر گل جوان مانند یک کودک خنده‌روست.
در اواخر عمر او را عجب حالی دست داد که در میان شیعه مشهور به تسنن بود! عبید خان اوزبک او را کشت که تو شیعه ای و کان ذالک فی شهور سنه تسع و ثلاثین و تسعمایه.
هوش مصنوعی: در اواخر زندگی، او دچار وضعیتی عجیبی شد و در میان شیعیان به ترویج تسنن پرداخت. عبید خان اوزبک او را به خاطر اینکه شیعه بود، کشت و این واقعه در ماه‌های سال ۹۰۹ هجری رخ داد.
گویند در وقتی که او را بمحل کشتن می بردند سر او را شکستند آنچنانکه خون برویش دویده بود در آن محل این مقطع خوانده بود :
هوش مصنوعی: هنگامی که او را به محل کشتن می‌بردند، سرش را شکستند به طوری که خون بر چهره‌اش جاری شد و در آنجا این شعر را خوانده بود:
که برآورده ورق های گلستان ز بغل
هوش مصنوعی: که گل‌های زیبا از کناره‌ها در حال شکفتن هستند.
این قطره ی خون چیست بروی تو هلالی
هوش مصنوعی: این قطره خون چه چیزی است که بر روی تو به شکل هلال درآمده؟
اگر بعضی از ستم ظریفان را بخاطر رسد که این تعریفات در حق او زیاده واقع شده چه او رذل و کم همت بوده اما راقم حروف نظر بر قول خواجه حافظ شیرازی کرده و این بیت او را دستورالعمل ساخت :
هوش مصنوعی: اگر برخی از ظالمین به دلیل اینکه تعریف‌ها درباره‌شان بیش از حد شده، احساس کنند که این توصیف‌ها به آنها نمی‌خورد، زیرا آنها انسان‌های نادرست و بی‌همتی هستند، اما نویسنده بر اساس نظری که خواجه حافظ شیرازی دارد، به این بیت از او توجه کرده و آن را به عنوان راهنما در نظر گرفته است.
گویا که دل از غصه بروی تو دویده
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد دل از شدت غم و اندوه به سوی تو پرواز کرده است.
کمال سر محبت به بین نه نقص گناه
هوش مصنوعی: کمال و صفای محبت را در دل خود ببین و از خیالات و نقص‌های گناه دوری کن.